eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گذشت ... شب ِ هـجر و یار از سفر آمد پیکر مطهر #پاسدار_مدافع_حرم #شهـید_ابراهیم_عشریه بعداز گذشت ۳ سال از زمان شهادت شناسایی و به میهن برمی‌گردد نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
بهـ دردِ هجر بسازيد، چاره جُز این نيستـ اگر فراق نباشد، وصال شيرين نيستـ... #بطلب‌دورت‌بگردم #صبح_بخیر نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه توی ماشین و سجاده اش یه زیارت عاشورا داشت.. دوران مجردی هرهفته درکنار قبور شهدا زیارت عاشورا میخواند.. برای حاجت روایی چهله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حاجت روا هم میشد..کار هر روزش بود ؛ بعد از نماز باید زیارت عاشورا میخوند.. حتی اگه خسته بود. حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد.. شده بود تند میخوند ولی میخوند..تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت..و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود:" اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ".. تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (علیه السلام)چی بود.. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
....!! 🌷عملیات که شروع شد، تازه فهمیدیم صد کیلومتر از مرز را داده دست نیروهای اهل سنت. بیشترشان هم محلی. توی جلسه ی توجیهی هم هیچ حرفی نزده بود. 🌷....عین صد کیلومتر را حفظ کردند؛ با کمترین تلفات و خسارت. اگر قبل از عملیات می گفت، خیلی ها مخالفت می کردند. 🌹 فرمانده شهید مهندس مهدی باکری نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
!! 🌷پس از باز کردن معبر مین، به سیم خاردار حلقوی رسیدند که به هیچ عنوان نمی‌ شد آن را قطع کرد، چون اگر سیم را قطع می‌ کردند سیم‌ ها جمع شده و معبر منفجر می‌ شد! خبر رسید که گردان پشت سیم خاردارهای حلقوی گیر افتاده، از مکالمات بی‌ سیم معلوم بود برادر کاوه اصرار دارند که کار زودتر شروع شود.... 🌷در همین حین یک جوان به روی سیم های خاردار خوابید، بعد هم گفت: "همه از روی من عبور کنید." بیش از سیصد نفر از روی بدن او عبور کردند! خارهای سیم در بدن جوان فرو رفته بود، در زير نور منوّر کاملاً مشخص بود، قطرات خون از بدن او جاری شده بود. 🌷وقتی همه نیروها از روی بدن او عبور کردند، عمليّات با موفّقيّت آغاز شد. در همان لحظات جوان را از روی موانع بلند کرديم. همينطور که خون از تمام بدن او جاری بود، دستانش را به سوی آسمان بلند کرد: "خدايا تحمّل ندارم، شهادت را نصيبم کن." در همان لحظه، گلوله ای بر چهره نورانی او نشست.... 🌷اهل افغانستان بود. پيکرهای شهدای عمليّات والفجر ٩ به شهرستان بجستان آمد. تمامی شهدا توسّط خانواده هايشان تشييع و تدفين شدند، امّا هنوز يک شهيد مانده. کسی برای تحويل پيکر او اقدام نکرده!! 🌷خانواده اش را در جنگ افغانستان از دست داده بود. نانوا او را شناخت. مدتی در نانوایی کار مى كرد! امام فرموده بود: "جبهه رفتن واجب کفایی است." او هم مقلّد امام بود. می گفت: "اسلام مرز نمی شناسد، امام ولّی ماست." 🌷شهید غربت و گمنامی خاص خودش را داشت، نوزده سال بیشتر نداشت. از تمام دار دنیا یک موتور داشت، آن را هم وصیت کرده بود بفروشند و به جبهه کمک کنند.... ❌❌ روى صحبتم با اونهاست كه دوز بى چشم و روييشون انقدرى بالا هست كه خط مى زنن همـه صفحات فداكارى برادران افغان در دفاع مقدس رو. حالا بماند فداكاريهاى مدافعان حرم لشكر فاطميون: 👈 هيس! بى كفايتها به بهشت نمى روند....👉 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
چند شب 🌙قبل عروسی دیدم که من با لباس عروس و آقامرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین(ع) هستیم و برایمان گرفته اند یک دفعه به ما گفتند:‼️ که شما همیشه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند...😇 خواب بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد😍 و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهیدمیشوی👌 چون مدت در خوابم بودید... ✍ به روایت همسرشهید 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
♥️🌙 🌙 رفیق شهید داری؟ خیلی بده آدم رفیق شهید نداشته باشه ! می فرماید : #الرفیق ثم #الطریق ! یعنی " ابتدا رفیق ِشفیق همسفر پیدا كن و سپس به راه قدم بگذار ." + با رفیق شهیدت جور هستی دیگه؟ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
❄️✨ ✨ تخریبچی ِ خودٺ باش ! اونقدر مشغوݪ عیب هاے خودت باش به حدی که عیب های دیگران رو نبینــے! + مگه میشہ؟😟 _ شهدا ڪه اینجوری بودن 😏 • #استاد_پناهیان • 🌱 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
رفیق شفیق که می گویند همین ها هستند رفاقت شان از زمین شروع شد و تا بهشت ادامه یافت . . . شهید #علی_امرایی شهـید #حسن_غفاری شهـید #محمد_حمیدی #سوریه_۰۱_۰۴_۹۴
🍃🌺🍃🌺🍃 ❣مهریه مون انتخاب حسن بود... هفت سفر عشق مکه و کربلا وسوریه و... که تموم سفرها رو دوتایی با هم رفتیم. ❣خیلی به ظاهرش اهمیت می داد. میگفت: مسلمون باید ظاهرش هم بوی مسلمونی بده... خیلی هم بود. ❣خیلی به عطر وادکلن و این چیزا اهمیت می داد. رو بچه ها هم خیلی تاکید داشت و میگفت باید مرتب باشن. ❣هیچ وقت صدای بلندش را نشنیدم، نماز شبش، زیارت عاشورا و نماز اول وقتش هیچ وقت ترک نشد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
رفیق شهیـد من یک نظرِ تو ، برای من‌ کافیست تا مرا رسانــد به آسمـان 📎 فرمانده گردان امام محمدباقر لشگر ۲۵ کربلا 🌷 @zakhmiyan_eshgh
🔺🔺🔺 ❂○° °○❂ 🍂خدای من! اگر خون من ذره ای برای زنده شدن دينت اثر دارد، پس ای خمپاره ها و ای گلوله ها مرا در خود بگيريد که من حاضرم در روز دهها بار زنده شوم و در راه دينت کشته شوم که اين برای من سعادت است. با اقرار به معاد و روز قيامت و عالم برزخ و صراط و سوال به اعمال بشری و با اعتقاد و اقرار به وحی و قرآن کتاب مقدس آسمانی نازل شده بر پيامبر گرامی و با درود سلام به صاحب الامر و الزمان خاتم آل محمد (ص) و نايب بر حقش رهبر کبير انقلاب و با درود بر ارواح پاک و مقدس و مطهر شهدای راه حق فضيلت و شهدای پاک باخته ايران سرزمين مقدس اسلامی. 🍂 🌷 📎سالروز شهادت @zakmiyan_eshgh
🔰باور کنیم شهدا زنده‌اند 🔸بعد از #شهادت عبدالحسین، دخترمان زینب زیاد مریض می‌شد. یک بار #بدجوری سرما خورد و سینه پهلو کرد. شش، هفت ماهش بیشتر نبود. چند تا دکتر برده بودمش، ⚡️ولی فایده‌ای نکرد❌ کارش شده بود گریه، بس که #درد می‌کشید. 🔹یک شب که حسابی کلافه شده بودم، خودم هم گریه‌ام گرفت😭 زینب را گذاشتم روی پایم. آن‌قدر تکانش دادم و برایش #لالایی خواندم تا خوابش برد. خودم هم بس که خسته بودم، در همان حالت #نشسته، چشم‌هایم گرم خواب😴 شد. 🔸یک دفعه #عبدالحسین را توی اتاق دیدم، با صورتی نورانی💫 و با لباس‌های نظامی. آمد بالای سر #زینب. یک قاشق شربت ریخت توی دهانش. به من گفت: «دیگه نمی خواد #غصه بخوری، ان‌شاءالله خوب می‌شه😊» 🔹در این لحظه‌ها نه می‌توانم بگویم خواب بودم، نه می‌توانم بگویم #بیدار بودن. هرچه بود عبدالحسین را واضح می‌دیدم😍 او که رفت، یکدفعه به خودم آمدم. نگاه کردم به #لب‌های زینب. لب‌هایش خیس بود و قدری از #شربت هم روی پیراهنش👚 ریخته بود. 🔸زینب همان شب #خوب شد. تا همین حالا که چهارده پانزده سال📆 می‌گذرد، فقط #یکبار دیگر مریض شد. آن دفعه هم از امام رضا(ع) شفا گرفت. #شهید_عبدالحسین_برونسی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
همسرم عاشق❣ سیدالشهدا بود. هرسال ماه محرم لباس به تن می‌کرد و نسبت به ائمه اطهار(ع) تعصب داشت.👌 وقتی می‌شنید به حرم حضرت زینب‌(س) نزدیک شدند، می‌گفت غیرتم اجازه نمی‌دهد👊 تحمل کنم به اهل بیت(س) تعرض شود.🚫 اواخر خیلی حضرت زینب‌(س) بود. حشمت خیلی صبور و با گذشت بود 😇و آرامش خاصی داشت. او مانند یاری صدیق و مهربان بود، بعد از هم هروقت به مشکلی برمی‌خورم از روح بلندش مدد می‌طلبم 🙏و به فرموده که شهدا زنده‌اند خیلی زود مشکلم حل می‌شود..💯 ✍ به روایت همسرشهید 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
دل بہ نــگاه اولین گشت چشم تـــــو زخـــــم دگـــــر چہ‌ مے زنی صید ِبہ خـــــون‌ تپیده را... 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌷یکی☝️ از دلایل اینکه هیچ‌گاه به ایشان به دلیل زیاد خرده نگرفتم، حدیثی بود به این مضمون که📌 «اگر کسی از جهاد و شهادت فرار کند، خداوند مرگی نصیب او می‌کند 👌به‌‌ همان زودی ولی با خفت و خواری‌» و پس از خواندن این مطلب نمی‌کردم به ایشان بگویم به مأموریت نرود.❌ 🌷آنقدر عاشق بود که هنگام نماز از ما می‌خواست ‌دعا کنیم ‌مرگی غیر از شهادت نداشته باشد و همیشه و به ویژه در یک سال اخیر ما را برای کاملاً آماده کرده بودند، به گونه‌ای که شهادتشان برای ما قطعی انگار می‌شد😔. همچنین از دیگر خصوصیات آن شهید خواندن پس از ورود به اتاق محل کار خود در آغاز صبح بود. 😇 🌷پس از ایشان بود که فهمیدم برای نیرو‌هایش مثل یک پدر دلسوز ‌و حتی در ریز‌ترین👌 مسائل زندگی نیز کمک حالشان بود. سواری‌اش پیکانی بود که با هیچ چیزی عوضش نمی‌کرد⚠️ و همیشه می‌گفت، ما به ملت و رهبرمون و هیچ طلبی نداریم و واقعا خلوصشان❤️ در این زمینه عالی بود؛ حتی پاداش‌هایی که به ایشان می‌دادند بین نیرو‌هایش تقسیم می‌کرد و از آوردن آن به منزل🏡 می‌کرد 🌷 📎سالروز شهادت @zakhmiyan_eshgh
اگر امروز گمنامی فردا در آسمان ها از شهرت شما همه انگشت به دهان خواهند ماند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدانی امام رضا جان؟ جاذبه ی نگاه توهیچ کجایِ دیگری نیست! تو تمامِ مرا پُر میکنی از خودت درست در لحظه ای که ناامید از همه کس درمانده ی درمانده به سمت تو فرار کرده ام! چگونه برای دیدنت بال بال نزنم مولاجان ؟؛ وقتی حال خوش بعد از ملاقاتت ساعتها مرا محو تماشایت نگه میدارد؟ تو چیزی داری که هیچ کس ندارد... مرا همانگونه که هستم... سیاه و شکسته و آلوده چنان میپذیری که گویی زائر دیگری نداری.... تو بگو... چگونه برای دیدنت بال بال نزنم؟ ؛ الهی‌به‌علی‌بن‌موسی (علیهماالسلام) نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•[ ...]• °•-۷۲روزمانده‌ڪمرخَم‌بشوَد😔•° °•-۷۲عشق‌اززمیݧ‌‌ڪم‌بشود🌍•° °•-۷٢میدانِ‌بلادرراه‌است💔•° °•-۷۲روزمانده‌مُحرَم‌بشود🏴•° التماس دعا😭 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
دختر ترسای مجنون شد مسلمان دلت سجدۂ شکری به جا آور اَشهد را بخوان http://eitaa.com/joinchat/2538668050Cf6cc334d85 نشر معارف شهدا در ایتا
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (زنــدگــے در ایــران) به عنوان طلبه توی مکتب پذیرش شدم ... از مسلمان بودن، فقط و فقط حجاب، نخوردن شراب و دست ندادن با مردها رو بلد بودم ... . همه با ظرافت و آرامش باهام برخورد می کردن ... اینقدر خوب بودن که هیچ سختی ای به نظرم ناراحت کننده نبود ... . سفید و سیاه و زرد و ... همه برام یکی شده بود ... مفاهیم اسلام، قدم به قدم برام جذاب می شد ... . تنها بچه اشراف زاده و مارکدار اونجا بودم ... کهنه ترین وسایل من، از شیک ترین وسایل بقیه، شیک تر بود ... اما حالا داشتم با شهریه کم طلبگی زندگی می کردم ... اکثر بچه ها از طرف خانواده ساپورت مالی می شدن و این شهریه بیشتر کمک خرج کتاب و دفترشون بود ... ولی برای من، نه ... . با همه سختی ها، از راهی که اومده بودم و انتخابی که کرده بودم خوشحال بودم ... . دو سال بعد ... من دیگه اون آدم قبل نبودم ... اون آدم مغرور پولدار مارکدار ... آدمی که به هیچی غیر از خودش فکر نمی کرد و به همه دنیا و آدم هاش از بالا به پایین نگاه می کرد ... تغییر کرده بود ... اونقدر عوض شده بودم که بچه های قدیمی گاهی به روم میاوردن ... . کم کم، خواستگاری ها هم شروع شد ... اوایل طلبه های غیرایرانی ... اما به همین جا ختم نمی شد ... توی مکتب دائم جلسه و کلاس و مراسم بود ... تا چشم خانم ها بهم می افتاد یاد پسر و برادر و بقیه اقوام می افتادن ... . هر خواستگاری که می اومد، فقط در حد اسم بود ... تا مطرح می شد خاطرات امیرحسین جلوی چشمم زنده می شد ... چند سال گذشته بود اما احساس من تغییری نکرده بود. ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (نــذر چــهــل روزه) همه رو ندید رد می کردم ... یکی از اساتید کلی باهام صحبت کرد تا بالاخره راضی شدم حداقل ببینم شون ... حق داشت ... زمان زیادی می گذشت ... شاید امیرحسینم ازدواج کرده بود و یه گوشه سرش به زندگی گرم بود ... اون که خبر نداشت، من این همه راه رو دنبالش اومده بودم ... . رفتم حرم و توسل کردم ... چهل روز، روزه گرفتم ... هر چند دلم چیز دیگه ای می گفت اما از آقا خواستم این محبت رو از دلم بردارن ... . خواستگارها یکی پس از دیگری میومدن ... اما مشکل من هنوز سر جاش بود ... یک سال دیگه هم همین طور گذشت ... . اون سال برای اردوی نوروز از بچه ها نظرسنجی کردن ... بین شمال و جنوب ... نظر بچه ها بیشتر شمال بود اما من عقب نشینی نکردم ... جنوب بوی باروت می داد ... . با همه بچه ها دونه دونه حرف زدم ... اونقدر تلاش کردم که آخر، به اتفاق آراء رفتیم جنوب ... از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم ... . هر چند امیرحسین از خاطرات طولانی اساراتش زیاد حرف نمی زد که ناراحت نشم ... اما خیلی از خاطرات کوتاهش توی جبهه برام تعریف کرده بود ... رزمنده ها، زندگی شون، شوخی ها، سختی ها، خلوص و ... تمام راه از ذوق خوابم نمی برد ... حرف های امیرحسین و کتاب هایی که خودم خونده بودم توی سرم مرور می شد ... . وقتی رسیدیم ... خیلی بهتر از حرف راوی ها و نوشته ها بود ... برای من خارجی تازه مسلمان، ذره ذره اون خاک ها حس عجیبی داشت ... علی الخصوص طلائیه ... سه راه شهادت ... . از جمع جدا شدم رفتم یه گوشه ... اونقدر حس حضور شهدا برام زنده بود که حس می کردم فقط یه پرده نازک بین ماست ... همون جا کنار ما بودن ... . اشک می ریختم و باهاشون صحبت می کردم ... از امیرحسینم براشون تعریف کردم و خواستم هر جا هست مراقبش باشن ... ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh