eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
917 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
✨انْجُمَنِ نِويسَندِگاٰنِ اِنقِلاٰبےِ رُماٰن.✨ به گوش باشید. رهبر معظم انقلاب اسلامی به کمبود رمان و قصه‌های خوب در بیان تاریخ انقلاب اسلامی اشاره کردند و فرمودند: هیچ بیانی نمیتواند تاریخ را مانند داستان و قصه بیان کند و آنچه که قابل اعتماد باشد متأسفانه کم نوشته شده است و عده‌ای نیز از روی عناد در مورد انقلاب، جنگ و حضرت امام، مطالبی را نوشته‌اند که دقیقا تحریف انقلاب و جنگ و تحریف شخصیت امام است و متأسفانه مجوز انتشار آن را نیز گرفته‌اند، بنا بر این داستان نویسی در مورد تاریخ انقلاب، مقوله مهمی است که باید در مورد آن کار و تلاش شود. 💎 @anarstory
در بیست کلمه داستانکی بنویسید که این فضا را منتقل کند به مخاطب. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 @anarstory
▪️♦️▪️♦️💎♦️▪️♦️▪️ 🖋💎 •﴿بٰاغِ اَنٰار﴾• 💎 ✨انْجُمَنِ نِويسَندِگاٰنِ اِنقِلاٰبےِ رُماٰن.✨ نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔷 🖊💎 •﴿پاٰدِشاٰهِ واٰرؤنھ ﴾• 💎 ✨ شعر ، دلنوشته و متن ادبی.✨ نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6 🔷 🖍💎 •﴿ بٰاٰغِٰ ڲِࢪدٓۆ ﴾• 💎 ✨کاࢪگاٰھێ بࢪاٰ؎ دۆࢪھمێ أهݪ قَݪَمْ ڪھ قَڵبِ شاݩ بࢪا؎ کۆدڪاݩ مۍ ٺپد.✨ نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/2180513811Cc90247f1dc 🔶 🌳💠نمایشگاه این سه باغ⚡️ 💎 @anarstory 💠〰️💠〰️💠〰️💠〰️💠 🖌💎 •﴿ بْاٰغِ ێاٰقٓۆٺ ﴾• 💎 ✨ێاٰࢪاٰݩِ إݩقِݪآبْۍِ قْاٰبُ ۆ تَصٰۆیّࢪ ✨ نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/2117730369C3e312b8a21 🔸 🌳💠نمایشگاه باغِ یاقوت⚡️ ♦️ @HOLLYYAGHUT
☑️ کانال های شخصی بچه های باغ انار: 🖊آرمینه‌آرمین 🔻مشق شب. http://eitaa.com/joinchat/3936157712Cd64453ab68 🔹 🖊حسین ابراهیمی🔻 @dastannewis 🔹 🖊اسماعیل واقفی.🔻 @storytools 🔹 🖊سیدمحمدحسین موسوی.🔻 @DastNevis_Talabeh 🔹 🖊حیدر جهان کهن.🔻 https://eitaa.com/joinchat/1105920033C30c5a941ac 🔹 🖊احد🔻 خط به خط https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776 🔹 🖊مقدسی فر🔻 https://eitaa.com/joinchat/1725038616Ca1e5e9495d 🔹 🖊مهدیار🔻 @jahadbaghalam 🔹 🖊باران🔻 @sherekodak 🔹 🖊بنت الحیدر سلام الله علیها.🔻 @AvayeEeshgh 🔹 🖊بنـْتـُ الْحِیْدَࢪ‹؏› و فخر الزمان🔻 @nevisandegane_enghelab 🔹 🖊فخر الزمان🔻 @masteeshgh 🔹 🖊فاطمه شراهی🔻 https://eitaa.com/joinchat/3829399613C5067396364 🔹 🖊شعر به زیبایی احساس🔻 https://eitaa.com/joinchat/3081044025Cd7c37352da 🔹 🖊خانم گل🔻 دیالوگ، مونولوگ. http://ghashamshami.blogfa.com/ 🔹 🖊اویسِ قرَنِ حُسَیْن🔻 @Harime_313 🔹 🖊زهرا صادقی🔻 خودنویس. @khoodneviss ♦️ 💎 @anarstory
شاخه های درختان به روز رسانده شد.
