eitaa logo
آفتابگردان‌ها
566 دنبال‌کننده
191 عکس
37 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
داغی عمیق بر دل باران گذاشتی ای آن که تشنه سر به بیابان گذاشتی از مال و خانواده و از جان گذشته‌ای از مال و خانواده و از جان گذاشتی باید شنید بر سرت آن شب چه‌ها گذشت از نیزه‌ای که سر به سر آن گذاشتی ختمی برای واژه‌ی انسان گرفتی و بر نی بنای خواندن قرآن گذاشتی آیینه‌ی عطوفت و تیغ حماسه‌ای ما را در این معادله حیران گذاشتی مهرت چگونه در دل ما جا گرفته است؟ باغی‌ست این که در دل گلدان گذاشتی @Aftab_gardan_ha
از کجا قصه را شروع کنم؟ مقتل از التهاب می‌گرید خط به خط صفحه صفحه‌ی تاریخ واژه واژه کتاب می‌گرید وای از آن لحظه‌ای که می‌ریزد آب پاکی به روی دست رباب... مثل چشمان شرمگین عمو دیده‌ی مشک آب می‌گرید انعکاس سراب در چشمش از نگاهش چکید و جاری شد مادری که سراب می‌بیند مادری که سراب می‌گرید به کدامین گناه کشته شده؟ طفل شش‌ماهه‌ای در آغوشت این سوال بزرگ عاشورا قرن‌ها بی‌جواب می‌گرید آسمان مرد این روایت را از دل سنگ لاله می‌روید چه عظیم است داغ این که سه روز بر تنت آفتاب می‌گرید چشم‌های تو دید از نیزه بین آغوش خالی مادر جای اصغر، گره گره با خون روی دستش طناب می‌گرید بر سر نیزه خواب رفته ولی مادرش باز هم پی آب است شاید این سر هنوز هم دارد در خیال رباب می‌گرید صاحب روضه‌ها کجایی که می‌رود قصه سوی جایی که مادرت می‌کند دعایی که تا شود مستجاب می‌گرید @Aftab_gardan_ha
برگشت به خیمه یارِ آب‌آور؟... نه لب‌های علی به قطره‌ای شد تر؟... نه آغاز غم انگیز مصیبت این است: آب است و رباب است و علی اصغر ... نه @Aftab_gardan_ha
تقدیم به مگر که گریه کند چاه زمزمی دیگر که خشک مانده لب ذبح اعظمی دیگر امید، مشک عمو بود و هر کسی می‌گفت رباب گریه نکن صبر کن کمی دیگر... عمودِ خیمه رطب‌های تازه می‌ریزد اگر اراده کند باز مریمی دیگر ولی رباب که سرگرم ذکر یا رب بود غمی نداشت بخواهد خدا غمی دیگر دل از تمامی عالم برید و با لبخند روانه کرد علی را به عالمی دیگر رباب آب شد اما علی که آب نخواست سه جرعه آمد و نوشید مرهمی دیگر دو دست خالی خود را تکان تکان می‌داد که جز خیال علی نیست همدمی دیگر @Aftab_gardan_ha
به ناله‌ات در نفس باد، مکرّر گم شد گریه‌ی تو وسط خنده‌ی لشکر گم شد سوره‌ای بود سپاهم که تلاوت کردم آیه‌ای پشت سر آیه‌ی دیگر گم شد ماند از سوره فقط آیه‌ی بسم الله‌اش آه کوتاهترین آیه هم آخر گم شد دور خوردی می شش‌ماهه‌ی من دست به دست دست من تا که رسیدی می و ساغر گم شد دست من منبر فریاد غم‌انگیزت بود آه! یکمرتبه در خون تو منبر گم شد زوزه‌ی تیر سه‌شعبه همه را ساکت کرد لحظه‌ای بعد صدای علی اصغر گم شد قدمی سوی سپاه و قدمی سمت حرم از خجالت پدر پیر تو سردرگم شد کاش اجزای تو در قبر تو کامل باشند گرچه گویند که در عصر دهم سر گم شد از مجموعه شعر نشر @Aftab_gardan_ha
