🌹کوچههای آسمانی🌱
🔻چند نکته به مناسبت سالروز حادثهی طوفان طبس! 👇🌪
🚁🛩🌫
⏪ این واقعه نشان داد که #آمریکایی ها وسطِ یک بیابان بدون آب و علف هم نمی توانند #هیچ_غلطی انجام دهند اما ما در نبرد با آنها در عراق، سوریه، فلسطین اشغالی، یمن، عربستان، خلیج فارس، اوکراین و زدن گلوبال هاوک، عین الاسد و عملیات وعدالصادق نشان دادیم که در روز واقعه #مرد_میدان هستیم.
⏪#جوانان_انقلابی بدانند زمانی که وزیر خارجه کشورشان (ظریف) در جمع نخبه های مملکت گفت «اگه آمریکا بخواهد می تواند ما را با یک دکمه▪️ نابود کند»، گناهی نداشت چون ایشان تحصیل کرده دانشگاه های همان کشور بوده و در آنجا فیلم های تخیلی🎞 (هالیوودی) زیادی تماشا کرده است.
⏪دستگاه های #فرهنگی و #تبلیغاتی #آمریکا تاکنون #هیچ اشاره ای به ماجرای #طبس و #خفتی که بر آنها بار شده نکرده اند و مردم این کشور نیز از این ماجرا بی اطلاع هستند اما #سربازان_رسانه ای آنها (عنترنشنال و...) دائم بازیگریِ جهانی ما را با چالش مواجه و با تبلیغات خود برخی مردم را #خود_تحقیر بار می آورند (جنگ ترکیبی) و ما باید این ماجرا را #نقطه_عطفی برای #بصیرت خود در #فضای_رسانه ای بدانیم.
👈اگر #شهید_آوینی امروز در میان ما بود، #خطاب به کسانی که ﷼معادلات_شیطانی دشمن را #معتبر اما #معادلات_جبهه_حق در عالم غیب را #توهم می دانند می فرمود: «چشم ظاهر بين دشمن هرگز وجوه تمايز و تفاوت ما را با خويشتن در نخواهد يافت،
او ما را با #مقياس های #كمی می سنجد و اينچنين هرگز نخواهد فهميد كه #تفاوت ها يکسره در اين #معنا نهفته است كه،
ايمان به معاد ترس از مرگ را از درون ما رانده است.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
👆🥀سربازِ امام زمان...؟!🤔
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید جلال افشار
📚 کتاب "جلوه جلال"
🕌🕌
🌷آیت الله #بهاء الدینی عاشق😭 #اذانهای جلال بود.
🕛موقع اذان میفرمود: آنکه اذان را با #معنا میگوید، اذان بگوید. و منظورش #جلال بود. وقتی هم اذان میگفت، میفرمود: ایشان خیلی خوب اذان میگویند. در تشویقش میفرمودند: احسنت بابا!
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
🗓 ۵ مرداد ۱۳۶۷ - سالروز عملیات پیروزمند مرصاد #شبيه_ما_بودند_اما_منافق.... 💠 خاطره كارگردان ان
👆🥀
🔹من به عنوان #فیلم بردار برای #عملیات_مرصاد رفته بودم. از طریق کرمانشاه که وارد شدیم، سر و وضعمان همان سر و وضع معمولی بود؛ لباسهای خاکی و همان شکلی که بچه های بسیجی آن فضا داشتند. به شهر که وارد شدیم، دیدم شهر به طرز #عجیب و غریبی تفاوت دارد و اصلاً همان #حسی را که در اوایل جنگ در اهواز دیده بودم اینجا هم تقریبا توی فضای شهر حس می شد.
▪️همان اوایل به ما گفتند: «لطفا بروید، #ریشهایتان را بزنید و #لباسهایتان را هم عوض کنید». یعنی باید لباسهای خاکی ای را که تنمان بود عوض می کردیم. خب ما #مقاومت کردیم. فکر می کردیم برای چه باید اینجا ریشمان را بزنیم یا لباسهایمان را عوض کنیم! گفتند: «شهر آلوده است» و معنایش این است که الان #منافقین داخل شهر شده اند و تیپهایشان را #شبیه ماها کرده اند و الان این طوری #قاطی ماها هستند.
🔸از آن لحظه ای که این حرف را شنیدم یک مرتبه #احساس کردم که یک طور دیگر دارم به شهر نگاه می کنم. انگار #پرده ای از جلوی صورتم افتاد. باز #مقاومت می کردم تا اینکه بالاخره عزیزی که همراه ما بود، ما را وارد یک #مدرسه کرد. دیدم عده ای ردیف، گوشه دیوار ایستاده اند. تعدادشان خیلی زیاد بود. اصلاً انگار آینه بودند.
▫️....#تیپها دقیقاً مثل ما: لباسها، لباسهای #خاکی و موها درست شبیه مال ما. همه شان جزء #منافقین بودند. از آن لحظه به بعد دیدم دیگر نمی توانم به هر کسی #اعتماد کنم. چیزی که توی جنگ به آدم #آرامش می دهد این است که وقتی #عزیزی از کنارت رد می شود، بدون اینکه بدانی #اسمش چیست و یا از کدام ناحیه ایران آمده، می دانی که سر یک چیز مشترک با او #متفقالقول هستی؛ همه به سمت یک جهت #حمله می کنیم. آن وقت دیگر حتی نیازی به حرف زدن نیست؛ اشاره ها هم #معنا پیدا می کند. حالا به یکباره می دیدم #شهر عوض شده.
🔺آن روز، روز خیلی بدی بود....
برای تهیه فیلم🎞 از عملیات مرصاد که رفته بودیم. چندین بار من را به عنوان #منافق گرفتند و گذاشتند گوشه دیوار؛ در حد #اعدام!ماشین 🚗 ما رزمی نبود. یک مرتبه ماشین را نگه می داشتند و به روی مااسلحه 🔫 می کشیدند.
💢یکی دو بار اصلاً قبل از اینکه حرف بزنیم، ما را پیاده کردند. #گلنگدنها را کشیدند که ما را به رگبار ببندند و ما هی داد زدیم که به خدا از گروه «روایت فتح» هستیم. بعد از آن مجبور شدیم در و دیوار ماشینمان را پُر کنیم از اسامی «گروه روایت فتح» و «گروه تلویزیونی روایت فتح» که لااقل از دور ما را نزنند!»
➖ کتاب «عملیات مرصاد و سرنوشت منافقین» نوشته محمدعلی صدرشیرازی