هدایت شده از هیام
🔹توجه🔹
برای درک بهتر مفهوم سیال ذهن
شما اولین چیزهایی که به ذهنتان می اید را روی کاغذ می نویسید. مثل طوفان فکری.
مثلا اگر خاطره ای را میخواید بنویسید خاطره را با اولین جمله هایی که روی کاغذ می آید مینویسید. فکر نمیکنید.
معمولا جمله ها در هم و برهم هست.
برای کمک ابتدا از کلمه شروع کنید.
مثلا ده کلمه که اولین بار به ذهنتون میاد را بنویسید
مثل
باروت، کلیدر، نماهنگ، آفتابه، اجاق گاز
پیرمرد، کوه طور، سرما، نخراشیده
بی درو پیکر
سپس وارد جمله شوید در خاطره ها.
#سیال_ذهن
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
🔹توجه🔹 برای درک بهتر مفهوم سیال ذهن شما اولین چیزهایی که به ذهنتان می اید را روی کاغذ می نویسید.
سیال ذهن یعنی به صورت خودآگاه، ناخودآگاه بنویسید.
با کلمات زیر یک داستان به سبک #سیال_ذهن بنویسید. بدون محدودیت کلمه و سوژه و...
کلمات:
شامپو، کفه ترازو، فانتزی، پرفورمنس، مادر فولاد زره، حسن آقا، مهر پدری، دمپایی ابری، مه لقا خانوم.
#آموزش_لقمه_ای
در سیال ذهن ابتدا شروع به نوشتن کنید بعد فکر کنید. به همین سادگی.
یک ربع بنویسید. نتیجه خارق العاده است. اوایل شاید سخت باشد. ولی شاهکار است. امتحان کنید.
#داستان
#داستانک
#سیال_ذهن
#تمرین47
@ANARSTORY
خب اول بگم که این جا گروه نیست!
بلکه ی باغ بزرگ هست که از شکوفه ی انار و برگ انار و درخت انار تشکیل شده
ما اینجا اول که وارد میشیم ی نهال هستیم که بعد هم با رسیدگی اساتید یعنی باغبان قراره تبدیل بشم به یک نویسنده ی ماهر که همون درخت انار پر از میوه است ...
ما اینجا هم گروهی نیستیم بلکه خواهر، برادریم ..
تمرین ها برای رشد و پرورش ما هست و نقش آب و نور و کود را دارد
🌱
هدایت شده از .
#ایده_پنجره
دوستان برای فیلم پنجره
فیلمهای بازی بچه هاتون را بفرستید توی تدوین براش پنجره میگذاریم
#نمونه
#جریان_سیال_ذهن
«عجب! گرمهپاییز هم رد شده سردهپاییز شده که من شاید دو سه تایش را بیشتر نبینم. شاید هم آخریش باشد این پاییز که حالا میبینم و بهتر، و دارد میرود روجا که رفته باشد برای همیشه از خانهمان و آدم اصلاً حواسش نیست که تابستان میرود، پاییز میرود، زمستان میآید و درخت بهتر از آدم حواسش است، برگش میریزد چون حواسش هست، زیتونش میرسد چون حواسش هست… امو ارهکشانیم… امو کوهگالشانیم… عمرش همینطور، توی تنهاش خط میاندازد که حواسش باشد… و من نبود حالا چند پاییز گذشته از من؟ چطور بدانم، بیسجل، بیخط، بیپسر که همی دخترم دارد میرود و بچهام اسم یک مرد دیگری رویش میآید و مندا. آ میمیرد بیپشت و بینسل و ماتاو میمیرد و فردا که بلند شویم روجا توی خانه نیست، یادش میرود و آن مرداک همیشک توی چشمش است و دیگر مال اوست ماتاو کشتیش. «اوروسی کرک» را کشتی که خونش را دیدم پای آلبالو، کله اش را… امو کوهگالشانیم… دانهفشانیم… و دارد میرود روجا، رفت اصلاً و ابداً، و نمکبهحرامی رفت دختر بی که به من بگوید و دیگر نمیخواهم چشمم بهش بیفتد… ظلم، ظلم… نچین زیتون کال را که اصلاً و ابداً زندگی ظلم است، مردن است. بچة آدم که میآید مردن است، میرود مردن است، کو حالا تا «دخترزه» که سهباره مردن است و نمیخواهم باشم که ببینم نسل آن مرداک که غارتم کرد…های ماتاو، زنک بیعقل، دیدی چطور غارتمان کرد که کرد. روجا پس گردنم همیشه دوست داشت شانه کولم بنشیند دخترم آ… آ… آی تر کرد، بگیرش ببینم ازازیل را… چه چشمی میدراند برای من، بیچشم و رو دختره دیدی مندا. آ؟ اسم آن مرداک را که آوردی چه هارای کشید که حالا چه داری بدهی به من توی این ده خرابشده، این خانة خرابشده… و ظلم است، همهاش ظلم است، نسل ظلم است، دختر آدم ظلم است، زن آدم ظلم است… مثل یک دانه زیتون چیده شد رفت از کف، جان و پرم توی این راستا راه… دوغ، دوغ، دوشان دوغ. امو ارهکشانیم… امو ماسهخوریم… دانهفشانیم. امو کوهگالشانیم… دوغ، دوغ، دوشان دوغ… نگاه چه مویی دارد سهروزه بچه… مارملی نامرد… خودم برایش گهواره میسازم. نگاه ماتاو! میخندد بچه، قند، قند، بخورم قند اناری، یک دانه انار، سرخ… سرخ اوروسی زیر آلبالو لته بده بهش ماتاو بگذارد به خشتکش؛ که چه میترسد؟ تکلیف شده ماشاءالله! بگذار گریه کند که یادش برود گریه. دختر منداآ اشکش را نمیبیند کسی… چشم، چشمهاش، چشم خودم… حالا بنویس باران! باران نمیدانی چیه؟ همان وارش… آنهایی که کتاب مینویسند، توی کتاب مینویسند باران. به گور پدرشان که نمیدانم که چرا نمینویسند وارش، ریشه کاسنی شبنم و نسیم صبح بخورده… کاسنی بده بخورد تب دارد دختر… گلم که قد و بالایش را ندارد کسی… رفت، قد و استخوانش به من رفته، گوشت پر و رنگش به ماتاو رفته و رفت. رفت «مولهزای»... بگو بچهٔ کیه شش پستان خانم؟ من که بچهام نشد دیگر، پس یعنی هیچ وقت بچهام نمیشده میکشمت تا بگویی… بگو که این همه تا سالان ندانستم و همیشک تو گمانم بود و دیگر چه فرقی میکند و اگر نبود، اگر «مولهزای» نبود این کار را نمیکرد با من، این حراملقمگی و نگفتی ماتاو و نکشتمت تا رفت… سیاه بخت شوی دختر که دیگر نمیبینمت سوار آن ماشین که شدهای… و من بلایی سرت بیاورم وروره جادو که…»
🔹 (دل دلدادگی، شهریار مندنیپور، ۲۵۲–۲۵۴)
♦️نشانی باغ
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
♦️نمایشگاه باغ
@anarstory
کوچولو بچرخ می چرخم
دور علی می چرخم
قبله ی من همینه
امام اولینه
کوچولو بشین می شینم
عشق علی دینم
دشمنی با دشمناش
حک شده رویه سینم
کوچولو پاشو پامی شم
فدای مولا می شم
نوکر عاشقای
حضرت زهرا می شم
کوچولو بایست می ایستم
بدون که تنها نیستم
دست علی یارمه
@ANARSTORY
سلام و نور
آیا درختی در باغ داریم که شاخه هایش برنامه نویسی کرده باشد...
یا حداقل آشنا باشد به برنامه نویسی.
به #احد پیام بدهد لطفا.
#تمرین
در آخرین دقایق رسیدنم به سیاره، با چندمتر فاصله از سیاره کوچک روباه روی هوا نشسته بود، او همچون نگهبانی از سیاره مراقبت می کرد.وقتی من با اشتیاق از زمین به طرف سیاره حرکت کردم، او با تعجب بهم چشم دوخته بود، من نمی خواستم از ماجرا بویی ببرد، در حالی که در سیاره کوچک را به صدا در می آوردم، با خودم تکرار می کردم:
_باید ازش بخواهم که دوباره به زمین مسافرت کند.
خودم هم نفهمیدم چگونه به سیاره تنها پا گذاشتم.با هیجان بار دوم در سیّاره را به صدا در آوردم تا شاید کسی به رویم در بگشاید. بالاخره در به آرامی باز، و هیکل شازده کوچولو درحالی که رنگ صورتش کمی به سرخی می زد در چارچوب در نمایان شد.وقتی به اوسلام کردم، مودبانه جوابم را داد.
با شوق ازش پرسیدم:
_من شش سال پیش داستان زندگی تو را خواندم، آیا تنهایی حوصله ات سر نمی رود.
_نه عادت دارم.وجودم تنهاست.
_راستش شازده کوچولو، یک سوالی ازت داشتم، آیا از نویسنده ات خبری داری؟!
_به همان آرامی که متولد شد، بدون هیچ چشمداشتی به دنیا، از دنیا فاصله گرفت.
_باورت نمی شود، توی اتوبوس مسافرتی تا نیمه شب داستان تو را خواندم خیلی جذاب بود.حالا می تونم ازت یک سوال بپرسم؟
_بله.
_دلت میخواد بین ما آدم ها زندگی کنی؟؟
_زندگی در سیاره ها برایم لذت بخش تر است.زمین را تبدیل به قفس نکنید.خودتان اذیت می شوید.
_چه خوب حرف می زنی، من تصویر تو را روی جلد کتاب خیلی تماشا می کنم.فقط هنوز فکرم درگیر است که چگونه تنهایی در سیاره ات روزگار می گذرانی؟!
_من بیشتر تنهایی را به بودن بین مردم هفت رنگ ترجیح میدهم.
_آه شازده کوچولو آیا دیدی درد را به تمام رگهای ما تزریق کردند؟!
_شما تنها مسئول سرنوشت خویش هستید.تمام وقایع از خواب بی موقع رخ می دهد.
_ولی ما گاهی زیاد و گاهی کمتر می خوابیم.
_نه همان خواب که استراحت باشد را نگفتم،بلکه چشمی را می گویم که در قلبتان کار گذاشته اند.
با تعجب پرسیدم:
_مگر قلب ما هم دارای چشم است؟!
_چشمی زیبا و بسیار نورانی، آن چشم را بینا نگه دارید، با کینه و نفرت آلوده اش نسازید.
_باشه ممنون که گفتی، من به زمین بر می گردم.
_باشه و من به نظاره کردن برروی حیات زمین ادامه خواهم داد.
_مگر زمین چه دارد که قابل تماشا باشد؟!
_هنوز انسانیت کامل از بین نرفته، و درختانی برای ثمر دادن در باغها کاشته شده اند.
_چه ثمری؟، چه درختانی؟
_درختان انار...درحال نوردهی هستند.
_پس اگر آرزوی خوردن میوه ها را داری، روزی حتما به زمین سفر کن، منتظرت خواهم ماند.
_پس شما مسئول درخت دلهایتان هستید.
_یادش بخیر.این دیالوگ که تو...مسئول گلت خواهی بود.
_آیا مسئول شما، واقعا مسئول گلهای درون شما بود؟؟
_نه ما همینطوری یک پا در هوا و یک پا در زمین به حیات خود ادامه می دهیم.
_مگر جنگ پایان نیافته؟؟
_جنگ سلاح سرد کمتر شده امّا جنگهای تفکر شروع شده، و تفکر و توهم به مصاف هم رفتند.
_و توهم سایه ای از تفکر درک نشده است.
_به نظرت چگونه فکر خود را درک کنیم؟!
_صداقت، همیشه به کودک درونتان راست بگویید.
_آفرین متاسفانه ما گاهی خود را نیز فریب می دهیم.
_و اگر اینگونه باشد همیشه در دنیا سرگردان خواهید ماند.
_کاملا حق با توست. به امید دیدار دوباره شازده کوچولو.
_به امید دیدار.
پسرک کوچک تا بالای سیاره اش به بدرقه من آمد و تا رسیدنم به روی زمین همچنان به نظاره کردن زمین از سیاره اش ادامه داد.
#سفر_خیالی
#شازده_کوچولو
#قاسم_زاده
کپی فقط برای باغ انار آزاد است
برای کانالهای دیگر حرام می باشد
#990820
💯💯خیلی مهم💯💯
✨توجه✨توجه✨
🔸فرم🔸
🔻
لینک پرسشنامۀ درختان. همگی کامل نمایید....
(مخصوص کسانی که تا به حال تکمیل کرده اند)
درختان جدیدالغرس،
شرط حضور تکمیل پرسشنامه است❌
💯💯
https://survey.porsline.ir/s/jX3Z7JS
💯💯
با تشکر
@anarstory
هدایت شده از هیام
داستانکی با موضوع ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به قم بنویسید.
از #توصیف به خوبی استفاده کنید.
#خلاقانه باشد.
#علائم_نگارشی و
#چرخش_قلم را رعایت کنید.
@anarstory
هدایت شده از ❄
اول تاجش را برداشت
سکوت کرد
بعد چاقو را آرام روی پوستش کشید
سکوت کرد
دخترک دیگر صبر نداشت
چاقو را تا دسته فرو کرد
فقط آخ خفه ای گفت
وخون سرخی از قلب سفیدش روانه شد.
دخترک گرسنه لبخندی روی لب های سفیدش نشاند.
انار،این پادشاه فداکار،بی هیچ چشمداشتی،جانش را خرج لبخند دخترک فقیری کرده بود...
#مونوانار
هدایت شده از میـرمهدی
بسم الله الرحمن الرحیم
#دلـنـوشـتـه🍂
🔸نمیدانم چگونه محبتم را با قلمم روی کاغذ بیاورم، که طوری باشد، قلم تحمل کند و کاغذ نهراسد،
🔹 از محبتی که داستانی دراز دارد به کسی که عمرش را وقف تربیت آدم ها کرد، لحظات خوش زندگیش را فدای ما کرد، جوانی اش را در این راه گذاشت به امیدی که انسانی تربیت شود،
🔸برای اسلام، برای امام اسلام، برای استواری و شکوفایی بیشتر اسلام،
🔷دلـتـنگم، دلتنگ اویی که مهربان بود، درد من را می شنید، دوا را پیدا میکرد و حتی به من می خوراند، در حالی که من مثل کودکی بازیگوش و سر به هوا بودم،
🔶دلـتـنگم، دلتنگ اویی که به ما اخلاص را آموخت، می توانست کاری کند که نامش بر زبان ها باشد می توانست برود در مسیری از حوزه قرار گیرد که برایش منفعت بیشتری داشته باشد به جای این همه زحمت، اما در راهش ماند، با فکرش، با عملش، با قلمش، با روح و جسمش، با همه ی وجودش اسـلام را یاری کرد، از بسیاری از خوشی های زندگی اش گذشت برای تربیت بهتر ما، نه تربیت ما بلکه برای تربیت بهترما،
🔷یادم می آید لبخندهایش را که برای خوشحال کردن ما بود، اخم هایش را که برای آدم شدن ما بود، لحن صدایش را که برای فهم ما بود، خط فکری اش را که به فکر تربیت شدن ما بود، آهنگ نگاهش را که با دغدغه ما بود، بی خوابی چشمانش را که برای خواب راحت ما بود، درد های فراوانش را که برای بی دردی ما بود.
🔶🔸 یکهو به ذهنم زد، یادم آمد از اینکه برای همه مان کربلا ردیف میکرد، اما خودش نیامد شاید هم خیلی دلتنگ حرم بود اما دلتنگی ما را بر دلتنگی خودش ترجیح داد،
🔷🔹یادم آمد از اوایل طلبگی ام، برایش شعری سرودم، ذوق زده شد هنگامی که او را تشبیه به شهیدی میکردم، قشنگ معلوم بود دوست دارد شبیه شهدا باشد، اصلا شاید شهید زنده است و من نمیدانم،
🔶🔸 حالا که به او فکر میکنم و میبینم درد دارد، میبینم بیمار شده، انگار قلبم درد دارد، انگار روحم بیمار شده، از عمق وجودی که تربیت شده اوست برایش آرزوی سلامتی و طول عمر با برکتی میکنم،
نه تنها من بلکه فرزندانی که تربیتشان کرده هم همین حس و حال را دارند، پدری بود، که برای ما فرزندانش حتی از جان مبارکش هم دریغ نمیکرد،
🔷🔶🔹🔸اما حیف که شکر نعمت نکرده ام بلکه کفران نعمت کرده ام، که کمی سایه اش بر سرم کمرنگ شد،
خدایا مارا توفیق شکر نعمت از داشتن این پدر، مدیر مهربان و دلسوز را به حق فرمانده مان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف عنایت بفرما
جا دارد با هزاران صدای ملکوتی بگویم
#دلتنگ_پدر
#تقدیم_به_مدیریت_محترم_مدرسه_علمیه_ثقلین
#جناب_حجت_الاسلام_و_المسلمین_حاج_آقای_وحیدی
✏️مهدی عربی
📣فراخوان
سری دوم و نهایی خرید و ارسال کتاب #واو
✍با امضای نویسنده
👤به نام خریدار
و ارسال رایگان🚚
ثبت سفارش👇
@Yamahdy_Adrekny
♦️@anarstory
هدایت شده از Yo Zi
این دوره برای کسانی که علاقه دارند بهتر بنویسند، یا دنبال نوشتن به صورت حرفهای و رفتن به سمت نویسندگیاند میتواند مفید باشد. در این دوره با استفاده از روشهای خلاق این توانایی در ما به وجود میآید که چگونه شبیه یک نویسنده فکر کنیم و ایدهها و سوژههایمان را روی کاغذ بیاوریم. به خاطر داشته باشید تمرینهای خلاق و روشهای کاربردی در نوشتن متنهایی همچون روایت، داستان، خاطره، سفرنوشت، یادداشت و زندگینگارهها به ما کمک میکنند.
به صورت حضوری و آفلاین
جزئیات در سایت مدرسه اسلامی هنر درج شده است.
هدایت شده از مجاهد
اصل متن: سید رضى در (نهج البلاغه) از حضرت امير (ع) نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: چنان با مردم معاشرت كنيد كه اگر بميريد بر شما بگريند و اگر از آنها دور شديد مشتاق ديدار شما باشند.
- مامان من خیلی دلم برا مادربزرگ تنگ شده؟
+ اره منم دلم براش یه ذره شده.
- کی دوباره میتونیم بریم پیشش؟
+ نمی دونم. شاید همین زودی ها.
- خیلی مهربون بود. همیشه برا من قصه می گفت.
+ اره یادش بخیر
_ مامان یادته قصه های باغ گردو رو؟
+ اره. من با مامان بزرگ خیلی تو اون باغ بازی می کردیم.
_ میشه دوباره برام تعریفش کنی؟
+ پاشو بریم بهشت زهرا پیش مامان جون همون جا برات می گم دخترم.
#خصلت_های_شاکله_ساز
#کتاب_العشره
#تمرین_موقعیت
💠 مؤسسه آموزش عالی حوزوی امام حسین علیه السلام یزد با همکاری مرکز پژوهشی حکمت، به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی برگزار می نماید.
👨💻👩💻 نشست مجازی با موضوع:
داستان و ضرورت پرداختن به داستان، در تولید فرهنگی ملی
🔸 با حضور حجت الاسلام
مظفر سالاری
📝نویسنده کتابهای:
📗 رویای نیمه شب
📙 دعبل و زلفا
📕قصه های من و ننه آغا
📘قایق راندن به اقیانوس و...
📆 زمان: شنبه، 24 آبان، 1399
🕑 ساعت: 10 صبح
🔹 آدرس فضای مجازی:
کوثرنت، سامانه سیما، خوانش انتقادی کتاب
لینک: https://mconnect.whc.ir/r9llx2vnm2h/?launcher=false
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_امام_حسین_علیه_السلام_یزد
@ANARSTORY
📢 #معرفی_سایت
پایگاه نقد داستان
❇️بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان
نقد و بررسی داستان شما،
توسط اساتید مجرب کشوری...
💯احسان رضایی
💯محمدرضا شرفی خبوشان
💯محمدجواد جزینی
💯سارا عرفانی
💯ندا رسولی
و ....
🔸امکان مطالعه نقد داستانهای سایرین
🔸امکان ویرایش داستان مطابق با نقد، و بررسی مجدد توسط منتقد
🔸امکان ثبت نظر
و ....
🆔http://www.naghdedastan.ir
♦️نشانی باغ
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
♦️نمایشگاه باغ
@anarstory
✅ کنگره بینالمللی شعر انتقام سخت برگزار میشود
💢 اولین کنگره بین المللی شعر انتقام سخت به زبان های زنده دنیا با محوریت دفاع از مظلوم، استکبارستیزی و ایثار و به ویژه خونخواهی شهیدان قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس در دی ماه ۱۳۹۹ برگزار خواهد شد.
@ANARSTORY
هدایت شده از مجاهد
#نکته_نمایشی
به عنوان یک اصل کلی، موقعیت، داستان و شخصیت همگی پیش از ظهور گفتگو در ذهن نویسنده شکل می گیرد.
گریک
هدایت شده از مجاهد
تمرین مهندسی معکوس
یک دیالوگ را در باغ انتخاب کنید و درباره موقعیت، داستان و شخصیت های آن نظر بدهید.
هدایت شده از مجاهد
_نوجوانی پیش تان می اید و می گوید می خواهد داستان بنویسد، به او چه می گویید؟
+می گویم استقامت داشته باش.
_ چرا؟
+ تجربه های فراوانی در این باره دارم. سال هفتاد، داستان تدریس می کردم. یکی بود که روی او خیلی حساب می کردم، ولی وقتی سربازی رفت، داستان را رها کرد. یکی هم بود که بارها می خواستم به او بگویم تو برای داستان ساخته نشده ای، بگذار و برو، ولی او استقامت داشت و ادامه داد. پارسال کتاب او، کتاب سال جمهوری اسلامی شناخته شد.
برشی از مصاحبه ی استاد مظفر سالاری
بسیار راهگشا