eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
287 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 حاج احمد متوسلیان و شهید غلامرضا قربانی مطلق، پس از پاکسازی پاوه از ضدانقلاب - سال ۵۸ @yousof_e_moghavemat
🌷 شهیدان غلامرضا قربانی مطلق و محمد توسلی، دو تن از همرزمان حاج احمد متوسلیان که این سردار شجاع و سلحشور در فراغشان می گریست و بی‌تابی می کرد @yousof_e_moghavemat
📸 حاج احمد متوسلیان و شهید غلامرضا قربانی مطلق، پس از پاکسازی پاوه از ضدانقلاب - سال ۵۸ درتصویر مشخص شده اند نفر دوم از سمت راست @yousof_e_moghavemat
سردار بی نام و نشان سپاه اسلام،🌷 🗓ولادت🌷 ۱۴ فروردین ۱۳۳۲ تهران، محله «امیر اتابک» 👈از اولین اعضای رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تهران در اردیبهشت ۱۳۵۸ 👈گذراندن دوره فشرده آموزش نظامی در محل کاخ سعدآباد و اعزام به سپاه منطقه شش تهران 👈حضور فعال در کردستان در مبارزه با ضدانقلاب همراه با سردار حاج 🌺 👈نقش فعال در آزادسازی شهر پاوه 👈اولین فرمانده سپاه پاوه پس از آزادسازی 🗓شهادت🌷 ۴ اردیبهشت ۱۳۵۹ 👈 اصابت خمپاره ۱۲۰ در جلوی مقر سپاه پاوه 📍مزار تهران، گلزار شهدای بهشت زهرا (سلام الله علیها)، قطعه ۲۴، ردیف ۳۱، شماره ۳۱ @yousof_e_moghavemat
و زندان هجرِ تو و دردی که با جان عجین شده و درمانی نیست ما را ریحانه زارع (ترنم) نشسته از سمت چپ: ، ، ناشناس @yousof_e_moghavemat
🌷 ۴ اردیبهشت ۱۳۵۹ - سالروز شهادت غلامرضا قربانی مطلق ، فرمانده سپاه پاسداران پاوه - یار و همرزم 💠زمانیکه غلامرضا قربانی مطلق فرماندهی یک منطقه حساس را بر عهده داشت، قالب عزیزانی که بعداً پرچمداران نام آور سپاه شدند، نیروهای ساده و گمنام بودند!! ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 رضا قربانی مطلق در فروردین ۵۸ پس از یک دوره فشرده آموزشی در محل کاخ سعد آباد به عضویت سپاه منطقه درآمد. او در همانجا بود که با هر دو همرزم جدا ناشدنی خود آشنا شد و «محمد توسلی»، و از آن پس تا اعزام به کردستان، در بانه، بوکان و سنندج و سرانجام در پاوه دوشادوش یکدیگر، به ستیز با ضدانقلاب پرداختند. او در ۴ اردیبهشت ۵۹ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. زمانیکه احمد به محل انفجار رسید بر بالین یار دیرین خود نشست و آرام و بی صدا، اشک ریخت. پیکر در هم کوفته «غلامرضا» را در پاوه غسل دادند و برادر احمد همه شب را تا خروسخوان صبح در کنارش ماند و در خلوت خود تلخ گریست. «غلامرضا » اکنون در بهشت زهرا آرام گرفته و نظاره گر رفتار ماست. مزار شهید: قطعه ۲۴ ،ردیف ۳۱ ،شماره ۳۱ @yousof_e_moghavemat
و غلامرضا از بدو آشنایی در سپاه منطقه ۶ تهران دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنه های مقابله با ضد انقلاب حضور داشتند در پی آزاد سازی شهرستان پاوه در دی ماه ۱۳۵۸ حاج احمد که سرپرستی فاتحان شهر را بر عهده داشت به جای اینکه خود فرماندهی سپاه شهر را به دست گیرد این مسئولیت را بر دوش غلامرضا قربانی مطلق نهاد و حکم فرماندهی سپاه پاوه به نام این جوان قد بلند و خوش مشرب ، که ریش انبوه و سیاه و موهای مجعدش جذابیت خاصی به او می بخشید ، صادر شد و حاج احمد فرماندهی عملیات سپاه «پاوه» را پذیرفت... غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت ،زمانی که احتیاج به سخنرانی ،مذاکره ،بحث و یا از این قبیل کارها بود ، برادر احمد او را میفرستاد .هر وقت از غلامرضا علت این امر را میپرسیدم ،بلند میخندید و میگفت : من چهره دیپلمات حاج احمد هستم . @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
سرداری که حاج احمد در مقابلش زانو زد! به یاد سردار شهید «غلامرضا قربانی مطلق» شهید «غلامرضا قربانی مطلق» سال ۱۳۳۲ در تهران دیده به جهان گشود. او از آن رو مورد توجه و در یاد ماندنی است که حاج «احمد متوسلیان» در مقابل جسم در خون تپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری گریست. در فروردین ۱۳۵۸، پس از یک دوره فشرده آموزشی در محل کاخ سعدآباد؛ غلامرضا به سپاه منطقه ۶ واقع در خیابان خردمند اعزام شد. در همان جا بود که با هر دو همرزم جدا ناشدنی خود آشنا شد؛ احمد متوسلیان و محمد توسلی، و از آن پس تا اعزام به کردستان، در بانه، بوکان و سنندج و سرانجام در پاوه دوشادوش یکدیگر به ستیز با ضد انقلاب پرداختند. در دی ماه ۱۳۵۸ حاج احمد به جای اینکه خود فرماندهی سپاه شهر را به دست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» نهاد و حکم فرماندهی سپاه «پاوه» به نام این جوان قد بلند و خوش مشرب، که ریش انبوه و سیاه و موهای مجعدش جذابیت خاصی به او می بخشید، صادر شد. صبح روز ۱۴ اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ مقابل مقر سپاه پاوه سفیر مرگبار خمپاره ۱۲۰ و پس از آن صدای مهیب چند انفجار شهر را به لرزه درآورد و در میان غبار و دود ناشی از انفجار، غلامرضا خاموش و غرق در خون، روی خاک دراز کشیده بود، یکی از پاهایش به طور کامل از زیر کمر قطع و سینه و پهلویش، مشبک شده بود. فریاد یا حسین فضای پادگان را پر کرد. هر کس سر در گریبان خود گرفته بود و ناله می کرد. زمانی که حاج احمد از ماجرا باخبر شد به زحمت خودش را کنترل کرد. سرانجام با رسیدن به بالای سر جنازه، بغضش ترکید. نشست و آرام و بی صدا اشک ریخت. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💠 خاطره ای از ✍ با سلام و صلوات در پی دیگران سوار شدم. مقصد شهرستان پاوه بود. شهری که به تازگی امنیت نسبی پیدا کرده بود و بچه های سپاه در آن مستقر شده بودند. احمد متوسلیان روی رکاب مینی بوسی ایستاده بود و بچه ها تک تک از کنار او رد می شدند و روی صندلی های زهوار در رفته مینی بوس می نشستند. همه خندان و سبکبال، انگار به طرف خانه های خودشان می رفتند، توی سر و کله هم می زدند و حتی سر به سر احمد می گذاشتند. صدای برادر احمد برای مدت کوتاهی همه را ساکت کرد: «همه هستن؟کسی جا نمونه، برادرها چیزی را فراموش نکنند!» غلامرضا دستش را درست مثل بچه کلاس اولی با لا برد و با جدیت گفت : «برادر احمد، ما لیوان آبخوری مان جا مانده، اشکالی نداره؟» خنده از همه بچه ها بلند شد و حاج احمد هم ضمن لبخندی کمرنگ و نمکین، با دست به پشت راننده زد و بدین سان، حرکت رزم آوران اعزامی از سپاه خیابان خردمند تهران به سمت شهرستان پاوه آغاز شد . راه زیادی را طی نکرده بودیم و هر کسی به کاری مشغول بود، که دوباره صدای غلامرضا بلند شد : «برادرا توجه کنند، برای شادی ارواح شهدا و رفتگان این جمع، و برای سلامتی خودمان و برادر احمد ...» و پس از مکث کوتاهی ادامه داد : «اللهم سرد هوا، گرم زمین، لبو لبو داغِ، آش رو چراغِ، شلغم تو باغِ...» در پایان هر فراز از رجز طنز آمیز «مطلق»، همه با هم و محکم جواب می دادیم :«هی» . برادر احمد، چند بار سرش را به چپ و راست تکان داد، به راحتی می شد از چشمانش خواند:باز این غلامرضا شروع کرد .لبخندی زد و از سر ناچاری با ما همراه شد .به تنها چیزی که فکر نمی کردیم، آینده و رخداد های آتی بود . حوادثی که بسیاری از همسفران ما را،که در آن دقایق در مینی بوس نشسته بودند، از ما جدا کرد و پیش از همه؛ غلامرضا را ... (راوی: همرزم شهید) @yousof_e_moghavemat
🔰 چهره‌ی دیپلماتیک حاج احمد و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنه‌های مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند. بر خلاف حاج احمد که اقتدار و سخت‌گیری‌اش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت. تنها کسی که به راحتی جرأت می‌کرد با حاج‌احمد شوخی کند، همو بود! غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، حاج‌احمد او را می‌فرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را می‌پرسیدند، بلند می‌خندید و می‌گفت: « من چهره دیپلمات برادر احمد هستم.» حاج‌ احمد تعلق خاطر عجیبی به او داشت در پی آزادسازی پاوه، بجای اینکه خود فرماندهی سپاه را بدست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» گذاشت و خودش زیردست او، مسئولیت عملیات سپاه پاوه را پذیرفت. چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی غلامرضا شهید شد؛ حاج احمد در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری زار زار گریست. زاری و ناله را تنها در کنار پیکر غلامرضا مطلق و محمد توسلی دیده‌اند و بس... @yousof_e_moghavemat
🔰 چهره‌ی دیپلماتیک حاج احمد و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنه‌های مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند. بر خلاف حاج احمد که اقتدار و سخت‌گیری‌اش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت. تنها کسی که به راحتی جرأت می‌کرد با حاج‌احمد شوخی کند، همو بود! غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، حاج‌احمد او را می‌فرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را می‌پرسیدند، بلند می‌خندید و می‌گفت: « من چهره دیپلمات برادر احمد هستم.» حاج‌ احمد تعلق خاطر عجیبی به او داشت در پی آزادسازی پاوه، بجای اینکه خود فرماندهی سپاه را بدست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» گذاشت و خودش زیردست او، مسئولیت عملیات سپاه پاوه را پذیرفت. چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی غلامرضا شهید شد؛ حاج احمد در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری زار زار گریست. زاری و ناله را تنها در کنار پیکر غلامرضا مطلق و محمد توسلی دیده‌اند و بس... @yousof_e_moghavemat
🔰 چهره‌ی دیپلماتیک حاج احمد و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنه‌های مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند. بر خلاف حاج احمد که اقتدار و سخت‌گیری‌اش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت. تنها کسی که به راحتی جرأت می‌کرد با حاج‌احمد شوخی کند، همو بود! غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، حاج‌احمد او را می‌فرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را می‌پرسیدند، بلند می‌خندید و می‌گفت: « من چهره دیپلمات برادر احمد هستم.» حاج‌ احمد تعلق خاطر عجیبی به او داشت در پی آزادسازی پاوه، بجای اینکه خود فرماندهی سپاه را بدست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» گذاشت و خودش زیردست او، مسئولیت عملیات سپاه پاوه را پذیرفت. چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی غلامرضا شهید شد؛ حاج احمد در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری زار زار گریست. زاری و ناله را تنها در کنار پیکر غلامرضا مطلق و محمد توسلی دیده‌اند و بس... @yousof_e_moghavemat