#پیرنگ
#طرح
#پیش_فرض
#سیناپس
#ترتیمنت
#مظفر_سالاری
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زنده یعنی موجودی که به پیرامون خودش واکنش دارد.
مرده ای یا زنده؟
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
:
با دختران ارزنده یزدی ازدواج کنید ، تابعیت یزدی بگیرید !
به گزارش خبرگزاری یزدنیوز شما میتوانید با پرداخت فقط چند صد هزار دلار هم دارای همسری یزدی شده و هم تابعیت یزد را بگیرید .
وی افزود : در صورت پذیرش ، شما میتوانید از مزایای سیتیزن یزدی شدن بهره مند گردید که عبارتند از :
۱- شما را بچه ی یزد صدا خواهند زد
۲- میتوانید برای تفریح به مناطق زیبا و دیدنی و تاریخی یزد بروید
٣-استفاده رایگان از هوای پاک یزد و روستاهای دلنشینش
٤-امکان افتخار به داشتن همسر یزدی
(به اضافه پکیج رایگان شامل قوم و قبیله همسر که همگی یزدی هستند)
۵- بهره مندی از اکسیرهای جوانی چون شولی، آش جو، کله جوش،آبگوشت،اشکنه، قیمه یزدی، فالوده و ماقوت ، باقلوا و قطاب و .......
۶- افتخار به عضویت در يك محله پر افتخار قديمي یزد
۷- تبدیل پلاک خودروی شما به عدد پرافتخار ۵۴
✅جورج بوش:
یزد یکی از بهترین محله های دنیاست و ای کاش که در آمریکا بود
✅اوباما:
میتوانیم تمام جهان را زیر سلطه خود دربیاوریم اما درمورد یزد ناتوانیم
✅هیتلر:
به من ده تا مرد یزدی بدهید تا با آنها تمام جهان را آباد کنم
✅انیشتین:
ای کاش که در مدرسه یزد معماری می خوندم، چون آنجا تنها جایی است که برای یادگیری و نابغه شدن اطمینان کامل دارم
✅ تام كروز:
آرزو دارم که شیشه ماشین فراری خودم را حتما برای تعویض ببرم شیشه اتومبیل ،(نوین )واز اونجا قلعه غول آباد را از نزدیک نظاره کنم.
✅ مسي:
بهترین روزهای زندگیم را در زمین خاکی های یزد گذراندم وهیچگاه لایی که از جوانان یزد خوردم را فراموش نمی کنم
✅ مارکوپولو:
تمام مناطق جهان را سفر کردم اما هیچ کدام به زيبايي تفت یزد نمی باشد.
✅ انجلينا جولي:
من تمام لوازم آرایشی وبهداشتی خود را فقط از پاساژ کویتی های یزد خرید میکنم
✅ كریستيانو رونالدو:
رویای من اینه که در یزد تو زمين چمن بازي كنم.
✅ ملكه اليزابيت:
آرزو دارم یه روز به یزد بروم و از شیرحسین يه کاسه فالوده خنک بخورم
✅ اديسون:
نور واقع در دل مردمان با صفای یزد انگیزه مرا به اختراع برق صد چندان ایجاد کرد!
بچه های یزد
پرچم بالاستا😍😍😍
جونم براتون بگم
ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﻬﺎﯼ قدیم یزد ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﯿﺪ و ﺯﻣﯿﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ دور یزد
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﭼقدر دانایی .یعنی یک یزدی ﻫﺴﺘﯽ😃
ما یزدی ها ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺳﻌﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ
ﺟﺬﺍﺏ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﺬﺍﺑﯿﺘﻪ ﮐﻪ ﺳﻌﯽﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﻪ
ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﺴﯽ ﺍﺯﺕ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺑﭽﻪ یزدی ؟؟
ﺑﺰﻥ ﺭﻭﯼ ﺷﻮﻧﺶ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺑﮕﻮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ، یزد ﺑﭽﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﻣَﺮﺩَﻥ ﺑﭽﻪ ﻣیخای ﺑﺮﻭ تهران وبالا شهر
ﺗﺎﺯﻩ ﻫﻢ , ﻣﯿﺪانیﭼﺮﺍ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ تجریش ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺗﻤﻴﺰﻥ ؟؟؟
ﺍﻳﻨﺎ ﺍﺯ ﺑﺲ ﺗﻮ ﻛﻒ یزدی ها ﻣاندن ﺗﻤﻴﺰ ﺷﺪﻥ.!!! 😂😂😂😂😂😂
ﮐﭙﯽ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻫﺮ ﭼﯽ شاه یزدی تباره
================
ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺟﻌﻞ ﻭ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭘﯿﮕﺮﺩ ﻗﺎﻧﻮنی دارد فقط یزد و حومه
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
: با دختران ارزنده یزدی ازدواج کنید ، تابعیت یزدی بگیرید ! به گزارش خبرگزاری یزدنیوز شما میتوانید ب
کاری به چاخاناش ندارم ولی هرکس نوشته ذهن خلاقی داشته.🤓
نور به کله اش بباره...😁
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
00:00
یک دقیقه دیر شد به نظرتون خدا قبول میکنه؟
یا برم پیام قبلی رو ویرایش کنم؟
واقعا هنوزم نفهمیدم این چهار تا صفر زدن چه نسبتی با امام زمان میتونه داشته باشه؟🤔🤔
#صرفعملی
در را که میبندند. لب میآورد و با بغض توی صدایش به در اشاره میکند: بیرون ...بیرون...
فاطمه، دستش را میبرد توی کیفش و زود شکلاتی پیدا میکند و خم میشود سمتش: بفرما خوشکلم ...چرا گریه میکنی؟
آرام میشود، انگار از اول هم گریهای نکرده.
یاد نورا میافتم. الان دارد چه کار میکند؟
-فاطمهخانم ما هم گریه کنیم بهمون شکلات میدین؟
-نه دیگه شما خودتون خودتون رو آروم کنین.
- خب...ضرب ضربا ضربوا ؛ آن مرد زد، آن دو مرد زدند، آن مردان زدند
-آره استاد، همهی مردا بد بودند انگار، الان الحمدلله بهتر شدن.
-ضربت ضربتا ضربن، آن زن زد، آن دو زن زدند، آن زنان زدند
-خیلی خوب بوده که زنها هم دست بزن داشتن و کتک خور خالی نبودن
- همه چی رو به شوخی گرفتینا؟
-استاد مگه همه چی شوخی نیست؟ ما فقط یه جدی داریم اونم مرگه،
-اونم حتما چون هنوز شما تجربهاش نکردی جدی مونده فکر کنم.
-احتمالا استاد، بعید نیست دلیلش همین باشه.
ماژیک دیگری برمیدارد: خب همین شما، فعل مخاطب و متکلم ضرب رو صرف کنید.
-من با ضرب صرف نمیکنم. با اکلَ صرف میکنم چون الان خیلی گشنم شده...
-نه همون ضرب
-واقعا دوستان، الان من با اکل صرف کنم شما بیشتر یادتون میمونه یا با ضرب ؟
مسلمه اکل
اصلا ماضی هم نه مضارع
اکلُ نأکلُ این متکلمش
تأکل تأکلان تأکلون ...
اصلا استاد یه استراحت بدین لطفاً...ما این أکل رو به صورت عملی صرف میکنیم خوب جا بیفته برامون.
جعبهی شیرینی را از توی پاکت درمیآورم. جعبه را که دستم میبیند. با دستش بفرمایی میزند و مینشیند روی صندلی.
جعبه را باز میکنم و به سمتش میروم: نه ممنونم من نمیخورم.
-آهان درسته استاد، شما فعل أضرب رو بیشتر دوست دارین.
از ردیف اول شروع میکنم به تعارف کردن...
-من دوتا برمیدارم.
-شما پنجتا بردار اصلا
-من نمیخورم ممنون.
-آره، منم تو کیفم پر شکلات بود نمیخوردم.
-شما...شما...شما...وشما.
هانیهخانم و دخترش روی زمین نشستهاند؛ خدا خیرت بده چه قدر گشنم شدهبود.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
نور
#تمرین101
#دختر_مو_شرابی
«سربازها را میگفتم...»
جمله بالا القا میکند که یک آدم چانهگرم دارد برای ما یک ماجرای داغ را تعریف می کند.
📙یک متن داستانی یا روایت داستانی بنویسید که با جمله های زیر شروع شود.
🍬داشتم میگفتم...
🍬جونم برات بگه که...
🍬دختره را میگفتم....
🍬خانومه رو میگفتم....
🍬داشت یادم میرفت....
🍬اینو نگفتم برات....
🍬اگه بدونی. گوش بده. بقیه اش جالبتره....
با این جملات شروع کنید به تعریف یک خاطره جذابی که برایتان اتفاق نیفتاده....
#نکته
برای اینکه دقیقتر روایت کنید فرض کنید روبروی مخاطب خودتان نشسته اید و دارید برایش تعریف میکنید...
پنج مخاطب در نظر بگیرید و چند بار این تمرین را بنویسید.
🔸مخاطب اول: پیرزن همسایه که گوشش سنگین است و مدام باید چندکلمه را تکرار کنید برایش.
🔸مخاطب دوم: همسرتان که اصلا توجه ندارد و شما وسط صحبت باید توجه اش را جلب کنید.(از تکرار جملات بپرهیزید...از روش های ایجاد تعلیق استفاده کنید)
🔸مخاطب سوم: آن دوست تان که پایه شماست برای غیبت کردن و خندیدم...متأسفم برایتان...خاااااک.😐
🔸مخاطب چهارم: آن دوست تان که مدام تذکر میدهد که درباره دیگران غیبت نکن...جوری خاطره را تعریف کنید که مدام خودسانسوری داشته باشید.
🔸مخاطب پنجم: آن دوستی که مدتهاست هم دیگر را ندیده اید.
#تمرین101
#روایت
#داستان
#تمرین
#راوی_پرحرف
#حرّاف
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#هورسا
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
dastan_haye_kotah_az_saleh_alaa_3__299953.mp3
6.33M
#آن_روزی_که_من_عاشق_شدم
#محمد_صالح_علا
گفتن از عشق مثل آن است که روی زخمی را بخارانی نه بیشتر. مثل دامن گُر گرفته است....
شیشه ها می ریختند و آینه تَرَک برداشت...
دانشجو بودم که عاشق شدم.
امر ذاتی قابل تعمیم است؟
گل چرا گل شده؟
باید چشمهایم را پنهان میکردم.
نوک انگشتانم کل داده بودند.
یکی از نشانه های عاشقی....
از فرط هیجان دستهایم را گم کرده بود. برای نامه نوشتن علاوه بر کاغذ و قلم، دست هم میخواهد.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
عاشقانه های خرمالو و انار
خانوم خرمالو ابروهایش را داد بالا و به آقا انار گفت....
بقیه اش با شما🙄
#تمرین102
«به نام خدای یاقوت ها»
تاحالا شده یهویی وارد جای تاریکی بشین!؟ چکار می کنین!؟
حتما آروم قدم بر می دارین و دست روی دیوار می کشین که کلید برق رو پیدا کنین. حواستون هم کاملا جمعِ که به چیزی برخورد نکنین.
اوضاع گروه ما اول کار دقیقا اینجوری بود.
چندتا آدم کم تجربه یهویی افتاده بودیم وسط اتاق تاریک ونمی دونستن چکار کنن!؟
نه تجربه ی خاصی داشتیم نه مدت زیادی بود کلاس هارو شرکت کرده بودیم و نه حتی نسبت به همدیگه شناخت کافی داشتیم.ولی خدا کمک کرد و خیلی زود کلید چراغ پیدا شد و روشنش کردیم.
منم نشستم کنار چراغ و گفتنم:
_خیالتون راحت، کنترلش با من.
چراغ که روشن شد تازه همدیگه رو دیدیم. مثل شرکت کنندهای مسابقه ی محله، خودمونو معرفی کردیم:
_سلام فاطمه هستم
_سلام، من محدثه ام
_سلام، اسم من لیلاست
_سلام،منم سودابه ام
اسم گرومون هم گذاشتیم یاقوت و رفتیم سراغ اصل مطلب.
_حالا برا شروع چکار کنیم!؟
_ ...
_ ...
_ ...
_ببخشید استاد احد، میشه کمک کنید؟!!
و اینگونه بود که، ما تا روز آخر چپ و راست استاد احد رو تگ@ می کردیم و ایشان از دست ما اندک آرامشی نداشتند.
بعد از کِشوقوُس های فراوان گفتیم بریم سراغ مطالعه و یافتن اطلاعات دربارهٔ حضرت خدیجه(سلام الله علیها). هر نکته یا موضوع خاص و متفاوتی که به چشممون خورد رو نوشتیم تا اگر لازم شد استفاده کنیم.(مثلا: یه دیالوگ طلایی توی داستان خاتون هست که میگه:_اگه زن بخاطر خدا برای همسرش کاری انجام بده،خدا روز نیاز خودش جبران میکنه.
این دیالوگ دقیقا برگرفته از سخن حضرت خدیجه.س. بود که استفاده کردیم.)
برای داستان، چندتا موضوع و ایده پیشنهاد دادیم ولی خیلی خوشمون نیومد. و معلوم بود که به دل استاد بختیاری هم ننشسته. چون همش می گفتند: _بازم بهش فکر کنید.
دوباره افتادیم دنبال ایده. اینبار به این نکته هم توجه داشتیم که بهترین ایده، دور از ذهن ترین هست؛ نه نزدیک ترین. چون ایدهٔ نزدیک همه بهش دسترسی دارن و تکراری میشه. اما ایده های دور از ذهن رو کمتر کسی بهش دسترسی پیدا می کنه، و میزان جذابیتش هم بالاست.
وسط همین تحقیق وپژوهش های ذهنی بود که، من رفتم حرم حضرت معصومه.س. داشتم زیارت نامه رو می خوندم، که رسیدم به اینجا:
_السلامُ عَلَیکِ یا بِنتَ فاطِمةَ وَ *خَدیجَه*...
وقتی به اسم حضرت خدیجه رسیدم، حالم یه جوری شد، رو کردم به ضریح وگفتم:
_بانو جان، خودتون می دونید که ما نه دنبال هدیه و جایزه گرفتنیم، نه چیز دیگه ای. حالا که قراره از مادرِ بزرگوار شما بنویسیم، خودتون کمک کنید شأن و حرمت مادرتون، حفظ بشه و خدایی ناکرده چیزی ننویسیم که، بی احترامی به مقام ایشون بشه.باورم نمیشد اینقدر زود جواب بگیریم.اما گرفتیم. چون از این خاندان هر خیری که بخوای(چه کوچک چه بزرگ) حتما نصیبت می کنند.
بالاخره ایده رو پیدا کردیم. چجوری؟!
الان میگم براتون:
تلویزیون یه مستند پخش می کرد به اسم«ثبت با سند برابر نیست».
اسمش باعث شد برام جذاب بشه و موضوعش رو دنبال کنم. درباره زمان رضاشاه بود. می گفت: هرزمینی که کیفیت بالایی داشت رو به زور وبا قیمت خیلی پایین از صاحبانش می گرفتن و متعلق به شاه می شده.
از اونجایی که بنده کنترل کلید برق هنوز دستم بود. سریع چراغ ایده رو روشن کردم. به سرعت نور پریدم و هرچی دیده بودم برای بچه ها تعریف کردم.
به همین باحالی ایده شکل گرفت و بَهبَه و چَهچَه استاد بختیاری رو هم بلند کرد.
طبق ایده ی اولیه، شروع کردیم و یه متن نوشتیم. ولی خیلی خام بود و شدیدا نیاز داشت به پربار شدن.
کار اصلی ما شروع شد، و مدام متن رو می خوندیم و ویرایش می کردیم. یه جاهایی کار، گره می خورد و اختلاف سلیقهها خودش رو نشون می داد. ولی سعی میکردیم بهترین نظر رو پیش ببرم. تااینکه متن تقریبا شکل و شمایل داستانی، به خودش گرفت.
از اونجایی که بازهم یه جاهایش اختلاف نظر داشتیم. تصمیم گرفتیم به صورت جدا هرکدوم متن رو طبق اون چیزی که نظرمون هست بنویسیم بعد بیاریم و روی هم سوارش کنیم.
ونهایتا اون متنی که بهتر شده رو انتخاب کنیم و پیش ببریم.
شب سختی بود اون شب، تا نزدیکی های اذان صبح نوشتیم و نوشتیم و نوشتیم
تا به نتیجه مشترک رسیدیم و شروعِ داستان، نقطه اوج، و پایان داستانمون با جزییات مشخص شد.
یک نفر(حالاشما فکر کنید اون یه نفر من بودم)مسؤلیت خطیر قلم زدن رو برعهده گرفت و طبق نظر جمع، داستان رو نوشت.
شاید روی هم رفته قریب به ۱۰۰ بار متن رو خوندیم، خط به خط پیش می رفتیم و ویرایش می کردیم، گردش قلم ها رو اصلاح می کردیم، افعال و توصیفات رو تغییر می دادیم و کم و زیاد می کردیم، جمله های طولانی رو کوتاه تر می کردیم، حتی نگارش دستوری و ویراستاری هم سامان می دادیم و ...
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
«به نام خدای یاقوت ها» تاحالا شده یهویی وارد جای تاریکی بشین!؟ چکار می کنین!؟ حتما آروم قدم بر می د
درتمام این مدت هرجا که لازم می شد، استاد بختیاری(احد) حاضرمی شدن و کمک می دادن.
دیگه خجالت می کشیدیم همزمان مزاحم استاد هیام عزیز هم بشیم. برای همین گذاشتیم وقتی داستان سروشکل خودش روگرفت اونوقت براشون ارسال کردیم و ایشون هم داستان رو خوندن و چند نکته ی اساسی گفتن.مجدد یکی دو جا از متن رو طبق پیشنهاد ایشون تغییر دادیم و سرانجام متن آماده شد.
بااینکه تقریبا زود به ایده رسیده بودیم و سریع شروع کردیم به نوشتن ولی بازهم تا روزهای آخر، داشتیم متن رو می خوندیم و ویرایش می کردیم.
وقتی نتیجه ی کارمون رو دیدیم، حس می کردیم که جز چهار اثر برگزیده می شیم. ولی مقام اول، یکم سخت بود.
مخصوصا وقتی چندتا از داستان های خوب جشنواره رو دیدیم. و فهمیدیم که رقیب های کلانی داریم.
اما هرچه که بود، بعد از اون همه بگو وبخند و کَل کَل کردن ها و حرص خوردن ها، تلاش گروهی ما جواب داد و «خاتونِ» ما منتخب شد.
ذوق و شوق و هیجان بود که بعد از اعلام نتیجه رای گیری، در وجود ما ایجاد شد و تمام خستگی ها، به پایان رسید.
اما قطعا مهم تر از مقام اولی، حجم عظیمی از تجربه و آموختنی هایی بود که توی این مدت برای ما به ارمغان داشت.
گروه یاقوت
گروه اول جشنواره یاس
#از_مسابقه_یاس_چه_آموختم
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
درتمام این مدت هرجا که لازم می شد، استاد بختیاری(احد) حاضرمی شدن و کمک می دادن. دیگه خجالت می کشیدیم
منتظر تجربه دیگر گروه ها هستیم....
با هشتگ
#از_مسابقه_یاس_چه_آموختم برام بفرستند.
دو نمونه نثر و نظم از محمدصالح اعلا
امشب تمامِ عاشقان را دست به سر کن
يک امشبي با من بمان، بامن سحر کن
بشکن سَرِ من، کاسه ها و کوزه ها را
کج کن کلاه، دستي بزن، مطرب خبر کن
گلهاي شمعداني همه شکل تو هستند
رنگين کمان را بر سرِ زلف تو بستند
تا طاق ابروي بت من تا به تا شد
دُردي کشان پيمانه هاشان را شکستند
يک چکه ماه افتاده بر ياد تو و وقت سحر...
اين خانه لبريز تو شد، شيرين بيان، حلواي تر...
تو ميرِ عشقي، عاشقِ بسيار داري
پيغمبري، با جانِ عاشق، کار داري
امشب تمامِ عاشقان رادست بسر کن
يک امشبي با من بمان، بامن سحر کن
(استاد محمد صالح علاء)