🍁زخمیان عشق🍁
مبتلایم کرده ای، درمان نمی خواهم که عشق بی گمان شیرین ترین بیماریِ دورانِ ماست... #شهید_حسن_رکنی🌷
#خاطرات_شـهدا
🌹وقتي حسن آقا از #عمليات تنگه ي چزابه برگشته بود 😇خاطره اي را اين گونه برايمان نقل کرد:" در تنگه ي #چزابه سه شبانه روز مبارزه ي تن به تن⚔ داشتيم و اين چند روز را بدون آب و غذا گذرانديم #شهدايي که در اينجا تقديم انقلاب شد مانند شــ🌷ـهداي کربلا با لب #تشنه به شهادت رسيدند 😔در حالي که شروع به #گريه کرد گفت: نمي دانم چرا من به سعادت اين که به همراه آنها شهيد شوم را پيدا نکردم😰. اين که شهيد نمي شوم بخاطر اين است که #مادر از من راضي نيست. شما مادر را راضي کنيد.💯
🌹وقتي حسن براي #اولين بار مجروح 🥀و به پايش تير خورده بود، به ما چيزي نگفت و ما از #مجروحيت او بي خبر بوديم. تا اينکه يک روز در زدند. من رفتم و درب 🚪را باز کردم. يکباره برادرم را با #عصاي زير بغل و پاي در گچ جلوي درب حياط ايستاده ديدم.🙂 چون براي اولين بار بود که او را به اين #صورت مي ديدم ناگهان از ترس فريادي🗣 کشيدم. برادرم #خنديد و گفت:
🌹"هيس، هيس ساکت باش،😬 سر و صدا نکن مامان جوش مي زند" من خودم را #کنترل کردم و به طبقه پايين منزل🏡 رفتم و با حالتي ناراحت و خيلي يواش به مامانم گفتم: مامان، #مامان حسن آمده. او گفت:" خوب چرا اينجوري مي گويي⁉️ و يواش حرف مي زني بايد با #خوشحالي بگويي." من ديگر چيزي نگفتم.
🌹 مامانم همين که #حسن را ديد، خواست عکس العمل نشان دهد. 😱حسن گفت: #ساکت باشين چيزي نشده من خوب هستم. مامانم هم ساکت شد🚫..زماني که #خرمشهر آزاد شد حسن روي ايوان منزل نشسته بود. وقتي خبر آزادي خرمشهر را از راديو📻 شنيد، شروع به #گريه کرد و گفت: چرا الان من آنجا نيستم من بايد حالا آنجا 😭مي بودم.
✍ به روایت خواهر بزرگوار شهید
#شهید_حسن_رکنی🌷
#سالروز_شهادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🔹شهید «علیرضا قبادی» متولد 5 اردیبهشت سال 67📆 و ساکن کرج، از شهدای #تخریبچی مدافع حرم بود که داوط
8⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠همرزم شهید علیرضا قبادی
🔰بنده اولین باری که به منطقه اعزام شدم با #شهید_قبادی آشنا شدم؛ با شهید🌷 در منطقه بودم که ناگهان بیسیم📞 زدند که دشمن به ماشین یکی از بچهها حمله کرده است و متاسفانه تعدادی از بچه ها #شهید یا مجروح💔 شدهاند.
🔰شهید علیرضا به محض شنیدن خبر سریع خود را برای رفتن به منطقه مورد نظر آماده و #مسلح کرد. گفتم: علیرضا صبر کن تا نیروهای کمکی👥 بیایند. علیرضا گفت: نباید یک دقیقه هم صبر کرد❌ پیکر #شهدا و مجروحان نباید دست دشمن بیفتد. دشمن بچه ها را سلاخی می کند😔
🔰گفتم: آخه تعداد ما کم است؛ امکان دارد دشمن👹 کمین کرده باشد. علیرضا خیلی محکم گفت: هر که می خواهد بیاید #یاعلی وگرنه خودم تنها👤 می روم.
🔰وقتی #قاطعیت را در صدا و چهره اش دیدم گفتم: باشه من می آیم☝️تعدادمان ۶ نفر بود. #شهیدعلیرضا بچه ها را مسلح کرد و همراه اش چند خشاب پر و چند آر پی جی💥 اضافه آورد. خودش پشت فرمان ماشین تویوتا🚚 نشست و ما هم عقب ماشین.
🔰نزدیک #منطقه مورد نظر رسیدیم که شهید علیرضا ماشین را متوقف کرد⛔️ و به ما گفت: شماها پیاده👣 و با فاصله ۳متری از هم حرکت کنید! خیلی آرام و آهسته جلو می رویم. گفتم: علیرضا منقطه ساکت است! شهید علیرضا با لبخند گفت: آره زیادی #ساکت است!
🔰به منطقه مورد نظر رسیدیم دیدیم پیکر شهدا⚰ و مجروحان در کنار ماشین روی زمین افتاده است. خواستیم جلو برویم که #علیرضا با دست اشاره کرد همانجا سنگر بگیریم و آماده شلیک💥 باشیم. خودش یواش یواش به سمت ماشین🚙 حرکت کرد. با دست اشاره کردم علیرضا من هم بیایم؟ با اشاره گفت: #نه.
🔰با سرعت در ابتدا یک نفر👤 از مجروحان را روی دوش خود گذاشت و #عقب آورد. گفتم: علیرضا اجازه بده ما هم کمک کنیم. گفت: امکان دارد دشمن اینجا برای ما #کمین کرده باشد. شماها فقط هوای من را داشته باشید تا پیکر شهدا🌷 را هم بیاورم. ظرف یک ربع ساعت، شهید علیرضا تمام پیکرها را به دوش گرفت و آورد. تمام لباس های شهید علیرضا قبادی از #خون_شهدا قرمز شده بود. (درود خدا بر غیرتش)
🔰بعد از اینکه کارش تمام شد گفت: منطقه را ترک کنیم. به اینجای ماجرا که رسید، #همرزم_شهید آهی کشید و گفت: شهید علیرضا قبادی حتی نسبت به پیکر شهدا🌷 هم این چنین احساس مسئولیت می کرد. شهادت کجا و من کجا⁉️ هنوز آنقدر خود را تزکیه نکردم که #شهید بشوم😔😔
#شهید_علیرضا_قبادی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh