🖤❤️🔥🖤❤️🩹🖤❤️🔥🖤❤️🩹🖤
رمان : شوق پرواز🕊
#پارت چهارم
🖤❤️🔥🖤❤️🩹🖤❤️🔥🖤❤️🩹🖤
#خانه شکیبا نادری
بیتا: پسره رو گذاشتی در اتاق رو قفل کردی؟
ابراهیمی: آره قفلش کردم
بیتا: خیله خب حالا همینجوری نشین اینجا ور و ور منو نگاه کنی برو تیر رو از پاش دربیار بعد پاشو ببند بعدش یکم غذا و آب هم براش ببر
ابراهیمی: اه ولشکن بابا مگه من دکترممم!؟
بیتا: اه از دست تو شکیبا تو برو تیر رو از تو پاش دربیار
شکیبا: ام..ا اما من که نمیتونم میترسم
ابراهیمی: یعنی چی میترسم! اگه این کاریو که بهت میگیم انجام ندی خبری از پول نیست اون وقت مادرت عمل نمیشه و میمیره! یالا برو
شکیبا: باشه چشم میرم😢
#داوود
چشمام رو باز کردم دیدم تو یه جا دیگه هستم و اینبار درد پام بیشتر شده بود خیلی تشنم بود تیره و تار همه جا رو میدیدم که یکدفعه یه خانمی در اتاق رو باز کرد و اومد تو
شکیبا: حالت چطوره؟
داوود: به تو ربطی نداره
ابراهیمی وارد شد
ابراهیمی: از این سوال نپرس جواب درست نمیگیری
شکیبا: کامران تو برو بیرون
ابراهیمی: باشه ولی از من گفتن بود
شکیبا: میخوام تیر رو از پات دربیارم و بعدش جای زخمتو ببندم تا حالت بهتر شه
داوود: تو غلط میکنی دست به پای من بزنی
شکیبا: داری کاری میکنی که با زور باهات رفتار کنم
داوود: هرجور میخوای رفتار کن ولی من نمیزارم دستت به پام بخوره
شکیبا: کامرانننن بیا اینجا
ابراهیمی: چیه چیشده
شکیبا: میگه نمیزاره دست به پاش بزنم
ابراهیمی: چیه جوجه فکولی دلت میخواد بمیری
شکیبا : حالا چیکار کنیم نمیشه اینجوری
ابراهیمی: بهتره که بیهوشش کنیم
ابراهیمی جلو اومد
داوود: نههه نمیزارم
اما داوود رو بیهوش کرد
ابراهیمی: بیا شکیبا حالا کارتو کن
شکیبا: مطمئنی که کامل بیهوش؟
ابراهیمی: آره همینجوریم بیهوشش کردم آوردمش اینجا
شکیبا: خیله خب پس برو وسایل پزشکی منو از توی اون کمد بیار
#شکیبا
داشتم تیر رو از توی پاش در میاوردم که دیدم چشاشو باز کرد و داد میزد و هی خودشو تکون میداد
شکیبا: کامرانننن بیا سریع اینجا
ابراهیمی: چیشده
شکیبا: مگههه نگفتی بیهوشه پس چرا اینجوری شد ؟!!
ابراهیمی : نمیدونم عجیبه ، عیب نداره بیهوشی رو بیخیال خودم الان میگیرمش که تکون نخوره تو کارتو کن
شکیبا: با..شه باشه
داوود: آخخخخخخ ولم کنین عوضیای بی شرف 😩
آخخخخخخخ آخخخخخ😭😖
ابراهیمی: دهنتو ببند ساکت شو بزار کارشو کنه
شکیبا: تموم شد حالا دیگه میتونی ولش کنی
ابراهیمی: خیله خب باشه
خب دیگه شکیبا پاشو بیا بیرون ولش کن دیگه
شکیبا: ولی درد داره ای کاش اینطوری نمیکردیم
ابراهیمی : ولش کن دیگه تو کار خودتو انجام دادی پاشووو
داوود: آیییی آخ خدایاااا دارم میمیرمممم😫😣😭
محمد پس کجایی😓
ادامه دارد...
🖤❤️🔥🖤❤️🩹🖤❤️🔥🖤❤️🩹🖤
#ادمینتینا
شوق پرواز🕊
داستانی با عشق و غم❤️🔥
شاید همه فکر کنن که داوود توی اون خونه که منفجر شد مرده باشه🙁
اما نمیدونن که داوود زندس و توسط یکی از متهم ها نجات پیدا کرده🥲
آخه توسط یه متهم؟!
شاید با خودت بگی امکان نداره
ولی داستان از این قراره که چرا امکان داره🙂
اگه میخوای بدونی چجوری پس رمان شوق پرواز رو از دست نده😉🌿
#ادمینتینا
"𝐀𝐢𝐥𝐀𝐟𝐬𝐡𝐚𝐫"
توروخدا رحم کن به داوود 😐 #ادمینزهرا
بابا نترس چیزی نمیشه😅😂
#اد_خادم_الحسین
"𝐀𝐢𝐥𝐀𝐟𝐬𝐡𝐚𝐫"
بابا نترس چیزی نمیشه😅😂 #اد_خادم_الحسین
میخواد منفجر کنه طفلکووو🥺🥲😂
#ادمینزهرا
"𝐀𝐢𝐥𝐀𝐟𝐬𝐡𝐚𝐫"
میخواد منفجر کنه طفلکووو🥺🥲😂 #ادمینزهرا
نه ان شاءلله نمیشه😅😵💫
#اد_خادم_الحسین
"𝐀𝐢𝐥𝐀𝐟𝐬𝐡𝐚𝐫"
نه ان شاءلله نمیشه😅😵💫 #اد_خادم_الحسین
اگه شد چی؟🥲🤦🏻♀️😁
#ادمینزهرا