حسین مجاهد: ای ال سعود، به زودی آل سقوط احد: -ای آلِ سعود! + نبینی صعود. گل نرگس: _ ای آل سعود! + به چشم من پستی تو /چون که با دشمن دین بستی تو _ای آل سعود! +تموم بشی زود سجادی: _ای آل سعود +ای چاه سقوط گل نرگس: _ای آل سعودِ نون حروم کن بنت الزهرا (س): ای ال سعود هم پیمان شده با قوم حسود هرچه دست و پا زدی بیشتر رفتی در گل فرود hadise: -ای ال سعود ه +در به در گشته ..بساطتو جمع کنو بگریز Mahdyar: _ای آل سعود! +اندک اندک می‌رسد وقت سقوط! hosna razieh: احد: - با آل علی هرکه در افتاد. +از گرده هستی به سر افتاد . _ای آل سعود! +جشن ما نابودی تو و آل یهود یا عماد من لا عماد له: -ای آلِ سعود! +فکر کنم کرونا رفته نماز جمعه ها برگذار شده مرگ بر آمریکا ، مرگ بر اسرائیل ، مرگ بر آل سعود -ای آلِ سعود! + ای آل سعود وقت موعود ای آل یهود وقت موعود یهودی و سعودی همه مفقود ذاکِرُاݪُحُسِیݩ‌‌عڵیھ‌سَݪآم..": –ای‌ ال سعود.... +بیخیاال بابا..بیا راجب چیزای ارزشمند حرف بزنیم 🌱 پـیــچڪُ اللِـئآ 🌱: _ای آل سعود! + لعنت بهتون، اسلام نما ها! hosna razieh: 🌱 پـیــچڪُ اللِـئآ 🌱: _ای آل سعود! + بن سلمان بی عار ! هیچ ندار فرعون تبار از سطوت رزمندگان یمن والا تبار فقط بنال @anarstory
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ: داستانک که هیچ یاد نامه ۳۱ نهج البلاغه افتادم گفت سلام خدا بر او باد: از پدری فانی(...) به پسری آرزومند(...) 🌱 پـیــچڪُ اللِـئآ 🌱: پسر تازه اول راه بود و پدر، تمام عمرش را، پای هموار کردن راهِ پسر گذاشت. راه هموار شد. فرصت تمام شد. و پدری که دیگر نیست! zahra: پدرم دست مرا بگرفته بود و مرا با خودش همراه کرده بود دل به دلم داده و هرچه گفتم به دیده منت نهاد کاش این را قبول میکرد "که بماند در برم تا به قیامت" یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام ❤: پسر کوچولو بدنیا آمد. ولی از واژه پدر فقط عکس داشت وتمام. حیدر جهان کهن (پیاده): تمرین ۲٠ پدربزرگ آخرین نفس را به سختی در سینه کشید و خاموش شد. صدای گریه‌ی نوزاد از اتاق مجاور بلند شد. یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام ❤: پسر لباس پوشید و با لبخند بیرون آمد. پدر با چشمانی که می خندید گفت . به شرط آنکه پسر را پدر کند داماد.. ساعتهای پایانی تابستان سپری میشود. و جای خود را فصل رنگارنگ و برگ ریز دل انگیز پاییز می سپارد.... با نم بارانهای بی موقع و گذرا ... با خش خش برگها به زیر پا... با به سردی گراییده شدن هوا... با تمام زیبایی ها در راه است... مقدمش گل افشان، فصل عاشقی. لایُمکِن الفرار از عِشـقِ🚩الحُسین: + بابایی تا پارک چقدر مونده؟ _10 قدمه، زودمیرسیم +پس کو؟10ساعته _چند قدمه ، 10دقیقه نیست تو راهیم 🍃مهجور حسین ابراهیمی: - من خسته شدم - خستگی چیه؟ دست کودک را فشرد. - یعنی... یعنی... یعنی ... بی‌خیال. «.... دستم را گرفته بود و می‌کشید، گفتم بابا این‌ قدر تند راه نرو... من دیگر توان ندارم... بابا گفت عزیزم من هم زمان ندارم...» - بابابزرگ خدابیامرز دستم را محکم گرفته بود با آن عصایش... نمی‌ذاشت رهاش کنم... این همان عصاست... می‌فهمی؟ اکنون به ساعت شنیِ بین کتف‌هاتان بنگرید. هرکس به ‌وقتش اما فراموشی‌تان هم‌چنان ادامه می‌یابد، به خدایی‌ام قسم. غریب آشنا: سلام وقت بخیر : پدرباپینه دستانش پازل پسرش رامیچید پسرکه قدکشید،پدررفتنی شد... هوالعشق: تجربه گذر عمر هر آدمی،چون ساعت شنی ست که با وارونه کردنش،تجربه زندگی ادم دیگری را رقم میزند @anarstory
ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ: پدر خندید پسرک بغض کرد پدر رفت و پسر ماند و آرزوهای پدرش! پدر تمام شد و پسرک شروع... ذاکِرُاݪُحُسِیݩ‌‌عڵیھ‌سَݪآم..": عمرش هدر رفتہ بود بہ پای تجربہ‌ هایش.. و حالا.. تجاربش را بازگو میکرد برای کودکش تا راه و رسم باخدا زیستن را بیاموزد نگران به جوانش نگاه کرد.. هنوز اول راه بود..! و مسیری سخت در انتظارش گفت : بابا جان اگر میخوای موفق بشی همیشه شہدارو الگو قرار بده عِمران واقفی: -پسر گلم پس هر چیو که بهت گفتم یادت باشه ها! پدر این را گفت و ساعت شنی، آخرین دانه را انداخت. +پدر، ولی من کوله ام خیلی کوچک است! پدر! بی قَرآر: دست پسرک را گرفت. +میخواهم آخر عمری را با تو باشم میوه ی دلم.🌿 پسرک چشمانش را بست و پدر آخرین جرعه ی زندگیش را به پای پسر پیر شد... Mahdyar: _ بابا چرا گریه می‌کنی؟ + فرصتم تمومه، دونه های شنی ساعتم تمومه. _خب باید یکم روی دستات وایسی! R.Khatib: پدر و پسر هر دو پا به جاده ی زندگی گذاشتند.پدر داشت به آخر جاده نزدیک میشد اما پسر تازه اول راه بود هیام: سلام من از دور نظاره گرم، ببخشید که خیلی فرصت نمیکنم شرکت کنم ولی از حضور بزرگواران استفاده میکنم. شاید مثل این:👇 پدر بزرگ دست حسین را گرفت و گفت: _این عصا رو میبینی؟ فکر نکن همیشه این طور بودم. یه روز من هم مثل تو به سرعت باد می دویدم. اما حالا ... تعداد کلمات کمتر 👇 دیالوگ _بابایی بیا بدوییم _نه بابا جان از ما دیگه گذشت. حالا نوبت شماست. مثال دوم:👇 اکبرآقا دست کودکی‌اش را گرفت و به او گفت: اکبر میشه باهم بدوییم؟ اکبر کوچک گفت: چرا که نشه پیرمرد. اکبر آقا نگاهی به عصایش کرد و گفت: نه! نمیشه دیگه از ما گذشت. R.Khatib: پدر پزرگ خندید و گفت:من دیگر عمر خودم را کردم تو باید خودت را آماده کنی پسر نگاهی به پدربزرگ انداخت:آماده ی چی؟ پدر بزرگ لبخندی زد.دستی با سر پسر کشید:آماده زندگی کردن احد: گل ها را روی صندلی همراه گذاشت. کنار پای پدر نشست. دستگاه تنفس، بد زایده‌ای بر لب های مدرس پدر بود. _خودم کلماتت میشم. همیشه بهم گفتی همه دنیا رو ول کن! پا جای پای علی بذار. ببین! کفشهام گلی شده... فَخْرُالزَماٰن (:: پدر نگاهی به پسرک میکند: دیگه وقت رفتنه! پسر با کنجکاوی میپرسد: کجا؟ دست روزگار اما سؤال پسر را بی جواب میگذارد! پدر میرود... ږۏيآ ♡: پسر دستان لرزان پدر را می‌گیرد عرق بر چهره ی پدر نشسته است - بابایی میخواستی ی چیزی به من بگی ‌... من منتظرم + و چشمان نگران پدر آخرین حرفهایش می‌شود ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ: - می رسونمت تا یه جایی بقیه‌اش با خودت! - خب تا تهش بیا! - اجازه ندارم! نگاهی به پدرش انداخت و گفت: - شما آخر راهی و من اول راه! نصیحت چی داری؟ پدر خندید: - آرزوی بیخود نکن، حسرت نشه! 🌹حلما🌹: علی از پدرش پرسید :بابا چرا شما همیشه عصا به دست داری؟؟؟ پدر لبخندی زد و گفت :به پاییز زندگانی ام رسیدم تو از بهار زندگانیت استفاده کن و لذت ببر..... . .: بنام خدا #⃣ تاتی تاتی پسرک با چشمهای گرد شده به عصا زل زد. تند جلو آمد. دست بابا بزرگ را گرفت. گفت: «تاتی تاتی...» ###### پسرک دست بابابزرگ را گرفت. به عصا اشاره کرد. گفت: «شما هر وقت خسته شدید, من بقیه‌اش را شروع میکنم.» ✍ م. ب. ᶳᵃʳᵃᵇ-ᵐ: نکند پسرش از تشنگی جان می داد؟ - تو آخرین سرباز منی! حجت تمام کرد و او را روی دست بالا گرفت امان از تیر... خانم گل: اسفند روزها را به آخر برد به خنده‌های بهار نگاه کرد و گفت: با آمدنت نوید شروعی دوباره میدهی و این یعنی امید. بهار به اسفند گفت چیزی به من بیاموز اسفند گفت: روزها باقی نمی‌مانند و نفس آخر را کشید. @anarstory
در پادشاه وارونه مهمان گران قدری داریم. عالیه محرابی در تیر ماه ١٣٥٩ شمسی در کراچی متولد شد. وی دانشجوی دکتری ادبیات مقاومت دانشگاه آزاد اسلامی واحد یزد است. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. مهرابی عضو شورای سیاستگذاری حوزه هنری استان یزد و مسئول شورای شعر بسیج هنرمندان استان یزد است. ایشان داوری چندین جشنواره را بر عهده داشته و در جشنواره‌های مختلف از جمله جشنواره خطبه‌‏های نور گرگان، جشنواره ملی قرآن و عترت دانشجویی، کتاب سال شعر رضوی و... نیز برگزیده شده است. ‏‌‏‏‏‏ کتاب‌های «به رنگ آتش»، «مسافران کوپه صبح»، «گریه‌های شمع، خنده‌های باد»، «قلمدان‌های فیروزه»، «آنیماه»، «آواز ترمه‌ها»، «به امضای گل سرخ»، «دمنوش خاطرات»، «رازهای گل اناری»، «زنان فصل بیداری»، «قد قامت زخم»، «قرار هشتم» و «خوشه‌های مینیاتوری» از ایشان منتشر شده است. @anarstory
خانم عالیه محرابی.
هدایت شده از خودنویس
Mahmood Karimi - Be Mahe Asemon Migoft (128).mp3
4.15M
به ماه آسمون میگفت ... اینو با داستان نارینه گوش کنید. @khoodneviss
از کانال یک درخت انار.
تمرین دیشب تقدیم به بی بی سه ساله.
ــــــــــــــــ تَنش شبیه زهرا! ــــــــــــــ خاتون کوچک ،ویک دشت خار مغیلان ـــــــــــــ بدن کبود بادیه. ـــــــــــــ خار و خواب و خاک. ـــــــــــــ چادر حرامی آتش. ـــــــــــــــــ هزار و نود و پنج. ــــــــــــــــــ حوریه ی زخمی شام ــــــــــــــــــ دُردانه گشت دانه! ــــــــــــــــــ رقیه عمو آب ــــــــــــــــــــ دخترهای بابایی ــــــــــــــــــــــــ طاقت جهل نداشت! ــــــــــــــــــــــــ بابایی بود،رفت پیش بابا ـــــــــــــــــــــ بزرگ بود بانوی کوچک ـــــــــــــــــ گوشواره دختر شامی ... ـــــــــــــــ ببین بابام کجاست ؟! ـــــــــــــــــ تاریک. خانه. خرابه. ــــــــــــــــــــ ببا بببا. ببا بببا. بببا ببببابا.😭 ــــــــــــــــــــ به قول محمود کریمی بابا کجایی؟ سراغی از من نمی گیری! ــــــــــــــــــ رقیه که فدک نداره. ــــــــــــــــــــــــ ماهکِ بنی هاشم. ــــــــــــــــــ سه ساله و سر بریده!😭 ــــــــــــــ جون به لبش رسیده. ـــــــــــــــــــــــــ بابا نیست، منم! ـــــــــــــــــــــ رقیه فخر کائنات ــــــــــــــــ بلبلِ حرم، لکنت. ــــــــــــــــــــ ته قصه اینه؟ ــــــــــــــــ دندانِ شیریِ شکسته ــــــــــــــ ارث من در فراق بابا ... سر ؟! ــــــــــــ رقیه شب و عمه... ـــــــــــ قافله در قافله در قافله. ــــــــــــــــــ شیرین زبان عباس😭 ـــــــــــــــ جُوییدَم و سرَت یافتم! ــــــــــــــــــ رقیه قد خمیده مادر ــــــــــــــــ بابا کجایی بابـا ـــــــــــــ زهرای عباس پیکر.😭 ـــــــــــــــ معجرم گم شده 😭 ـــــــــــــ قندِ عسل و زنبورها. ــــــــــــ هلال ماه کم آورد ـــــــــ کاش قیامت می شد ــــــــــ ستارهِ سه تاره ـــــــــــــ سیلی اثر کرده ـــــــــــــــ رقیه باب الوائج کریم. انار مشت خورده ادامه کینه مدینه. ــــــــــــــــــ بچه زدن نداره! ــــــــــــــــ تو از سفر نیومدی. ـــــــــــــــ عمه تنها برگشت. ـــــــــــــ بغل می خوام بابا! ـــــــــ گلبرگهای نازگل حیدری کبود شد ــــــــــــــــ از امشب خودش قصه است! ــــــــــــــ اگر عمو بود ـــــــــــــــــ رقیه سوریه سردار ـــــــــ داداش علی بیا. ـــــــــــ سوختم، نساختم، رفتم! ــــــــــــــ 3 ساله ای که زود پیر شد ـــــــــــ تمثال مادر حضرت زهرا ـــــــــ من آب نمی‌خواهم ـــــــــــــ عمه دیگه نمی تونم ـــــــــــ امان از خواب نابهنگام ـــــــــــ دیگه راهی نمونده ـــــــــــ دووم بیار رقیه ــــــــــــ دمشق پایتخت عشق ــــــــــــــ دیگه بابا رو دیدم... ــــــــــــــــــــ به خدا فدک ندارم ــــــــــــــ رقیه دُریّه ـــــــــــــ گوشواره هامو بردید دیگه هیچی ندارم! ـــــــــــــــــــــــ بهش بگو دخترش... ــــــــــــــــــ عمه شانه‌ام کو؟ ــــــــــــــــ جراحتِ قلبِ عمه. ــــــــــــــ شانه به موی نمانده ام بزن😭 ـــــــــــــــــ بابایم آمده ــــــــــــــ عمه دیگه منو نداره! ـــــــــــــــ برادر، این هم امانتت ـــــــــــــ شکست امانت برادرم! ــــــــــــــــ ببر با علی اصغرت بازی کنه😭 ــــــــــــــ دختر نداری نمیفهمی ـــــــــــــ دامن آتش دویدن... ـــــــــــــــ دختر و غم بابا... ــــــــــــــــ سینه‌ات کو بابا؟ ــــــــــــــــ سر تا پایم را طلا گرفت! ــــــــــــــــ اصلا دختر خودت! ـــــــــــــــ خواستم سپرش باشم! ـــــــــــــــ نگذاشتند حسین! ــــــــــــــ رقیه جا ماند در شام؟ ـــــــــــــــــــ به جون حضرت سه ساله ــــــــــــــــ حرومی و حرم محاله ـــــــــــــــــ رقیه حمیده صبورا شکورا سکینه ــــــــــــــــــ یا حسین دخترانت را نامحرمان کشته اند ــــــــــــــ زهرای سه ساله ـــــــــ عروسک دختر مادر. ــــــــــــــ نزننن بابا بیا...بابا......باابببببا.......😭 ـــــــــــ دلش بابا می خواست ـــــــــــــ سہ‌سالہ سیلۍ سربریده.. ـــــــــــــــــــ بچہ‌یتیم‌زدن‌نداره..(:" ـــــــــــــــــــــ روضه عشق هزار کلمه هم براش کمه😭 ــــــــــــــــــ دختر داری، آره؟ ـــــــــــــــــــ سوخت، شمعِ شب. ــــــــــــــــــ دخترسہ‌سالہ‌هارو‌دیدۍ..؟ ــــــــــــــــ عشقِ سه ساله. عشقِ چهار حرفی. ــــــــــــــــ دیدمت، سیراب شدم ! ـــــــــــــــــــ بیایی، نیایی، می‌میرم... ــــــــــــــــــــــ ساز ،با ناله ذریه زهرا(س)نزنید... ـــــــــــــــــــــ شامِ آخرِ رقیه .. ـــــــــــــــ سرت را شانه ای دارم... ــــــــــــــــــ گریه نکن بابایی... ــــــــــــــــــ جای عمو خالی‌ست... ـــــــــــــــــــ عزدار توام بی گریه! ـــــــــــــــــ ناز کنم، می خری؟ ــــــــــــــ حرم رقیه باشی عشق است داستانهای سه کلمه ای. @anarstory
-زده ام فالیُ فریادرسی می آید. +فکر کنم فریاد هام دیشب رسید به خدا. به جای + متن یا شعر خودتون رو بنویسید. طنز وجدی، آزاد. هر چند تا آزاد. پادشاهان بخروشید. تمرین را در گروه پادشاهان وارونه قرار دهید. @anarstory
این بچه ی کارگر شاطر نیست؟ چشم هایش از تعجب گردشد : -خودشه ! اخم هاش توهم رفت ،برا خودش آدم شده. چه باجرات! **** - بین خودمون می مونه؟ سرش را تکان داد: - نمی خواستم مسلمون کشی کنم... عمدا اسیر شدم! **** - بین خودمون می مونه؟ سرش را تکان داد: - نمی خواستم مسلمون کشی کنم... عمدا اسیر شدم! **** عراقی زانو زد جلوش. به عربی التماس می‌کرد. نشست روی گردنش. - هوممم حالا به یک دردی خوردی.. **** _ هه! خمینی اداره جنگو دست کیا سپرده! _ خاموش ابونعیم! یه گردان رو دست اینا میچرخه! + حَرِك حَرِك **** _سرتوبدزد،الان میزندت _خاک برسرماکه بایدازیه بچه بترسیم _اینابچه های خمینی هستن،بایدم ترسیدازشون... **** +اگه قول بدی بهم شلیک نکنی قلم دوشت میکنم🤦‍♂ **** رسیدیم به مقر ایرانیا. توی جمع اسرا، بوی رقیق شاش می‌اومد. پسره با کلاشینکف ایستاده بود بالای سرمون. @anarstory
- زده ام فالی و فریادرسی می آید! - فالت چند روزه جواب میده؟ عمر من قد میده؟؟ *** - زده ام فالی و فریادرسی می آید! - چرا تو همیشه شب امتحان حافظ میخونی؟ *** - زده ام فالی و فریادرسی می آید! - با «د» بگم... دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود... *** - زده ام فالی و فریادرسی می آید! - یوسف افتاده به چاه و من و تو چشم به راه!!! *** - زده ام فالی و فریادرسی می آید! - این فال‌ها برای ما آقا نمی‌شود... *** - زده ام فالی و فریادرسی می آید! - حافظ! دفعه‌ی قبلم همینو گفتی، مارو گیر آوردی یا من کورم و نمی‌بینم؟ *** - زده ام فالی و فریادرسی می آید! - حوصله‌ی شعر شنیدن ندارم، معنی فالشو بگو! *** - زده ام فالی و فریادرسی می آید! - ولی من دلم شاهنامه میخواد: به نام خداوند مردان جنگ... *** - زده ام فالی و فریادرسی می آید! - ز برای سوخته دست مرهمی می آید! *** -زده ام فالی و فریاد رسی می‌اید... +جهت ترمیم دل سوخته ام می‌اید *** -زده ام فالی و فریاد رسی می‌ا‌ید +ز در خانه با دسته گلی می‌اید... *** زده ام فالی فریاد رسی می آید با پراید صدو بیست میلیونی می آید *** زده ام فالی فریادرسی می آید حاجی چی زدی؟ جنسش خوبه *** -زده ام فال که فریاد رسی می‌اید +شهدا پشت سر خون خدا می‌ایند.. *** زده‌ام فالیُ فریادرسی می‌آید +واکسنی ز برای کرونا می‌آید *** —زده‌ام‌فال‌ڪہ‌فریاد‌رسۍ‌می‌آید..(:" +همسفر‌ڪرب‌بلا‌می‌آید.. *** زده‌ام فالیُ فریادرسی می‌آید +خانه ایی شیک برایم ز بهشت می‌آید جوانی که اینجا نتوان داشت، یک خانه خوب پس امید است به آنجا تا که باشد آن خانه خوب @anarstory
خدا رو شکر محصول امشبم خوب بود... درختان برای فردا پیشنهادی دارید؟
برای این تصویر یک داستان بنویسید. در 30 کلمه. متن ادبی برود در پادشاه وارونه. داستان برود در باغ انار. نشانی باغِ انار🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 @anarstory
خب یه جور دیگه بریم جلو... چرا یاقوت های انار مثل دانه های انگور شکل کروی و یک دست ندارد؟ چون معدن فشرده هست. مثل الماس تراش داره . و صیغل داده شده هست. معدنِ فشرده...آفرین... پس دانه های انار چرا مثل یاقوتند و دانه های انگور عین سیب زمینی های سبز؟ چون جاشون تنگه، آزاد نیستند که گرد بشن انار پوشیده هست . وقدرت مانور کمتری داره. دانه ها فشرده و در تنگنا هستند. ولی انگور این طور نیست یاد حاجاقا دکتر باخرد( که سمت خدام گویا یبار اومدن) افتادم توی راهیان بهمون میگفت بچه ها چفت چفت بشینید ، بچسبید به هم ... با هم گریه کنید نه دور از هم شش سال باهم راهیان رفتیم... باید در حفاظ باشیم. یعنی پوشش داشته باشیم. سختی رو تحمل کنیم. قدرت تحمل و صبر ... با هم گریه کنیم. چه قدر نیاز دارم...گریه... دانه ها زمانی یاقوت می شوند که چفت چفت بچسبند به هم ...شکل یکدیگر را بسازند...باهم زجر بکشند...از هم دیگر فشار را تحمب کنند. از هم نرنجند...اگر فشارها سخت باشد و تغییر شان دهد یعنی از دانه های بی شکل و کروی به یاقوت های سرخ خواهند رسید. پس اگر یاقوتی هستید بدانید که باید در کنار هم رنج بکشید و زیبا شوید. با توام یاقوت. با خودِ خودت. جمع بندی. برای یاقوت شدن باید رنجی عظیم را تحمل کنیم.... یک خبر دارم براتون... احتمالا چند وقتی باغ یاقوت رو ببندم... به وسایل باغبونی گوشه باغ دست نزنید مالِ منه...درختها را خراب نکنید...ثمر بدهید...رشد کنید..رنج بکشید. ملامت بکشید. خوش باشید. یاقوتی باشید. یا علی مددی.
از کانال خانم زهرا صادقی. خودنویس. توی لیست کانال درختان باغ موجود است.
-جگر شیر نداری... +جگر ماست داشته باش حداقل. به جای + متن یا شعر خودتون رو بنویسید. طنز وجدی، آزاد. هر چند تا آزاد. پادشاهان بخروشید. تمرین را در گروه پادشاهان وارونه قرار دهید. انار، پادشاهی ست وارونه با تاجی رو به زمین چرا که انار پادشاه درختان آسمان است که قدش تا زمین کشیده شده. اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6 نمایشگاه باغ🔻 @anarstory
درختان یکصدا الله اکبر بگویید. الله اکبر های داستانی... الله اکبر امام آمد. الله اکبر چه جمالی. الله اکبر شب جمعه. الله اکبر اربعین حرم. الله اکبر، مادرم(سلام الله علیها) سلام. . متن ادبی برود در پادشاه وارونه. داستان برود در باغ انار. نشانی باغِ انار🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 @anarstory