eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
917 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹سلام و نور. 🔻درختان محترم مشخصات خودتان را تکمیل و در خصوصی برای من ارسال بفرمایید. 🔆این کار برای شناسایی و ثبت نام استعداد ها در دوره تخصصی رمان است. و در آینده دوره های دیگری مثل آموزش شعر و گرافیک و ... 1 🔹نام پروفایل ایتا: 2 🔸نام و نام خانوادگی: 3 🔹سن و تحصیلات: 4 🔸شغل و روزمه: 5 🔹شماره تماس:* اختیاری. 6 🔸شماره ی ایتا: 7 🔹محل سکونت: 8 🔸بهترین کتابی که خواندید و می خواهید مثل آن را بنویسید. همراه با علت. 9 🔹5 رمان برتری که خواندید همراه با علت. 10🔸در کدام یک از باغ ها فعالیت بیشتری دارید؟ باغ انار. پادشاه وارونه. باغ یاقوت؟ 11🔹اگر دوره تخصصی اندکی هزینه داشته باشد حاضرید شرکت کنید؟ 12🔸سابقه شرکت/برنده شدن در جشنواره دارم/ندارم. 13🔹تخصصی که به کار بیاید./گرافیک/خوشنویسی/مقاله نویسی/پژوهش/آموزش قرآن/نهج البلاغه/تدریس مبانی انقلاب/ تدریس شعر/ تدریس تاریخ یا تفسیر و ... ▪️تعهد شرعی می دهم / نمی دهم حداقل روزی نیم ساعت در راستای برنامه‌های گروه، فعالیت انجام بدهم. ♦️گر مرد رهی میان خون باید رفت...از پای فتاده سرنگون باید رفت.👇 🍃با تشکر، خادم شما؛برگ.🇮🇷 ✨
-ای آلِ سعود! +ایشالا جزّ جیگر بزنی. به جای + متن یا شعر خودتون رو بنویسید. طنز وجدی، آزاد. هر چند تا آزاد. پادشاهان بخروشید. تمرین را در گروه پادشاهان وارونه قرار دهید. @anarstory
کوتاه نویسی و کاریکلماتور قسمت ۱ نویسنده: مهدی فرج‌اللهی کاریکلماتور انواع مختلفی دارد. گروهی از کاریکلماتورها فکاهی و طنزآمیز هستند که نوع این گروه طنز و شوخ­‌طبعی است. گروهی دیگر عاشقانه­‌هایی کوتاهند که در ادب غنایی قرار می­‌گیرند. برخی از آن­‌ها به حکمت و فلسفه نزدیک می­‌شوند. گروهی از کاریکلماتورها شعرند. سبک کاریکلماتور به سبک هندی نزدیک است اما برای این­گونه نوشته­‌ها شاید عنوان طرزِ شاپور مناسب­‌تر باشد. از نظر فرم و شکل و از لحاظ دستوری معمولاً کاریکلماتور جملۀ منثور ساده و مستقل یا مرکب با وجوه خبری، عاطفی و شرطی است که به قالب و شکل امثال‌وحکم می‌­ماند. در میان نوشته­‌های شاپور داستانک هم پیدا می­‌شود اما نمی­‌توان آن را به‌طورکلی به کاریکلماتور اطلاق کرده و کاریکلماتور را نوعی داستانک نامید. نگاهی به اصول و عناصر شعر به‌ویژه در قالب شعر منثور و وجوه اشتراک کاریکلماتور با آن می­‌اندازیم که عبارتند از: ایجاز و کوتاهی، کشف، غافلگیری، بازی هوشمندانه با كلمات، ايهام، تشخيص يا انسان­گونگی، تعلیل و توجیه فانتزی، تشبيه و استعاره­‌های اغراق‌آمیز، تمثيل، تضاد و پارادوکس، حس‌­آميزی. @anarstory
پرويز شاپور- پدر کاريکلماتور- پنجم اسفندماه سال ۱۳۰۲ ه.ش در قم – به قول خودش- و در تهران – به قول شناسنامه‌اش از در ورودی زندگی وارد شد و پانزدهم مرداد سال ۱۳۷۸ قلبش برای شنيدن رازی که مرگ با دلش در ميان نهاد سکوت کرد و پيکرش را به گورستان هديه داد و همان‌گونه که وصيت کرده بود او را در خودش به خاک سپردند. شاپور در عمری که برای نام‌نویسی روی سنگ قبر فرصت داشت تحصيل را از مدرسه دقيقی آغاز کرد و رشتۀ اقتصاد را با مدرک کارشناسی به پايان رساند. سال ۱۳۳۳ درحالی‌که خودنويسش را از خورشيد پر کرده بود فعاليت مطبوعاتی‌اش را با نشريات اهواز آغاز کرد. سال ۱۳۳۴ پس از رجعتش به تهران با نشريات سپيد و سياه و توفيق شروع به همکاری کرد که آثارش با نام‌های مستعار «کاميار»- پسرش- و «مهدخت» – خواهرش- در صفحات دارالمجانين، سبديات و برخورد عقاید و آرا به چاپ می‌رسید. عمران صلاحی و شاپور به ادارۀ خوشه در خيابان صفی علی‌شاه می‌رفتند و کارهای مشتركشان را به شاملو که سردبیر نشريه بود تحويل می‌دادند. صلاحی كاريكاتور می‌کشید و شاپور سوژه‌ها را می‌داد. يک صفحۀ ثابت داشتند. فكر از شاپور ذكر از صلاحی، طرح از شاپور شرح از صلاحی، تقرير شاپور تحرير صلاحیي و … خردادماه سال ۱۳۴۶ شاپور نوشته‌های کوتاهش را به شاملو داد. شمارۀ بعد كه چاپ شد اسم كاريكلماتور را روی آن گذاشته بودند. شاملو گفته بود: يه چيزی خودمون سر هم كرديم جاافتاده ديگه. يک لغت من‌درآوردی که از ترکیب كاريكاتور و كلمات به دست آمده است. ناصر فيض جايی نوشته بود که کاريکلماتور يعنی كاری بكنيم كه کلمه‌ها به تور بيافتند. ابوالفضل زرويی نصرآباد اين واژه را بدساخت و بدآهنگ می‌داند. شاملو علاقه زيادی به شاپور داشت به همين خاطر مجموعه هوای تازه را به وی هديه کرد. هرچند معتقد بود شاپور نبايد به يک موضوع پيله کند و بايد کارهايش را قبل از چاپ کمی بُر بزند. شاملو دوست داشت گزیده‌ای از کاريکلماتورهای شاپور آماده کند که مرگ به او اجازه نداد. شاپور از سال ۱۳۷۰ تا پايان عمر با نشريۀ گل‌آقا همکاری داشت. او علاوه بر طنزنویسی کاريکاتور هم می‌کشید. طرح‌هایی خطی و ساده با سنجاق‌قفلی، موش، گربه و… سال ۱۳۵۲ در گالری زروان، سال ۱۳۵۶ در نگارخانه تخت جمشيد و همچنين در نمايشگاه استاد اولم ترکيه نمایشگاه‌هایی از آثارش بر پا شد. طرح‌های شاپور در نشريات گرافيس سالانه و ديزاين ژورنال نيز به چاپ رسيده است. شاپور به نوشتاری روی آورد که دکتر سيروس شميسا از آن به‌عنوان يک نوع جديد ادبی ياد می‌کند. منوچهر احترامی خاطرات زيادی از شاپور تعريف کرده است و در اين روایت‌ها به شوخی‌های شفاهی شاپور اشاره می‌کند. شوخی‌ها و لطايفی که شاپور آن‌ها را می‌سازد و معمولاً خودش در مرکز ماجرا قرار داشته و با خودش شوخی می‌کند. او معتقد بود اگر همه کسانی که در حال حاضر کاریکلماتور می‌نویسند دست از نوشتن بر دارند، كاريكلماتور جای خودش را باز كرده است. اما همین‌که به پيروی از کاریکلماتورهای شاپور می‌نویسند و در اين سطح! نشان می‌دهد كه شاپور از زمان خودش عبور كرده است. @anarstory
دل در گرو تو گذاشتم. تو دلخور شدی و من بیدل. موضوع . هر چند تا آزاد. پادشاهان بخروشید. تمرین را در گروه پادشاهان وارونه قرار دهید. @anarstory
شيخ عارف كامل، شاه‏‌آبادى -روحى فداه- مى‏‌فرمود: 🔹 بايد انسان در وقت ذكر، مثل كسى باشد كه كلامْ دهن طفل مى‏‌گذارد و تلقين او مى‏‌كند، براى اينكه او را به زبان بياورد، و همينطور انسان بايد ذكر را تلقين قلب كند؛ و مادامى كه انسان با زبان ذكر مى‏‌گويد و مشغول تعليم قلب است، ظاهر به باطن مدد مى‏‌كند؛ همين كه زبان طفل قلب باز شد، از باطن به ظاهر مدد مى‏‌شود. چنانچه در تلقين طفل نيز چنين است: مادامى كه انسان كلام دهن او مى‏‌گذارد او را مدد مى‏‌كند؛ همين كه او آن كلام را به زبان اجرا كرد، نشاطى در انسان توليد مى‏‌شود كه خستگى سابق را برطرف مى‏‌كند. پس در اول، از معلم به او مدد مى‏‌شود و در آخر، از او به معلم كمک و مدد مى‏‌شود. 🔹 انسان اگر مدتى مواظبت كند در نماز و اذكار و ادعيه به اين ترتيب، البته نفس عادى مى‏‌شود، و اعمال عبادى هم مثل اعمال عاديه مى‏‌شود كه در حضور قلب در آنها محتاج به رويّه نيست، بلكه مثل امور طبيعيه عاديه مى‏‌شود. 📗 سر الصلوة، امام خمینی (ره)، ص ۲۳ @Manahejj @anarstory
✨انْجُمَنِ نِويسَندِگاٰنِ اِنقِلاٰبےِ رُماٰن.✨ به گوش باشید. رهبر معظم انقلاب اسلامی به کمبود رمان و قصه‌های خوب در بیان تاریخ انقلاب اسلامی اشاره کردند و فرمودند: هیچ بیانی نمیتواند تاریخ را مانند داستان و قصه بیان کند و آنچه که قابل اعتماد باشد متأسفانه کم نوشته شده است و عده‌ای نیز از روی عناد در مورد انقلاب، جنگ و حضرت امام، مطالبی را نوشته‌اند که دقیقا تحریف انقلاب و جنگ و تحریف شخصیت امام است و متأسفانه مجوز انتشار آن را نیز گرفته‌اند، بنا بر این داستان نویسی در مورد تاریخ انقلاب، مقوله مهمی است که باید در مورد آن کار و تلاش شود. 💎 @anarstory
در بیست کلمه داستانکی بنویسید که این فضا را منتقل کند به مخاطب. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 @anarstory
▪️♦️▪️♦️💎♦️▪️♦️▪️ 🖋💎 •﴿بٰاغِ اَنٰار﴾• 💎 ✨انْجُمَنِ نِويسَندِگاٰنِ اِنقِلاٰبےِ رُماٰن.✨ نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔷 🖊💎 •﴿پاٰدِشاٰهِ واٰرؤنھ ﴾• 💎 ✨ شعر ، دلنوشته و متن ادبی.✨ نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6 🔷 🖍💎 •﴿ بٰاٰغِٰ ڲِࢪدٓۆ ﴾• 💎 ✨کاࢪگاٰھێ بࢪاٰ؎ دۆࢪھمێ أهݪ قَݪَمْ ڪھ قَڵبِ شاݩ بࢪا؎ کۆدڪاݩ مۍ ٺپد.✨ نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/2180513811Cc90247f1dc 🔶 🌳💠نمایشگاه این سه باغ⚡️ 💎 @anarstory 💠〰️💠〰️💠〰️💠〰️💠 🖌💎 •﴿ بْاٰغِ ێاٰقٓۆٺ ﴾• 💎 ✨ێاٰࢪاٰݩِ إݩقِݪآبْۍِ قْاٰبُ ۆ تَصٰۆیّࢪ ✨ نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/2117730369C3e312b8a21 🔸 🌳💠نمایشگاه باغِ یاقوت⚡️ ♦️ @HOLLYYAGHUT
☑️ کانال های شخصی بچه های باغ انار: 🖊آرمینه‌آرمین 🔻مشق شب. http://eitaa.com/joinchat/3936157712Cd64453ab68 🔹 🖊حسین ابراهیمی🔻 @dastannewis 🔹 🖊اسماعیل واقفی.🔻 @storytools 🔹 🖊سیدمحمدحسین موسوی.🔻 @DastNevis_Talabeh 🔹 🖊حیدر جهان کهن.🔻 https://eitaa.com/joinchat/1105920033C30c5a941ac 🔹 🖊احد🔻 خط به خط https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776 🔹 🖊مقدسی فر🔻 https://eitaa.com/joinchat/1725038616Ca1e5e9495d 🔹 🖊مهدیار🔻 @jahadbaghalam 🔹 🖊باران🔻 @sherekodak 🔹 🖊بنت الحیدر سلام الله علیها.🔻 @AvayeEeshgh 🔹 🖊بنـْتـُ الْحِیْدَࢪ‹؏› و فخر الزمان🔻 @nevisandegane_enghelab 🔹 🖊فخر الزمان🔻 @masteeshgh 🔹 🖊فاطمه شراهی🔻 https://eitaa.com/joinchat/3829399613C5067396364 🔹 🖊شعر به زیبایی احساس🔻 https://eitaa.com/joinchat/3081044025Cd7c37352da 🔹 🖊خانم گل🔻 دیالوگ، مونولوگ. http://ghashamshami.blogfa.com/ 🔹 🖊اویسِ قرَنِ حُسَیْن🔻 @Harime_313 🔹 🖊زهرا صادقی🔻 خودنویس. @khoodneviss ♦️ 💎 @anarstory
شاخه های درختان به روز رسانده شد.
حسین مجاهد: ای ال سعود، به زودی آل سقوط احد: -ای آلِ سعود! + نبینی صعود. گل نرگس: _ ای آل سعود! + به چشم من پستی تو /چون که با دشمن دین بستی تو _ای آل سعود! +تموم بشی زود سجادی: _ای آل سعود +ای چاه سقوط گل نرگس: _ای آل سعودِ نون حروم کن بنت الزهرا (س): ای ال سعود هم پیمان شده با قوم حسود هرچه دست و پا زدی بیشتر رفتی در گل فرود hadise: -ای ال سعود ه +در به در گشته ..بساطتو جمع کنو بگریز Mahdyar: _ای آل سعود! +اندک اندک می‌رسد وقت سقوط! hosna razieh: احد: - با آل علی هرکه در افتاد. +از گرده هستی به سر افتاد . _ای آل سعود! +جشن ما نابودی تو و آل یهود یا عماد من لا عماد له: -ای آلِ سعود! +فکر کنم کرونا رفته نماز جمعه ها برگذار شده مرگ بر آمریکا ، مرگ بر اسرائیل ، مرگ بر آل سعود -ای آلِ سعود! + ای آل سعود وقت موعود ای آل یهود وقت موعود یهودی و سعودی همه مفقود ذاکِرُاݪُحُسِیݩ‌‌عڵیھ‌سَݪآم..": –ای‌ ال سعود.... +بیخیاال بابا..بیا راجب چیزای ارزشمند حرف بزنیم 🌱 پـیــچڪُ اللِـئآ 🌱: _ای آل سعود! + لعنت بهتون، اسلام نما ها! hosna razieh: 🌱 پـیــچڪُ اللِـئآ 🌱: _ای آل سعود! + بن سلمان بی عار ! هیچ ندار فرعون تبار از سطوت رزمندگان یمن والا تبار فقط بنال @anarstory
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ: داستانک که هیچ یاد نامه ۳۱ نهج البلاغه افتادم گفت سلام خدا بر او باد: از پدری فانی(...) به پسری آرزومند(...) 🌱 پـیــچڪُ اللِـئآ 🌱: پسر تازه اول راه بود و پدر، تمام عمرش را، پای هموار کردن راهِ پسر گذاشت. راه هموار شد. فرصت تمام شد. و پدری که دیگر نیست! zahra: پدرم دست مرا بگرفته بود و مرا با خودش همراه کرده بود دل به دلم داده و هرچه گفتم به دیده منت نهاد کاش این را قبول میکرد "که بماند در برم تا به قیامت" یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام ❤: پسر کوچولو بدنیا آمد. ولی از واژه پدر فقط عکس داشت وتمام. حیدر جهان کهن (پیاده): تمرین ۲٠ پدربزرگ آخرین نفس را به سختی در سینه کشید و خاموش شد. صدای گریه‌ی نوزاد از اتاق مجاور بلند شد. یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام ❤: پسر لباس پوشید و با لبخند بیرون آمد. پدر با چشمانی که می خندید گفت . به شرط آنکه پسر را پدر کند داماد.. ساعتهای پایانی تابستان سپری میشود. و جای خود را فصل رنگارنگ و برگ ریز دل انگیز پاییز می سپارد.... با نم بارانهای بی موقع و گذرا ... با خش خش برگها به زیر پا... با به سردی گراییده شدن هوا... با تمام زیبایی ها در راه است... مقدمش گل افشان، فصل عاشقی. لایُمکِن الفرار از عِشـقِ🚩الحُسین: + بابایی تا پارک چقدر مونده؟ _10 قدمه، زودمیرسیم +پس کو؟10ساعته _چند قدمه ، 10دقیقه نیست تو راهیم 🍃مهجور حسین ابراهیمی: - من خسته شدم - خستگی چیه؟ دست کودک را فشرد. - یعنی... یعنی... یعنی ... بی‌خیال. «.... دستم را گرفته بود و می‌کشید، گفتم بابا این‌ قدر تند راه نرو... من دیگر توان ندارم... بابا گفت عزیزم من هم زمان ندارم...» - بابابزرگ خدابیامرز دستم را محکم گرفته بود با آن عصایش... نمی‌ذاشت رهاش کنم... این همان عصاست... می‌فهمی؟ اکنون به ساعت شنیِ بین کتف‌هاتان بنگرید. هرکس به ‌وقتش اما فراموشی‌تان هم‌چنان ادامه می‌یابد، به خدایی‌ام قسم. غریب آشنا: سلام وقت بخیر : پدرباپینه دستانش پازل پسرش رامیچید پسرکه قدکشید،پدررفتنی شد... هوالعشق: تجربه گذر عمر هر آدمی،چون ساعت شنی ست که با وارونه کردنش،تجربه زندگی ادم دیگری را رقم میزند @anarstory
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ: پدر خندید پسرک بغض کرد پدر رفت و پسر ماند و آرزوهای پدرش! پدر تمام شد و پسرک شروع... ذاکِرُاݪُحُسِیݩ‌‌عڵیھ‌سَݪآم..": عمرش هدر رفتہ بود بہ پای تجربہ‌ هایش.. و حالا.. تجاربش را بازگو میکرد برای کودکش تا راه و رسم باخدا زیستن را بیاموزد نگران به جوانش نگاه کرد.. هنوز اول راه بود..! و مسیری سخت در انتظارش گفت : بابا جان اگر میخوای موفق بشی همیشه شہدارو الگو قرار بده عِمران واقفی: -پسر گلم پس هر چیو که بهت گفتم یادت باشه ها! پدر این را گفت و ساعت شنی، آخرین دانه را انداخت. +پدر، ولی من کوله ام خیلی کوچک است! پدر! بی قَرآر: دست پسرک را گرفت. +میخواهم آخر عمری را با تو باشم میوه ی دلم.🌿 پسرک چشمانش را بست و پدر آخرین جرعه ی زندگیش را به پای پسر پیر شد... Mahdyar: _ بابا چرا گریه می‌کنی؟ + فرصتم تمومه، دونه های شنی ساعتم تمومه. _خب باید یکم روی دستات وایسی! R.Khatib: پدر و پسر هر دو پا به جاده ی زندگی گذاشتند.پدر داشت به آخر جاده نزدیک میشد اما پسر تازه اول راه بود هیام: سلام من از دور نظاره گرم، ببخشید که خیلی فرصت نمیکنم شرکت کنم ولی از حضور بزرگواران استفاده میکنم. شاید مثل این:👇 پدر بزرگ دست حسین را گرفت و گفت: _این عصا رو میبینی؟ فکر نکن همیشه این طور بودم. یه روز من هم مثل تو به سرعت باد می دویدم. اما حالا ... تعداد کلمات کمتر 👇 دیالوگ _بابایی بیا بدوییم _نه بابا جان از ما دیگه گذشت. حالا نوبت شماست. مثال دوم:👇 اکبرآقا دست کودکی‌اش را گرفت و به او گفت: اکبر میشه باهم بدوییم؟ اکبر کوچک گفت: چرا که نشه پیرمرد. اکبر آقا نگاهی به عصایش کرد و گفت: نه! نمیشه دیگه از ما گذشت. R.Khatib: پدر پزرگ خندید و گفت:من دیگر عمر خودم را کردم تو باید خودت را آماده کنی پسر نگاهی به پدربزرگ انداخت:آماده ی چی؟ پدر بزرگ لبخندی زد.دستی با سر پسر کشید:آماده زندگی کردن احد: گل ها را روی صندلی همراه گذاشت. کنار پای پدر نشست. دستگاه تنفس، بد زایده‌ای بر لب های مدرس پدر بود. _خودم کلماتت میشم. همیشه بهم گفتی همه دنیا رو ول کن! پا جای پای علی بذار. ببین! کفشهام گلی شده... فَخْرُالزَماٰن (:: پدر نگاهی به پسرک میکند: دیگه وقت رفتنه! پسر با کنجکاوی میپرسد: کجا؟ دست روزگار اما سؤال پسر را بی جواب میگذارد! پدر میرود... ږۏيآ ♡: پسر دستان لرزان پدر را می‌گیرد عرق بر چهره ی پدر نشسته است - بابایی میخواستی ی چیزی به من بگی ‌... من منتظرم + و چشمان نگران پدر آخرین حرفهایش می‌شود ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ: - می رسونمت تا یه جایی بقیه‌اش با خودت! - خب تا تهش بیا! - اجازه ندارم! نگاهی به پدرش انداخت و گفت: - شما آخر راهی و من اول راه! نصیحت چی داری؟ پدر خندید: - آرزوی بیخود نکن، حسرت نشه! 🌹حلما🌹: علی از پدرش پرسید :بابا چرا شما همیشه عصا به دست داری؟؟؟ پدر لبخندی زد و گفت :به پاییز زندگانی ام رسیدم تو از بهار زندگانیت استفاده کن و لذت ببر..... . .: بنام خدا #⃣ تاتی تاتی پسرک با چشمهای گرد شده به عصا زل زد. تند جلو آمد. دست بابا بزرگ را گرفت. گفت: «تاتی تاتی...» ###### پسرک دست بابابزرگ را گرفت. به عصا اشاره کرد. گفت: «شما هر وقت خسته شدید, من بقیه‌اش را شروع میکنم.» ✍ م. ب. ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ: نکند پسرش از تشنگی جان می داد؟ - تو آخرین سرباز منی! حجت تمام کرد و او را روی دست بالا گرفت امان از تیر... خانم گل: اسفند روزها را به آخر برد به خنده‌های بهار نگاه کرد و گفت: با آمدنت نوید شروعی دوباره میدهی و این یعنی امید. بهار به اسفند گفت چیزی به من بیاموز اسفند گفت: روزها باقی نمی‌مانند و نفس آخر را کشید. @anarstory
در پادشاه وارونه مهمان گران قدری داریم. عالیه محرابی در تیر ماه ١٣٥٩ شمسی در کراچی متولد شد. وی دانشجوی دکتری ادبیات مقاومت دانشگاه آزاد اسلامی واحد یزد است. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. مهرابی عضو شورای سیاستگذاری حوزه هنری استان یزد و مسئول شورای شعر بسیج هنرمندان استان یزد است. ایشان داوری چندین جشنواره را بر عهده داشته و در جشنواره‌های مختلف از جمله جشنواره خطبه‌‏های نور گرگان، جشنواره ملی قرآن و عترت دانشجویی، کتاب سال شعر رضوی و... نیز برگزیده شده است. ‏‌‏‏‏‏ کتاب‌های «به رنگ آتش»، «مسافران کوپه صبح»، «گریه‌های شمع، خنده‌های باد»، «قلمدان‌های فیروزه»، «آنیماه»، «آواز ترمه‌ها»، «به امضای گل سرخ»، «دمنوش خاطرات»، «رازهای گل اناری»، «زنان فصل بیداری»، «قد قامت زخم»، «قرار هشتم» و «خوشه‌های مینیاتوری» از ایشان منتشر شده است. @anarstory
خانم عالیه محرابی.
هدایت شده از خودنویس
Mahmood Karimi - Be Mahe Asemon Migoft (128).mp3
4.15M
به ماه آسمون میگفت ... اینو با داستان نارینه گوش کنید. @khoodneviss
از کانال یک درخت انار.
تمرین دیشب تقدیم به بی بی سه ساله.
ــــــــــــــــ تَنش شبیه زهرا! ــــــــــــــ خاتون کوچک ،ویک دشت خار مغیلان ـــــــــــــ بدن کبود بادیه. ـــــــــــــ خار و خواب و خاک. ـــــــــــــ چادر حرامی آتش. ـــــــــــــــــ هزار و نود و پنج. ــــــــــــــــــ حوریه ی زخمی شام ــــــــــــــــــ دُردانه گشت دانه! ــــــــــــــــــ رقیه عمو آب ــــــــــــــــــــ دخترهای بابایی ــــــــــــــــــــــــ طاقت جهل نداشت! ــــــــــــــــــــــــ بابایی بود،رفت پیش بابا ـــــــــــــــــــــ بزرگ بود بانوی کوچک ـــــــــــــــــ گوشواره دختر شامی ... ـــــــــــــــ ببین بابام کجاست ؟! ـــــــــــــــــ تاریک. خانه. خرابه. ــــــــــــــــــــ ببا بببا. ببا بببا. بببا ببببابا.😭 ــــــــــــــــــــ به قول محمود کریمی بابا کجایی؟ سراغی از من نمی گیری! ــــــــــــــــــ رقیه که فدک نداره. ــــــــــــــــــــــــ ماهکِ بنی هاشم. ــــــــــــــــــ سه ساله و سر بریده!😭 ــــــــــــــ جون به لبش رسیده. ـــــــــــــــــــــــــ بابا نیست، منم! ـــــــــــــــــــــ رقیه فخر کائنات ــــــــــــــــ بلبلِ حرم، لکنت. ــــــــــــــــــــ ته قصه اینه؟ ــــــــــــــــ دندانِ شیریِ شکسته ــــــــــــــ ارث من در فراق بابا ... سر ؟! ــــــــــــ رقیه شب و عمه... ـــــــــــ قافله در قافله در قافله. ــــــــــــــــــ شیرین زبان عباس😭 ـــــــــــــــ جُوییدَم و سرَت یافتم! ــــــــــــــــــ رقیه قد خمیده مادر ــــــــــــــــ بابا کجایی بابـا ـــــــــــــ زهرای عباس پیکر.😭 ـــــــــــــــ معجرم گم شده 😭 ـــــــــــــ قندِ عسل و زنبورها. ــــــــــــ هلال ماه کم آورد ـــــــــ کاش قیامت می شد ــــــــــ ستارهِ سه تاره ـــــــــــــ سیلی اثر کرده ـــــــــــــــ رقیه باب الوائج کریم. انار مشت خورده ادامه کینه مدینه. ــــــــــــــــــ بچه زدن نداره! ــــــــــــــــ تو از سفر نیومدی. ـــــــــــــــ عمه تنها برگشت. ـــــــــــــ بغل می خوام بابا! ـــــــــ گلبرگهای نازگل حیدری کبود شد ــــــــــــــــ از امشب خودش قصه است! ــــــــــــــ اگر عمو بود ـــــــــــــــــ رقیه سوریه سردار ـــــــــ داداش علی بیا. ـــــــــــ سوختم، نساختم، رفتم! ــــــــــــــ 3 ساله ای که زود پیر شد ـــــــــــ تمثال مادر حضرت زهرا ـــــــــ من آب نمی‌خواهم ـــــــــــــ عمه دیگه نمی تونم ـــــــــــ امان از خواب نابهنگام ـــــــــــ دیگه راهی نمونده ـــــــــــ دووم بیار رقیه ــــــــــــ دمشق پایتخت عشق ــــــــــــــ دیگه بابا رو دیدم... ــــــــــــــــــــ به خدا فدک ندارم ــــــــــــــ رقیه دُریّه ـــــــــــــ گوشواره هامو بردید دیگه هیچی ندارم! ـــــــــــــــــــــــ بهش بگو دخترش... ــــــــــــــــــ عمه شانه‌ام کو؟ ــــــــــــــــ جراحتِ قلبِ عمه. ــــــــــــــ شانه به موی نمانده ام بزن😭 ـــــــــــــــــ بابایم آمده ــــــــــــــ عمه دیگه منو نداره! ـــــــــــــــ برادر، این هم امانتت ـــــــــــــ شکست امانت برادرم! ــــــــــــــــ ببر با علی اصغرت بازی کنه😭 ــــــــــــــ دختر نداری نمیفهمی ـــــــــــــ دامن آتش دویدن... ـــــــــــــــ دختر و غم بابا... ــــــــــــــــ سینه‌ات کو بابا؟ ــــــــــــــــ سر تا پایم را طلا گرفت! ــــــــــــــــ اصلا دختر خودت! ـــــــــــــــ خواستم سپرش باشم! ـــــــــــــــ نگذاشتند حسین! ــــــــــــــ رقیه جا ماند در شام؟ ـــــــــــــــــــ به جون حضرت سه ساله ــــــــــــــــ حرومی و حرم محاله ـــــــــــــــــ رقیه حمیده صبورا شکورا سکینه ــــــــــــــــــ یا حسین دخترانت را نامحرمان کشته اند ــــــــــــــ زهرای سه ساله ـــــــــ عروسک دختر مادر. ــــــــــــــ نزننن بابا بیا...بابا......باابببببا.......😭 ـــــــــــ دلش بابا می خواست ـــــــــــــ سہ‌سالہ سیلۍ سربریده.. ـــــــــــــــــــ بچہ‌یتیم‌زدن‌نداره..(:" ـــــــــــــــــــــ روضه عشق هزار کلمه هم براش کمه😭 ــــــــــــــــــ دختر داری، آره؟ ـــــــــــــــــــ سوخت، شمعِ شب. ــــــــــــــــــ دخترسہ‌سالہ‌هارو‌دیدۍ..؟ ــــــــــــــــ عشقِ سه ساله. عشقِ چهار حرفی. ــــــــــــــــ دیدمت، سیراب شدم ! ـــــــــــــــــــ بیایی، نیایی، می‌میرم... ــــــــــــــــــــــ ساز ،با ناله ذریه زهرا(س)نزنید... ـــــــــــــــــــــ شامِ آخرِ رقیه .. ـــــــــــــــ سرت را شانه ای دارم... ــــــــــــــــــ گریه نکن بابایی... ــــــــــــــــــ جای عمو خالی‌ست... ـــــــــــــــــــ عزدار توام بی گریه! ـــــــــــــــــ ناز کنم، می خری؟ ــــــــــــــ حرم رقیه باشی عشق است داستانهای سه کلمه ای. @anarstory
-زده ام فالیُ فریادرسی می آید. +فکر کنم فریاد هام دیشب رسید به خدا. به جای + متن یا شعر خودتون رو بنویسید. طنز وجدی، آزاد. هر چند تا آزاد. پادشاهان بخروشید. تمرین را در گروه پادشاهان وارونه قرار دهید. @anarstory
این بچه ی کارگر شاطر نیست؟ چشم هایش از تعجب گردشد : -خودشه ! اخم هاش توهم رفت ،برا خودش آدم شده. چه باجرات! **** - بین خودمون می مونه؟ سرش را تکان داد: - نمی خواستم مسلمون کشی کنم... عمدا اسیر شدم! **** - بین خودمون می مونه؟ سرش را تکان داد: - نمی خواستم مسلمون کشی کنم... عمدا اسیر شدم! **** عراقی زانو زد جلوش. به عربی التماس می‌کرد. نشست روی گردنش. - هوممم حالا به یک دردی خوردی.. **** _ هه! خمینی اداره جنگو دست کیا سپرده! _ خاموش ابونعیم! یه گردان رو دست اینا میچرخه! + حَرِك حَرِك **** _سرتوبدزد،الان میزندت _خاک برسرماکه بایدازیه بچه بترسیم _اینابچه های خمینی هستن،بایدم ترسیدازشون... **** +اگه قول بدی بهم شلیک نکنی قلم دوشت میکنم🤦‍♂ **** رسیدیم به مقر ایرانیا. توی جمع اسرا، بوی رقیق شاش می‌اومد. پسره با کلاشینکف ایستاده بود بالای سرمون. @anarstory