eitaa logo
"𝐀𝐢𝐥𝐀𝐟𝐬𝐡𝐚𝐫"
292 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
72 فایل
تاریخ چنلمون ⚣︎۱۴۰۰/۴/۱۰⚣︎ ایدی مدیر ㋛︎ @Mohammad_1_9
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی عالیه 😍👌🏻 دلم واسه داوود میسوزه 🥲
🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤 رمان : شوق پرواز🕊 چهارم 🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤 شکیبا نادری بیتا: پسره رو گذاشتی در اتاق رو قفل کردی؟ ابراهیمی: آره قفلش کردم بیتا: خیله خب حالا همینجوری نشین اینجا ور و ور منو نگاه کنی برو تیر رو از پاش دربیار بعد پاشو ببند بعدش یکم غذا و آب هم براش ببر ابراهیمی: اه ولشکن بابا مگه من دکترممم!؟ بیتا: اه از دست تو شکیبا تو برو تیر رو از تو پاش دربیار شکیبا: ام..ا اما من که نمیتونم میترسم ابراهیمی: یعنی چی میترسم! اگه این کاریو که بهت میگیم انجام ندی خبری از پول نیست اون وقت مادرت عمل نمیشه و میمیره! یالا برو شکیبا: باشه چشم میرم😢 چشمام رو باز کردم دیدم تو یه جا دیگه هستم و اینبار درد پام بیشتر شده بود خیلی تشنم بود تیره و تار همه جا رو میدیدم که یکدفعه یه خانمی در اتاق رو باز کرد و اومد تو شکیبا: حالت چطوره؟ داوود: به تو ربطی نداره ابراهیمی وارد شد ابراهیمی: از این سوال نپرس جواب درست نمیگیری شکیبا: کامران تو برو بیرون ابراهیمی: باشه ولی از من گفتن بود شکیبا: میخوام تیر رو از پات دربیارم و بعدش جای زخمتو ببندم تا حالت بهتر شه داوود: تو غلط میکنی دست به پای من بزنی شکیبا: داری کاری میکنی که با زور باهات رفتار کنم داوود: هرجور میخوای رفتار کن ولی من نمیزارم دستت به پام بخوره شکیبا: کامرانننن بیا اینجا ابراهیمی: چیه چیشده شکیبا: میگه نمیزاره دست به پاش بزنم ابراهیمی: چیه جوجه فکولی دلت میخواد بمیری شکیبا : حالا چیکار کنیم نمیشه اینجوری ابراهیمی: بهتره که بیهوشش کنیم ابراهیمی جلو اومد داوود: نههه نمیزارم اما داوود رو بیهوش کرد ابراهیمی: بیا شکیبا حالا کارتو کن شکیبا: مطمئنی که کامل بیهوش؟ ابراهیمی: آره همینجوریم بیهوشش کردم آوردمش اینجا شکیبا: خیله خب پس برو وسایل پزشکی منو از توی اون کمد بیار داشتم تیر رو از توی پاش در میاوردم که دیدم چشاشو باز کرد و داد میزد و هی خودشو تکون میداد شکیبا: کامرانننن بیا سریع اینجا ابراهیمی: چیشده شکیبا: مگههه نگفتی بیهوشه پس چرا اینجوری شد ؟!! ابراهیمی : نمیدونم عجیبه ، عیب نداره بیهوشی رو بیخیال خودم الان میگیرمش که تکون نخوره تو کارتو کن شکیبا: با..شه باشه داوود: آخخخخخخ ولم کنین عوضیای بی شرف 😩 آخخخخخخخ آخخخخخ😭😖 ابراهیمی: دهنتو ببند ساکت شو بزار کارشو کنه شکیبا: تموم شد حالا دیگه میتونی ولش کنی ابراهیمی: خیله خب باشه خب دیگه شکیبا پاشو بیا بیرون ولش کن دیگه شکیبا: ولی درد داره ای کاش اینطوری نمیکردیم ابراهیمی : ولش کن دیگه تو کار خودتو انجام دادی پاشووو داوود: آیییی آخ خدایاااا دارم میمیرمممم😫😣😭 محمد پس کجایی😓 ادامه دارد... 🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤❤️‍🔥🖤❤️‍🩹🖤
خیلی رمان قشنگیه ولی نمیدونم چرا داوود باید درد بکشه 🥲
آره واقعا ولی واقعی نیست عزیزم 🌸
شوق پرواز🕊 داستانی با عشق و غم❤️‍🔥 شاید همه فکر کنن که داوود توی اون خونه که منفجر شد مرده باشه🙁 اما نمیدونن که داوود زندس و توسط یکی از متهم ها نجات پیدا کرده🥲 آخه توسط یه متهم؟! شاید با خودت بگی امکان نداره ولی داستان از این قراره که چرا امکان داره🙂 اگه میخوای بدونی چجوری پس رمان شوق پرواز رو از دست نده😉🌿
توروخدا رحم کن به داوود 😐