در آن تاریک، دل می‌بُرد ماه از عالم بالا گرامی باد این رخشنده، این تابانِ بی‌همتا شب است و خرده‌های خنده‌ی ماه از ورای ابر می‌افتد روی آب و می‌پرد خواب از سر دریا شب است و می‌تکاند آسمان از دامنش آرام کمی از مانده‌های نور را بر سفره‌ی صحرا می‌اندازد فلک بر صورت خورشید روانداز و می‌خوابانَد او را روی پای خویش تا فردا شب است و آسمان پیراهنی از هاله‌ی مهتاب به تن کرده‌ست چون صوفی که بر تن می‌کند شولا میان چادر شب ماه زیباتر شود آن‌سان که بین لشکر دشمن جمال یوسف لیلا خوشا لیلا که در دامان جوانی این‌چنین پرورد که دارد خوف از پروردگار خویشتن تنها تعالی الله رویش را که 《والفجر》 است تفسیرش تعالی الله مویش را که 《والیل اذا یغشا》 ملاحت می‌چکد از ساحت پیشانی‌اش هر بار که در نزد پدر پایین می‌اندازد سر خود را کسی چون او پر از سُکر خدا گشته‌ست پا تا سر که نشناسد میان سجده‌های خویش سر از پا؟ علیّ اکبر است او یا نبیّ دیگر است او یا علیّ بن ابی‌طالب مهیّا گشته بر هیجا! که او تا بر زمین پا می‌گذارد، راه می‌افتد میان آسمان‌ها بر سر پابوسی‌اش دعوا 《اگر امر خدا جنگ است باید رفت》 گفت و رفت نه از شمشیرها ترس و نه از سرنیزه‌ها پروا بلاجوی و بلی‌گوی و عطش‌نوش و رجزخوان بود هجوم آورد بر میدان چه رعدآواز و برق‌آسا 《منم من زاده‌ی زهرا، منم آیینه‌ی حیدر》 ولی نشناختند او را ولی‌نشناس‌ها... دردا! نقاب از روی خود برداشت تا محشر کند، محشر گره بر ابروان انداخت تا غوغا کند، غوغا نمی‌گویم چه آمد آخر امّا بر سر جسمش همین و بس پس از او خاک عالم بر سر دنیا چراغی نیست در دل -این پریشان‌خانه‌ی مغموم- که دزد نفس عمری برده از ایمان من یغما امیدم سوی الطاف علیّ اکبر است، ای کاش بگیرد دست خالیِ مرا در محشر کبری از مجموعه شعر نشر @Aftab_gardan_ha
تقدیم به اذان و سبحه و سجاده و منبر علی‌اکبر کسی که بوده از کلِّ جهان بهتر علی‌اکبر نمادِ رجعتِ دین است وقتی دیده یک لشکر که می‌گردد مسیحاتر محمدتر علی‌اکبر به قدری ذوب در ذاتِ خدا، گردیده در میدان که تاثیری ندارد نیزه‌هاشان بر علی‌اکبر تمامِ دشت پر شد، اربا اربا روی خاک افتاد علی‌اکبر علی‌اکبر علی‌اکبر علی‌اکبر میانِ خیمه غوغا شد به پا وقتی که فهمیدند نمی‌آید به سوی خیمه‌ها دیگر علی‌اکبر ندارم ترسی از مرگم چرا که مطمئن هستم به بالینم می‌آید لحظه‌ای ... آخر علی‌اکبر @Aftab_gardan_ha
تقدیم به به پا شده‌ست در این دشت محشری دیگر چگونه زنده شده باز حیدری دیگر و گفت لشکر کفّار یک صدا که مگر بنا نبود نیاید پیمبری دیگر؟ رجز که خواند به هم زد صفوف لشکر را که آمده‌ست به پیکار صفدری دیگر ابهتش همه را یاد مرتضی انداخت به کربلا چه کند؟ فتح خیبری دیگر امان از آن لحظاتی که بال و پر می‌زد شکست پیش نگاه حرم پری دیگر به پهلوی گل لیلا که نیزه‌‌ زار دمید گرفت کرب‌وبلا عطر کوثری دیگر فدای آن‌همه سرهای پر زده تا نی میان آن‌همه سر بود، او سری دیگر @Aftab_gardan_ha
قصّه‌ی ناتمام دنیا، آب بسم حق «بسمه تعالی»، آب می‌رود سینه‌خیز، نرم و خموش دورترها ز چشم دریا، آب یک غزل تشنگی‌ست بر لب رود یک بغل خستگی‌ست برجا، آب دفترم را که باز کردم، باز ماجرای قدیمِ بابا.... آب مشک بر دوش می‌کشد یک مرد می‌بَرد سوی آب، اما آب پشت شمشیرهای برنده این طرف زخم و آن طرفها آب همه کج رفته‌اند حتی تیر همه لج کرده‌اند حتی آب بیشتر از ۱۳۰۰ سال تا همیشه، همیشه رسوا آب @Aftab_gardan_ha
شب پیش چشم‌های تَرش بی‌صدا شکست از هیبتش غرور همه قله‌ها شکست باران‌تر از همیشه میان غبار تاخت طوفان رسید آینه‌ی مصطفی شکست دشت بلا به وسعت یک نیل بغض داشت از پا نشست ایل همین که عصا شکست لیلایی از قبیله‌ی مجنون نمانده بود هر کس که شد به پیرهنش مبتلا، شکست از زلف او نسیم خبرهای تازه داشت شد هر که با تلاطم او همنوا، شکست زهرا نشست، روضه‌ی دریا شروع شد پهلو گرفت، کشتیِ هر ناخدا شکست 《دنیا شود بدون علی خاک بر سرش》 این را حسین گفت و لب نیزه‌ها شکست @Aftab_gardan_ha
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟ این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟ شش‌ ماه مرا 《علی》صدا زد بابا مادر تو بگو، علی به میدان نرود؟ @Aftab_gardan_ha
نذر بی هیچ استعاره بیا شاعری کنیم در سوگ شیرخواره بیا شاعری کنیم بر جسم پاره پاره بیا شاعری کنیم روح‌القدس! دوباره بیا شاعری کنیم حرفی نگفته مانده اگر با قلم بگو از روزگار قافله با محتشم بگو باید دوباره گفت چه با کاروان شده زخمی هزار ساله هم‌اکنون جوان شده از چشمِ آسمان و زمین خون دوان شده هنگامِ راه‌بستنِ آبِ روان شده شاعر! پر از اصالت خون کن دوات را از سر بگیر روضه‌ی شطّ فرات را: قلب حرم شده هدف دشمنان، هلا برخاسته‌ست بانگ کف دشمنان، هلا آواز دف د دف ددف دشمنان، هلا بسته‌ست راه آب صف دشمنان، هلا شاها! وزیر اول دربار را بخوان وقتش رسیده است علمدار را بخوان دریای دردهای تو را ساحل است او در شام غربتت قمر کامل است او الحق که مرز بین حق و باطل است او سقای کربلاست، ابوفاضل است او دارد به سوی خیمه‌سرا مشک می‌برد دشمن به استقامت او رشک می‌برد در کربلا گذاشته سنگ تمام دست آورده است تا دم آخر دوام دست هرگز نخواست تا بکشد از امام دست آورده است آب ولی با کدام دست؟ مشکی پر از فرات به دندان گرفته است مجنون دوباره راه بیابان گرفته است زخمی چنان عمیق نشاندند بر تنش گویی هزار اسب دواندند بر تنش گلّه به گلّه گرگ رهاندند بر تنش دردا بگو چه‌ها گذراندند بر تنش مانده‌ست جای خالی یک دوست در حرم طفلی هنوز منتظر اوست در حرم طفلان بی‌نوا چه کشیدند بعد از او روی خوش از زمانه ندیدند بعد از او دل از دل فرات بریدند بعد از او تا گوشه‌ی خرابه رمیدند بعد از او می‌خواست رود را بکشاند به خیمه‌ها خود را نه! مشک را برساند به خیمه‌ها ویرانه دشت معجزه‌آباد را ببین در قتلگاهِ معرکه میلاد را ببین گلبرگ‌های پرپر در باد را ببین طوفان خطبه‌خوانی سجاد را ببین ناگاه بانگ خطبه‌ی زینب بلند شد از قعر چاه‌ها مه نخشب بلند شد از مجموعه شعر نشر @Aftab_gardan_ha