🌹کوچههای آسمانی🌱
🌿 #افسر_انقلابی_ارتش 🔸از ماجری کشف «صیاد شیرازی» توسط دکتر چمران تا چالشهای فرماندهی نیروی زمینی
🥀🌿
📍 در #اوایل انقلاب و دوران ناامنی #کردستان، شهید #صیاد مثل یک نیروی عادی خدمت میکرد. در یک ماجرا وی بهمراه تعدادی از رزمندگان که از نیروهای داوطلب مردمی بودند به منطقهای میروند تا عملیاتی انجام بدهند. قرار بود بالگردهای🚁 خودی آنها را منتقل کنند، اما این اتفاق نمیافتد و گروه درکوهستان و میان منطقه آلوده بوجود #دشمن گیر میافتد.
#شهیدصیاد خودش را معرفی میکند و میگوید که #سروان ارتش است و دورههای مختلف #رنجری را پشت سرگذاشته است.
رزمندگان به او #اعتماد میکنند و شهید صیاد شیرازی به #سلامت همه افراد گروه را به #مقر برمیگرداند.
وقتی #شهیدچمران از این اتفاق آگاه میشود، متوجه میشود کسی که این گروه را نجات داده یک دانش و استعداد نظامی خاصی دارد؛ لذا از همانجا به #تواناییهای شهید صیاد شیرازی واقف میشود و با اعطای دو درجه #تشویقی، به او #مسئولیتهای بیشتری واگذار میکند... 👇✅
🌹کوچههای آسمانی🌱
📊 #اینفو_گرافیک 🗓 ۱ مرداد ۱۳۶۷ عملیات لبیک یا خمینی (ره)
🗓31 تیر 67 درحالیکه هنوز #مهر پذیرش قطعنامه #خشک نشده بود بمباران #شیمیایی روستای زرده موجب 🥀شهادت 250تن از هموطنانمان شد
_روستای #زرده در دامنه #ارتفاعات_دالاهو و در ۴۰ کیلومتری شهر #کرندغرب و در ۱۴۰ کیلومتری غرب شهر #کرمانشاه واقع شده است
🔴 عهدشکنی، عاقبت #اعتماد به دشمنان و عهدشکنان است.
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
🗓 ۵ مرداد ۱۳۶۷ - سالروز عملیات پیروزمند مرصاد #شبيه_ما_بودند_اما_منافق.... 💠 خاطره كارگردان ان
👆🥀
🔹من به عنوان #فیلم بردار برای #عملیات_مرصاد رفته بودم. از طریق کرمانشاه که وارد شدیم، سر و وضعمان همان سر و وضع معمولی بود؛ لباسهای خاکی و همان شکلی که بچه های بسیجی آن فضا داشتند. به شهر که وارد شدیم، دیدم شهر به طرز #عجیب و غریبی تفاوت دارد و اصلاً همان #حسی را که در اوایل جنگ در اهواز دیده بودم اینجا هم تقریبا توی فضای شهر حس می شد.
▪️همان اوایل به ما گفتند: «لطفا بروید، #ریشهایتان را بزنید و #لباسهایتان را هم عوض کنید». یعنی باید لباسهای خاکی ای را که تنمان بود عوض می کردیم. خب ما #مقاومت کردیم. فکر می کردیم برای چه باید اینجا ریشمان را بزنیم یا لباسهایمان را عوض کنیم! گفتند: «شهر آلوده است» و معنایش این است که الان #منافقین داخل شهر شده اند و تیپهایشان را #شبیه ماها کرده اند و الان این طوری #قاطی ماها هستند.
🔸از آن لحظه ای که این حرف را شنیدم یک مرتبه #احساس کردم که یک طور دیگر دارم به شهر نگاه می کنم. انگار #پرده ای از جلوی صورتم افتاد. باز #مقاومت می کردم تا اینکه بالاخره عزیزی که همراه ما بود، ما را وارد یک #مدرسه کرد. دیدم عده ای ردیف، گوشه دیوار ایستاده اند. تعدادشان خیلی زیاد بود. اصلاً انگار آینه بودند.
▫️....#تیپها دقیقاً مثل ما: لباسها، لباسهای #خاکی و موها درست شبیه مال ما. همه شان جزء #منافقین بودند. از آن لحظه به بعد دیدم دیگر نمی توانم به هر کسی #اعتماد کنم. چیزی که توی جنگ به آدم #آرامش می دهد این است که وقتی #عزیزی از کنارت رد می شود، بدون اینکه بدانی #اسمش چیست و یا از کدام ناحیه ایران آمده، می دانی که سر یک چیز مشترک با او #متفقالقول هستی؛ همه به سمت یک جهت #حمله می کنیم. آن وقت دیگر حتی نیازی به حرف زدن نیست؛ اشاره ها هم #معنا پیدا می کند. حالا به یکباره می دیدم #شهر عوض شده.
🔺آن روز، روز خیلی بدی بود....
برای تهیه فیلم🎞 از عملیات مرصاد که رفته بودیم. چندین بار من را به عنوان #منافق گرفتند و گذاشتند گوشه دیوار؛ در حد #اعدام!ماشین 🚗 ما رزمی نبود. یک مرتبه ماشین را نگه می داشتند و به روی مااسلحه 🔫 می کشیدند.
💢یکی دو بار اصلاً قبل از اینکه حرف بزنیم، ما را پیاده کردند. #گلنگدنها را کشیدند که ما را به رگبار ببندند و ما هی داد زدیم که به خدا از گروه «روایت فتح» هستیم. بعد از آن مجبور شدیم در و دیوار ماشینمان را پُر کنیم از اسامی «گروه روایت فتح» و «گروه تلویزیونی روایت فتح» که لااقل از دور ما را نزنند!»
➖ کتاب «عملیات مرصاد و سرنوشت منافقین» نوشته محمدعلی صدرشیرازی