eitaa logo
کانال مداحی باسبک عاشقان حضرت زینب(س)
32.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
806 فایل
ارائه متن و صوت نوحه، روضه، مرثیه و،،،، مدیریت کانال:شعبانپور ─⊱✾♡✾⊰─ https://eitaa.com/joinchat/2115895304C4149e19122 @Asheghane_hazrat_zeynab 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 تعرفه تبلیغات این آیدی👇🏼 @kianatv ─┅─⊱✾♡✾⊰─┅─
مشاهده در ایتا
دانلود
. |⇦•چرا اینقدر بی قرارین.. علیه السلام اجرا شده به نفسِ سید مهدی حسینی ●━━━━━━─────── شب هفتم شیر آوردن نذر اون که شیر نخورده چرا اینقدربی قرارین بچه اتون که تیرنخورده مجلس زنونه امشب روضه رو بهتر میفهمه حرف مادر عزادار رو فقط مادر میفهمه بری از هرکی بپرسی میگه باورم نمیشه بچه ی شیرخواره رو لب تشنه کشتندمگه میشه؟؟ به خدا تصورش هم دل ما رو می سوزونه بچه آب بخواد و بابا نتونه آب برسونه ولی کربلا چه کردندغم ما رو زنده کردند پسر از تشنگی جون داد پدر و شرمنده کردند حرفِ إن ترحمونی جون ِآدمو می گیره هی میگفت آبش بدید یا آبشم ندید می میره یه دفعه صدایی اومد علی اصغر یه تکون خورد خون گرفت صورت شاه و تیر رو دید به استخون خورد اون طرف رباب تو خیمه دنبال خبر می گرده این طرف حسین با گریه هی میره هی برمیگرده بچه رو داد دست زینب روضه رو سر بسته گفته *بچه تیرخورد تنهاکسی که می تونست به ابی عبدالله کمک کنه فقط زینب بود این بچه تیرخورده سر آویزونه برد پشت خیمه زنها...* بچه روداد دست زینب روضه روسربسته گفته زینبم مراقبت کن یه موقع سرش نیفته نمی خوام رباب ببینه خواهرم دل بی قرارم بچه امو محکم بگیرش تیر رو میخوام در بیارم یاد اون ساعتی افتاد که توی مدینه مردن وقتی از سینه ی مادر میخ و با هم می کشیدن *بدجور حسین مستأصل شده بود. میگن عمه سادات تو‌ مصیبتهایی که تو زندگیش دو جا کم آورد چشماشو بست...یکی اون لحظه ای بود که با ابی عبدالله اومد پشت خیمه که وقتی ‌امام حسین گفت: محکم بگیر علی رو، فهمید میخواد تیر رو دراره یهو چشماشو بست هول کرد.. خیلی ترسید چون دید امام حسینم به نفس نفس افتاده... یه جام اون موقعی بود که دید نامرد لگد به در خونه میزد.. صداش تو صدا گم بود هی میگفت جلوتر نیا..* «تو که می سوختی محسن عجب آغوش گرمی داشت از این غم هیچکس مثل رباب آتش نمی گرفت» یا باب الحوائج یاعلی اصغر...لالای لالای لالای لالا لالایی لالایی..لالای لالای لالای لالا لالایی لالایی.. یکم آروم گریه کنید علیم خوابیده خنده رو لباشه مگه چه خوابی دیده خواب دیده برگشته عموش خواب دیده خوب شده گلوش خواب دیده روی صورتش بارون چکیده .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
Amir AbbasiShab7Moharram1391[02].mp3
زمان: حجم: 4.64M
بانوای 🎤 سرباز آخر من/اصغر من/ دلخوشي بابا آتش زد بر جگرم/ اي پسرم/ تلظي لبها بر سر دستان پدر/ ميدرخشد پيكر تو خيره چشم حرمله بر/ روشني حنجر تو چه شد در آن لحظه/ دگر نميدانم فقط پر از خون شد/ ميان دستانم بر روي دست پدر اين همه پرپر مزن مانده بر گونه تر، خون تو و اشك من قنوت سرخ من، پسرم بگو كدامين سو ببرم تو را گل پرپر خودت بگو آخر،چه كنم اگر بپرسن اهل حرم چه شد علي اصغر شاعر: مهدی سيار✍
. 📋در تب و تابی / چه جور لالایی بخونم یه کم بخوابی (ع) (ع) ............................................ امشب حرم آل علی آب ندارد علی خواب ندارد از سوز عطش قلب حرم تاب ندارد علی خواب ندارد .(این روضه روضه‌ایه که اباعبدالله فقط این روضه رو شب عاشورا خوند ، واسه اصحاب چه سری ، وقتی قاسم رسید عمو منم شهید می‌شم فرمود قاسمم شهادتو تعریف کن «اَحلٰی من العَسل» فرمود تو شهید میشی طفل شیرخواره‌ام شهید میشه ، بریم خیمه مادرش خیلی بی‌تابه). .(بند اول). در تب و تابی چه جور لالایی بخونم یه کم بخوابی توو مشک سقا هم دیگه نمونده آبی در تب و تابی هنوز لبات یه مادرم به من نگفته چرا باید رو این لبا ترک بیفته ببخش که شیر ندادمت چند روزه مادر زبون نچرخون که لبات (میسوزه مادر) ۳ .(بند دوم). لالا لالایی کوچک‌ترین فداییِ این خیمه‌هایی میخوای بری میدون روی دوش بابایی لالا لالایی رو دوش بابا که میری چشماتو واکن برای بار آخری منو نگا کن با گریه‌هات رجز بخون میون لشکر صدای هلهله اومد ... (نترسی مادر) ۳ .(بند سوم). حیرونه بابات مگه چه جوری زدنت؟ دلخونه بابات چرا هنوزم وسطه میدونه بابات؟  حیرونه بابات اینا که کینه‌شونو از «غدیر» گرفتن بچه مو توو شش ماهگی از شیر گرفتن خیر نبینه حرمله به بابات میخنده با چی زده بچه‌م سرش به (مویی بنده) ۳ شاعر: ✍ ........................ .(شاید هیچ روضه‌ای به اندازه این روضه دل اباعبدالله رو نسوزونده بود خودش فرمود کاش بودید عاشورا«لَیتَکُم فی یوْمِ عاشُورا جمیعاً تَنْظُرونی ، کَیفَ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبَوْا أَن یرْحَمُونی» چطور رفتم بهشون رو زدم بهم آب بدن ، منو خجالت زده کردن این روضه سند مظلومیت امام ماست آخ همه مردا رفتن کس دیگه ای نمونده یه وقت یه نگاه به چپ و راستش کرد دید کسی نمونده از حرمش دفاع کنه صدا زد «هَلْ مِنْ مُعِينٍ» ، کسی هست حسینو یاری کنه؟ «هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ، » آیا کسی هست از اهل بیت و خیام رسول خدا دفاع کنه ؟ دوتا اتفاق افتاد یه وقت صدای هلهله لشکر بلند شد یعنی حسین دیگه خودتو تسلیم کن حسین ! اما در مقابل صدای گریه و ناله زنان بلند شد «و اجتَمَعنَ حَولَه حَلقةً ، و إرتَفَعتْ اصواتُهُنَّ بِالبُكاء و النّحيب و العويل، » صدای گریه و شیون زن‌ها بلند شد اباعبدالله شاید با خودش فکر کرد نکنه دور زدن اومدن وارد خیمه زن‌ها شدن ، برگشت آخ بمیرم یه وقت دید این زن و بچه یه قنداقه رو دارن دست به دست رد می‌کنن ، یعنی دیگه مادر به چه کنم چه کنم افتاده هرچی از این خیمه به اون خیمه رفت دید کسی کاری براش نمی‌کنه دست به دست قنداقه دست اباعبدالله رسید ، تا دید حال علی اصغر رو شروع کرد گریه کردن صدا زد زینبم عمامه و عبای جدمو بیار ، رفت به سمت لشکر دشمن «يا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ» داره حرف می‌زنه شیخ حسن زمستانی روضه خونده ، دیدید بچه نوزاد یه وقتی یه صدایی میاد می‌خواد از خواب بپره این دو دستشو یهو بالا میاره ، یه وقت خون به صورت اباعبدالله پاشید بچه دستاشو بالا آورد یعنی وداع کرد با بابا . عبارت مقتل «فلمّا رَأى الحُسين علیه‌السلام وَلَدَهُ مذبوحاً » تا دید سر علی رو گوش تا گوش بریدن «أنَّ أنَّةً اِرتَجَفَت لَها أرضُ كربلاء»» یه وقت یه ناله‌ای از ته دل کشید زمین کربلا لرزید ، آی حسین چند جا بود صحبت امامو قطع کردن ! یکی اینجا بود داشت با لشگر حرف می‌زد یه وقت دید حال بچه اینطور شد یه جای دیگه هم تو گودال داشت با بچه حرف میزد یه وقت دید بچه یه تکونی خورد تو بغل عمو ........... نه کفنی / نه سری روی بدنی تشنه بخواب / حالا که رو دست منی حیف که درست / نشد دست و پا بزنی جون دادنت / مصیبت قافله شد بچه زدن .../ برای چی هلهله شد کشتن تو / افتخار حرمله شد یه قطره آب می خواستی زبون نداشتی جوابی غیر از تیرِ کمون نداشتی برای جون دادن حتی جون نداشتی راوی میگه یه وقت دیدم اباعبدالله متحیر وسط میدان ایستاد یه نگاه به طفل شیرخواره کرد دستشو زیر گلو برد خون های گلو رو اول به محاسنش مالید ، بعد رو به آسمان پاشید بعد به قنداقه علی ، اولین کاری که کرد این بود عباشو رو علی کشید نکنه خیمه‌ها ببیند ، چی شد یه وقت دیدن اباعبدالله داره برمی‌گرده با یه حالی داره برمی‌گرده سرشو پایین انداخت هی برمی‌گرده یه نگاه به لشکر دشمن می‌کنه من به شما رو زدم آب بگیرم. (بند دوم). داد می زدم / سر پسرم رو نبَر راستی علی / از سر نیزه چه خبر ؟ بچه مگه / بی مادرش میره سفر ... بند نمیشه .../ به نی سر طفل رباب حالا باید / سر و ببندن با طناب کاشکی نیاد / سر تو به بزم شراب سرت رو بالا بردن آخه تو ماهی به مادر پیرت کن رو نی نگاهی زمین نیفتی بیشتر از این الهی ✍ 👇
. 📋ز داغ تو آتش به خلقت کشیدم (ع) (ع) 🏴مراسم عزاداری دهه اول محرم الحرام 1446 ............................................ ز داغ تو آتش به خلقت کشیدم در این دشت بسیار محنت کشیدم به قدری کمان را کشید آن کمان دار همان قدر من آهِ حسرت کشیدم .(آروم آروم اومد پشت خیمه‌ها با نوک شمشیر ه چاله‌ای رو حفر کرد یه وقت دید یه صدایی داره میگه حسینم صبر کن بزار مادرشم بیاد برا بار آخر علی رو ببینه. زدند و بریدند و با خود نگفتند برای تو شش ماه زحمت کشیدم منی که جهان میکشد منتم را از این مردم پست منت کشیدم .