eitaa logo
آذرخش
55 دنبال‌کننده
385 عکس
407 ویدیو
101 فایل
سعید لطیفی _طلبه حوزه علمیه خراسان: 1️⃣فلسفه 2️⃣کلام و عقاید 3️⃣روان شناسی 4️⃣سیاسی و اجتماعی 5️⃣زبان و ادبیات فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی دعایم مستجاب شد! مایلم در نخستین روز بهار، کامتان را به خبری دلنواز بسازم. چندی پیش، گفته آمد که یکی از برکات لباس مقدس روحانیت، زدودن لکه و از دامان مؤمنان و کاشتن بذر و در دل آنان است. چهار سال پیش، نزاعی خونین بر سر آب کشاورزی درگرفت که متاسفانه سر جوانی در هم شکست و رشته دو خاندان از هم گسسته شد! شیاطین جن و پیوسته در آتش اختلاف می دمیدند و کار را بر صلح جویان، می کردند! بزرگ روستا، با کوچکی مثل من تماس گرفت تا بین دو خصم میانجیگری کنم! راستش را بخواهید هیچ امیدی به برقراری صلح و نداشتم چراکه این زخم چهار ساله بدجور کُهنِگی می کرد! عمامه ام «سحاب» را به آغوش کشیدم و را به آبرویش سوگند دادم! خورشید نخستین روز فروردین از پشت کوه بیرون جَهید ومن با دلهره و آیه و بسم الله، خودم را به زیارت اهل قبور رساندم..... خدمتِ طلعت بانو رسیدم و ایشان را از تصميم خود آگاه ساختم ، طلعت بانو، مادر بزرگ آن جوان سرشکسته بود اما به شدت از خاموش کردنِ آتش کینه، می کرد! هر لحظه ممکن بود، عفونت این زخم کهنه، سر باز کند و سر هایی را در هم بشکند! اما لطف و عنایت موعود (عج) آتش کینه را، خاکستر و خاکسترش را بر باد داد. در ابتدا خانواده ی آن مجروح نوجوان، حاضر به آشتی نبودند تا اینکه به سیم آخر زدم، عمامه ام را بر نهادم و به آرامی گفتم : « درست است که من آبرویی ندارم اما به آبروی لباس پیامبر (ص) و به خاطر محبتی که پدر بزرگ مرحومم در دل شما دارد، دیوار قهر را کوتاه کنید!!» در کمال این جمله کوتاه در میان جمع نافذ افتاد و پدر آن نوجوان ، عمامه مرا بوسید و دست آشتی به گرمی فشردند!! خدا می داند که این رخداد شیرین چه قدر روحم را کرد و امید در دلم نواخت. ایام به کام و شادمانی باد 1401/1/1 @zarakhsh
آذرخش
نمی دانم! شاید تو هم مثل من خیلی حرف برای گفتن داری....!! شاید گونه های خیس تو هم بوسه هایش را می
نمی دانم؟! شاید تو هم خیلی حرف برای گفتن داشته باشی ؟!! شاید تو هم هزار بی جواب برایش نوشته باشی...؟!! شاید گونه های تو هم بوسه هایش را می طلبد...؟!! شاید موهای پریشان تو هم دستان اش را می خواهد؟! شاید قلب شکسته تو هم، امن و مهربان اش را می طلبد....؟!! شاید تو هم مثل من مهربانی هایش باشی؟؟!! من که نه ولی شاید، تو گوش به فرمانش باشی...!! 😭 آغاز امامتش مبارک 😭💞 @zarakhsh
دلنوشته ای برای سردار سلیمانی سلام سردار. از من خواسته بودند که ای برایت بنویسم. من خیلی تو را نمی شناسم! آن روز که من در کودکی هایم غرق بودم تو در های پنهانی ات شناور بودی!!! آنقدر پنهان و بی هیاهو که نزدیک بود لابه لای پیج و تاب های تاریخ شوی!!! آن روز که من در کوچه پس کوچه های روستا به دنبال ها می دویدم، تو آرام و بی ادعا در پی برآوردن آرزو هایم می دویدی! تاریخ، دیوان سرنوشت آدمیان است و انسان ها این کتاب پر فراز و نشیب اند! و تو ای سردار، نقطه سر خط همه خوبی هایی!! باور کن اغراق نمی کنم! تو همه جا بودی! پشت میز کتابخانه ها بودی! کنار تخت بودی!! در گوشه ورزشگاه ها نشسته بودی!! در مدرسه ها لبخند میزدی!! و حتی در بازی های من هم شریک بودی!! دیروز خانه ای را دیدم که ، ویرانه اش کرده بود!! دختر بچه ای را دیدم که در آغوش عروسک هایش زیر آوار بود!!! من همه عروسک بازی هایم را تو هستم! اصلا هرکسی که به جایی رسیده است باید دست بوسِ دستِ بریده ات باشد!! حتی اگر پروردگار، دست خدمت ات را به رخ تاریخ نمی کشید باز هم من تو را دوست می داشتم، همینکه موشک خشم تو را به آغوش خدا رساند برای اثبات جوان مردی ات کافی است! سردار! میدانم از آن بالا به ما میکنی!! نگران عروسک های بچه هایمان نباش!! خدا هزار سلیمانی در آستین دارد!! اگر به دیدار شرفیاب شدی، سلام مرا به ایشان برسان، بگو: «خیلی به های مادرانه اش نیاز دارم » @zarakhsh