💗 حاج احمد 💗
#فرماندهای_که_هیچگاه_شکست_نخورد 🚩
✌
😍
«...از طرف دیگر، محبت و ارتباطات عاطفی هم داشت؛ مثلاً به سنگر بسیجیها میرفت، آنجا دست بسیجی را میگرفت و محاسنش را میبوسید. رفتارهای فردی #حاجاحمد و دقت نظرش برای نیروهای تحت امرش به شکلی بود که جذب او میشدند. همه عاشق او بودند. #حاج_احمد قبل از اینکه بخواهد به کسی تحکّم کند، خودش پیشاپیش برای حل مشکلات تلاش میکرد. اگر در پشتیبانی میدید که مشکلی وجود دارد، خودش کولهپشتی برمیداشت و مهمات و غذا را به سنگر میرساند. نیرو میدید که حاجاحمد مثل همه بر دوش خودش مهمات و سلاح و غذآ گرفته است و به سنگر نیروی تحت امرش میرساند. رفتارهای فردی او در ارتباط با دیگران تأثیرگذار بود و نقشآفرینی میکرد. صداقت در گفتار و کردارش داشت. اگر بر سر کسی هم فریاد میزد، صادقانه بود. آن فرد هم میفهمید که کوتاهی و تعلل کرده است و خودش را مستحق این فریاد و برخورد حاجاحمد میدانست. عملیاتی نبود که حاجاحمد طراحی کند و با شکست روبهرو شود. فرقی بین بسیج و ارتش و پیشمرگ مسلمان و سپاهی نمیگذاشت، همه را با یک چشم میدید. اگر تعللی در کار میدید، همان برخوردی که با یک ارتشی میکرد، با سپاهی هم میکرد. تعلل در وظیفه را قبول نمیکرد. به همین خاطر، بعضیها فکر میکنند که در اثر این برخوردها بود که بقیه از او تبعیت میکردند و از او ترس و وحشت داشتند...»
☆
♡
- به روایت سردار حسن رستگارپناه؛ از فرماندهان وقت سپاه منطقهی۷ در غرب کشور برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون 🕊، نوشتهی استاد جواد کلاته عربی؛ رئیس محترم و مجاهد و پرتلاش نشر۲۷ بعثت، صفحه ۱۲۵.
♡
☆
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
@yousof_e_moghavemat
🌷هنوز بیمار بودم و یک روز به تنهایی در خانه در حال تماشای تلویزیون بودم. ناخودآگاه به سمت ستونی که وسط پذیرایی بود برگشتم و دیدم محمد با لباس های نظامی خاکی رنگ به ستون وسط پذیرایی تکیه داده و درحالی که خون از گوشه لبش می چکد با لبخند به من خیره مانده است .با خودم گفتم محمد الان ایران نیست پس چیزی که می بینم نمی تواند واقعیت داشته باشد. دوباره نگاهم را به سمت تلویزیون چرخاندم .بعد از چند لحظه دوباره به سمت دیگر پذیرایی نگاه کردم ولی این بار هم محمد را با لباس های پلنگی با همان حالت،گوشه دیگری از اتاق دیدم. هنوز به من نگاه می کرد و لبخند می زد و خون تازه از گوشه لبش جاری بود .این صحنه چند بار تا زمانی که خانواده ام به خانه برگشتند تکرار شد . وقتی همسر و فرزندانم به خانه برگشتند، قبل از این که ماجرا را برایشان تعریف کنم یکی از برادرهای محمد که از شهادت محمد با خبر شده بود پیش من آمد وبعد از کلی مقدمه چینی گفت :« بابا دوست داری محمد زخمی شود و برگردد یا دوست داری بعد از این پدر شهید صدایت بزنند.
✍راوی: پدر شهید
#شهید_محمد_اسدی
#مدافع_حرم
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
این قهرمانان
روحهای بزرگی داشتند !
جفیر ، خرداد ۱۳۶۱
وقتی قهرمان وطن در حال
مداوای اسیر عراقی است ...
#اسرای_عراقی
#عملیات_بیت_المقدس
@yousof_e_moghavemat
#عملیات_نصر_4
❇️در پي آن پايگاههاي دشمن در جنوب ارتفاع ژاژيله به تصرف درآمد. در محور 3، ابتدا آتش سنگيني روي مواضع دشمن اجرا شد و سپس نيروها با هجوم به دشمن ضمن عقب راندن او، قله 1596 بالوكاوه را تصرف كردند. در سمت ديگر اين محور، ضمن پيشروي روي يال برده هوش، پته دوقلوي بالوكاوه به تصرف درآمد.
در مجموع، تا روشن شدن آسمان اگرچه بخش اعظم اهداف مورد نظر تامين گرديده بود، ليكن دشمن با حضور در غرب شهر ماووت، ضمن جلوگيري از الحاق نيروهاي محور 1 و 2 از سقوط شهر نيز ممانعت ميكرد.
✴️در شب دوم، در يك درگيري نزديك و تن به تن، يال قشن به طور كامل تصرف شد. در دشت بالوسه نيز نيروها بدون درگيري تا يك كيلومتر جلوتر از شهر پيشروي كردند. از اين پس، تمام تلاش فرماندهي عمليات روي احداث خاكريز در جلوي شهر و تثبيت مواضع به دست آمده متمركز شد.
در روزهاي بعد، دشمن به منظور عقب راندن طرف مقابل، چندين بار پاتك كرد، ليكن تمامي آنها با شكست مواجه شد. متقابلاً، قواي خودي نيز به منظور رفع نقائص مورهاي قشن و تپه دوقلو چندين بار وارد عمل شدند و نهايتاً پس از 15 روز عمليات با تصرف شهر ماووت و ارتفاعات منطقه پايان يافت.
