#پای_درس_شهدا
شهید امیر حاج امینی
خستگی نداشت. می گفت من حاضرم توی کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدين، بعدي ادامه بده... اينقدر بدن آماده اي داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چي. بيسيم چي (شهيد) پور احمد...
- اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به اين اصل خيلي اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاري رو براي خود خدا بکني، خودش عزيزت مي کنه. آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اينطور معروف بشه.
بچه ها خیلی روحیه شون کسل بود؛ آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچه ها شده بود. یه دفعه صدای شادی بچه ها بلند شد. برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برای سرکشی، بچه ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه شون کلاً عوض شد. ۱۰ ، ۲۰ دقیقه بیشتر نگذشته بود که یه خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبی بلند شده بود؛ همینکه گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چه خبره. رفتم جلوتر که این صحنه رو دیدم. دو تا عکس ازش گرفتم، یکی از تموم بدنش، یکی از صورتش (همون عکس معروف) یه قطره خون رو لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تا حال خودشه و داره زیر لب زمزمه ای می کنه. رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم. همون موقع بود که دیگه شهید شد.
یاد کنیم همه شهدا را با ذکر #صلوات بر محمد و آل محمد
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#داستانک
مسلمان شدن هرمزان
در زمان ساسانیان، هفت پادشاه صاحب تاج بودند؛ یکی از آن ها هرمزان بود که در اهواز حکومت می کرد. وقتی مسلمانان اهواز را فتح کردند، هرمزان را دستگیر کردند و نزد خلیفه دوم آوردند. خلیفه گفت: اگر واقعا امان می خواهی ایمان بیاور، و گرنه تو را خواهم کشت. هرمزان گفت: حالا که مرا خواهی کشت، دستور بده قدري آب برایم بیاورند که سخت تشنه ام. خلیفه امر کرد که به او آب بدهند. آب را نزد هرمزان آوردند، آن را گرفت و هم چنان در دست خود نگه داشت و لب به آن نمی گذاشت. عمر گفت: با خدا عهد و پیمان بستم که تا این آب نخوري تو را نکشم. در این هنگام، هرمزان جام را بر زمین زد و شکست و آب ها روي زمین ریخت. خلیفه، حیران از حیله او، رو به علی علیه السلام کرد و گفت: اکنون چه باید کرد؟ حضرت فرمود: چون قتل او را مشروط به نوشیدن آن آب کردي و پیمان بستی، دیگر نمی توانی وي را به قتل برسانی، اما بر او مالیات مقرر کن. هرمزان گفت: مالیات قبول نمی کنم و با خاطري آسوده و بدون ترس مسلمان می شوم. سپس شهادتین را گفت و اسلام آورد.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
بسم الله الرحمن الرحیم...
❣اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❣
سلام!✋🌼
🌺صبح پنجشنبهتون بهخیر، روزتون نورانی و سرشار از عطر یاد خدا🌺
امام علی علیه السلام فرمود: «شرافت و بزرگى نزد خداوند سبحان به نیکویى کردارهاست، نه به نیکویى گفتارها.» (غرر الحکم: ح ۱۹۲۴)
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#مهارتهای_زندگی
برخورد صحیح با دختران نوجوان علاقهمند به آرایش کردن
نوجوان بیش از هر برهه سنى دیگر به قضاوت و نظر دیگران اهمیت مى دهد. او دلش مى خواهد ستایش شود و دیگران او را زیبا توصیف کنند. دختر نوجوان ما مشغول هویت یابى است و زیبا بودن را بخشى از هویت زنانه اش مى داند. پس با «نیاز به دیده شدن» او نجنگید. اگر صاحب یک دختربچه هستید، تشویق هایتان را مختص به ظاهر و قیافه اش نکنید. «به به چه دختر خوشگلى»، «واى چه موهاى زیبایى» و ... نه اینکه این جملات را نگویید، بگویید، اما سعى کنید زیبایى عقل و اخلاق را هم در نظر بگیرید که «از این که مادر دختر مؤدبى مثل تو هستم خیلى خوشحالم»، «همیشه از اینکه اینقدر خوب درك مى کنى و مى فهمى بهت افتخار مى کنم». با این جملات به فرزندانمان مى گوییم که ما او را مى بینیم، نه فقط ظاهرش را که عقل و اخلاق و بقیه داشته هایش را هم در نظر داریم و اتفاقا از ظاهر زیبا برایمان مهم تر است. درباره قهرمان فرزندتان دقیق باشید. رفت و آمدهاى تان با آدم هایى که رفتار و ظاهرشان را براى نوجوان سالم نمى دانید، کنترل کنید. افرادى که در خانواده و اجتماع مذهبى زندگى و رفت و آمد مى کنند، ارزش هایشان هم متفاوت است و کمتر تحت فشار اجتماع به سمت آرایش کردن و آراستن غیرطبیعى متمایلند. در میان این گونه جمع ها سادگى مقبولیت بیشترى دارد و تمرکز بر معنویات بیش از ظاهر است و تمیزى و آراستگى طبیعى بیش از آراستن مصنوعى مورد قبول واقع مى شود. فرزندتان را از محبت سیراب کنید. چه محبت هاى ظاهرى و چه محبت هاى غیرظاهرى. دست از قربان صدقه رفتن و در آغوش کشیدن دختر نوجوانتان نکشید فقط به این دلیل که دیگر بزرگ شده و لوس مى شود. اگر خواهر و برادر کوچک ترى دارد و مدام توى سر و کله هم مى زنند، سعى کنید بیشتر طرف دختر نوجوانتان را بگیرید. در عین حال که اجازه نمى دهید به خواهر و برادرش آسیب جدى وارد کند. از مضرات استفاده از لوازم آرایش صحبت کنید؛آرایش کردن باعث پیرى زودرس در زنان مى شود، خاصه آن هایى که از نوجوانى آن را شروع کرده اند. تحقیقى درباره نحوه ساخت لوازم آرایش، مواد مصرفى آن ها و تأثیرى که بر پوست و سلامت جسم دارند بکنید و نتیجه آن را با دخترتان بررسى کنید.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#کدبانوگری
شامی جو پرک
👩🍳مواد لازم:
گوشت چرخ کرده: ۲۵۰ گرم
جو پرک: ½ پیمانه
آب یا شیر: ½ پیمانه
سیر: ۲ حبه
پیاز: ۱ عدد
تخم مرغ: ۱ عدد
آرد گندم: ۲ قاشق غذاخوری
جعفری خرد شده: ۵ قاشق غذاخوری
نمک، فلفل سیاه، زردچوبه، پودر سیر، دارچین: به مقدار لازم
سیب زمینی: ۳ عدد
👩🍳طرز تهیه:
ابتدا باید جو را خیس کنید تا نرم شود برای این کار جو را داخل کاسه ریخته و شیر یا آب را به آن اضافه کنید اگر به شیر حساسیت دارید می توانید از آب برای خیساندن جو استفاده کنید. کاسه را کنار بگذارید تا جو نرم شود. در ادامه پیاز را رنده ریز بزنید و کاملا آب پیاز را بگیرید تا باعث شل شدن شامی نشود سپس سیب زمینی را نیز رنده ریز بزنید و اگر آب داشت آن را نیز بگیرید سپس داخل کاسه ریخته و به آن گوشت چرخ کرده را اضافه کنید. در ادامه جو پرک را از صافی رد کنید و شیر اضافی آن را دور بریزید و جو نرم شده را به همراه سیر پوره شده به مواد شامی اضافه کنید و بعد تخم مرغ و جعفری و آرد و تمام ادویه ها را اضافه کنید و مواد را خوب هم بزنید و کمی ورز دهید تا مواد منسجم و مخلوط شوند. داخل ماهیتابه روغن سرخ کردنی ریخته و صبر کنید تا کاملا داغ شود و بعد از مایه شامی برداشته به اندازه یک گردو و در دست به آن شکل دهید و داخل روغن داغ قرار دهید تا سرخ و طلایی شود سپس برگردانید تا طرف دیگر نیز سرخ شود و بعد روی دستمال روغن گیر قرار دهید و به همراه نان تازه میل کنید.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#منبرک
توجه در کلام
حجت الاسلام عاملی
در حدیث هست که اهل سنت و شیعه هر دو نقل کردند. «الرجل یتکلم بالکلمه» گاهى انسان یک حرفى مى زند ولى دقت ندارد که چه مى گوید. توجه ندارد با این حرف زندگى کسى ساقط شد. با یک کلمه حیات اجتماعى کسى ضایع شد. قاتل است! حیات اجتماعى را از کسى بگیرى بالاتر از این است که حیات ظاهرى او را بگیرى. یعنى از زندگى ساقط کردى. بعضى را محشر مى آورند نصف صورتش خون پاشیده شده است، مى گوید: خدایا من چطور بین مردم بروم؟ خدا مى فرماید: تو یک حرفى زدى که این حرف دست به دست شد و رفت منجر به قتل کسى شد. تو شریک در قتل کسى هستى! این برگشتى است که این طور محشور شوى. حساب خیلى دقیق است.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#پزشکی
کرونایی ها این کارها را تا یک ماه انجام ندهند
🔸بیماران باید حداقل تا یک ماه کار و ورزش سنگین نکنند؛ حتی در منزل تا بدنشان به نقطه اول سلامتی باز گردد؛ بیماران باید دقت کنند طبیعتا توان بدنیشان پس از بیماری، مثل قبل نیست.
🔹تعداد زیادی پله را بالا و پایین نروید.
🔸برای مدت طولانی به شکل ایستاده نباشید.
🔹دوش آب داغ نگیرید.
🔸به علت افت ناگهانی فشار خون و احساس تپش قلب تا یک مدت حتما تغذیه خوب را به همراه داشته باشید؛ سبزیجات، میوه، مایعات و پروتئین بیشتری دریافت کنید.
🔹دقت کنید نگفتیم تا یک ماه ناقل هستید؛ بلکه مجدد همین جا یادآوری میکنیم برای واریانت دلتا، ۳ هفته قرنطینه توصیه میشود.
🔸سیگار و دخانیات مصرف نکنید.
🔹فست فوت نخورید.
🔸مصرف ویتامینها و مواد مغذی دارای انواع ویتامینها را در برنامه خود قرار دهید و با نظر پزشک مکملها را مصرف کنید.
🔹حتی الامکان در تجمعات و مهمانیهای شلوغ نروید.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#دردانه
دوچرخه سواری با طعم اضطراب
دوچرخه تازه برایش کمی بزرگ است. سوار و پیاده شدن برایش کمی دشوار است. روی پله یا جدول کنار خیابان می ایستد و سوار می شود. پیاده شدنش هم داستان خودش را دارد. از روی زین به جلو می جهد و دوچرخه را کمی کج می کند تا پایش به زمین برسد. ذوقش؟ بسیار! هیجان و شوقش به حرکت؟ تحسین برانگیز! صبح، بعد از نماز، رفتیم بیرون. او سوار بر دوچرخه و من پیاده. او رکاب زنان و من دوان دوان و نفس زنان. او رها از همه جا و من خلاصه شده در او. اندک فاصله ای را حتی تاب نمی آوردم. کمترین احتمال برای بی ضرر ترین خطر ها هم ضربان های قلبم را به شماره می انداخت. و وای از آن لحظه ای که صدای ماشینی را، حتی محتاط و ماهر، از دور می شنیدم. و امان از لحظه ای که در پیچ کوچه ای از چشمم گم می شد. پنهان می شد. و سخت و جانکاه این که نباید داد می زدم. نباید می گفتم که از کدام طرف برو و از کدام طرف نرو؛ تازه اگر درست تشخیص می دادم. این او بود که باید دوچرخه سواری می کرد؛ نه من. من فقط تا مرز اختیار و انتخاب او جواز ورود و نزدیک شدن داشتم. بیش از آن خیانت بود. بیش از آن به رسمیت نشناختن آزادی و انتخاب او بود. بیش از این اختلال در فرایند یادگیری و بزرگ شدن او بود. او باید جان بگیرد. من باید جان را توشه راه او می کنم. این گونه هر دو زنده می مانیم.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#ینگه_دنیا
امنیت در چین
اینجا همه مردم و حرکاتشون شدیدا تحت کنترل هست و همه جا دوربین وجود داره. شاید یکی از دلایل امنیت اینجا هم همین باشه. در ایستگاه های مترو، کیف شما باید از زیر اشعه ایکس رد بشه. اینجا یک کشور نظامیه و به قولی، حراستی ها با لباس فرم همه جای دانشگاه هستند و بیست و چهار ساعته پست میدن. حتی وقتی که می خوایم با اتوبوس دانشگاه از یک پردیس به پردیس دیگه بریم، کارت های شناسایی دانشگاهی ما توسط یک نگهبان ایستگاه اسکن میشه تا مشخص بشه در فلان ساعت در فلان اتوبوس از یک مبدا به مقصد مشخص چه کسانی حضور داشتند. حتی در هنگام ورود و خروج اتوبوس، نگهبان دم درب احترام نظامی میذاره.
هر کودکستان چهار پنج تا نگهبان با چوب و چماق داره ولی من باهاش راحتم چون امنیت رو بالا می بره. اینجا یک میلیارد و خورده ای جمعیت داره و به نظرم جور دیگه هم نمیشه کنترلش کرد.
▪️محمد از شانگهای
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#داستانک
چه کسی زودتر میمیرد!؟
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم دعوا داشتند. روزی با هم قرار گذاشتند که هر کدام سمی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که زنده ماند، لااقل در آسایش زندگی کند! قرعه کشیدند و قرار شد ابتدا همسایه دوم سم همسایه اول را بخورد. پس همسایه اول به بازار رفت و قویترین سم موجود را خرید و به همسایهاش داد. همسایه دوم سم را سر کشید و به خانه رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض! او با ورود به خانه، دوغ را سر کشید، وارد حوض شد و آنقدر دست و پا زد تا هر چه خورده بود را برگرداند! بعد از تخلیه کامل معده اش، به اتاق رفت و خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم. حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو بخوری! او به بازار رفت، نمد بزرگی خرید و به خانه آورد و خدمتکارانش را گفت از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا شب این نمد را با چوب بکوبید! همسایهِ اول هر روز میشنید مرد همسایه از صبح تا شب مواد سم را میکوبد! با هر ضربه و هر صدا، نگرانیاش بیشتر و بیشتر میشد. کم کم ترس همه وجودش را فرا گرفت. شبها از ترس نمیخوابید و روزها با هر صدایی از خانه همسایه ترسش بیشتر میشد. هر چوبی که بر نمد فرود میآمد، در ذهنش سم را قویتر و مرگ را نزدیکتر می کرد. روز سوم خبر رسید همسایه اول مرده است!
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97