eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
خندیدم :چرا قبول نکنن من که دختر شاه پریون نیستم _غمگین نگام کرد:الان که برا دانیال هستی _نه بابا اونم رولجش افتاده مطمئنا بخاطر پدرومادرش اومده پس چرا امروز کلی اصرار کرده بود تا باهاش بری بیرون؟ _ نه بابا کجا اصرار کرد بابات گفت بابام بزرگش کرده ولی من اینطور فکر میکنم چرا؟ پدرومادر اون نمیتونن اون ومجبور به کاری کنن که دوست نداره چرا که نه؟ اصلا مهم نیست بخاطر چی اومده مهم اینکه من و اون مال هم نیستیم اون اگه چیزی رو بخواد تا پای جونم براش مایه میذاره من میشناسمش اگه بخواد ،فعلا که منو واقعا نمیخاد _خودمم میدونستم دارم دروغ میگم حرف های امروز دانیال ثابت کرد که واقعا پام وایسه بابات اینام که راضی ان _مهم منم که راضی نیستم اونا قصد دارن راضیت کنن راستش انگار بابات از طرف خودش بله رو به اونا گفته _چی؟توچی گفتی؟ گفتم بابات بله رو گفته گفته منتظر جواب تویه آقا نادرم گفته که تو رو بسپاره دست خود دانیال اون بلده چطور راضیت کنه _عمرا....من راضی شم؟ محاله ولی من که فکر میکنم اونا تورو راضی میکنن _محاله... ساکت شد بعد یه دفعه چشاش برق زدن:راستی امروز دیدیش چی شکلی بود؟ _عصبی نگاش کردم مثل همیشه زشت ونچسب کاش من جای تو بودم _تورو خدا بسه کن بازم شروع نکن بعدا میگه چرا بله رو بهش نمیگی؟میخوای زن کسی بشم که چشم تو دنبالشه نه بخدا فراموشش کردم _اره تو گفتی منم باورم شد ببین اگه اون شوهر تو نشه شوهر یکی دیگه میشه برا من که فرقی نمیکنه _چرا میکنه اگه شوهر من شه همش جلو چشته اون همیشه جلو چشمه _عصبانی نگاش کردم لبخندی زد وگفت :شوخی کردم بابا حالا توهم زودعصبی میشی _ولی من هنوز عصبانی نگاش میکردم لبخندی زدو دستشو انداخت دور گردنم:یادته گفتم اگه اون عروسی بگیره ومنو دعوت کنه من نمیرم ولی تو میگفتی باید بری وبهش ثابت کنی که اون برات مهم نیست. _آره خوب توهمیشه زرنگتر بودی واینده رو بهتر میدیدی میدونستی من نمیتونم عروسی تو نیام نمیشه که ناسلامتی من همه کارته _محکم زدم پس کله ش :آخه تو چرا حالیت نیست من زن اون نمیشم نمیشم دستاشو برد بالا وگفت :تسلیم, غلط کردم هردوخندیدیم ولی یه دفعه هر دو بازم زدیم زیر گریه تا خود صبح بازم درد های قدیمی رو یاد کردیم وگریه کردیم عین دیوونه ها شده بودیم چند روز از اون ماجرا گذشت بادوستم (الناز)داشتیم تومحوطه ی دانشگاه راه میرفتیم که یک دفعه دانیال جلوم سبز شد. -سلام عرض شد چپ چپ نگاش کردم :سلام شما اینجا چکار میکنید؟ برگشت سمت النازو گفت:ببخشید میشه چند دقیقه دوست عزیزتون رو به من قرض بدین النازچشمکی زد و گفت :من اونطرف منتظرت هستم و بعدرفت وما رو تنها گذاشت پرسیدم شما اینجا چکار میکنید؟ راستش بگم؟ _بله مسلمه...... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 بهترین راه کاهش سریع تب کودکان نوشاندن یک لیوان بزرگ آب گلابی است • گلابی اثر خنک کننده دارد که برای کاهش تب عالیست، بعلاوه یبوست را نیز از بین میبرد و منبع کلسیم است ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 با « زردچوبه » به جنگ آلزایمر بروید ! • طبق تحقیقات زردچوبه خشک بیماری آلزایمر را درمان میکند ؛ به همین دلیل است که در هندوستان تنها 5% از مردم بالای 60 سال مبتلا به بیماری آلزایمر هستند ولی این درصد در کشورهای دیگر بسیار بیشتر است ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا با خودتون فکرکردین ژیلت های استفاده شده چه کاربرد هایی دارن🤔 گیف رو ببینید حالشو ببرید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ترفند عالی برای رفع ترک پا کافیه محلولی از دهانشویه + سرکه + آب درست کنید و پاهاتون رو مدتی توی اون نگهدارید و تاثیرش رو ببینید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 سرما خورده و سرفه میکنید؟ • کافیه این پماد خونگی رو با آرد + عسل + روغن نارگیل درست کنید و شب قبل خواب روی قفسه سینه‌تون بمالید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه وسیله جالب برای بچه ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 فرم بدنتان را با این حرکت اصلاح کنید • در زمان نشستن دست هایتان را زیر خودتان قرار بدهید و توجه کنید وزنتان به طور مساوی بر روی مرکز کف هر دو دستتان افتاده باشد، این مدل، طرز صحیح نشستن است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
بهرام و همسرش گوشهایشان را تیز کردند؛ بیشتر از من مشتاق شنیدن قصه فرار ناهید بودند. گفت: وقتی پدر، مادر، برادر، و حتی قوم و خویشام از هر طرف به من گفتن چرا با یکی از این خواستگارا ازدواج نمی کنم، روزی به خانه هاجر بگم که چار کوچه بالاتر از کوچه ما بود رفتم و در برابر مبلغی قابل توجه از او خواهش کردم مدتی منو نزد خودش مخفی کنه. همین هاجر بگم، که چند ماه بعد از دنیا رفت؛ شاید اگه زنده بود، حقیقت موضوع برملا می شد؛ بعد از مردن او، دیگه کسی حرفم رو باور نمی کرد، از اون گذشته، خودم این طور خواستم. چون رسوایی عشق رو دوست داشتم. با حالتی درمانده گفتم: ماجرای تو و من به هر صورت که بوده، گذشته؛ سرنوشت ما چنین بوده؛ حالا اگه با هزار منت از تو خواستگاری کنم، با من ازدواج می کنی؟ نگاهی پر معنی به من انداخت و همراه با لبخندی پر معنی تر گفت: نه. جواب منفی او را حمل بر شوقی کردم و گفتم: خیلی جدی می گم و قول می دم بقیه عمر برات همسر خوبی باشم، چون تازه می فهمم چقدر تو را دوست دارم. با لحنی جدی تر گفت: نه هرگز حاضر به ازدواج می کردم. در حالی که باورم نمی شد جواب او نه باشد، گفتم: پس این که می گفتن منو دوست داری دروغ بود؟ گفت: اتفاقا چون دوستت دارم، با تو ازدواج نمی کنم. از حرف های او سردر نمی آوردم، داشتم دیوانه می شدم. ناهید گفت: خواهش می کنم فکر ازدواج با من رو از سرت بیرون کن چون از عشق مردن رو به وصالی که از وقتش گذشته باشه ترجیح می دم چرا که لذت بیست و هشت سال عاشقی رو نمی خوام از دست بدم. لطفا سعی نکن منو از این عالم تخیل بیرون بیاری. حرفی برای گفتن نداشتم؛ مدتی بین ما سکوت برقرا شد؛ خواستم بار دیگر خواهشم را تکرار کنم؛ ولی ناهید میان حرفم آمد و گفت: من هرگز از تصمیمی که گرفتم دست بر نمی دارم. اگه تو فکر می کنی دیوونه ام بدون که این دیوونگی رو دوست دارم. گفتم: من خاطراتم رو به صورت یک داستان چهارصد صفحه ای در آوردم دلم می خواد اون رو بخونی؛ شاید نظرت عوض شه. گفت: با کمال میل حاضرم از گذشته تو آگاه باشم و خیلی هم خوشحال می شم، ولی چون خودم رو می شناسم، هرگز نظرم تغییر نمی کنه. ناهید بک مرتبه بلند شد، چند قدم جلو آمد و گفت: دیگه عمری باقی نمونده خداحافظ. سپس به طرف در رفت. زانوهایم می لرزید و یارای این که او را بدرقه کنم، نداشتم. روی مبل خشکم زده بود؛ هرگز تصور نمی کردم ناهید جواب رد به من بدهد؛ برایم خیلی گران تمام شده بود. بهرام با معذرت خواهی از من، گفت: من باید او رو به مرودشت برسونم. در نهایت یاس و دل مردگی به اتفاق بهرام نزد ناهید رفتم. در حیاط ایستاده و منتظر بهرام بود نگاه پر رازش را به من انداخت. و بار دیگر خداحافظی کرد و بلافاصله سوار اتومبیل بهرام شد. من بسیار مکافات کشیده بودم و به قول معروف، هم آب شدن شمع و هم سوختن پروانه را دیده بودم، نباید به جواب منفی ناهید اهمیت می دادم؛ اما واقعیت این طور نبود برایم جای تاسف بسیار داشت که چنین دختر با احساس... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
استقبالم آمد. آن هیجانی را که انتظار می رفت، در چهره و رفتار و گفتارش دیده نمی شد؛ با خوشرویی حالم را پرسید، حتی از تغییر قیافه من تعجب نکرد. ناهید در قیاس با دوران نامزدی مان تفاوت چندان نکرده بود؛ چهره معصوم و زیبا، قد بلند و هیکل متناسبش تقریبا حفظ شدخ بود؛ از حالت بی تفاوتش حدس زدم مرا نمی شناسد؛ داشتم دیوانه می شدم؛ باالخره طاقت نیاوردم و گفتم: مثل این که منو نشتاختی؟ در حالی که لبختد به لب داشت، گفت: چرا شناختم، تو خسرو پسر بهادرخان هستی. گفتم: بیست و هشت سال اینجا نبودم؛ تو نامزد من بودی؛ نمی دونم دست تقدیر یا چه چیز دیگه مرا از تو و قوم قبیله ام جدا کردریال حالا که بعد از این همه مدت برگشتم و شنیدم هنوز منو دوست داری. مدتی در چهره من خیره شد؛ رنگ صورتش تغییر کرد؛ چند لحظه چشمانش را روی هم گذاشت اشک در پهنای صورتش جاری شده بود. هرگز به آن اندازه اشک ندیده بودم. عجیب تر از همه این بود که او در حالی که لبخند به لب داشت گریه می کرد؛ چنان تحت تاثیر قرار گرفتم که اگر در شرع و عرف ما، نهی نشده بود، به قصد عذر خواهی در مقابلش زانو می زدم و دستش را می بوسیدم. همسر بهرام او را به آرامش دعوت کرد. مدتی همه ساکت بودیم. ناگهان ناهید سکوت را شکست و گفت: همه خیال می کنن من دیوونه شدم چه عیب داره؟ مگه تنها من دیوانه ام؟ مگه کسانی که از این آب و خاک تغذیه کردن و همه تجربیات، عواطف، عشق، ایمون، شکست و پیروزی این کشور ور نادیده گرفتن و به خونواده و وطن خود پشت کردن و قدمی به نفع مملکت خود برنداشتن دیوونه نیستن مگه اونا که روح شرقی و ایرونی شون رو به جسم اروپایی و آمریکایی تبدیل کردن دیوونه نیستن؟ مگه سربازی که تو جبهه به خاطر ملتی که قدر نشناسه گلوله باران می شه، دیوونه نیست پس بذارین منم با دلایلی که خاص خودمه دیوونه باشم. حرف هایش به دلم نشست چه شیوا، در مقابل اتهام دیوانگی، به دفاع پرداخت این زن که کظهر وفا و صفا می نمود، همانی بود که طبع بهانه جوی من سالها به دنبالش می گشت. گنگ و لال مانده بودم؛ چیزی برای گفتن نداشتم؛ ناهید در حالی که نگاه از من بر نمی داشت، از ته دل آه کشید و گفت: طبعا به خاطر این شوهر نکردم و با رویای تو به زندگی ادامه دادم، منو دیوونه فرض می کنن. خواستگاری زیادی به سراغم می اومدن ولی چون دختری مثل منِ دلباخته، دل دیگه ای نداشت در بازار اونا عرضه کنه نامردا بر می گشتن و من، با شناختی که از خودم داشتم، نمی خواستم رویاهای شیرینم رو فدا کنم. وانگهی روا نمی دیدم بخت خوش هیچ کدوم اونارو با قبول همسری به بختی ناخوش بدل کنم. بعد از چند لحظه سکوت ادامه داد: پدر و مادرم، فارغ از این احساس، اصرار داشتن تن به زناشویی بدم. منهم برای رهایی از اون اصرارِ آزاردهنده و بروز هر اتفاق ناگوارتری، این بدنومی و دیوونه نمایی رو به جان خریدم تا خودم رو از شر هر خواستگاری خلاص کنم. در حالی که از حرف های او به شگفت آمده بودم گفتم: آخه چرا؟ سرش را به نشانه افسوس تکان داد و گفت: من رسوایی عشق رو به ازدواج ترجیح دادم؛ نمی دونم شاید هم اشتباه کرده باشم. در حالی که هر کس فرار منو از خانه به رغم خودش تعبیر و تفسیر می کرد، چون می دونستم چه می کنم؛ البته هنوز کسی ماجرا رو نمی دونه ولی امروز بعد از بیست و پنج سال، به تو می گم تا لااقل مطمئن باشی که پاک باقی موندم..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فهمیده و با شعوری را از دست داده بودم. به قول ناهید دیگر خیلی دیر شده بود. از این رو، من هم تصمیم گرفتم که دیگر هرگز در فکر ازدواج نباشم. بعد از یک هفته، طبق قولیکه داده بودم، دست نوشته هایم را همراه یادداشتی برایش فرستادم. نوشتم: می دانی چه می گویی، ولی از درک عمق معنای گفته های تو عاجزم؛ فقط این را می دانم که سال ها خودم، خانه ام، همسرم و همه مظاهر زندگی ام را گم کرده ام. لااقل نشانهای از آنها به من بده. بعد از یک ماه دست نوشته ها را برایم پس فرستاد. در آخرین صفحه آن، این شعر را که بعدا متوجه شدم که سروده سهراب سپهری است، نوشته بود: نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است می روس تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست. 1373/2/17 حسن کریم پور ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
به هیچ عنوان ظروف پلاستیکی را داخل مایکروویو و فریزر نگذارید! 🔻 آزاد شدن ماده شیمیای دیوکسین باعث بروز سرطان خصوصاً سرطان سینه میشود.‌ دیوکسین یک سم بسیار قوی برای سلول های بدن است! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این گیف نشون میده یه عمر آب رو اشتباه نوشیدیم 😑 این گیف توی فضای مجازی سراسر دنیا سرو صدای زیادی کرده ، حتما نگاش کنید 👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🌸🍃سلام صبح بخیر 🍃🌸 امروزِ تون سرشار 🌿 زالطاف خدا باد🍃 جان و دلت🌿 از هر غم و اندوه رها باد🍃 لبخند به لب،🌿 در دلت امید و پر از نور🍃 هر لحظه ات آمیخته☘ با مهر و صفا باد🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ ✨ اگر می خواهید... "خوشبخت "باشید زندگی را ... به "یک هدف "گره بزنید... نه به آدم ها و اشیاء ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚همیشه یک راه حل دیگر هم وجود دارد روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: ... اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود. این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت! سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد. دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود. در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است.... و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
ابن سینا در مورد اثار معجزه آسای عسل میگوید: "اگر می خواهید جوانی خویش را مصون دارید عسل بخورید. كسانی كه سن آنها از ٤٥ فراتر میرود، باید به طور منظم عسل را با گردوی كوبیده استفاده نمایند" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚"علی خسرو شاهی" مدیر و کارخانه دار، صاحب کارخانجات پارس مینو در کتاب خاطراتش آورده است: یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی گاهی به دلیل ایراد دستگاه هایش در خط تولید، بسته بندی خالی رد می کرده، بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بسته های خالی احتمالی، باعث نارضایتی مشتریان می شده است. مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند کلی تحقیق کردند٬ و دست آخر پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه، به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه نوعی وسیله لیزری بگذارند که بسته بندی های خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد. با شنیدن این خبر نگران شدم. چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلات سازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود، دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشینها آمد و گفت: بله درست است، در دستگاههای ما هم چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد. نگرانی ام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسه هیئت مدیره روی موضوع بحث کنیم. می خواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار خرج احتمالی اخذ کنم. فردای آن روز با اعضای هیت مدیره برای بازدید از ماشین به کارگاه تولید رفتیم و دیدیم یک پنکه روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر ساده٬ بالا سر ماشین پرسیدم: این برای چه است؟ گفت: ماشین گاهی بسته خالی میزنه. من هم این پنکه را که تو انبار بود آوردم، گذاشتم سر راه دستگاه که بسته های خالی از شکلات را با باد پرت کنه بیرون. نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود. به کارگر خلاق که ما را از شر٬ یک و نیم میلیون دلار، خرج اضافی رهانیده بود٬ یک تشویق نامه به اضافه یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم. مشکلات را پیچیده نکنیم! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه روزی سه تا تخم‌مرغ بخوریم، چی میشه؟