@yousof_e_moghavemat
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام جواد عليه السلام: كسى كه به خاطر پيروى از دلخواه تو، راه درست را بر تو پنهان دارد، بي گمان با تو دشمنى كرده است
📚أعلام الدين حدیث309
#استوری
#حدیث_امام_جواد
@yousof_e_moghavemat
#همه_مجذوب_او ❤
☘
🦋
«...به اعتقاد من، همهی کسانی که با #حاج_احمد بودند و دوستش داشتند، علاوه بر جانفشانیهایی که در رفتارش میدیدند، بیشتر برای این بود که #حاجاحمد را دریافته بودند. پیوند قلبی حاجاحمد با نیروهای ارتش، سپاه، تعدادی از افراد ژاندارمری و همچنین پیشمرگان مسلمان، همه را مجذوب خودش کرده بود. میتوانید از ارتشیهایی که در آن زمان با او بودهاند، سوال کنید...»
♡
☆
- به روایت سردار حسن رستگارپناه، برگرفته از صفحهی ۱۲۵ کتاب ارزشمند #عروج_از_شاخه_زیتون 📚
•°•
°•°
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹
#استوری
ای رفته و بر سینه ما داغ نهاده
سوگند به جان تو که اندر دل مایی
#شهید_قاسم_سلیمانی
@yousof_e_moghavemat
#معرفی_کتاب 📚
✔
🌸
🔸️عنوان کتاب: #حسین_از_زبان_حسین علیهالسلام: زندگی و زمانهی #امام_حسین_علیه_السلام از زبان ایشان
🔸️نویسنده: محمد محمدیان
🔸️ناشر: نشر معارف
🔸️نوبت چاپ: هفدهم، ۱۴۰۱
🔸️تعداد صفحه: ۲۹۲
🔸️قیمت: ۷۵هزار تومان.
✂️ برشی از کتاب:
[من و برادرم امام حسن علیهالسلام مشغول غذاخوردن بودیم و شخصی از قبیلهی خثعم متوجه غذای ما شد. غذای ما نان و سبزی و ترشی بود و او بسیار تعجب کرد که سفرهی ما چهقدر ساده و خالی از غذاهای متنوع و رنگارنگ است. او پرسید:
شما به این غذای اندک بسنده کردهاید، در حالیکه در این مرکز حکومت هرچه دلخواهتان باشد برای خوردن وجود دارد! در پاسخ وی گفتیم:]
چهقدر از [مراقبت و تقوای] امیرالمؤمنین علیهالسلام بیخبری!
● این کتاب، دوران تولد تا شهادت حضرت سیدالشهداء علیهالسلام را دربرمیگیرد که شامل فصلهای زیر است:
فصل اول: دوران رسول خداﷺ
فصل دوم: دوران امیرالمؤمنین(ع)
فصل سوم: دوران امام حسن مجتبی(ع)
فصل چهارم: دوران امامت
فصل پنجم: آغاز مبارزه آشکار با حاکمیت اُموی
فصل ششم: از مکه تا کربلا
فصل هفتم: و تو چه میدانی چیست #کربلا !
فصل هشتم: پس از شهادت #امام_حسین علیهالسلام
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
@yousof_e_moghavemat
❣یک شب چهارشنبه، جواد را شام به خانهام دعوت کردم. گفت: میام، اما دعوتم کردند مرکز شهید مازندرانی برای مجروحین دعای توسل بخونم. مراسم آنجا تمام شد میآیم.
مرکز مازندرانی، یک مرکز درمانی جهت جانبازان و مجروحین جنگ بود. جواد هم که صدای خوبی داشت معمولاً برای خواندن دعا دعوت میشد. شب جواد با تأخیر آمد. حال خاص و پریشانی داشت. گفتم: چی شده کاکا، چرا انقدر دیر کردی؟
تکه پارچهای به من داد و گفت: این را یادگار نگهدار.
گفتم: این چیه؟
اشک توی چشمش پیچید و با بغض گفت: قبل از اینکه دعا را شروع کنم، یک قاب عکس جلو من گذاشتند و گفتند این شهید جاویدالاثر است. بیاختیار یاد حبیب (شهید جاوید الاثر حبیب روزی طلب) افتادم و دلم سوخت. اختیار از دستم رفت و متوسل شدم به امام زمان(عج)، نمیدانم در آن حال چه گفتم و چه طور امام زمان را صدا زدم، اما همه مجروحینی که برای دعا جمع شده بودند منقلب شدند.
ناگهان عطر خوشی، در نمازخانه پیچید و صدای صلوات و جیغ و فریاد بلند شد. یکی از مجروحین وسط ایستاده بود و میگفت: آقا آمد...
آن جانباز از ناحیه پا مجروح بود و قرار بود مثلا فردا پایش را قطع کنند. میگفت امام زمان(عج) دست روی زانویم کشید و فرمودند بلند شو.
تمام قامت روی پایش ایستاده بود. بقیه مجروحین روی او ریختند و لباسش را به تبرک کندند، این تکه پارچه از لباسش را هم به من دادند. اشک در چشمهایم پیچیده بود. یقین داشتم حضور آقا امام زمان(عج) و شفای آن مجروح، جز به نَفَس و دعای خالصانه جواد نبوده است.
از کتاب: قلب های آرام
#شهید_جواد_روزی_طلب
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat