eitaa logo
دروس الشباب
399 دنبال‌کننده
122 عکس
25 ویدیو
53 فایل
محور مباحث این کانال، علوم اسلامی و دروس حوزوی است. باز ارسال مطالب با ذکر آدرس کانال، مجاز است. ارتباط با ادمین: @Ebn_Ahmad
مشاهده در ایتا
دانلود
: «إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ » بررسی تطبیقی ترجمه های مشهور از عبارت «إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ » در آیه 58 سوره نساء: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً . ای: «همانا خدا شما را پند نيكو مى‏دهد» نقد ترجمۀ فوق: 1. ضمیر «به» ترجمه نشده، 2. معلوم نیست «ما» به چه معناست. 3. «نعم» حالت وصفی دارد نه معنای انشای مدح : «. خدا شما را چه نيكو پند مى‏دهد.» 1.ضمیر «به» ترجمه نشده است. 2- «ما» ترجمه نشده است. : «خداوند، اندرزهاى خوبى به شما مى‏دهد! » همان اشکالات ترجمۀ الهی قمشه ای : « حقّا كه خداوند شما را به نيكو اندرزى موعظه مى‏كند» اگر چه «به» ترجمه شده ولی ترجمۀ «ما» از قلم افتاده است. شاید به خاطر اینکه مرجع «به» همان «ما» است و خواسته سلیس ترجمه کند. و : «در حقيقت، نيكو چيزى است كه خدا شما را به آن پند مى‏ دهد.» «إنّ» را به معنای «فی الحقیقة» ترجمه نموده است. : هیچ کدام به بودن آیه توجه نکرده اند. توضیح: آیه می توانست چنین باشد: «نعما یعظکم الله به» ولی «الله» مقدم شد و فاعل «یعظکم» ضمیر مستتری است که به الله بر می گردد. این جابجایی سبب پیدایش یک جملۀ کبری شد که اصطلاحا مصداق «» است. حال غرض تقدیم الله بر «نعما یعظکم به» و سپس تأکید آن با إنّ چیست؟ اگر چه مترجمین سعی کرده اند که إنّ را ترجمه کنند ولی هیچ کدام سعی در ترجمۀ الله نداشته اند. البته حق دارند چون قرآن کاری بس دشوار است. @DUROUS_ALSHABAB
در ( اسم فاعل و اسم مفعول در ) الف. سوره آیه 125: «يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمينَ» به ترجمۀ واژۀ (به کسر واو؛ اسم فاعل) دقت کنید: و و : پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته يارى خواهد كرد. (ترجمۀ ؛ اسم مفعول = نشاندار) : پروردگارتان شما را به پنجهزار نفر از فرشتگان يارى‏ ( همانند ترجمۀ قبل) : خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان، كه ‏_هايى_با_خود_دارند، مدد خواهد داد! (معهم سُوَّمٌ = خروج از مفرد و ترجمۀ یک جمله که این واژه هیچ دلالتی بر آن ندارد.) : خدا با پنج هزار از فرشتگان شما را يارى كند. (خروج از معنای اسم فاعل و استعمال در صفت مشبهه) : خدا پنج‏هزار فرشته را با پرچمى كه نشان مخصوص سپاه اسلام است به مدد شما مى‏ فرستد. ( در بخمسة آلاف را ترجمه نکرده یا بر سر مسومین در آورده است ؛ را به صورت اسمی و به معنای نشان دانسته است.) : پروردگارتان شما را با پنج هزار (نفر) از فرشتگان، ‏گذار، مدد خواهد كرد (ترجمه صحیح: مسوِّم: نشانه گذار) کاربرد ( ) در : «مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ» آل عمران: 14. به معنای: اسبان داغ نهاده و نشاندار. : اشکال فوق بر مبنای قرائت و و است که را به صيغه فاعل خوانده اند و مترجمان فوق بر طبق همین قرائت ترجمه نموده اند و ذیل همین قرائت، ترجمۀ خویش را چاپ نموده اند، در حالی که سایر قاریان سبعه، این واژه را به صيغه مفعول خوانده‏ اند. @DUROUS_ALSHABAB
در ( اسم فاعل و اسم مفعول در ترجمه ) ب. سوره ، آیه 18: وَ جاؤُ عَلى‏ قَميصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ «اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ » : 1- واژۀ اسم مفعول است و اسم فاعلش می باشد. 2- این واژه با و و متعدی می شود و در اصطلاح بین و و فرق است. 3- خداوند است یعنی کسی که از او درخواست یاری شده است. : «و بر آنچه توصيف مى‏ كنيد، خدا يارى‏ ده است‏» (ترجمۀ فاعل در حالی که اسم مفعول است.) : « بر رفع اين بليّه كه شما اظهار مى‏داريد بس خداست كه مرا يارى تواند كرد.» ( به عنوان اسم فاعل ترجمه شده است ضمن اینکه عبارت (رفع این بلیه) ترجمۀ موصوله دانسته شده و درست نیست.) : « و در برابر آنچه مى‏ گوييد، از خداوند يارى مى‏ طلبم!» (یاری می طلبم ترجمۀ (مضارع متکلم وحده) است!) : «و خداست كه بايد بر آنچه توصيف مى‏كنيد از او يارى جست.» ( را فعل امر به لام و مجهول ترجمه نموده است : مِن اللهِ . ضمنا جمله موجود در آیه یک است.) : « و خداست كه در اين باره از او يارى بايد خواست.» (همانند مشکینی) : « و در برابر آنچه وصف مى‏ كنيد، تنها خداست كه (از او) يارى خواسته مى‏ شود.» () : برخی همانند آقای رضایی آیه را به گونۀ معنا نموده اند (تنها خدا - فقط خدا)، این ترجمه: در برای دلالت بر یا استغراق است و لذا دلالت می کند بر حصر خبر در مبتدا (یعنی: حصر یاری خواستن در اینکه فقط از خدا باشد.) @DUROUS_ALSHABAB
معنا و استعمالات در واژۀ واژۀ عهد دو کاربرد دارد: کاربرد نخست: به معنای نگهدارى کردن و مراعات کردن پى در پى یک چیز. در اقرب الموارد گويد: «عَهِدَ فُلَانٌ الشَّيْ‏ءَ» يعنى آنرا پى در پى نگهدارى و مراعات كرد. کاردبرد دوم: به معنای پیمان نکته: وجه تسمیۀ : پيمان را از آن جهت عهد می نامند كه مراعات آن لازم است (مفردات راغب). وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ اسراء: 34. عهد با واژۀ : اگر به معنى امر و توصيه ای که حفظ و مراعاتش لازم است به کار رود با می آید. مانند: وَ عَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ ... (بقره: 125). عَهِدْنا بمعنى دستور داديم و امر كرديم است ولى چون دستور اكيد و لازم المراعاة است لذا با عَهِدْنا تعبير آورده شده أَ لَمْ‏ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ‏ (يس: 60) : از باب مفاعله؛ و در اصل، نوعی رابطۀ دو طرفه است. (عَاهَدَ یُعَاهِدُ مُعَاهَدَةً) بنابر این یعنی: با همديگر پيمان بستن پيماني كه لازم الاجرا است و باید مراعات شود. مانند: إِلَّا الَّذِينَ‏ عاهَدْتُمْ‏ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ‏ (توبه: 7) و البته گاهی واژۀ برای به کار می رود، زیرا پیمان و قراری یک طرفه است. مثل:‏ وَ مِنْهُمْ مَنْ‏ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَ‏ (توبه: 75). پيداست كه‏ عاهَدَ در آيه پيمان شديد را ميرساند زيرا عهد يكطرفى و فقط از جانب بنده است. اکنون نادرستی برخی از ترجمه ها از آیۀ «قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا» (آل عمران : 183) را ببینید. دوستان نقد خود بر ترجمه های موجود از این آیه بنویسید و برایم ارسال کنید. @DUROUS_ALSHABAB
در معنای فعل برخی از ترجمه ها از آیۀ «قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا» (آل عمران : 183) و : گفتند: «خداوند از ما پيمان گرفته‏» (نقد: به معنای ، در حالی که به معنای أوصَی (العین، خلیل - اساس البلاغة، زمخشری) یا أمَرَ (مجمع البحرین، طریحی) است. : « گفتند: خدا از ما پيمان گرفته‏» (: همانند ترجمۀ قبل) : « گفتند: «خدا با ما پيمان بسته‏» (: مثل قبلی. با این تفاوت که را به معنای دانسته است.) : « گفتند: همانا خداوند (در كتاب‏هاى آسمانى) به ما سفارش كرده‏» (: ترجمه اش است جز اینکه مطلب داخل () اضافه است و نیازی به آن نیست.) : «گفتند: خدا به ما سفارش كرده است‏» ( ) @DUROUS_ALSHABAB
و (معانی سه گانۀ آن در قرآن) (معانی سه گانۀ آن در قرآن) أمّ: مادر، اصل و پايه هر چيزي كه چيزهاى ديگر بآن ضمیمه می شود، معظم چيزها، امّ النجوم يعنى كهكشان (قاموس، مفردات) در حديث آمده: از خمر بپرهيزيد كه آن‏ أُمُ‏ الخبائث است (نهايه). معنوی: «امّ» مشترك معنوى است و معنى جامع آن‏ همان اصل و پايه است. النهايه: استعمال آن در حقيقى، به قدرى شهرت دارد كه احتمال داده مي شود، در «مادر» حقيقت و در معانى ديگر مجاز باشد استعمالات قرآنی: 1- مادر حقيقى‏ «وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِ‏ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعِيهِ» قصص 7 2- اصل و پايه. مثل امّ الكتاب در آيه‏ «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَ‏ أُمُ‏ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» آل عمران: 7 در تفسير الميزان از عيون اخبار صدوق از امام رضا عليه السّلام نقل است كه فرمود: هر كه متشابه قرآن را به محكم آن برگرداند بصراط مستقيم هدايت يافته است سپس حضرت فرمود: در اخبار ما نيز مانند قرآن متشابه هست متشابه آنرا به محكمش برگردانيد، از متشابه آن پيروى نكنيد مبادا گمراه شويد. تسمیه : آيات محكم و واضح الدلاله از آن جهت امّ الكتاب ناميده شده‏اند كه ريشه و پايه‏ى كتابند و آيات متشابه با برگرداندن به آنها، روشن مي شوند. مثلا در يك جا مي خوانيم‏ «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ» قيامت:23 از اين آيه بنظر مي ايد كه خداوند جسم است و روز جزا بعضى‏ها باو نگاه مي كنند، و در آيه‏ى ديگر مي خوانيم‏ «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» انعام: 103 پس پى مي بريم كه مراد از آيه فوق، معنى ديگرى است زيرا كه اين آيه محكم و صريح‏ است در اينكه چشمها، خدا را درك نميكند. 3- معناى سوم معظم شيئ و مركز آن است. مثل امّ القرى كه به مكّه معظّمه گفته شده‏ «لِتُنْذِرَ أُمَ‏ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها» انعام: 92 «أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَ‏ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها» شورى: 7 مكّه معظّمه را از آنجهت امّ القرى گويند كه مركز آبادي هاى حجاز بود مثل مراكز استان ها. راغب و ديگران گفته‏اند: امّ القرى بودن مكّه به جهت آنست كه زمين از زير آن گسترده شده. : جماعتي كه وجه مشترك دارند، أمّ در لغت بمعنى «قصد» است گويند: «أَمَّهُ‏: اى قَصَدَهُ». «آمِّينَ‏ الْبَيْتَ الْحَرامَ» مائده: 2 يعنى قاصدان خانه خدا. بنا بر اين، امّت به كسانى گفته مي شود كه قصد مشترك و نظر مشترك دارند. راغب گويد: امّت هر جماعتى است كه يك چيز مثل دين يا زبان و يا مكان آنها را جمع كند. مثلا در آيه‏ى‏ «كُلَّما دَخَلَتْ‏ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» اعراف: 38 منظور از امت جماعتی است که در كفر و شرك مشترک اند. استعمال برای در آيه‏ «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ‏ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» نحل: 120، ابراهيم بتنهائى يك‏ أُمَّت‏ شمرده شده، در ترجمۀ آیۀ فوق و علت کاربرد این واژۀ برای آن حضرت علیه السلام اختلاف شده است: برخی گفته‏اند: او امّتى بود كه فقط يك فرد داشت زيرا كه آن روز فقط او موحّد بود. راغب گويد: يعنى او در عبادت خدا در مقام يك جماعت بود گويند: فلانى به تنهائى يك قبيله‏ است. ابن اثير در نهايه نقل مي كند: در باره‏ى قسّ بن ساعده آمده: «يَبْعَثُ يَوْمَ الْقِيمَةِ أُمَّةً وَاحِدَةً». به معنای : در آيه‏ى‏ «وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» يوسف: 45، امّت را مدّت معنى كرده‏اند يعنى آنكه از دو نفر زندانى نجات يافته بود و بعد از مدّتى يوسف را ياد آورد ... . راغب گويد: «وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» يعنى بعد از گذشتن اهل يك زمان يا اهل يك دين، يوسف را ياد آورد. @DUROUS_ALSHABAB
قسم و جرّ و امر برخی از ترجمه ها از آیۀ «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ » (عنکبوت: 3) : در در هر دو مرد، و قسم است نه : «و به يقين، كسانى را كه پيش از اينان بودند آزموديم، تا خدا آنان را كه راست گفته‏ اند معلوم دارد و دروغگويان را [نيز] معلوم دارد.» ( : ذکر کلمۀ (تا) در ترجمه می فهماند ایشان لام قسم را با لام تعلیل که مکسور است اشتباه گرفته اند.) : « بى‏ ترديد كسانى را كه پيش از آنها بودند (طبق سنّت جاريه خود به توجيه تكليف) آزموديم پس بى‏ ترديد علم ازلى خداوند درباره كسانى كه راست گفتند تحقق مى ‏يابد و درباره دروغگويان (نيز) تحقق مى‏ يابد، و صدق راستگويان و كذب دروغگويان ظاهر مى‏ گردد.» ( : اگر چه لام مفتوح را ترجمه نموده است، ولی دارای اضافاتی است که دلیلی بر آنها نداریم مثل آنچه در متن پر رنگ شده است. نیز ترجمۀ صحیح .) :در حالى كه يقيناً كسانى را كه پيش از آنان بودند، آزمايش كرده‏ ايم [پس اينان هم بى‏ ترديد آزمايش مى ‏شوند]، و بى‏ ترديد خدا كسانى را كه [در ادعاى ايمان‏] راست گفته ‏اند مى ‏شناسد، و قطعاً دروغگويان را نيز مى ‏شناسد. ( : ظاهرا اشکالی در ترجمه جز اینکه ترجمۀ داخل() ضروری نمی باشد.) : ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينها را نيز امتحان مى ‏كنيم)؛ بايد علم خدا درباره كسانى كه راست مى‏ گويند و كسانى كه دروغ مى ‏گويند تحقق يابد! ( : لیعلمن را ترجمه نموده است. در حالی که باید باشد، و در زمان اتصال به و نیز می شود. دارای ()غیر ضروری نیز می باشد. نیز وجه مورد قرار گرفته و در ترجمه حذف شده است.) : ممکن است یه معنای و باشد. (شرحش را در پیام بعدی ببین. ...) : و بيقين كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم، و حتماً خدا كسانى را كه راست گفته‏ اند معلوم مى‏ دارد (و شناخته مى ‏شوند،) و البتّه دروغگويان را (نيز) معلوم مى‏ دارد. ( : ترجمه است.) @DUROUS_ALSHABAB
علم: دانستن. دانش. قَدْ عَلِمَ‏ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ‏ (بقره: 60) هر گروه محل آب خوردن خود را دانستند قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ‏ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا (بقره: 32) : اظهار و روشن كردن ثُمَّ بَعَثْناهُمْ‏ لِنَعْلَمَ‏ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً (كهف:12) دلیل: بدیهی است كه خدا پيش از بر انگيختن اصحاب كهف مي دانست كدام گروه از آنها مدّت توقّف خود را بهتر مي دانند و بعثت آنها براى اظهار و روشن كردن آن بود. ذيل آيه 140 از آل عمران‏ وَ لِيَعْلَمَ‏ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا ... فرموده: خدا قبل از اظهار مي داند كه آنها از حيث ايمان متمايز مي شوند و پس از اظهار مي داند كه متمايزاند پس تغيير در معلوم است نه در علم. و به قولى معنى آنست: تا خدا معلوم را ظاهر سازد. در الميزان ذيل‏ لِنَعْلَمَ‏ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ‏ فرموده: مراد علم فعلى است و آن ظهور شى‏ء و حضورش به وجود خاصّ نزد خداست، علم بدين معنى در قرآن زياد است مثل‏ وَ لِيَعْلَمَ‏ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ‏ حديد: 25. لِيَعْلَمَ‏ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ‏ جنّ: 28. نتیجه: همه آياتی كه در اين سياق‏اند مراد از در آنها و است. @DUROUS_ALSHABAB
سؤال: چرا ضمیر «أنا» را با الف می نویسند؟ پاسخ: چون در زمان وقف با الف خوانده می شود هر چند در زمان وصل، الف حذف می شود. نکته: (أنا) در وصل : در کتاب شرح الشاطبية ص 164 می گوید: از میان قاریان سبعه، نافع الف «أنا» را در 12 مورد در زمان وصل به واژۀ بعدش، تلفظ کرده است. در دو آیه، حرف بعدش است: 1- سوره بقره: «أنا أحيي وأميت» 2- سوره يوسف: «أنا أنبئكم بتأويل» در ده آیه حرف بعدش است: 1- سوره انعام: «وأنا أول المسلمين» 2- سوره أعراف: «أنا أول المؤمنين» 3- سوره یوسف: «أنا أخوك» 4 و5 سوره کهف: «أنا أكثر منك مالاً وولدا» و «أنا أقل» 6 و 7- سوره نمل: «أنا آتيك به قبل أن تقوم من مقامك»، و «أنا آتيك به قبل أن يرتد إليك طرفك» 8- سوره غافر: «وأنا أدعوكم» 8- سوره زخرف: «فأنا أول العابدين» 10- سوره ممتحنة: «وأنا أعلم» قالون نیز در سسه مورد که بعد از «أنا» حرف است، الف أنا را تلفظ نموده است: 1- سوره أعراف: «إن أنا نذير وبشير لقوم يؤمنون» 2- سوره شعراء: «إن أنا إلا نذير مبين» 3- سوره أحقاف: «وما أنا إلا نذير مبين» بالأحقاف منبع: النشر 2: 231، الإتحاف: 161. ابوحیان در البحر المحیط ج 2:ص 288: «وإثبات الألف وصلا ووقفا لغة تميم، ولغة غيرهم حذفها في الوصل: ولا تثبت إلا في الشعر» @DUROUS_ALSHABAB
آیه 138 سورۀ (1) سورۀ بقره آیۀ 138: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُون‏» : «اين است نگارگرى الهى؛ و كيست خوش ‏نگارتر از خدا؟ و ما او را پرستندگانيم.» : اضافه کرده عبارت (این است) در ابتدای آیه بدین معناست که ایشان «صبغة الله» را خبر برای مبتدای مقدر پنداشته اند. در حالی که اللهِ منصوب است نه مرفوع. : « (آرى ايمان دلهاى ما) رنگ ‏آميزى خدايى است و كيست كه رنگ‏ آميزيش بهتر از خدا باشد؟ و ما پرستندگان اوييم.» : ذکر واژۀ (آری) هیچ دلیلی ندارد. تقدیر (ایمان دلهای ما) نیز بی دلیل است. ضمن اینکه قرینه ای بر حذف آن نداریم. ظاهر عبارت ایشان -(ایمان دلهای ما رنگ آمیزی خدایی است)- نیز این است که صبغة الله خبر برای مبتدای مقدر است. در حالی که صبغة منصوب است. : «رنگ خدايى (بپذيريد! رنگ ايمان و توحيد و اسلام؛) و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟! و ما تنها او را عبادت مى‏كنيم.» : ترجمه (رنگ خدایی بپذیرید) مقبول است. زیرا گاهی مفعول مطلق نائب فعل امر است (قبلا دربارۀ امر نوشته ام.) (من أحسن) برای سؤال از شخص است نه سؤال از رنگ، بنابر این ترجمۀ ( چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟!) صحیح نمی باشد. عابدون اسم فاعل است ولی به صورت فعل مضارع ترجمه شده است. ترجمه های زیر نزدیکتر به صحت است: : « [به يهود و نصارى بگوييد:] رنگ خدا را [كه اسلام است، انتخاب كنيد] و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خداست؟ و ما فقط پرستش كنندگان اوييم.» : «رنگ خدايى (بپذيريد.) و خوش رنگ‏تر از خدا كيست؟ و ما تنها پرستش‏كنندگان اوييم.» البته اضافه کردن عبارت (به يهود و نصارى بگوييد) در ترجمۀ آقای انصاریان بی دلیل است. هر دو ترجمه صبغة الله را به معنای امر گرفته اند که صحیح است. توضیح واژۀ ..... @DUROUS_ALSHABAB
(2) سورۀ بقره آیۀ 138: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُون‏» صَبغ: به فتح صاد، مصدر و به معنای (رنگ كردن) است. أما دربارۀ : به كسر صاد، دو نظر است: 1- مصدر همانند صَبغ. 2- صفت مشبهه به معنای اسم مفعول (رنگ شده). مؤیّد نظریۀ دوم آن است که به (غذای مایع مانند خورشت قیمه و قورمه و نیز سوپ و آبگوشت و حتی سرکه و روغن) می گویند، و وجه تسمیه اش این است كه چون نان را در خورشت فرو برند، به حدی با آن آغشته می شود که به رنگ و طعم آن خورشت در می آید. (اقرب الموارد). استعمال به معنای خورشت در : آیۀ 20 از سورۀ مؤمنون: «وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ‏ لِلْآكِلِينَ» و اما : بر پایۀ آنچه دربارۀ به کسر صاد، گفته شد در نیز دو احتمال است: 1- مصدر نوع باشد، در این صورت برای دلالت بر نوع است و از اضافه کردن این واژه نیز بیان نوع آن است. پس اللهِ (رنگ کردن خدا) {از باب اضافۀ مصدر به فاعل}. 2- اسم به معنای (رنگ) در این صورت اضافۀ آن برای بیان نسبت و صاحب این رنگ است. و نیز برای دلالت بر نقل از مصدر به اسم است، همانند تاء در معجزة. و اما توضیح آیۀ «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ‏ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ» بقره: 138 و ربط آن به آیات قبل ..... @DUROUS_ALSHABAB
فرق (به فتح ضاد) و (به ضم ضاد) ابوالبقاء در کتاب کلیات و نیز زمخشری در کشاف گفته اند: ضَرّ (به فتح): به معنای مطلق ضرر است. (بر هر ضرری اطلاق می شود) اما ضُرّ (به ضم): فقط بر ضررهای جسم و نفس، مثل لاغری و مریضی و بدحالی؛ اطلاق می شود. در قرآن: ضَرّ به فتح پيوسته در مقابل نفع آمده است، مثل «لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» (مائده: 76) و «يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» (حج: 13) اما ضرّ به ضم هيچ وقت در مقابل نفع به کار نرفته است. گاهی به معنای بدحالی و مریضی «يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ ...» (يوسف: 88) و «وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ. فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ» (انبيا: 83 و 84) و گاهی در مقابل رحمت: «وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ» (روم: 33) و گاهی در مقابل خير به کار رفته است مثل: «وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ» (انعام: 17) https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
آیا همۀ انسانها ناشکیبا و بخل اند یا استثنا هم دارد؟ إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (سوره معارج؛ آیه19) هلوع از ریشۀ «هَلَع» به معنای نالیدن ازروی حرص است. طبرسی در مجمع البیان می نویسد: «الْهَلُوعُ‏ الشّديد الحرص الشّديد الجزع» فیروز آبادی در قاموس اللغة گفته: الهَلوعُ: من يَجْزَعُ و يَفْزَعُ من الشَّرِّ، و يَحْرِصُ و يَشِحُّ على المالِ، أو الضَّحورُ لا يَصْبِرُ على المَصائِبِ. هلوع كسى است كه از شرّ و ضرر مينالد (ناشکیبایی می ورزد) در حالی که بر مال حريص و بخيل (آزمند) است. معنای آیۀ فوق: همانا انسان آفریده شده است در حالی که بسیار ناشکیبا و بخیل است. به گونه ای که: إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (21) یعنی: آنگاه كه ضرر بيند می نالد و آنگاه كه مال يابد بخل می ورزد از آیۀ فوق: إِلاَّ الْمُصَلِّينَ (22) الَّذينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23) وَ الَّذينَ في‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24)لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25) وَ الَّذينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (26) وَ الَّذينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) کسانی که ویژگی های زیر را دارند، از نالیدن در ناملایمات و بخل و آزمندی در زمان دارایی و توانگری به دور اند: 1. نمازگزاران مداوِم بر نماز 2. کسانی که در اموالشان، بهره ای مشخص، برای گدایان و محرومان است. 3. قیامت باورانِ ترسان از عذاب الهی https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
ابن فارس در کتاب معجم مقاییس اللغة دو معنای وضعی برای واژۀ ‏ ذکر می کند: 1. خالص ترین و برترین جزء هر چیزی را «قلب» می گویند. (قَلْبُ‏ الإنسان و غيره، سمّى لأنّه أخلص شي‏ء فيه و أرفعه، و خالص كلّ شي‏ء و أشرفه قلبه.) 2. برگرداندن و وارونه کردن (قَلَبْتُ‏ الثوبَ قلبا). «وَ إِلَيْهِ‏ تُقْلَبُونَ»‏(عنكبوت:21) يعنى: به سوى او برگردانده می شويد؛ مثل‏ «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏» (بقره: 28) چون به باب تفعیل برود، (تقليب: بر گرداندن) براى كثرت و مبالغه است‏. «لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ» (توبه: 48). یعنی: از پيش فتنه جوئى كرده و كارها را بر تو آشفته نمودند. در باب انفعال نیز معنای مطاوعه دارد (انقلاب: انصراف و برگشتن) «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ‏ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ»‏ (مطففين: 31) یعنی: و چون نزد اهلشان بر گشتند شادمان برگشتند. در باب تفعّل نیز معنای لازم دارد. در معنای «الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ. وَ تَقَلُّبَكَ‏ فِي السَّاجِدِينَ‏» (شعراء: 218 و 219) و اینکه مراد از «» چیست، اختلاف به حدی است که می توان درباره اش مقاله نوشت. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
قلب: در عرف ما همان عضو معروف در بدن و تنظيم كننده و جريان دهنده خون است كه در سمت چپ سينه قرار گرفته است. اما قرآن مجيد چيزهائى به قلب نسبت مي دهد كه دانشمندان امروزی بيشتر و يا همه آنها را به مغز نسبت مي دهند، برخی از آنها از این قرار است: 1- قلب غليظ مي شود و سختر از سنگ مي گردد «غَلِيظَ الْقَلْبِ‏» (آل عمران:159). «قَسَتْ قُلُوبُكُمْ » (بقرة: 74) 2- قلب مريض مي شود (نه فقط از لحاظ طبيعى) بلكه از لحاظ عدم استقرار ايمان و بودن هواهاى شيطانى در آن‏ «فِي‏ قَلْبِهِ‏ مَرَضٌ‏» (احزاب: 32) 3- قلب در اثر اعمال ناشایست، زنگ زده و تيره مي شود «رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏» (مطففين:14) 4- قلب مهر زده مي شود و چيزى نمى‏ فهمد. «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏» (بقره:7). «يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْكافِرِينَ‏» (اعراف: 101) 5- قلب محل ترس و خوف است‏ «سَنُلْقِي فِي‏ قُلُوبِ‏ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ»‏ (آل عمران: 151) «قُلُوبٌ‏ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ» (نازعات: 8) 6- قلب گناهكار مي شود «فَإِنَّهُ آثِمٌ‏ قَلْبُهُ‏» (بقره: 283). «فَقَدْ صَغَتْ‏ قُلُوبُكُما» (تحريم: 4). «وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ‏ قُلُوبُكُمْ‏» (بقره: 225) 7- قلب مي فهمد و نمي فهمد، و محل عقيده و انبار علوم و ظرف نیت و ایمان و کفر است‏ (اعراف: 179). (آل عمران:154). (انفال:70). (احزاب: 5). (احزاب: 51). (حجرات: 14). (مجادله: 22) 8- قلب مخزن رأفت و رحمت و اطمينان و سكينه است‏ (حديد: 27). (شعراء: 89). (بقره: 260). (رعد: 28). (فتح: 4). سؤال: منظور از چيست؟ https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (توحيد: 1) واژۀ أحد از ریشۀ (وحد) دو استعمال دارد: 1- ، به معنای يكى و يك نفر؛ «إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ‏ الْمَوْتُ» (بقره: 180) یعنی: آن گاه كه‏ مرگ يكى از شما رسيد. اگر این در سياق نفى و شبه نفی واقع شود، افاده عموم می كند،‏ «وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ‏ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» (بقره: 102) آنان (ساحران) به هيچ كس به و سیلۀ سحر ضرر نمی زدند جز به اذن خدا. أحد، إحْدَى است: «هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى‏ الْحُسْنَيَيْنِ» (توبه: 52) 2- (صفت مشبهه) به معنى يكتا و بى‏همتا این واژۀ در اين استعمال فقط بر خدای تعالى اطلاق می شود. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
واژۀ «هَود» به فتح هاء به دو معناست: 1- رجوع و توبه: «إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ»‏ (اعراف؛ 156) يعنى: ما به سوى‏ تو باز گشتيم. 2- داخل شدن در دين يهوديّت (هَادَ؛ تَهَوَّدَ) يعنى: به دين يهوديّت داخل شد. «وَ عَلَى الَّذِينَ‏ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ» (انعام؛146) یعنی: بر آنان كه يهودى شدند هر ناخن دارى را حرام كرديم. واژۀ «هُود» به ضمّ هاء: اسم به معنای (يهود) است‏: «وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ‏ هُوداً أَوْ نَصارى»‏ (بقرة؛ 111) یعنی: گفتند هرگز داخل بهشت نشود مگر كسی كه يهودى يا نصرانى باشد. : دربارۀ واژۀ به ضمّ هاء، سه قول است: 1-جمع مکسّر (اسم فاعل به معنای: «تائب») است مثل عائذ و عُوذ؛ و مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است. 2-مصدر است و اطلاقش بر مفرد و مثنّی و جمع است. 3-مخفّف است که یائش حذف شده است. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
مرء 3 (مرد) در قرآن: گاه به معنای انسان به کار می رود؛ مانند: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ. وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ‏» (عبس: 34- 36). معلوم است که قرينه‏ «صاحِبَتِهِ» می فهماند منظور از مرء انسان است. «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ‏ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ‏» (انفال: 24) گاه به معنای مرد است: «ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ‏ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ‏» (بقره: 102). و «يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ‏ امْرَأَ سَوْءٍ» (مريم: 28) https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
مرء 4 (زن) گفتیم این واژه فقط بر جنسیت (مؤنث) دلالت نمی کند بلکه به صفات و ویژگی های پسندیده نیز توجه دارد. واژۀ 9 بار در قرآن به کار رفته است که شرح علت ذکر آن حوصله می خواهد: 1- امرأة عمران: إِذْ قالَتِ‏ امْرَأَتُ‏ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي‏- 3/ 35. منظور مریم مقدس است. 2- امرأة العزيز: قالَتِ‏ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُ‏- 12/ 51. منظور همسر عزیز مصر است 3- ملكة سبأ: وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ إِنِّي وَجَدْتُ‏ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ- 27/ 23. منظور بلقیس است 4- امرأة فرعون: وَ قالَتِ‏ امْرَأَتُ‏ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ‏- 28/ 10. منظور آسیه است که موسی را از اب گرفت و بزرگش کرد. 5- امرأة نوح: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ‏ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ‏ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ‏- 66/ 10. 6- امرأة لوط: لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ‏ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ‏- 29/ 32. 7- امرأة ابراهيم: وَ امْرَأَتُهُ‏ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ‏- 11/ 71. منظور سارا است. 8- امرأة أبى لَهَب: وَ امْرَأَتُهُ‏ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ‏- 111/ 4. 9- امرأة زكريّا: وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي‏ عاقِرٌ- 3/ 41. ناگفته نماند که واژۀ «مرأة» در قرآن به کار نرفته است. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
آیه 58 سورۀ (حذف مبتدا) «وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ» (سوره بقره؛ آیه 58) : « و سجده‏كنان از در [بزرگ‏] درآييد، و بگوييد: [خداوندا،] گناهان ما را بريز. » نقد: حطة را چنین ترجمه کرده است: (گناهان ما را بریز) در حالی که حطةٌ فعل امر نیست، مصدر منصوب نائب فعل امر هم نیست بلکه مرفوع است. : «و داخل شويد از در سجده‏كنان و بگوئيد فرو نه از ما بار گناهان ما را » نقد: همان نقد سابق : « و از اين در (در شهر يا در مسجد الاقصى) خاضعانه و سجده‏ كنان داخل شويد، و بگوييد (خدايا خواست ما) ريزش گناهان است؛» نقد: در واژۀ را به معنای عهد ذهنی یا حضوری گرفته است که ظاهرا صحیح است، واةۀ معنای نیست بلکه مدلول التزامی آن است پس همان کنان درست است. و الباقی ترجمه صحیح است. در این ترجمه خبر مبتدای محذوف (مَسألتُنا) یا (حاجتُنا) است که چون لفظ خاصی مهم نیست، و از قرینه معلوم است آن را حذف کرده است. حطط: به معنى فرود آمدن و فرود آوردن است. راغب اصفهانی می گوید: حطّ پائين آوردن چيزى است از بلندى و پایین آمدن نيز گفته ‏اند: «حَطَّ الرَّجُلُ: نَزَلَ» اين كلمه دو بار در قرآن آمده است: سوره بقره آیه 58 که گفتیم. سوره اعراف آیه 161: وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
بازخوانی دیدگاه‌ های دانشمندان مسلمان در معنا و اشتقاق «ربّ».pdf
459.1K
مقاله بازخوانی دیدگاه‌ های دانشمندان مسلمان در معنا و اشتقاق «ربّ» چکیده : با توجه به اهمیت و جایگاه محوری اسم «ربّ» در نظام معنایی قرآن کریم، در این مقاله با نگاهی تاریخی ـ انتقادی به بازخوانی دیدگاه‌های دانشمندان مسلمان در مورد واژه «ربّ» و اشتقاق و معنای آن پرداخته می‌شود؛ تا ضمن دستیابی به تصویری روشن از روش‌های مورد استفاده در معناشناسی واژگان قرآنی و نتایج حاصل از آن، نقاط قوت و ضعف آن‌ها آشکار گردد و زمینه استفاده از روش‌های روزآمد جهت رفع نارسایی‌های موجود فراهم آید. از مجموع اقوال و شواهد مورد استناد فرهنگ‌نویسان متقدم چنین برمی‌آید که واژه «ربّ» ـ که همگی آن را از ریشه مضاعف رب‌ب دانسته‌اند ـ در زبان عربی پیش از اسلام در معنای «مالک» به کار می‌رفته ‌است، و حتی برخی، مبدأ اشتقاق «ربّ» را «تربیة» (از ریشه ناقص رب‌و) دانسته‌اند. با توجه به دیدگاه‌ دانشمندان مسلمان در باب اشتقاق و لزوم قرابت توأمان ریشه و معنا، فرهنگ‌نویسان متقدم می‌بایست «ربّ» را واژه‌ای جامد تلقی می‌کردند چرا که از سویی پیوند معنایی میان صورت اسمی «ربّ» با کاربردهای فعلی ریشه رب‌ب روشن نبوده است و از سوی دیگر، پیوند میان ریشه‌های رب‌ب و رب‌و. ... https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
لفظ « أَوْ » معانی حرفی از مباحث مهم اصولی است و بحث های مفصلی درباره آن صورت گرفته است. یکی از این حروف، حرف «أو» است که اساس است. در روایات نیز به این حرف توجه شده است، چنان که امام صادق (علیه السلام) در روایتی می فرماید: «كل شيء في القرآن «أو» فصاحبه بالخيار يختار ما شاء» یعنی: هرچه در قرآن لفظ «او» دارد، پس صاحب آن مختار است، می تواند هر کدام را که بخواهد انتخاب کند. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
آیا رسم الخط (سبک نوشتاری) قرآن توقیفی است؟ بیشتر عامه و برخی از امامیه معتقدند باید قرآن را به همان سبکی که مسلمانان اولیه نوشته اند بنویسیم، مثلا (رحمن) را بدون الف (رحمان) بنویسیم. عامه می گویند: مصحف عثمانی که به امر سومی نوشته شده است معیار است. نتیجهٔ این عقیده در نسخه های قرآن معاصر ما (چاپ عثمان طه): َبرخی حروف کلمه به صورت کوچک و بالای کلمه نوشته شده مثلا در (رَزَقۡنَٰهُمۡ) الف را بالای حرف نون نوشته است زیرا خوانده می شود ولی در مصحف عثمانی ننوشته اند. و مثل ( ذَلِكَ الْكِتَابُ ) به جای «ذالک» ، یا کلمه های ( دَاوُودَ ) ، ( يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم ) که واو دوم آنها در مصحف سومی نوشته نشده و لذا در قرآن عثمان طه به صورت کوچک ثبت شده است. نیز ( يُحْيِی ) که یاء دومش کوچک نوشته شده https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ (سوره یونس؛ آیه85) برخی به خاطر تقدیم (علی الله) بر (توکلنا) این قسمت آیه را با کلمۀ (از ادات ) ترجمه نموده اند: ترجمۀ حصر ( بر خدا توکل کردیم) : ؛ ؛ ترجمۀ بدون حصر: ؛ ؛ (بر خدا توکل کردیم) واژۀ : در لغت به معنای آزمایش و امتحان است. : «[اى‏] پروردگار ما! ما را [وسيله‏] آزمايشى براى گروه ستمكاران قرار مده» : پس گفتند: «بر خدا توكّل كرديم. پروردگارا، ما را براى قوم ستمگر [وسيله‏] آزمايش قرار مده.» برخی آن را ترجمه نکرده اند و چیزی قبلش در تقدیر گرفته اند: : «بار الها ما را دستخوش فتنه اشرار و قوم ستمكار مگردان.» برخی را به معنای یا دانسته اند: : «پروردگارا! ما را دستخوش شكنجه و عذاب ستمكاران قرار مده‏» : گفتند: «تنها بر خدا توكل داريم؛ پروردگارا! ما را مورد شكنجه گروه ستمگر قرار مده!» برخی نیز هر دو معنای فوق را مطرح کرده اند: : «ما را دستخوش شكنجه ستمكاران يا مايه آزمايش قدرت آنان قرار مده.» برای توضیح بیشتر و تفسیر ایۀ فوق به منبع زیر مراجعه کنید: ترجمه تفسير الميزان ج‏10 ص 167 https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
فرق و آیه ۸۵ سوره نساء (مَّن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَّهُ نَصِيبٌ مِّنْهَا وَمَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقِيتًا) برخی همچون علامه طباطبایی کفل و نصیب را به یک معنی دانسته اند، لذا یکی از عزیزان سؤال کرد علت اختلاف تعبیر در آیهٔ فوق چیست؟ چرا برای حسنه از واژه نصیب و برای سیئه از واژه کفل استفاده کرده است؟ «کِفْل» (بر وزن طفل) در اصل، به معنای (قسمت عقب پشت حیوان) است که سوار شدن بر آن ناراحت کننده می‌باشد، و به همین جهت، هرگونه گناه و سهم بد را «کِفل» می‌گویند و نیز به کاری که سنگینی و زحمت داشته باشد «کفالت» گفته می‌شود. و نیز به معنای بهره‌ای است که نیاز انسان را بر طرف کند، و ضامن را از این رو «کفیل» گویند که، مشکل طرف مقابل را کفایت کرده و بهره و نصیب او را به او می‌دهد. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
زركشى در كتاب «البرهان فى علوم القرآن» دوازده وجه براى اعجاز قرآن نقل كرده كه به اختصار عبارتند از: 1- خداوند مردم را از معارضه با قرآن منصرف كرده (اين همان قول به صرفه است) 2- اعجاز قرآن مربوط به تأليف خاص آن مى‏باشد. 3- اعجاز قرآن به خاطر خبرهاى غيبى و پيشگوييهاى آن است. 4- اعجاز قرآن به سبب قصه‏ها و اخبارى است كه از گذشتگان آورده است. 5- اعجاز قرآن به سبب خبر دادن از باطن افراد است (نمونه‏هايى از اينگونه آيات را آورده) 6- اعجاز قرآن به خاطر نظم و صحت معانى و فصاحت الفاظ آن است. 7- وجه اعجاز قرآن فصاحت و غرابت اسلوب و سلامت آن از هر گونه عيب است. 8- وجه اعجاز قرآن نظم و تأليف خاص آن است بگونه‏اى كه در كلام عرب سابقه نداشت. 9- وجه اعجاز قرآن چيزى است كه نمى‏توان از آن تعبير كرد به اين معنى كه وجه اعجاز قرآن چيزى است كه درك مى‏شود ولى قابل توصيف نيست. 10- اعجاز قرآن به علت استمرار فصاحت و بلاغت در همه قرآن است. 11- اعجاز قرآن به علت بلاغتى است كه ذوق آنرا مى‏فهمد و نفس آنرا مى‏پذيرد. 12- اعجاز قرآن به سبب همه آن وجوهى است كه گفته شد و نبايد وجه واحدى را در نظر گرفت. بدر الدين زركشى، البرهان فى علوم القرآن ج 2 ص 93- 107 همين مطلب را سيوطى نيز به صورت پراكنده آورده( الاتقان ج 2 ص 118). https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
اقوال چهار نفر از بزرگان امامیه دربارۀ اعجاز قرآن: - شيخ طوسى مى ‏گويد: قوى‏ترين قول در نزد من قول كسى است كه مى‏گويد: معجز بودن و خارق العاده بودن قرآن به خاطر فصاحت بالاى آن با نظم مخصوص كه دارد، مى‏باشد. فصاحت به تنهايى و نظم به تنهايى و همينطور صرفه نمى‏تواند وجه اعجاز قرآن باشد. - ابن ميثم بحرانى اظهار مى‏ دارد حق اين است كه جهت اعجاز قرآن مجموع سه چيز است فصاحت بالا و اسلوب خاص و اشتمال بر علوم شريفه. وى اضافه مى‏كند كه منظور از علوم شريفه‏اى كه در قرآن موجود است عبارت است از علم توحيد و علم اخلاق و سياسات و كيفيت سلوك الى الله و علم احوال پيشينيان‏ ... - علامه حلى معتقد است كه جهت اعجاز قرآن همان فصاحت بالغه آن است و لذا عربها همواره فصاحت قرآن را تعظيم مى‏كردند و به همين جهت است كه افرادى مانند «نابغه» وقتى با فصاحت قرآن آشنا شدند اسلام آوردند. - فاضل مقداد پس از نقل اقوال در مسأله، اين قول را كه جهت اعجاز قرآن مجموع اسلوب و فصاحت و اشتمال بر علوم شريفه است، تقريب مى ‏كند. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
آیا قرآن و احکام آن جاودانه و همیشگی است؟ پاسخ می دهد: إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ (41) لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ (فصلت/42) آیۀ فوق می گوید: هیچ چیزی از قبل یا بعد نزول قرآن نمی تواند باعث شکست و باطل شدن قرآن شود. (المیزان و مجمع البیان و التبیان شیخ طوسی) اینک چهار از آیات فوق که با اندکی توضیح همراه است: : كسانى كه به اين قرآن هنگامى كه به سويشان آمد كافر شدند [به عذابى سخت دچار مى ‏شوند] بى‏ ترديد قرآن كتابى است شكست ‏ناپذير، (41) كه هيچ باطلى از پيش رو و پشت سرش به سويش نمى ‏آيد، نازل شده از سوى حكيم و ستوده است. (42) : در حقيقت كسانى كه به آگاه كننده [قرآن‏] هنگامى كه به سراغشان آمد كفر ورزيدند (بر ما مخفى نمى‏مانند) در حالى كه قطعاً آن (قرآن) كتابى شكست‏ناپذير است. (41) كه باطل از پيش روى آن و پشت سرش به سراغ آن نمى‏آيد (زيرا اين) فرو فرستاده‏اى از جانب (خداى) فرزانه ستوده است. (42) : 41- حقّا آنانكه بذكر يعنى قرآن (منزل بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله) كفر آوردند و منكر آن شدند و اين كفر و انكار در حينى بود كه قرآن بر آنها آمد و نازل گشت (و در اولين وهله كه آنرا شنيدند بدون اينكه در آن فكر و تأمّلى كنند) (ما هم آنها را بجزاى كردارشان خواهيم رسانيد) و بدانيد كه آن ذكر همانا كتاب بى‏نظير و بى‏بديلى است (و در نزد خدا بسى صاحب عزّت و كرامت است). 42- باطلى از پيش و پس بقرآن راه ندارد تنزيلى است از جانب خداوندى كه عالم بوجوه حكمت و مستحق حمد است (بسبب انعاميكه بوسيله فرستادن قرآن بر خلايق فرموده است كه اعظم نعماى اوست و بآنجهت مستحق حمد و شكر ميباشد) : 41- البتّه كسانى كه بقرآن كافر شده و نگرويدند چون بايشان آمد، بزودى عذاب و كيفر خواهند شد (ناگفته نماند: خبر انّ الّذين كفروا «آنان كه بقرآن كافر شدند» كه آن سيعذبون «بزودى عذاب ميشوند» است، حذف شده، چون كلام بر آن دلالت دارد) و (چگونه بقرآن كافر ميشوند و نميگروند در حالى كه) محقّقا هر آينه آن كتابى است بى‏مانند 42- باطل و نادرستى از پيش وى و از پشت آن درنيايد (در اخبار و آگهيهاى گذشته و آينده آن باطل و نادرستى و كذب و دروغ راه ندارد، بلكه همه آنها واقع شده و آشكار خواهد شد، زيرا) آن قرآن كتاب فرود آمده‏ايست از (جانب خداى) داناى ستوده شده (در كارها و نعمتهايش) https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
بسم رب الحسین هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند یکی ار دغدغه های شیعیان از همان دوران حضور امامان معصوم علیهم السلام، ناسازگاری بین نظریۀ و برخی از آیات بود. مثلا خداوند در قرآن کریم (سورۀ شوری آیۀ 30) می فرماید: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ» یعنی: هر چه از ناگواری ها و مصیبت ها به شما می رسد به خاطر آن چیزی است که خودتان به دست آورده اید (کنایه از اینکه اعمال ناشایست بندگان سبب مصیبت دیدن و بلا کشیدن آنها می شود) پیداست که واژۀ «ما» به معنای (هر چیزی) از الفاظ عام بوده و همگی مصیبت ها را شامل می شود. و لذا از امام صادق علیه السلام سؤال کردند که: آیا ناگواری ها و مصیبت های امیر المؤمنین علی علیه السلام و اولاد او هم به خاطر اعمال خودشان بوده است؟ همین شبهه را یزید ملعون نیز با استدلال به آیۀ فوق بر امام سجاد عرضه کرده و گفت: امام حسین علیه السلام به خاطر کردار بدش کشته شد و شما اینچنین بلا کش شده اید. اما حضرتش در پاسخ آن پلید دور از رحمت الهی فرمود: «اين آيه دربارۀ ما نيست. بلکه این آیه دربارۀ ماست: «ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ»؛ يعنى: هیچ مصیبت و بلایی در زمین و در جان های شما نمی رسد مگر اینکه قبل از آفرینش آنها، آن مصیبت را در کتابی (نوشته ایم). براستی که این کار بر خداوند آسان است. بنابراین امام علیه السلام به این نکته اشاره فرمودند که مصیبت ها بر دو گونه اند: 1. مصیبت هایی که الهی یا پاداش کردار بد انسان هاست. 2. مصیبت هایی که همچون کورۀ زرگر، باعث رشد و بالندگی و خالص شدن بندگان خاص است. شعر: هر که در این بزم مقرب تر است، جام بلا بیشترش می دهند. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
در قرآن «سراج» در لغت یعنی: - چراغ - هر چیزی که با فتيله و روغن روشن مي شود. و کاربردهای زبانی : راغب اصفهانی گفته: از هر شیء نورانی -اگر چه چراغ نباشد- با تعبیر یاد می شود. سراج در : این واژه 4 بار در قرآن به کار رفته است: 3 بار به معنای : «وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً» (فرقان: 61). و «وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ‏ سِراجاً» (نوح: 16). «وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً» (نباء: 13). و 1 بار برای اسلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) كه فرموده: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً. وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً» (احزاب: 45، 46). خداوند در این دو آیه پیامبر اکرم را با این صفات یاد کرده است: 1. شاهد، 2. مژده رسان، 3. هشدار دهنده، 4. دعوت کنندۀ به سوى خدا، 5. نور دهنده. جالب اینکه در آيات دیگری، از و نیز ( ) ناميده شده اند، مثلا: آیه 15 سوره ماندة می فرماید: «قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ‏» مائده: 15. آیه 157 سوره أعراف: «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ ...» آیه 35 سوره نور: «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ ...» پس خداوند پیامبر را (چراغ) و دین و قرآن را معرفی می کند، معنای جمع بین این آیات این است که: همان طور که نور از سراج (چراغ) ساطع می شود، دین و قرآن نیز پرتوی از وجود حضرتش می باشد. : امير المؤمنين علی عليه السّلام در خطبه 92 نهج- البلاغه درباره آن حضرت فرموده‏ «فَهُوَ إِمَامُ مَنِ اتَّقَى ... سِرَاجٌ لَمَعَ ضَوْءُهُ وَ شِهَابٌ سَطَعَ نُورُهُ، وَ زَنْدٌ بَرَقَ لَمْعُهُ». https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB