eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸چهار نصیحت لقمان به فرزندش: 🌸در حال نماز مراقب دلت باش 🌸سر سفره مراقب شکمت باش 🌸در خانه ی‏ مردم مراقب چشمت باش 🌸در ميان مردم مراقب زبانت باش 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
_بعدا فهمیدم نفس از همون اول عاشق من بود وبه خاطر شرم دخترانه اش هیچ وقت بروزش نمیداد اون موقع میدیدم که از من دوری میکرد ومن این دوری رو به حساب دوست نداشتن گذاشته بودم نه دوست داشتن. بعدا فهمیدم نفس فکر میکرد من دلبسته ی یکی از همکلاسی هام شدم چون ظاهرا من و اونو چند باری باهم دیده برای همین چون طاقت نداشت بمونه اینجا وشاهد عروسی من و اون دختر باشه به ازدواج با پسر عموش رضایت داده بود تا برای همیشه از اینجا دور شه _امیر حسین ادامه داد :من و اون عشمونو فدا کردیم فدای غرور و حیا و ناشکیبایی .من واون هیچ وقت نخواستیم ایثار کنیم وگذشت کنیم اون نتونست صبر کنه ومنم نتونستم از غرور لعنتی ایم بگذرم غروری که بعد از رفتن اون شکست.... _امیرحسین نگام کردو گفت :وقتی شما رو دیدم متوجه شباهتتون به نفس شدم. همون حجب وحیا همون شرم وهمون وقار. برای همینم بعد از سالها رضایت دادم تا پدرو مادرم برام بیان خواستگاریتون ومیخواستم جای خالی نفس وبا شما پر کنم ولی..... _ولی چی؟شما من ومیخواستین چون من شبیه نفس بودم واقعا که.. _یه کم عصبی شده بودم دوست نداشتم همسر آینده ام منو اینجوری بخواد منو دوست داشته باشه چون من شبیه عشق قدیمی ایش بودم همیشه دوست داشتم عشق اول همسرم باشم _چرا این حرف هارو به من گفتید؟فکر نمیکنید با این حرف ها نظر من در مورد شما منفی بشه _این حرف هارو گفتم تا بفهمید که من حال یه ادم عاشقو خوب میتونم درک کنم .چون من خودم عاشق بودم وطعم تلخ از دست دادن عشق رو چشیدم نمیتونم عشق کسی رو از دستش بگیرم نمیتونم بذارم کس دیگه ای مثل من عشقشو از دست بده این درد بد دردیه _من که منظورشو نمیفهمیدم گفتم:شما در در مورد چی صحبت میکنید؟من که سر در نمیارم منظور من اون پسره ست.دانیال .من نمیتونم باخودخواهیم عشقشو ازش بگیرم -دانیال؟شما اونو از کجا میشناسید؟ ۲روز پیش اومد دیدنم خودشو معرفی کردو همه ی داستان وگفت. از اینکه خیلی شما رو دوست داره از اینکه آینده بدون شما براش مفهومی نداره از اینکه تاب دیدن شما رو با کس دیگه ای ندارد .اون روز اون خیلی حرف زد حتی ازم خواهش کرد که از زندگی شما برم بیرون _امیرحسین بازم همون لبخند تلخ رو زد وگفت:راستش اون از من عاشقتره اون بخاطر شما بخاطر عشقش اومد جلوی من غریبه نشست وبه عشقش اعتراف کرد اون غرورشو زیر پاش گذاشت واز من خواهش کرددر حالیکه من حتی نتونستم عشقمو جلوی معشوقم اعتراف کنم حتی نتونستم ازش خواهش کنم کنارم بمونه چرا؟چون ترسیدم بهم جواب رد بده ولی دانیال چی؟اون با اینکه شما بهش جواب رد دادین سر حرفش مونده هنوزم عاشقتون وبرای بدست اوردنتون حاضر با همه بجنگه حتی با خود شما.من ازتون خواستم بیاین اینجا که بهتون بگم من پامو از این قضیه میکشم کنار _اینبار من بودم که لبخند تلخی زدم بغض گلومو فشار میدادباورم نمیشد دانیال یه همچین کاری کنه باورم نمیشد اون با این همه غرور بره و از کسی خواهش کنه حتی تصورشم محال بود ولی اون اینکارو کرده بود اونم بخاطر کی؟بخاطر من -ازتون میخوام به دانیال وعشقش اهمیت بدین مطمئنم تو این دنیا دیگه کسی پیدا نمیشه که شما رو به اندازه ی اون دوست داشته باشه اون حتی میتونه شما رو هم عاشق کنه وعشق بهتون هدیه کنه چیزی که تا حالا حسش نکردین امیرحسین از جاش بلند شد ورفت وصورت حسابو پرداخت کرد وباز اومد بالای سرم ایستاد وگفت:به حرفام خوب فکر کنید امیدوارم تصمیمی نگیرید که بعدا پشیمون شید _خداحافظ _امیرحسین رفت ومن وبا همه ی بغضم تنها گذاشت همون طور که رفتنشو نگاه میکردم اشک ریختم برای همه چیزاشک ریختم .برای خودم برای ستاره برای دانیال برای وحید برای امیرحسین وحتی برای نفسی که حتی ندیده بودمش وبرای قلب های عاشقی که تنها موندن... _خسته شدم از بس پند واندرز شنیدم _دخترم عاقل باش به فکر آینده ت باش _دخترم احساسی تصمیم نگیر -سوگند جون حرف حرف یکی دو روز نیست که حرف یه عمر _عزیزم شانس در خونه ی ادم و یه بار میزنه حالا که در خونه تو رو زده لگد به بختت نزن ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
_سوگند خوب گوش کن همای سعادت رو شونه هات نشسته خنگ نشو دخترم عشق هایی که تو کوچه خیابون پیدا میشن دووم نمیارن عشق بعد از ازدواج پایدارتر و قشنگتره -دیوونه خوشی زده زیر دلت بهتر از اینو از کجا میخوای پیدا کنی و........ خسته شدم از بس گوشه وکنایه شنیدم _خوبه دختره همچین تحفه ایم نیست فکر کرده دختر شاه پریون _به نظرمن که پسره رو چیز خورش کردن وال دختره که تحفه ای نیست چش دانیال وگرفته _دانیال از سر دختره ام زیادیه شانس آورده پسره میخوادش _پسره عقل تو کله اش نیست این همه دختره خوب دور وبرش رفته گیر داد به این دختره که مالی ام نیست دختره فکرکرده بهتر از دانیال گیرش میاد خواب دیده خیر باشه -من اگه جان دانیال بودم میرفتم پشست سرم رو هم نگاه نمیکردم -دختره ی پرفیس وافاده............. چهارماه تمومه گوشم پر شده از این حرفا چهارماهه زنگ پشت زنگ .همه به هر طریقی که میتونن میخوان راضیم کنن به این ازدواج زوری دست بردارهم نیستن چهار ماهه این واون میان خونه مونو میرن هرکس یه نظری میده خسته شدم بخدا خسته شدم دیگه نمیدونم باید چکار کار کنم این یه جنگ بود بین من ودانیال ولی کاملا نامردانه بود .همه بر علیه یک نفر .اون که پشت سرشو نگاه میکرد همه ی اقوام وپدر ومادرشو پدر و مادر من ومیدید ونیرو میگرفت وهر روز مصمم تر از دیروز میشد ولی من چی ؟پشت سرمو نگاه میکردم خالیه خالیه همه تو تیم اون بودن و این منو ضعیف تر میکرد دیگه نیرویی نداشتم برای جنگ حتی ستاره هم تو گروه اون بود. اون شب تمام شب رو بیدار موندم وفکر کردم فکرکردم وبازم فکر کردم یه فرمانده ی خوب گاهی وقت ها بهتره عقب نشینی کنه وبعد خودشو آروم وبی سروصدا آماده کنه برای یک شبیخون عالی .یه استراحت کوتاه یک شکست ظاهری وبعد نقشه ی بهتر وضربه ی نهایی .پیروزی نهایی پیروزیه که مهمتر بود . ومن اونشب همون تصمیم وگرفتم تصمیم گرفتم این جنگ نابرابر رو تبدیل به یک جنگ تن به تن کنم. من درمقابل دانیال .رودر رو بدون هیچ فرد اضافی یه دوئل واقعی. دوئلی که این بار مطمئنم پیروزش منم. مغلوب ظاهری جنگ اول فاتح جنگ نهایی بود این افکار بهم نیرو میداد.من تصمیم نهایی امو گرفتم فعلا توپ ومیدان رو به دانیال میدم تا هر وقت که بتونه بتازه وبعد نوبت منه حرف های ستاره تو گوشم زنگ میزد -سوگند بسه دیگه تمومش کن به حد کافی زجر کشیده من حالشو درک میکنم توهم دیگه لگد به بخت خودت نزن اون میتونه خوشبختت کنه بخاطر یه بازی بچه گونه زندگیتو خراب نکن گذشته ها گذشته حتی برای من اما من هنوزم از اون متنفرم بسه دیگه تو داری خودتو وزندگیتو بخاطر یه افکار قدیمی ویه بازی بچه گونه که بین ما بود خراب میکنی متنفرم متنفرم آخه واسه چی ؟ تو که از اون بیچاره جز عشق وعاشقی چیزی ندیدی اگه قضیه برا من تموم شده ست برا تو هم باید تموم شه -ولی من مطمئن نیستم _از چی؟ _از این که برا تو تموم شده -زمان همه چیز رو حل میکنه هم برای من هم برای تو دانیال همه چیز رو درست میکنه من مطمئنم اون میتونه عاشقت کنه همه ی نفرتت از بین میره مطمئنم یه روز با نا باوری به گذشته ات نگاه میکنی و میگی واقعا این من بودم که اینقدر از دانیال بدم میومد مطمئنا اون روز میگی نه ابدا من هیچ وقت از اون بدم نمیومد آخه اصلا مگه میشه آدم از همچین آدمی بدش بیاد -ولی من نمیخوام عاشقش بشم _عشق یه فرصته از دستش نده این نعمته که عاشق کسی بشی که عاشقته _مزخرف نگو نترس تو برو جلو همه چیز رو به راه میشه فکر منم نکن من همه چیزو فراموش کردم برو به زندگیت برس خوشبختی بزرگی انتظارتو میکشه این خوشبختی رو فقط شماها می بینید من تو این زندگی جز بدبختی چیزی نمیبینم تو برو بقیه شو بسپار به روزگار ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
ومن فردا دارم میرم .دارم میرم که به همه نشون بدم که اشتباه فکرمیکردن همه چیز اونی نیست که اونا میبینند صبح تصمیم گرفتم با خود دانیال صحبت کنم زنگ زدم گوشیش الو بفرمایید _سلام با تردید گفت: سلام -شناختی؟ بله که شناختم انتظار داشتی بعد این همه مدت فرشته ی عذابم رو نشناسم .اما فکر کنم دارم خواب میبینم _نه خواب نیستی بیدار بیداری زنگ زدم حرف اول وآخر وبزنم _بفرمایید من دربست در خدمتم -میخواستم بپرسم ببینم تو نمیخوای دست ازکارهات بکشی _کدوم کارها _همین که همه رو بر علیه من کردی _برعلیه تو؟غلط میکنه کسی برعلیه تو شه خودم جلوش وایمیستم - زنگ زدم بگم تمومش کنید من ازت بارها خواسته م که از درخواستت منصرف شی من هم بارها گفتم امکان نداره فکر کنم این همه مدت هم ثابت کردم _یعنی تو هنوزم سر حرفت هستی _با اطمینان کامل _پس نمیخواید منصرف شید -اصلا و ابدا مطمئنی؟ _هیچ وقت تو زندگیم اینقدر مطمئن نبودم کردم وآهی کشیدم دانیال:چیزی شده؟ -نه اگر این همه مطمئنی ایرادی نداره میخوام باهات صحبت کنم _در مورد چی؟ -آینده صداش خوشحالتر شد:واقعا؟ - فردا ساعت ۵ همون کافی شاپ قبلی .منتظرت هستم خداحافظ گوشی رو قطع کردم. فردا روز بزرگی بود روزی که شاید تا اخر عمرم از اومدنش پشیمون بشم شایدم نه .افکار گنگ ونامفهومی داشتم گاهی منصرف میشدم وگاهی مصمم تر گاهی ناراحت گاهی خوشحال فردا روز سرنوشت سازی بود هیچ کس از افکارم خبر نداشت اگه کسی میفهمید نمیذاشت کاری کنم اما من قرار نبود به کسی بگم اگه کسی میفمید که دارم میرم آینده مو خراب کنم نمیذاشت شایدم میذاشتن چون همه به دانیال اعتماد داشتن ولی من به خودمم مطمئنن تر بودم من اونا از کرده ی خودش پشیمون میکنم با این افکار لبخندی به خودم زدم من قوی ترم..... شب با مادرم صحبت کردم بهش گفتم فردا میخوام دانیال رو ببینم حرف اول وآخررو بزنم وجواب نهایی رو بدم ازش خواستم خودش با پدرم صحبت کنه مامان ازم پرسید جواب نهایی یعنی اینکه میخوای بله بگی؟ گفتم :آره میخوام تمومش کنم مامانم خوشحال شد آروم اومد جلو وپیشونی مو بوسید:آفرین من میدونستم آخرش سر عقل میای تو دختر عاقلی هستی _لبخند تلخی زدم تا عمق دلم سوخت اینا چه خوش خیالن مادرم رفت ومن به آینده ای که خودم تصورمیکردم واینده ای که اونا میدیدن فکرمیکردم چه قدر باهم تفاوت داشتن اونا خوشی وخوشبختی میدن دوتا جوون عاشق میدیدن ویه زندگی عاشقانه ولی من چی؟....... تلخیه آینده جلو چشممه آینده اونی نیست که اونا تصورمیکنن زندگی فیلم هندی نیست که اخرش خوش بشه زودتر رفتم سر قرار سریه میز نشستم دور وبرمو نگاه کردم. دلم به حال خودم سوخت وقتی دیدم دختر وپسرهای جوون سر یه میز نشستن وچه عاشقونه همدیگرو نگاه میکنن وبا هم صحبت میکنن میگن میخندن تودلم به خودم خندیدم :غصه نخور شاید توهم یه روزی عاشق بشی شایدیه روزی توهم مثل اینا با کسی که دوستش داری بیای اینجا...ولی نه من اینجا نمیام چون اونوقت شاید گذشته ی تلخم به یادم بیاد گذشته ای که آینده ی امروز منه درهر حال تلخ خواهد بود ولی مطمئنم با عشقم اینجا نمیام جایی که یه زمانی با دانیال اومدم توش و نقشه ی روزهای تلخ آینده مو کشیدم همینجور زل زده بودم به یکی از همین زوج های عاشق پسره داشت تو گوش دختره حرف های عاشقونه میخوند ودختره لبخند ملیحی میزد وخودشو براش لوس میکرد اینارو میشد از رفتارشون خوند.پسره یه جعبه ی کادو گذاشت رومیز ودختره با عشوه شروع کرد به باز کردنش..... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 چگونه طلای اصل را تشخیص بدیم؟ • ابتدا طلا را کاملا تمیز کنید و سپس با قطره چکان چند قطره « سرکه » روی آن بریزید و چند لحظه صبر کنید؛ هر گونه تغییر در رنگ طلا نشان میدهد شما یک طلای تقلبی خریده اید ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتی قوطی های رب و کنسرو را هم دور نریزید 😃🙌 چند نمونه ایده های خلاقانه با قوطی های فلزی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 میخواهید سریعا از شر درد دندان خلاص شوید؟ • ۱ قاشق چای خوری سیر له شده را با نصف قاشق چای خوری نمک ترکیب کنید و خمیر حاصل را روی دندان بگذارید و ۱ تا ۲ ساعت بعد آبکشی کنید و تاثیر آن را ببینید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 تا حالا فکر کرده بودید که سوراخ قاشق ماکارونی برای چیه؟؟ این سوراخ مثل پیمونه برنج هست و مقدار ماکارونی رد شده ازش سهم کافی برای غذای هر نفر رو نشون میده. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 چگونه طلای اصل را تشخیص بدیم؟ • ابتدا طلا را کاملا تمیز کنید و سپس با قطره چکان چند قطره « سرکه » روی آن بریزید و چند لحظه صبر کنید؛ هر گونه تغییر در رنگ طلا نشان میدهد شما یک طلای تقلبی خریده اید ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
روزی حاکمی از وزیرش پرسید چه چیزی است که از همه چیزها بدتر و نجس تر است؟ وزیر در جواب ماند و نتوانست چیزی بگوید. از حاکم مهلت خواست و از شهر بیرون رفت تا در بیابان به چوپانی رسید که گوسفندانش را میچرانید. سلام کرد و جواب گرفت. به چوپان گفت من وزیر حاکم هستم و امروز حاکم از من سوالی پرسید و نتوانستم جواب دهم. این بود که راه خارج از شهر را گرفتم. اکنون این سوال را از تو میپرسم و اگر جواب صحیح دادی تو را از مال دنیا بی نیاز میکنم. بعد هم سوال حاکم را مطرح کرد چوپان گفت ای وزیر پیش از اینکه جوابت را بدهم مژدهی برایت دارم. بدان که در پشت این تپه گنجی پیدا کرده ام و برداشتن آن در توان من تنها نیست. بیا با هم آن را تصرف کنیم و در اینجا قصری بسازیم و لشکری جمع کنیم و حاکم را از تخت بزیر کشیم تو حاکم باش و من وزیرت. وزیر تا این حرف را شنید خوشحال شد و به چوپان گفت عجله کن و گنج را نشان بده. چوپان گفت یک شرط دارد. وزیر گفت بگو شرطت چیست؟ چوپان گفت تو عمری وزیر بودی و من چوپان برای اینکه بی حساب شویم باید سه باز زبانت را به مدفوع سگ من بزنی. وزیر پیش خود فکر کرد که کسی اینجا نیست من اینکار را میکنم و بعد که حاکم شدم چوپان را میکشم. پس سه بار زبانش را به مدفوع سگ چوپان زد و گفت راه بیفت برویم سراغ گنج. چوپان گفت قربان گنجی در کار نیست. من جواب سوالت را دادم تا بدانی هیچ چیزی در دنیا بدتر و نجس تر از طمعکاری نیست.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
در یک روستایی گاوی داشتند که چند خانواده از شیر آن استفاده میکردند و منبع روزیِ آنها بود یک روز گاو خواست تا از کوزه بزرگی آب بخورد اما سر گاو درون کوزه گیر کرد مردم روستا اول خواستند کوزه را بشکنند اما گفتند نزد ریش سفید برویم تا شاید راه چاره بهتر ببیند. ریش سفید گفت سر گاو را ببرید، بریدند و گفتند : هنوز سر گاو در کوزه مانده! ریش سفید گفت حالا کوزه رابشکنید! وچنین کردند. ریش سفید رفت و ناراحت و غمگین در گوشه ای نشست. مردم گفتند ای ریش سفید ناراحت نباشید هم گاو و هم کوزه فدای شما. گفت من ناراحتِ گاو یا کوزه نیستم، از این ناراحتم که اگر شما من را نداشتید میخواستید چگونه امورات زندگی خود را بچرخانید! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است. تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از .
🇮🇷نظر استاد رائفی پور درباره انتخابات 1400🇮🇷 💯افشاگری دکتر و سردار قاسمی درباره ی نامزد انتخابات ریاست جمهوری 1400 🔴کاندیدای صاحب ثروت چند هزار میلیاردی و نامزد اصلاح طلبان در انتخابات 1400 کیست؟؟ 🔴معرفی کاندیداهای احتمالی انتخابات 1400 🔴افشاگری نماینده مجلس درباره لاریجانی 💯اولین کانال درباره انتخابات 1400 همه را در کانال زیر بخوانید👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3471310851C6fc7de5048
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک بافت زیبا برای آرایش موهاتون 👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌ ✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨
روزی حاکمی از وزیرش پرسید چه چیزی است که از همه چیزها بدتر و نجس تر است؟ وزیر در جواب ماند و نتوانست چیزی بگوید. از حاکم مهلت خواست و از شهر بیرون رفت تا در بیابان به چوپانی رسید که گوسفندانش را میچرانید. سلام کرد و جواب گرفت. به چوپان گفت من وزیر حاکم هستم و امروز حاکم از من سوالی پرسید و نتوانستم جواب دهم. این بود که راه خارج از شهر را گرفتم. اکنون این سوال را از تو میپرسم و اگر جواب صحیح دادی تو را از مال دنیا بی نیاز میکنم. بعد هم سوال حاکم را مطرح کرد چوپان گفت ای وزیر پیش از اینکه جوابت را بدهم مژدهی برایت دارم. بدان که در پشت این تپه گنجی پیدا کرده ام و برداشتن آن در توان من تنها نیست. بیا با هم آن را تصرف کنیم و در اینجا قصری بسازیم و لشکری جمع کنیم و حاکم را از تخت بزیر کشیم تو حاکم باش و من وزیرت. وزیر تا این حرف را شنید خوشحال شد و به چوپان گفت عجله کن و گنج را نشان بده. چوپان گفت یک شرط دارد. وزیر گفت بگو شرطت چیست؟ چوپان گفت تو عمری وزیر بودی و من چوپان برای اینکه بی حساب شویم باید سه باز زبانت را به مدفوع سگ من بزنی. وزیر پیش خود فکر کرد که کسی اینجا نیست من اینکار را میکنم و بعد که حاکم شدم چوپان را میکشم. پس سه بار زبانش را به مدفوع سگ چوپان زد و گفت راه بیفت برویم سراغ گنج. چوپان گفت قربان گنجی در کار نیست. من جواب سوالت را دادم تا بدانی هیچ چیزی در دنیا بدتر و نجس تر از طمعکاری نیست.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
در یک روستایی گاوی داشتند که چند خانواده از شیر آن استفاده میکردند و منبع روزیِ آنها بود یک روز گاو خواست تا از کوزه بزرگی آب بخورد اما سر گاو درون کوزه گیر کرد مردم روستا اول خواستند کوزه را بشکنند اما گفتند نزد ریش سفید برویم تا شاید راه چاره بهتر ببیند. ریش سفید گفت سر گاو را ببرید، بریدند و گفتند : هنوز سر گاو در کوزه مانده! ریش سفید گفت حالا کوزه رابشکنید! وچنین کردند. ریش سفید رفت و ناراحت و غمگین در گوشه ای نشست. مردم گفتند ای ریش سفید ناراحت نباشید هم گاو و هم کوزه فدای شما. گفت من ناراحتِ گاو یا کوزه نیستم، از این ناراحتم که اگر شما من را نداشتید میخواستید چگونه امورات زندگی خود را بچرخانید! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است. تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
15.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎀آموزش ساخت جعبه های کادویی جذاب با ساده ترین و زیباترین روش ها 🎁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌈گل کاموایی😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ضد عفونی غلط گوشی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌈دکوری زیبا😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
پسره یه جعبه ی کادو گذاشت رومیز ودختره با عشوه شروع کرد به باز کردنش .تو افکار خودم غرق شده بودم واز اطرافم خبر نداشتم -خسته نشدی؟ با صدای دانیال به خودم اومدم اون اومده بود رو صندلیه جلوم نشسته بود اَااا..تو کی اومدی؟ -یه پنج دقیقه ای میشه شما از بس تو نخ مردم بودی که متوجه نشدی خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین سرشو آورد جلوتروگفت: نمیذارم حسرت هیچی تو دلت بمونه کاری میکنم که همه بهت حسودی کنن سرم وبلند کردم وتو چشاش نگاه کردم چشاش از همیشه قشنگتر بوداز دست خودم ناراحت بودم حتی دانیالم فهمیده بود که من به اونا حسودیم شده ناخودآگاه گفتم: _بذار منم زندگیم مثل زندگی اونا شه _من زندگی رو برات بهتر از اینا میکنم _زندگی رو که تو داری ازش صحبت میکنی برای من جز رنج چیزی نخواهد داشت این اشتباه تواه ومتاسفانه من هیچ وقت دلیلشو نفهمیدم که چرا این افکار تو سرته ولی من عزمموجزم کردم که نظرتو تغییر بدم در آینده اینو بهت ثابت میکنم پوزخندی زدم:تو خیلی به خودت مطمئنی؟(همیشه این اعتماد به نفسشو تحسین میکردم) _بایدم مطمئن باشم چرا که نه؟خوب به دوروبرمون نگاه کن همه ی اونایی که من وتو رو میشناسن مطمئنن که ما باهم زوج خوشبختی خواهیم شدخوشبختی ام یعنی اینکه تو از افکاری که حالا داری دست بکشی واز زندگی در کنارمن راضی باشی .فقط کافیه یه کم فقط یه کم منو دوست داشته باشی واین بالاترین خوشبختی وسعادته برای منه _اگه نتونستم چی؟ _اه ه ه ه....خواهش میکنم از حالا نفوذ بد نزن _ولی احتمالات همیشه وجود دارن _ولی برای من نه _ولی برای من هست _تو هم سعی کن نباشه -نمیشه .خواهش میکنم به من جواب صریح بده اگه من بعداز مدتی نتونستم تو رو دوست داشته باشم واون موقع هم همین حس و بهت داشتم چکار میکنی؟ -هیچی بازم سعی مو میکنم تا بالاخره دل تورو هم بدست بیارم _اگه نشد به طلاق راضی میشی؟ چهره اش پر شد از عصبانیت با چشمای متعجبش نگام کرد _امکان نداره _ولی چرا اون موقع که زندگی ما در کنار هم بی فایده است با عصبانیت مشتشو کوبید رو میز وگفت:گفتم که نه چند نفر از آدم های میز کناری برگشتن نگامون کردن.با رفتارای که قبلا ازش دیده بودم ترسیدم اگه بیشتر اصرارکنم همین الان بلند شه ومیزو بکوبه به دیواربرای همین ساکت نشستم ولی اون آروم بشو نبود -طلاق؟؟چه حرف مزخرفی مگه من دارم باهات ازدواج میکنم که بعدا طلاقت بدم؟؟هان؟جواب منو بده؟ فهمیدم الان من باید چکار کنم باید دست بذارم رو نقطه ضعفش سرم بلند کردمو تو چشاش نگاه کردم _مگه تو نمیگی بلدی کاری کنی که من عاشقت بشم؟ -خوب آره _خوب دیگه پس ممکن نیست یه همچین وضعی پیش بیاد من گفتم احتمالا .توگفتی هیچ احتمالی وجود نداره پس تو چرا خودتو برای چیزی که وجود نخواهد داشت ناراحت میکنی؟ متفکرانه نگام کرد -آره خوب تو راست میگی من بلدم چه جوری دلتو به دست بیارم مطمئنم که بلدم. تاحالا دل هرکی رو که خواستم به دست آوردم فقط مال تو یه کم بیشتر زمان میبره -خوب پس از نظرتو هیچ احتمالی وجود نداره اگه من این سوال و پرسیدم برای اطمینان دل نا آرام خودمه.اگه اونی که تو میگی شد خوب چه بهتر ما درکنار هم به زندگی خوبمون ادامه میدیم(تودلم خودم از حرفی که زدم حالم به هم خورد چون مطمئنا هیچ وقته هیچ وقت اونیکه اون میخواد نمیشه ولی فعلا لازم بود عقب نشینی کنم چون درغیر اینصورت از فردا بازم روز از نو روزی از نو. وضع میشه عین وضع همین چهارماه معلومم نیست تا کی ادامه پیدا کنه ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
عین وضع همین چهارماه معلومم نیست تا کی ادامه پیدا کنه دانیال که نمیخواد از موضع خودش به این راحتی ها دست بکشه منم از این وضع خسته شدم)ولی احیانا اگه اونی شد که من میگم گفتم احیانا اون موقع نذار زندگی هر دوتامون خراب شه .خوب؟ ساکت بود دستاشو رو سینه اش گره زده بود ونگام میکرد نمی‌دونم چرا به این قضیه مشکوکم یهویی یه دفعه ای زنگ میزنی بعد چهار ماه میگی که نظرت عوض شده میخوای جواب مثبت بدی بعد میای اینجا اول از ازدواج میگی بعد از طلاق من که سر در نمیارم -راستش من از این وضع خسته شدم خوب تو میگی دوستم داری ازم میخوای بهت فرصت بدم که منو خوشبختم کنی بقیه ام همین نظرو دارن که من باتو خوشبخت میشم خوب منم میخوام به تو وبقیه یه فرصت بدم تا خودتو ثابت کنی ولی اگه اونی نشد که شما میگین منم میخوام شما به نظر من احترام بذارین .توی عشق احترام به هم دیگه یک اصل مهم مگه غیر از اینه؟ ساکت بود داشت به حرفام فکرمیکردزمان زیادی برد تا دوباره صحبت کنه کلافگی تو نگاهش ورفتارش موج میزد -قبوله .ولی باید خوب به من فرصت بدی. از اولشم فکرت این نباشه که نذاری من حرفمو ثابت کنم وبه طلاق آخر خیلی فکرنکنی باشه؟ خوب البته که نه من وقتی ببینم در کنار تو خوشبختم چرا باید به طلاق فکرکنم مگه عقلمو از دست دادم(تو دلم به خودم وافکار شیطانیم خندیدم.احساس رضایت داشتم) من که مطمئنم اینطور خواهد شد.خوب دیگه حرف دیگه ای شرط دیگه ای؟ -نه دیگه همه ی شرط هامو چهارماه پیش گفتم توهم قبول کردی مگه نه؟ -کلافه دستشو تو موهاش کشید وگفت آره -خوب پس حرف دیگه ای نمونده فقط تو بهم قول بده که سر حرفات میمونی؟ با بی میلی: قول میدم _نه قشنگ قول بده قسم بخور باکمی مکث:قسم میخورم _بگو به جون عزیزترین کسم با تردید نگام کرد ولی بعد گفت:به جون عزیزترین کسم خوب دیگه خیالم راحت شد الان تو میتونی به خانوادت بگی هر وقت که دوست دارن بیان برای هماهنگی های اخر برق شادی رو تو چشاش دیدم -پس فردا خوبه؟ از نظر من ایرادی نداره ولی باید با خانواده ام هماهنگ کنی؟ -اونش بامن تو نگران نباش -خواستم بگم فعلا من هیچ حسی ندارم نه نگرانی نه اضطراب نه خوشحالی ونه ناراحتی فعلا تو حالت بی تفاوتی ام ولی بجاش ساعتمو نگاه کردم واز جام بلند شدم -پس فردا میبینمت خداحافظ صبر کن خودم برسونمت _نه میخوام کمی قدم بزنم خندی زدو گفت هر جور راحتی فقط مواظب خودت باش _باشه خداحافظ _به امید دیدار از در کافی شاپ زدم بیرون اواخر بهار بود بود بارانی نم نم میبارید دستامو تو جیب مانتوم کردم واروم اروم شروع کردم به قدم زدن همه چیز تموم شده ست .من دست به ریسک بزرگی زدم. من سر زندگی وآینده ام شرط بندی کردم ..اینده ای که براش نقشه های خیلی خوب کشیده بودم ورویا ها براش دیده بودم اما حالا تبدیل شده بود به یک کابوس وحشتناک.. پس فردای همون روز اونا اومدن خانوادگی .البته یه ناراحتی مختصری تو چهره ی مادرش ومادربزرگش دیده میشد . خوب البته حق داشتن اونا از دست من دلخور بودن که پسر دسته گلشون رو که همه آرزوشو دارن چهار ماه سر دوون دم.به نظر اونا مسلما ناز کردنم حدی داره ولی من شورش رو درآوردم.بقیه ی افراد حالتی راضی وخوشحالی داشتن اما حال هیچ کس به اندازه ی دانیال خوب نبود او بدون شک خوشحالترین فرد مجلس بود.تو چشماش برق خاصی داشت که خوشحالی تو قیافه اش موج میزدواین باعث شده بود جذابتر بشه ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
اما من غمگین ترین فرد مجلس بودم وقتی همه در مورد روز وتاریخ عروسی صحبت میکردن من احساس خفگی میکردم بغض گلو مو فشار میداد ومن به زحمت اونو فرومیدادم. قرار عقدخصوصی رو برای دوهفته ی دیگه گذاشتن تا راحت بتونیم خریدامونو بکنیم. وبعد قرار شد تقریبا دوماه نامزد بمونیم وشهریورجشن عروسی مفصلی بگیریم.این پیشنهاد اونا بود وپدرومادر من هم قبول کردن پدرمن از اول هم از نامزدی های طولانی خوشش نمیومد.خواستم اعتراض کنم ولی صدام تو گلو خفه شده بود.مهم نیست دیگه هیچی مهم نیست آینده ی من که فعلانابودشده ست دیر یا زود این اتفاق بالاخره باید بیفته شاید این خودش یه موقعیت خوبی باشه تامن زودتر به اهدافم برسم وزودتر از این جهنم خلاص شم تو افکار خودم بودم که با صدای دانیال به خودم اومدم مگه نه سوگند خانم؟ من که از موضوع پرت بودم با تعجب نگاش کردم دانیال که متوجه ی حالم شده بودتوضیح دادن: -دارن درمورد مهریه صحبت میکنن منم گفتم که ماقبلا باهم توافق کردیم مگه نه؟ تا اونجایی که یادم میومد من درمورد مهریه با اون به توافقاتی نرسیده بودم -کی؟ دانیال که درست رو مبل کناریم نشسته بودآروم طوری که فقط من بشنوم گفت: _همون روز خواستگاری؟ _آقا نادر:پس ما دیگه بحثی نداریم اصل کاری شماها بودین که باهم توافق کردین -لیلاخانم:خوب آقا نادر ما هم بزرگترشونیم ماهم باید بدونیم چقدره یا نه؟ دانیال :خوب معلومه ولی میشه بذارین برا روز عقد لیلا:من میگم شاید کم باشه وباباومامان سوگند جون قبول نکنن؟ کم بودنش که کمه لیاقت سوگند خانم بیشتره ولی چون ایشون دختر قانعی هستن قبول کردن. شماهم قبول کنید بره لیلا:ندونسته؟ &اره به قول پدرجون اصل کاری ماییم که باهم توافق کردیم بابا:ولی خوب اقا دانیال بهتر نیست ماهم بدونیم _خوب اگه اصرار دارین که بگم ایرادی نداری دانیال همونطور که به من نگاه میکردی جواب داد:۲۰۰۰سکه وبعد برگشت طرف جمع وگفت :این توافق ماست شمام اگه میخواین چیزی بهش اضافه کنید بسم االله. منی که تا اون موقع مثل آدم های احمق داشتم جمع ونگاه میکردم با صدای بلند گفتم:۲۰۰۰سکه؟ اینبار بقیه بودن که داشتن با چشمهای متعجب مارو نگاه میکردن دانیال:خوب بله ۲۰۰۰ سکه مگه یادتون نیست ما سراین عدد توافق کردیم -من با شما سر این موضوع هیچ توافقی نکردم _چرا همون روز خواستگاری ازه یادم اومد:ولی اونروز من همینطوری گفتم _منم قبول کردم والسلام شد تمام -ولی من نمیخوام مهریه اینقدر شه _چرا مگه شما خودتون نگفتین؟ _خواستم بگم بابا اونروز من اینو گفتم تا شاید یه سنگی بندازم جلوی پات ولی چیزی نگفتم -دیدید ما باهم توافق کردیم تمام شد رفت همه ساکت نشسته بودن ومارو نگاه میکردن.نارضایتی رو میشد از چهره ی خانواده ی دانیال خوند ولی چیزی نگفتن بابا:ولی دانیال جان پسرم ماراضی نیستیم -چرا؟اگه ازنظر شما کمه ما میتونیم بیشترش کنیم نه نه اصلا از نظرما این زیاده .به نظر من مهریه در حد معقولش خوبه.ما که اینجا تجارت نمیکنیم _فرمایش شما متین ولی اگه اجازه بدین همین مقدار باشه _لیلا:دانیال پسرم بهتر نیست به حرف پسر دایی احترام بذاری مادرجون از شماو بقیه میخوام که به نظر مادوتا احترام بذارین باصدای نسبتا بلندی گفتم:منم راضی نیستم باز نگاه ها برگشت سمت من دانیال نگام کرد:ولی روز اول شما خودت این پیشنهادو دادی -الان نظرم فرق کرده -ولی من قول دادم .مرد وقولش مگه نه پدرجون؟... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
_آقا نادر که تا اون موقع ساکت نشسته بود گفت:بله ولی... ولی نداره که شما که نمیخوایین من از حالا تو زندگی مشترکم بدقولی رو شروع کنم من اون موقع به این خانم قول دادم که این مقدار مهریه رو قبول کنم الانم نمیتونم زیر قولم بزنم لیلا:ولی پسرم اگه احیانا تو اینده خدایی نکرده مشکلی پیش بیاد چی؟ -اولا که تو زندگی ما قرار نیست مشکلی پیش بیاد.من ایشونو دوست دارم وبرای خوشبختی ایش هر کاری میکنم و همه ی مشکلاتو حل میکنم . دوما اگر خدایی نکرده زبونم لال بر فرض محال مشکلی پیش بیاد فکر کنم میتونم این مقدار و تهیه کنم سوما: سوگند خانم دختر با انصافی هستن باهام راه میان آقا یوسف:اونوقت باید همه ی زندگیتو بدی همه زندگی من مال سوگند خانم میشه اگه ایشون نباشه زندگی و پول به چه درد من میخوره بازم مثل همیشه که میتونست همه رو مجبور کنه کاری رو که دوست داره انجام بدن تونست همه رو راضی کنه آخر سر حرفاشون با این جمله آقانادرتموم شد:ما که هر کاری کنیم باز این دانیال حرف خودشو به کرسی میشونه نمونه اش همین سوگند اونقدر رفت و اومد وپافشاری کرد تا بالاخره اینم راضی به کاری کرد که خودش میخواد تو دلم به همه ی اون آدم ها خندیدم :چه خوش خیالن اینا فکر کردن من به همین راحتی پس کشیدم ولی زهی خیال باطل اینجا تازه اول ماجراست من دارم نقطه میزارم میخوام برم سر خط وداستانو اونجوری که خودم میخوام بنویسم نه اونجوری که اینا میخوان..... قرار شد فردا بریم آزمایشگاه و از پس فردا خریدامونو شروع کنیم موقع خداحافظی دانیال اومد کنار من و آروم گفت:امروز روز خیلی خیلی خوبی بود -خواستم بگم امیدوارم از کارت پشیمون نشی ولی ترجیح دادم چیزی نگم _فردا صبح میبینمت امیدوارم شب خوب بخوابی چون از فردا مشغله هامون شروع میشن .شب خوش .به امید دیدار این حرف ها رو با یک حس پیروز مندانه ای گفت وزود رفت چون از خانواده اش که جلوتر رفته بودن عقب مونده بود. توی دلم گفتم خوشحال باش آقا دانیال فعلا وقت خوشحالی شماست به موقعش نوبت منم میرسه..... صبح زود ازخواب بلند شدم ساعت هفت باید تو ازمایشگاه باشیم قرار شد خودمون دوتا بریم آزمایشگاه متعلق به دوست پدر دانیال بود جواب رو گفته بود که زودتر میده راس ساعت هفت بود که دانیال زنگ خونه رو زد آماده رو مبل نشسته بودم بی حوصله بودم رفتم پایین وجواب سلام مشتاقانه ی اون رو با سردی دادم ونشستم . -حالت خوب نیست؟ -میخواستی خوب باشه؟ خوب معلومه ببین من چقدر خوشحالم ضبط ماشین رو روشن کرد وصداشو بلند کرد آهنگ شادی بود مربوط به عروسی بازم دلم بدجور خواست اذیتش کنم برای همین گفتم اگه جواب آزمایش منفی باشه چی؟ یکه خورد نگام کردوگفت:نمیشه _چرا حتما مسئول آزمایشگاه رو مجبور میکنی جواب رو عوض کنه نه؟ نگام کرد ولبخند مرموزی زدو گفت:اگه لازم باشه اون کارم میکنم حرف هاش حالمو بدتر کرد دلشوره ی بدی افتاد به جونم :اگه راست بگه چی؟ اگه جواب آزمایش منفی باشه یعنی اون واقعا این کار رو میکنه؟ خوب معلومه که میکنه هر کاری بگی از دستش برمیاد اونوقت من چه خاکی باید رو سرم بریزم............ افکار ناخوش ایندی ذهنمو پرکرده بودن ولی یک آن فکری تو ذهنم جرقه زد وباعث شد به خودم بخندم دیوونه ی احمق به تو میگن یه کله پوک واقعی.آخه توحواست کجاست؟مگه قرار توواقعا زنش شی که اینقدر حرص وجوش میخوری؟ همه چیز سوری ایه همین این ها همه اش یه بازیه کسی ندونه تو که خودت خوب میدونه چی تو اون کله ی پوکت داری؟؟؟.... نه بازیگر خوبی میشم اونقدر نقشمو خوب بازی کردم که حتی خودمم باورم شده ایول...دست مریزاد این بار خنده ای از ته دل کردم اونقدر تو افکار خودم بودم که نفهمیدم کی رسیدم به خودم که اومدم دیدم دانیال با چشمای گرد داره نگام میکنه لبخند ملیحی تحویلش دادم حالم خیلی خوب بود. . . ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از باحال ترین ترفندا برای وصل اجسام بدون استفاده از پیچ و میخ فقط با سشوار و بطری های پلاستیکی 😳 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