eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.5هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️شامگاه چهارده مرداد ۱۳۴۰ بود. سرحال بود. خیلی شعر خواند. خاطره گفت و خندید. از آقارضا خیلی تشکر کرد و گفت: "مادر خدا نگهدارتان باشد که مرا نگه داشتید!" مهری گفت: "مادرم شما را اذیت کرد. او را ببخشید." گفت: " رقیه حق داشت. خسته و عصبی شده بود. من هیچ وقت مادرت را نفرین نکردم. اصلاً به نفرین و دعا اعتقادی ندارم. مادرت را بخشیدم. خداوند خودش شاهد است. خود حاکم است. خود حکیم است. خود بخشنده و مهربان است. من چکاره هستم. من از همه راضی هستم. از مادرت، از پدرت و از شما راضی هستم. فقط از آن‌ها که حقّ ملت و کشور را ناحق کردند، هستم. امروز روزِ مشروطیت است. من از آن‌ها که این هدف را نابود کردند، راضی نیستم." ▫️ به نوه‌اش و آقارضا گفت: "قدر همدیگر را بدانید. امیدوارم زن و شوهر نمونه باشید." آقارضا دست‌های مادربزرگ را بوسید. گفت: "سجاده‌ام را پهن کنید. می‌خواهم نماز بخوانم." مهری گفت: "مادربزرگ، شما که نمازِ مغرب و عشاء خوانده‌اید." گفت: "می‌خواهم نماز بخوانم." وقتی حمد را خواند، ، بلند بلند قرائت کرد. اشک از چشمانش سرازیر بود. رو کرد به مهری و گفت: "مادر، شوهرت را دوست بدار و مواظب کتاب‌های من هم باش. بی‌خودی آن‌ها را به کسی نده!" ▪️ به مهری و شوهرش گفت: "دوتایی همدیگر را ببوسید." مهری گفت خجالت می‌کشد. آقارضا زنش را بوسید. شهربانو خندید. خداحافظی کرد و خوابید. فردا صبح قبل از نماز، به اتاق مادربزرگ رفت. می‌خواست به او کمک کند تا وضو بگیرد. یکمرتبه سراسیمه داخل اتاق خودشان دوید و فریاد زد: "مهری مادربزرگ مُرده است." مهری سراسیمه به اتاق مادربزرگش دوید و دید که او مُرده است. ▫️برای اولین بار بعد از مراسم عروسی، عموی مهری و اشرف و بچه‌هایشان به خانه‌ی مهری آمدند. همه را دور هم جمع کرده بود. راستی، چرا بسیاری از ما ، صبر می‌کنیم تا یکی بمیرد بعد دور هم جمع می‌شویم؟ آیا قوم و خویشی فقط به دردِ مراسمِ مُردن می‌خورد؟ این امر، تازگی ندارد. البته، تازگی‌ها بیشتر شده است. ▪️البته و گرانی بی‌حد و حساب هم مردم را خیلی از هم دور کرده است. من مجلس پُرسه‌ی شهربانو را به یاد دارم. مجلس در مسجد پشت‌ باغ بود. آنچه برای من و خیلی‌ها تعجب‌آور بود این بود که حدود پانزده نفر از بزرگانِ هم در مجلس ختم او شرکت کردند. شنیدم که هم در خرمشاه برای او پُرسه گرفته‌اند. ( به مجلس ختم می‌گویند پُرسه) ▫️البته تا دهه‌ی ۱۳۴۰ حضور و در مجلس ختم دوستان و همکارانِ خودشان امری عادی بود. برعکس هم اتفاق می‌افتاد. من خودم بارها در مراسم ختم دوستان زردشتی‌ام شرکت کرده‌ام. 📚 شازده حمام، جلد۴ ✍ @zarrhbin