(واسه بچه وقتی یه مشکلی پیش میاد کوچک‌ترین کار پیش پزشکم ببرید میگه مادرش بمونه ، فکر کن یه خار به دست ی کودک بره ، میگه مادرشم باشه اصلاً ما میگیم مادرش اجازه بده ، وقتی بوی مادر بیاد بچه آرامش داره یه وقت صدا زد حسین جان رباب فدات شه آقا چرا اینقدر به هم ریختی نکنه یه وقت دلت بشکنه آقا بچه‌مو آوردم فدایی باباش بشه.). خودم قبر کندم، خودم دفن کردم خودم تیر را از گلویت کشیدم شاعر : ✍ ................................................ حاج مسعود پیرایش 👇
. 📋مژده ای چشم انتظاران ماه مهمانی رسید 📋ای مشک، تو لااقل وفاداری کن (ع) (ع) ........................................... .( یه آقای باحیا و با ادب با آبرویی خطاب به مشک می‌گفت ). ای مشک، تو لااقل وفاداری کن من دست ندارم، تو مرا یاری کن‏ من وعده‏ی آب تو به اصغر دادم یک جرعه برای او نگهداری کن‏ .(دست عمو رو گرفت عمو بیا بریم یه سر به خیمه‌ها ، خیمهٔ اطفال ، بچه‌ها پیراهنای عربی رو همگی بالا زدند ، رو خاک‌ها افتادن «العَطَش العَطَش» خیمهٔ زن‌ها دید این قنداقه رو دست به دست می‌چرخونن بلکه یکی آرومش کنه ، خیلی خجالت کشید. مشکو که زدن «فَوَقَفَ العباس متحیرا» گفت من دیگه به درد حسین نمی‌خورم ، عباسی که نتونه آب بیاره به چه درد می‌خوره! یه وقت با عمود به فرقش زدن). ای مشک، نگاه کن به بالای سرم زهرا است نشسته آبروداری کن‏ ای مشک، مریز آبرویم بر باد مده تو آرزویم‏ ای مشک، اگر چه عرصه تنگ است بی‏آب روم به خیمه ننگ است‏ سیراب ز آب خوشگواری اما ز حرم خبر نداری‏ افلاک سبو گرفته سویم بر خاک مریز آبرویم‏ آندم که سکینه مشک آورد با دیده‏ی پر ز اشک آورد تا دیده‏ی من به دیده‏اش دوخت از آتش آه هستی‏ام سوخت‏ افسوس که من گناه کردم بر آب روان نگاه کردم‏ هر چند که آب را نخوردم کف در خنکای آب بردم‏ این دست ز تن بریده بادا از حدقه برون دو دیده بادا کفاره‏ی لمس آب، این است خوش باد که عاشقی چنین است‏ .(کیف می‌کنم جلوت دست و پا می‌زنم داداش ، اینکه محضر تو خورد شدم و شکستم کیف می‌کنم داداش). ......................................... مژده ای چشم انتظاران ماه مهمانی رسید ماه توبه وقت اظهار پشیمانی رسید اشک شوق اذن دخول میهمانی رفتن است بنده ی آلوده ای با چشم بارانی رسید هرکه خوش روزی ست کلی اشک چشمش می دهند سر به زیر انداختم رزق فراوانی رسید از پی " لاتقنطوا من رحمت الله " آمدم آیه ای خواندم بشارت های قرآنی رسید امتحان سخت ما ذبح هوای نفس ماست خنجری برداشت ابراهیم ؛ قربانی رسید لطف او نگذاشت حتی بنده اش لب تر کند هرچه در این ماه از ذهنم گذشت آنی رسید از همان بدو تولد رزق ما دست علی ست از نجف در سفره ی ما لقمه ی نانی رسید سفره ی افطارمان را پهن کردیم و از آن عطر و بوی زعفران های خراسانی رسید کاش می شد مثل حر ما را بغل گیرد حسین غرق در دلواپسی عبد پریشانی رسید محفل نورانی ما روضه کم دارد فقط مویه باید کرد وقت مرثیه خوانی رسید ناله ای برخاست که مُنُّوا عَلَی بن المُصطَفی جرعه ی آبی مگر بر طفل عطشانی رسید!؟ آه از آن ساعت که مردی از خجالت آب شد شاعر : ✍ ......................................... حاج مسعود پیرایش 🎤 👇
. 📋 می نویسم در اول سخنم (ع) (ع) 🏴محفل روضه ، توسل و قرائت دعای جوشن صغیر به نیت انتصار الهی برای مردم مظلوم ..................................................... می نویسم در اول سخنم.. تا ابد کشته مرده ی تو منم آنقدر یا حسین میگویم بوی سیب تو میدهد دهنم من‌ اویسم که کربلا هستم به هوای تو رفتم از قرنم جگرم سوخته برای غمت یک نگین حدید در یمنم در زمین تو میخرند مرا زردم اما بروی این چمنم تو حسینی عزیز پنج تنی من غلام عزیز پنج تنم گِل من را زمقتل  آوردند تربت کربلاست این بدنم شیر مادر حرام من باشد بی تو گر یک نفس، نفس بزنم من تورا دیده ام خدا دیدم دیدمت بیخیال "لا" و "لن"م.. بیشتر با من غریب بجوش ای حسین من سفارش حسنم کاش مارا برهنه خاک کنند شرمسارم حسین از کفنم.. زیر سم ها به فکر من بودی کشت من را غم کمرشکنم شاعر : ✍ به خدا لحظه لحظه‌اش روضه است ، هر صحنه یه گریزه ، دیدید مادر رو بی‌قرار بود ، مثل مجنونا می‌چرخید. گفت سر سفره بودیم بچه‌هام گرسنه بودن ، نذاشتن نون بخوریم بچه‌هام گرسنه و تشنه کشته شدن. دیدید دست اون بچه رو ، تصور کن بچه‌ای که قطعه‌ای نون دستش بود ، تصور کن علی اصغر اون لحظه تیر و دست گرفته. می گه عجیب‌تر از همه اونا ، پدره بچه‌هاشو تو دوتا پلاستیک جمع کرده بود با چه رویی برگرده خونه ، دیدید حیرون می‌چرخید. آی حسین این همون روضه‌ای که فرمود کاش می بودید می دیدید «كَيْفَ اِسْتَسْقي لِطِفْلي فَاَبوا اَن يّرْحَمُوني» بهم رحم نکردن! ، قربونت بریم چقدر خجالت کشیدی آقا می‌گفت رحم بر پسر کشته‌ام کنید گفت جنگ با رومی‌ها که شد ، از هم غنیمتی می‌گرفتند با مسلمونا ، گفت از یه خونه‌ای بچه‌ای رو غنیمتی بردند مادر بی‌تابی می‌کرد ، اینقد زجه می‌زد به رومیا خبر رسید گفتن بچه رو برگردونید ، مادرش تحمل نداره . داریم میریم به سمت روضه حضرت علی اصغر آقا جان ، بمیرم واسه غربتت نوهٔ امیرالمومنین میشناختن کی بودی آقا زدن! روایت مقتل «فتح الطفل عینه » چشاشو باز کرد تیرو که خورد «فنظر الی ابیه» یه نگاه به بابا کرد و « و تبسم» شروع کرد خندیدن .............................................. حاج مسعود پیرایش .👇
. 📋رفتی و مونده واسه من / چشای غم گرفته (ع) 🏴محفل روضه ، توسل و قرائت دعای جوشن صغیر به نیت انتصار الهی برای مردم مظلوم غزه ............................................. .(بند اول). رفتی و مونده واسه من / چشای غم گرفته از حرمله نمی گذرم / تو رو ازم گرفته تیری که زد یه درده و / خندیدنش یه درده زورش به شیش ماهه رسید / فکر نکنه که مرده آب نیاورد عموت نمونده رنگ به روت چه جوری در بیارمش این تیرو از گلوت نشون دادی یلی شهید شدی ولی من از لبای خشک تو شرمنده ام علی .(بند دوم). باید به جای اشک برات / خون جیگر بریزم گهواره ی جدیده قبر / مبارکه عزیزم .... خون گلوتو از چشات/ مادر با گریه پاک کرد نمی شه باورش باید / یه سالگیتو خاک کرد رفتی رو دست،  بالا برگشتی  با عبا یه تیر سه تا کشته گرفت ، من و تو‌ و بابا حالا کنار تو سر قرار تو لالایی می خونم برات ، سر مزار تو دیدید بچه رو می‌لرزید از ترس ، خیلی‌ها اینطور شده بودند ، این تصویر رو دیدید ، من یه نازدانه‌ای رو می‌شناسم غروب عاشورا خیلی می‌ترسید ، اما فرقش این بود کسی نبود ، مردی نبود بهش آرامش بده ، هرجا رو نگاه می‌کرد آتیش بود ، دشمنا دنبال عمه‌ها می‌دویدن. آی خانم رقیه ، نوشتن امام حسین چند تا دختر بچه داشت ، از این خانم کوچکتر هم بود یه وقت دید صدای شیهه اسب‌ها میاد یکی از این نازدانه‌ها ترسید پا شد اومد بیرون گفت حتما عمو عباس هست ، داداش علی هست ، نوشتن یکی موند زیر سم مرکبا جون داد. یا انیسی فی وحشتی خیلی غریب بودی آقا یه لحظه با خودت فکر کن می‌دونی آخرین نفری زن و بچت هم تو امون نیستن ، بی‌رمق تو گودی قتلگاه افتاده ، راوی میگه لحظات آخر هم نگاش به سمت خیمه‌ها بود ، خیلی نگران مخدرات بود یا اباعبدالله مظلوم بودی و امام سجاد (ع) فرمود : بابامو نگران کشتن مکروب کشتن. .............................................. مسعود پیرایش 👇
. 📋 نگات میکنم با پریشونی (ع) (ع) نگات میکنم با پریشونی نه شیری نه آبی نه بارونی گرفتار شدیم تو بیابونی، که پُر گرگه میدونم چقدر سخته انتظار یه‌کم چشماتو روی هم بذار عموت برمیگرده دووم بیار، خدا بزرگه شرمنده میشم از / چشمای پر غمت ای کاش بمیرم و / این جور نبینمت تا کِی دل من آب / از گریه‌هات بشه طاقت بیار گلم / مادر فدات بشه ...................... با من داره حرف میزنه نگات ولی در نمیاد دیگه صدات می‌لرزونی هربار با گریه‌هات، دلای مارو کسی قطره‌ای آب به ما نداد بچه‌م داره جونش به لب میاد خدا واسه هیچ مادری نخواد، این ماجرا رو سخته که بچه‌ای / یه قطره آب بخواد مادر ولی ازش/ هیچ کاری بر نیاد رو دستای بابات / میذارمت علی میری و به خدا / می‌سپارمت علی ...................... کجا رفته لبخند آخرت سه شعبه چی آورده به سرت حالا چی بگم من به مادرت، ببین بابا رو دوباره منو یاری کن علی اصن گریه و زاری کن علی بیا آبروداری کن علی، همین یه بارو ای من به قربونِ / رگهای گردنت باور نمی‌کنم / ‌از من گرفتنت لبهات حالا نیست / دنبال آب دیگه لالا لالا گلم / راحت بخواب دیگه شاعر: ✍ 🔻مشابه سبک زیر خوانده می‌شود .👇
( علیه السلام ) چشم به هم گذاشتیم ، شش روز از محرم گذشت ، فردا روز هفتم محرم ، معمولا همه جا متوسل میشن به آقازاده « علی اصغرِ امام حسین » ... مادری بینِ خیمه غمگین بود سرش از شرم رو به پائین بود ... پیش چشمانِ بانوان حرم دیده اش پُر شد از نم و شبنم ... بانویی که دگر نظیر نداشت کودکش تشنه بود و شیر نداشت ... ! ( خدا نیاره برای مادری ، بچه اش مریض باشه ، مشکلی داشته باشه ، کاری از دست پدرو مادر بر نیاد ! چه حالی پیدا میکنه ؟ ) دست خود را تکان تکان می داد کودکش تشنه داشت جان می داد چه کند با دل گرفتارش ؟ داد دست رقیه گهوارش پیش او هم علی نشد آرام زینب آمد ولی نشد آرام کودکی زیر لب در آن محفل گفت با گریه « یا ابوفاضل » آه ، از شرم ساقیِ توحید پیکرش بینِ علقمه لرزید ناگهان نور مشرقین آمد پدرش حضرت حسین آمد عمه گهواره را به آقا داد به دلِ مادرش تسلا داد گفت : او هم دلاوری شده است تشنه ی جام کوثری شده است رفت آقا به سوی آن لشکر رفت در روبروی آن لشکر گفت : این طفل را چه تقصیر است ؟ دست او ، نه کمان نه شمشیر است آتشی بر دلِ فلک خورده لبش از تشنگی ترک خورده نیست کَس تا دوای او بدهد جرعه آبی برای او بدهد ( بعضی مقاتل ، یه عبارتی رو آوردند ، ابی عبدلله فرمود : « مُنّوا عَلَیّ » منت سر ما بگذارید ، اگه فکر میکنید آب را برای خودم میخوام ، بیائید بگیرید خودتون سیرابش کنید ... ) طفلِ خود را گرفت بالاتر عمرِ سعد بود و یک لشکر بین شان سخت وِلوله افتاد ناگهان یادِ حرمله افتاد گفت برخیز و صید کن در دم با سه شعبه ، تو هر دو را با هم 🚩
. 📋 عمه جان پاهام خیلی درد می‌کنه (ع) (ع) (س) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب شام غریبان بی‌بی یکی‌یکی این بچه‌ها رو جمع کرد؛ بعضی از این بچه‌ها زیر دست و پای اسبا جون داده بودند، بعضی از بچه‌ها هم زیر بوته‌ها از ترس جون داده بودند، همه بچه‌ها رو یکی‌یکی دور خودش توی خیمه‌ی نیمه سوخته جمع کرد، همه رو آروم کرد دست سرشون می‌کشید ـ عمه جان؛ قربونت برم - عمه جان پاهام خیلی درد می‌کنه یه دستی به پاهاش می‌کشید، اون یکی صدا می‌زد:« عمه جان پهلوم خیلی درد می‌کنه؛ آرومش می‌کرد یه دستی به پهلوش می‌کشید. - یکی صدا می‌زد:« عمه جان! صورتم می‌سوزه، یه دستی به سر بچه می‌کشید؛ اون یکی دست رو گوشش می‌ذاشت:« عمه جان! گوشم خیلی درد می‌کنه اون یکی صدا می‌زد:« عمه جان!.. همه رو یکی‌یکی آروم کرد، خوابوند؛ هرجوری بود وقتی همه خوابیدند همه آروم شدن یه مرتبه بی‌بی دید از پشت خیمه یه صدای گریه بلنده. صدا زد:« خواهرم! کیه داره گریه می‌کنه؟! من که همه رو خوابوندم». یهو صدا زد:« زینبم! فکر کنم خانم ربابه». اومد نشست کنار این خانم صدا زد:« عزیز دلم چی شده داری گریه می‌کنی؟! مگه نمی‌بینی بچه‌ها رو به سختی خوابوندم، با صدای گریه‌ی شما این بچه‌ها بیدار میشن». صدا زد:« زینب جان! الان وقت شیر بچه‌مه، همین دم غروب که آب آزاد شد من یه مقدار آب خوردم الان شیر آوردم ولی بچه ندارم که بهش شیر بدم، اومدم سر مزار بچه‌م نشستم، دارم برای بچه‌م لالایی می‌خونم... همچین که این صورتش رو رو خاک گرم کربلا گذاشت، از زیر چشم به این خیمه‌ها هی نگاه می‌کنه... - ای خدا چند ساعت دیگه این زن و بچه‌م خواهرام چی کار کنند؟؟ هرکی با هرچی دستشه داره میزنه... مادرشم همین طور شد؛ در وسط کوچه تو را... وقتی دامن اون بچه آتیش گرفته بود دید اون نامرد داره دنبالش می‌کنه. همچین که این بچه رو گرفت؛ بچه عین بید داره می‌لرزه، گفت چرا می‌ترسی؟! ـ گفت:« آقا من دیگه نه النگو دارم نه گوشواره همه رو بردند. - گفت:« می‌خوام دامنت و خاموش کنم». تا فهمید مرام داره می‌خواد دامنش و خاموش کنه صدا زد:« آقا جان! ببینم آب داری»؟! ـ گفت: مگه نمی‌دونی آب آزاد شده؟! فرمود:« اگه میشه یه ظرف آب به من بدین». فکر کرد تشنه‌شه یه ظرف آبی بهش داد، اما دید این ظرف آب رو دستش گرفته هی داره دور و برش و نگاه می‌کنه. ـ دنبال چی می‌‌گردی؟! ـ ببینم آدرس گودال و داری یا نه؟! ـ گودال می‌خوای بری چه کنی؟! ـ آخه من اون لحظه‌ی آخر من و بچه‌ها از دم خیمه نگاه می‌کردیم، می‌دیدم بابام این دوتا لبهاش مثل دوتا چوب خشک هی بهم می‌خوره. هی داره میگه:« جگرم»... همه‌ی این زن و بچه رو با طناب بهم‌دیگه بستند، جلوی این قافله امام سجاده عقب قافله هم عمه‌ی ساداته. این بچه‌ها رو هم این وسط بهم‌دیگه بستند امام سجاد میگه که من یکم تند حرکت می‌کردم این بچه‌ها زمین می‌خوردند، اگه آروم می‌رفتم من و با تازیانه می‌زدند می‌گفتند:« سریع‌تر حرکت کن». ولی یه جایی همچین که رسیدیم دیدم هرچی این طناب و می‌کشم کسی حرکت نمی‌کنه همچین من و می‌زنند که حرکت کن؛ هرچی این طناب و می‌کشم دیدم این قافله حرکت نمی‌کنه. همچین که برگشتم دیدم عمه‌ی ما ایستاده:« ما رو کجا دارید می‌برید؟! این مجلسی دارید می‌برید این مجلس مال مرداست؛ مجلس حرامیاست، من پام و توو این مجلس نمی‌ذارم». انقدر با تازیانه عمه‌ی ما رو زدند... همچین که عمه‌ی سادات این بچه‌ها رو شمرد، دید یکی از این بچه‌ها کمه، انقدر توو این صحرا دنبال بچه گشتند پیدا نکردن؛ یه مرتبه اُمّ کلثوم صدا زد:« زینبم! خواهرم فکر کنم می‌دونم این بچه کجا رفته». بیا بریم دنبالش من میدونم این بچه کجاست. همچین که اومدن توو گودال دیدن این بچه خودش و انداخته رو این بدن هی داره صدا می‌زنه:« یا ابتاه»... بچه رو بچه رو یه جوری از این بدن جدا کردند. ـ عزیز دلم چه جوری توو این تاریکیا گودال و پیدا کردی؟! چه جوری توو این تاریکیا خودت و اینجا رسوندی؟! صدا زد:« عمه جان! همین جور که این صحرا رو می‌گشتم، صدا می‌زدم:« یا ابتاه»؛ دیدم از یه جایی انگار از حلقوم بریده یه صدایی بلنده:« إلَیَّ»... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