🍳 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما تا حالا براتون پیش اومده بخواین مارک روی یه چیزی رو بردارین یا برچسبای لوله بازکنی رو از رو در خونتون پاک کنین😒😑 یه ترفند عاااالی دارم براتون 😯 فقط کافیه مقداری روغن قاطی سس کچاب بکنین بمالین روش بعدم با دستمال تمیزکنین👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 یکی از ارزان ترین راه ها برای عایق بندی خانه و جلوگیری از هدر رفت انرژی، استفاده از نایلون‌های حباب‌دارست • برای این کار باید نایلون را به اندازه شیشه پنجره برش داده و پس از اسپری نمودن آب بر روی شیشه قسمت حباب دار نایلون را به راحتی بر روی شیشه بچسبانید. برای ضخیم تر کردن این عایق میتوانید یک لایه نایلون دیگر بر روی نایلون اول بچسبانید. • نایلون های حباب دار در حالیکه اجازه میدهند نور از شیشه بتابد، هوای سرد را به دام می اندازند و مانع عبور آن میشوند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطور در چهار هفته زندگیتان را تغییر دهید! این ویدیو تو فضای مجازی سراسر دنیا به شدت مورد استقبال کاربرا قرار گرفته! پیشنهاد میکنم حتما ببینید 👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
خواهش میکنم دست از لجبازی بردار برو دنبال زندگیت زندگی من تو هستی نگاش کردم همه ی التماس هاشو تو چشماش جمع کرده بود پشتم و بهش کردم تاب دیدن التماس هاشو نداشتم میترسیدم نتونم دوام بیارم -برو خواهش میکنم برو به سرعت ازش دور شدم امروز کلاس نداشتم وخونه بودم رفته بودم حموم بیرون که اومدم مامانو دیدم که توهول وولا افتاده مامان قرار کسی بیاد؟ -آره مهمون داریم بدو حاضر شو کیه؟ -تو چکار داری فعلا برو بهت میگم وا یعنی چی؟ -برو د زود باش برو موهاتو خشک کن رفتم سمت اتاقم مامان چرا امروز مشکوک میزنه؟؟؟ موهامو خشک کردم وبقول مامان یه لباس درست وحسابیم تنم کردم ورفتم طرف آشپزخونه تا ببینم چه خبر که یه دفعه زنگ در و زدن مامان از اشپزخانه بلند گفت : بدو در وباز کن -رفتم سمت آیفون که دیدم اقا نادر ولیلا خانم پشت درن اه اینا دیگه واسه چی اومدن نوه شون کم دردسر میده خودشونم اومدن کمک اون. در و با بی میلی باز کردم حوصله شون رو نداشتم اومدن نشستن کمی از این در و اون در گفتن و بعد اقا نادر به بابا اشاره کرد باباهم رو کرد به من و گفت :دخترم آقا نادر میخواد باهات حرف بزنه آقا نادر:ولی اینجا نه تو حیاط .میخوام دوتایی راحت صحبت کنیم بابا:دخترم پاشو از جام بلند شدم و پشت سر اقا نادر رفتم حیاط.رو نیمکت نشستیم دخترم تو هم عین دختر خودم هستی میخوام باهم راحت حرف بزنین من میخوام خوشبختی شما دوتا رو ببینم شما دوتا باهم میتونید خوشبخت باشید دانیال پسر با جربزه ایه نه اینکه نوه امه من این حرف ومیگم نه. بقیه میگن تو هم دختر لایقی هستی تو برای دانیال بهترین هستی بقول خود دانیال فقط تو میتونی اونو خوشبخت کنی میدنی واسه چی؟ واسه اینکه دل ادم پیش هر کی باشه کنار اون طعم خوشبختی رو میچشه الان دل دانیال بد جور گیره تواه .انگار سه روز پیش اومده بود دیدنت نمیدونم چی بین شما اتفاق افتاده فقط میدونم دانیال از اون روز بدجور به هم ریخته. تو جوابت منفیه خوب ولی باید یه دلیل منطقی داشته باشی؟من میخوام اون دلیلت رو بدونم -فریاد هام تو گلوم جمع شده بود چرا کسی منو درک نمیکنه؟چرا ولم نمیکنن؟بابا من اونو نمیخوام؟من مردی رو که نفرین خیلی ها دنبالشه رو نمیخوام؟من مردی رو که چشم خیلی ها دنبالشه رو نمیخوام.من....... اما هیچ کس این فریادها رو نمیشنوه اونا فقط یه دختر لجباز و بی منطق رو میبینن که به قول خیلی ها خوشی زده زیر دلش اروم گفتم:من برای دانیال شما مناسب نیستم کی این حرف و گفته؟ هیچکس من خودم میگم لبخندی زد وگفت :خوب اره تو از سر دانیال هم زیادیه نه نه منظور من این نبود آقا دانیال میتونن با یکی که خیلی از من بهتر ازدواج کنن ماشاالله دختر برا ایشون کم نیست خوب شاید تو راست بگی ولی دل که اینجور حرف ها نمیفهمه _یه مدت که بگذره درست میشه -دخترم دل ادم عاشق هیچ وقت درست نمیشه. همیشه خرابه به یاد معشوقه ش. مطمئننا تو تاحالا عاشق نشدی واسه همینه که حال وروز عاشق هارو نمیفهمی آدم عاشق دنیا رو هم با عشقش عوض نمیکنه الان برای دانیال تو یه دختر نیستی مثل دختر های دیگه تو برا اون یه فرشته ای که خدا از اسمون براش فرستاده میون بغض وخنده خندیدم _بایدم بخندی بذار وقتی عاشق شدی میفهمی؟ هیچ وقت فکر نمیکردم آقا نادر همچین آدمی باشه فکر نمیکردم اینجور شوخ طبع باشه همیشه فکر میکردم یه آدم کاملا جدیه که همه ازش حساب میبرن احساس محساسم سرش نمیشه دخترم نمیخوای بگی مشکل دانیال ما چیه؟ -مشکل از اقا دانیال نیست ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
خوب راستش اومده بودم راجع به همسر آینده م تحقیق کنم _چی؟ اومدم مرد خیالی رو که نظر تورو جلب کرده ببینم ببینم چه شکلیه؟چی داره که من ندارم ولی هر چی گشتم پیداش نکردم با تعجب پرسیدم _تو چیکار کردی؟ رفتم از همه ی دانشگاه سراغ اون آدمی رو که چندروز پیش ذکر خیرش بود رو گرفتم گفتم طرف خوش تیپ تر از منه خوشگلتر ازمنه پولدارترازمنه ولی همه گفتن کسی با این مشخصات موجود نمیباشد عصبانی گفتم میشه یه کم جدی باشین البته .من همیشه جدیم .شما فقط بگین من الان باید چکار کنم؟ _دقیقا بگین اینجا چکار میکنین؟ من گفتم ولی باشه بخاطر شما بازم میگم یادتونه اون روز گفتین پای کسی درمیان واون فردم ازهمکلاسی هاتونه _با حرص گفتم بله خوب بعد من تصمیم گرفتم بیام واونو پیداکنم _چی؟اونو پیدا کنی؟ بله ولی نیافتمش چه جوری میخواستی پیداش کنی؟ با پرس و جو _منظورت چیه؟ خوب منظورم واضحه من از هم دانشگاهیات راجع به تو واون پرس و جو کردم _از جام پریدم وگفتم:راجع به من واون؟ -بله رفتم اسم تو رودادم گفتن اینروزها کی زیاد دورو برت می پلکه اونام یه چیزهایی گفتن مثلا فلانی میخواستت تو نه گفتی. یا فلانی پشنهاد دوستی داده حالشو گرفتی و...چند تا مورد دیگه ولی شخص شخیص شما فعلا هیچکسی رو پسند نکرده وتا بحال به کسی محل سگ هم نگذاشته اید پس شخصی با مشخصاتی که تو میگفتی وجود خارجی نداره بنابراین منم به اونا گفتن دلیل محل نذاشتن تو اینکه کسی مثل من رو داری وبعد قول شیرینی عروسی رو بهشون دادم با صدای بلند خندید خنده ای پیروزمندانه ولی من منگ بودم تو چکار کردی؟باورم نمیشه دستمو رو شقیقه هام گذاشتم احساس کردم الانه که سرم منفجر شه بی هدف به راه افتادم مثل آدم های منگ شده بودم فکر نمیکردم اون همچین کار احمقانه ای بکنه آخه چطور ممکنه خدای من اون مجسمه ی باشکوهی رو که تو دانشگاه از خودم ساخته بودم رو نابود کرده بوداون همه ی رشته هایی رو که تواین چندسال بافته بودم وپنبه کرده بود از این به بعد همه تو دانشگاه منو بادست نشان میدن وای خدایاااااااااااااا اصلا توحال خودم نبودم یه آن به خودم اومدم که کسی محکم از پشت بازوی منو گرفت ومحکم منو کشید عقب وحشت زده بودم از اطرافم بی خبر بودم تا به خودم بیام وبفهم چی شده دیدم یه پسر جلوم وایستاد وگفت خانم حالتون خوبه؟اتفاقی براتون نیافتاده؟ دانیال که هنوز بازوی من تودستش بود بازومو ول کرد ویقه ی پسره روگرفت و چسبوندش به ماشین -مردک عوضی این چه وضع رانندگیه؟مگه اینجا پیسته؟تولیاقت نداری یابو سواری شی چه رسد به ماشین اگه یه تار مو از سرش کم میشد زنده ت نمیذاشتم وبعد یه مشت خوابوند رو صورت پسره بیچاره پسر هم شوکه شده بود همه جمع شدن به زور از هم جداشون کردن الناز که از دور صحنه رو دیده بود خودشو رسوند به من ودست منو گرفت وبرد رو نیمکت نشوندم .من هنوز تو حال خودم نبودم -سوگند حالت خوبه؟دختر داشتی چکار میکردی؟اگه اون پسره نبود الان له شده بودی؟سوگند منو نگا سوگند.... الناز محکم منو تکون داد به زور به خودم اومدم برگشتم طرفش ونگاش میکردم که دانیال از راه رسید جلوم رو زمین زانو زد .چشماش پر نگرانی بود تو حالت خوبه؟ نگاش کردم -سوگند خوبی؟ بازم نگاش کردم -دختر د یه حرفی بزن جون به لبم کردی من من من..... بغضم ترکید بامشت رو نیمکت کوبید وزیر لبش آروم گفت:لعنت به من لعنت... از جاش بلند شدو رفت کمی بعد با یه آبمیوه وکیک برگشت آبمیوه روباز کرد و گرفت جلوم بخور نمیخوام بخور فشارت افتاده گفتم نمیخوام یه دفعه محکم دستمو گرفت وآبمیوه رو گذاشت تو دستم واونو جلو دهنم گرفت میگم بخور یعنی بخور حوصله نداشتم بیشتر از این آبروریزی شه چند نفر وایستاده بودن وتماشامون میکردم برا همین به زور یه جرعه خوردم بیشتر _میل ندارم هنوز دستم تو دستش بود وسفت نگهش داشته بودم به زور دستمو از دستم از تو دستش بیرون کشیدم کیک باز کرد گرفت جلوم _عصبانی گفتم :نمیخورم از گلوم پایین نمیره ولم کن همه ی انرژیمو جمع کردمو از جام بلند شدم برگشتم طرفش حد کافی گند زدین به آبروم حالا بهتر از اینجا برین دوست ندارم دیگه اینجا ببینمتون. ولی من دست بردار نیستم.... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
بامنی؟ -بله بفرمایید ببخشید خانم شما سوگند خانمید؟ دسته گل رو که تودستش بود گرفت سمت من -این مال شماست مال من؟ -بله مال شماست انوقت از طرف کی؟ صبح اینو یه اقایی به من داد وگفت جلو خونه ی شما منتظر بایستم هروقت اومدید بیرون اینو بدم به شما بعداین اقا چشکلی بودن؟ این سوالو که پرسیدم خودم جوابش رو میدونستم ولی محض اطمینان پرسیدم یه آقای قد بلند بودن لباسهای خیلی قشنگم پوشیده بودن ماشینش.....پسرک با هیجان زیادی از دانیال تعریف میکرد جوریکه انگار داره از الگوی خودش صحبت میکنه البته خیلی ازبچه ها افرادی مثل دانیال رو دوست دارن ومیخوان وقتی بزرگ شدن مثل اون بشن یه مهندس که یه شرکت بزرگ داره ماشین اخرین سیستم زیر پاشه و لباسای خوب میپوشه و هیکلشم ورزشکاریه و... بچه ها معصوم ان اونا فقط ظاهر ادم ها رو میبینن اونا همه رو مثل خودشون خوب وپاک میدونن اون تو دنیاشون آدم بده ندارن ولی ماها.....حیف. دلم برای بچگی هام تنگ شد برای روزهایی که خالی از هر دغدغه بودیم خالی از دروغ ونیرنگ وتموم زندگی برامون بازی بود یادش بخیرگذشته ها صدای پسرک منو به زمان حال برگردوند -در ضمن اون آقاهه گفتن بهتون بگم که یادتون باشه گل رز قرمز نشانه ی عشق آتشینه خداحافظ . -اون رفت ومن هنوز به دست گل رز قرمزم نگاه میکردم خدایامن از دست این پسره کجا فرار کنم برم از فردای اون روز هر روز باید منتظر یه دست گل رز قرمز میموندم که هر روز هم بزرگتر میشد بقول خودش که یه روز روی کارت روی گل نوشته بود که : عشق من به تو هر روز مثل این دسته گل داره بزرگ وبزرگتر میشه .تقدیم به عشق ابدیم این پسره تا منو دیوونه نکونه دست بردار نیست تقریبا یه ماهی از ماجرای خواستگاری دانیال گذشته بود که پسر خاله ی مامان دانیال ازدواج کرد ما هم دعوت بودیم جشن رو توی خونه ی پدر بزرگ عروس که خیلی ام بزرگ بود گرفته بودن موقع شام مردها هم اومدن تو سالن اصلی دانیال هم اومده بود تا چشمش به من افتاد لبخند موزیانه ای تحویلم داد خودمو به ندیدن زدم دوست نداشتم تحویلش بگیرم تمام مدت چشمش رو من بودو این اذیتم میکرد بعد از شام برای چند لحظه دانیال رو ندیدم برای همین از فرصت استفاده کردم ورفتم تو بالکن تا هوایی تازه کنم هوای داخل خیلی گرم بود. هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که کسی در بالکن و باز کرد برگشتم سمت در. خودش بود خواستم برم بیرون که جلومو گرفت -لطفا برین کنار میخوام برم دستاشو جلوی سینه ش قفل کرد چه سر سنگین . میدونی چیه من همیشه دوست داشتم همسر آینده م متین وبا وقار باشه با مردهای دور وبرش سرسنگین باشه درست مثل تو سرم وبلند کردم و خشمگین نگاش کردم لبخندی زد وگفت میدونستی وقتی اینجوری نگاه میکنی جذابتر میشی بعد سرشو آور کنار گوشم وگفت خواستنی تر میشی عصبانی خواستم از کنارش رد شم اما دستم ومحکم گرفت و نذاشت اما اون هیچ واکنشی نشون نداد زور زدم تا بتونم دستمورها کنم ولی نتونستم -خودتو خسته نکن چرا دست از سرم برنمیداری تو تامنو راهی تیمارستان نکنی دست بردار نیستی نگام کرد قرارنیست تو راهی تیمارستان شی قرار راهی خونه ی من شی از عصبانیت داشتم منفجر میشدم - من همون تیمارستان رو بیشتر ترجیح میدم _مهم نیست... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 با این میوه خوشمزه، کبد چربتان را درمان کنید ! • امروزه بیشتر افراد به دلیل زمان بندی نامناسب در خواب شب، خوردن انواع چربی و فست فودها، ورزش نکردن، ادرار نکردن هنگام بیدار شدن از خواب، زیاده روی در غذا خوردن، صبحانه خوردن با عجله به کبد چرب مبتلا هستند • خرمالو یکی از بهترین مواد برای درمان کبد چرب است، خرمالو جزو دسته از میوه‌هایی است که منبع بالایی از فیبر دارد، این میوه به دلیل خاصیت ملین بودن، برای افرادی که مشکل یبوست و کبدی دارند، مفید است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✅داستان میرداماد و دختر شاه عباس صفوی : ✍شب هنگام (میرداماد) – طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید. صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی! محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد… شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر ۱۰ انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و … علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند. شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔆 🔴 «اعتقاد زبانی» 🗻 کوهنوردی می‌‌خواست به قله‌ی بلندی صعود کند. پس از سال‌ها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد. 🔸به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی‌شد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی‌توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره‌ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند. 🔹کوهنورد همان‌طور که داشت بالا می‌رفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام‌تر سقوط کرد. 🔸سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگی‌اش را به یاد می‌آورد. 🔹 داشت فکر می‌‌کرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد. 🔸در آن لحظات سنگین سکوت، که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد زد: خدایا کمکم کن. 🔹ندایی از درونش پاسخ داد آیا واقعا به خدا ایمان داری؟ 🔸 آری. همیشه به خدا ایمان داشته‌ام. 🔹پس آن طناب دور کمرت را پاره کن! 🔸کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط بی‌تردید از فراز کیلومترها ارتفاع. 🔸 خدایا نمی‌توانم. 🔹 مگر نگفتی که به خدا ایمان داری؟ 🔸کوهنورد گفت: خدایا نمی توانم. نمی‌توانم، نمی‌توانم. 🔺روز بعد، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد در حالی پیدا شده که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و تنها نیم‌ متر با زمین فاصله ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
‍ ‍ ‍ در زمان‌هاي‌ دور، مردي در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبي بود وليکن کمي خجالتي بود. مرد تاجر همسري کدبانو داشت که دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر کسي را آب مي‌انداخت. روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوي آنرا آب و جاروب کرده بود ولي هر چه منتظر ماند از تاجر خبري نشد. قبل از ظهر به او خبر رسيد که حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دکتر برود. پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه کرد و برايش دارو نوشت . پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولي همسر تاجر خيلي اصرار کرد و او را براي ناهار به خانه آورد . همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق‌ها را بياورد . پسرک خيلي خجالت مي‌کشيد و فکر کرد تا بهانه‌اي بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فکر کرد بهتر است بگويد دندانش درد مي کند. دستش را روي دهانش گذاشت . تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرک دستش را جلوي دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله کردي ، صبر مي کردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي ! زن تاجر که با قاشق‌ها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفي است که مي زني ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من که تازه قاشق ها را آوردم. تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهي کرده است. از آن‌ پس، وقتي‌ کسي‌ را متهم به گناهي کنند ولي آن فرد گناهي نکرده باشد، گفته‌ مي‌شود: ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