.
⭕ علم غیب امام حسین (ع)
یکی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بنام حذیفه میگوید:
روزی در محضر امام حسین (علیه السلام) بودم فرمود: به خدا سوگند! ستمگران بنی امیه برای کشتنم اجتماع خواهند کرد که در پیشا پیش آنها عمر بن سعد است.
از حضرت پرسیدم: آیا رسول خدا این موضوع را به شما خبر داده؟
فرمود: نه.
به حضور پیامبر خدا رسیدم و سخن حسین را به عرض رساندم، حضرت فرمود:
علم من عین علم حسین است، و علم او عین علم من است،
و ما خاندان حوادثی که رخ میدهد پیش از آنکه رخ بدهد آگاه هستیم.
📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص١٨۶
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔥 امام صادق (ع) و یاد آتش دوزخ
سلیمان بن خالد میگوید:
امام صادق (علیه السلام) در فصل تابستان در منزل شخصی مهمان بود، سفرهای را پهن کردند، که در میان آن، نان بود. سپس ظرف آبگوشتی مقابل حضرت گذاشتند.
امام (علیه السلام) نان را خرد کرد و در میان آبگوشت ریخت وقتی خواست لقمهای از آن بردارد چون داغ بود، فوری دستش را کشید و فرمود:
أستجیر بالله من النار... پناه میبرم به خداوند از آتش جهنم، ما طاقت داغی این آبگوشت را نداریم، چگونه طاقت آتش جهنم را داشته باشیم؟
حضرت این جملهها را چندین بار تکرار کرد تا غذا سرد شد، آنگاه از غذا میل فرمود و ما نیز خوردیم.
بدین گونه امام صادق (علیه السلام) از داغی غذا به یاد آتش جهنم افتاد و به خدا پناه برد.
📔 بحار الأنوار: ج۶۶، ص۴٠٣
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 بزرگواری امام حسن (ع)
مردى از اهل شام نقل میکند:
وارد مدينه شدم، مردى را ديدم كه زيبايى او مرا خيره كرد.
پرسيدم : اين مرد كيست؟ گفتند: حسن بن على.
من بر على به داشتن چنين فرزندى حسادت كردم.
پس نزد او رفتم و گفتم: تو پسر أبو طالب هستى؟ فرمود: من نوه او هستم. گفتم : نفرين بر تو و پدرت؛ نفرين بر تو و پدرت.
اما او سكوت كرد و چيزى در جوابم نگفت.
سپس فرمود: فكر مىكنم غريب هستى.
اگر مركبى از ما بخواهى در اختيارت مىگذاريم،
اگر عطيهاى بخواهى به تو مىدهيم،
و اگر يارى بخواهى يارىات مىكنيم.
من از نزد آن حضرت رفتم در حالى كه محبوبترين فرد روى زمين نزد من بود.
📔 بحار الأنوار: ج۶۶، ص۴٠٣
#امام_حسن #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
١.
🌱 امام حسن (ع) و نجات قاتل راستگو
در عصر خلافت علی (علیه السلام)، قصابی را در خرابه دیدند که چاقوی خونی در دست داشت و در کنار او شخص سر بریده، در میان خون غوطهور است به گمان اینکه قاتل همین مرد قصاب است، او را گرفتند و به حضور علی (علیه السلام) آوردند.
حضرت به قصاب فرمود: درباره کشته شدن آن مرد چه میگویی؟
قصاب گفت: من او را کشته ام.
امام (علیه السلام) بر اساس اقرار قصاب، دستور داد او را ببرند و به عنوان قصاص اعدام کنند.
در حالی که مأموران او را برای اعدام میبردند، مردی با شتاب آمد و به مأموران گفت: عجله نکنید و این قصاب را به محضر علی (علیه السلام) برگردانید، قاتل کسی دیگر است، او را به حضور علی (علیه السلام) برگرداندند.
قاتل به حضرت عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین! به خدا سوگند! قاتل آن شخص این قصاب نیست، بلکه من هستم.
امام (علیه السلام) به قصاب فرمود: چرا اعتراف کردی من او را کشتهام تا اعدام شوی؟
🔰 @DastanShia
٢.
گفت: یا امیرالمؤمنین! من در شرایطی قرار گرفتم غیر از اقرار کردن چارهای دیگر نداشتم، چون افرادی مانند این مأموران، دیدند که در کنار جنازهای به خون تپیده ایستادهام و چاقوی خون آلود به دست دارم ظاهر قضیه نشان میداد که من او را کشتهام، از کتک خوردن ترسیدم به دروم گفتم که من کشتهام، ولی حقیقت این است که من گوسفندی را نزدیک آن خرابه کشتم، ادرار بر من فشار آورد در آن حال که چاقوی خون آلود در دست داشتم برای ادرار کردن وارد خرابه شدم ناگهان جنازه به خون طپیده آن شخص را در آنجا دیدم، وحشت زده ایستاده بودم، در این وقت مأموران رسیدند و مرا به عنوان قاتل دستگیر کردند.
علی (علیه السلام) فرمود: هر دو (قصاب و قاتل) را به نزد امام حسن (علیه السلام) ببرید او قضاوت کند. مأموران آنها را به حضور امام حسن (علیه السلام) آوردند و ماجرا را به حضرت عرض کردند.
امام حسن (علیه السلام) فرمود:
به پدرم امیرمؤمنان عرض کنید اگر چه این مرد آن شخص را کشته است ولی در عوض جان قصاب را حفظ نموده است و خداوند در قرآن میفرماید:
«مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا»: هرکس انسانی را از مرگ نجات بخشد چنان است که گویی همه مردم را نجات داده است. (مائده، ٣٢)
سپس قاتل و قصاب را آزاد کرد و دیه مقتول را از بیت المال به ورثه او عطا نمود.
به این ترتیب راستگویی باعث نجات یک نفر بی گناه شد، خود قاتل نیز نجات یافت.
📔 بحار الأنوار: ج۴٠، ص٣١۵
#امام_حسن #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 فلسفه گوشه نشینی امام صادق (ع)
سدیر صیرفی میگوید:
خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم، عرض کردم: فرزند رسول خدا! با پیروان و شیعیان سکوت زیاد برای شما صلاح نیست، باید برای گرفتن حق خود اقدام نمایید. به خدا سوگند اگر امیر مؤمنان مثل شما یاورانی داشت هیچکس در خلافت او طمع نمی کرد.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: سدیر به نظر شما چه قدر من یاور و شیعه دارم؟
سدیر: صد هزار نفر.
امام: آیا صد هزار یاور و شیعه دارم؟
سدیر: بلکه دویست هزار نفر.
امام (علیه السلام): دویست هزار؟
سدیر: بلی بلکه نصف دنیا را دارید.
امام دیگر ساکت شد، چیزی نگفت. سپس فرمود:
میل داری در این نزدیکی به مزرعه برویم و برگردیم؟
سدیر: آری.
امام (علیه السلام) دستور داد یک الاغ و یک قاطر زین کردند. فرمود: تو سوار قاطر شو، و من سوار الاغ میشوم، هر دو سوار شدیم و حرکت کردیم، وقت نماز رسید، فرمود: پیاده شو نماز بخوانیم.
پس از نماز پسر بچهای را دیدیم که بزغاله میچراند.
فرمود:
سدیر! به خدا سوگند! اگر من به تعداد این بزغاله ها، یاور و شیعه واقعی داشتم، گوشه نشین نمیشدم، حق خودم را میگرفتم.
سدیر میگوید:
رفتم آنها را شمردم هفده رأس بزغاله بود.
📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص٣٧٢
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ حسين (ع) زیور آسمانها و زمین
امام حسين عليهالسلام فرموده است: بر رسول خدا صلىاللهعليهوآله وارد شدم، اُبىّ بن كعب هم آنجا بود.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود:
خوش آمدى اى أبا عبد اللّه! اى زيور آسمانها و زمين.
اُبىّ به ايشان عرض كرد: اى رسول خدا! چگونه ممكن است كسى جز شما زيور آسمانها و زمين باشد؟
پيامبر به او فرمود: اُبىّ، سوگند به آنكه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت، حسين بن على (عليهما السّلام) در آسمان بزرگتر و با عظمت تر از زمين است؛
زيرا در سمت راست عرش نوشته شده است: او چراغ هدايت و كشتى نجات است.
📔 کمال الدین: ص٢۶۵، ح١١
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 چرا امام زمان سهم امام را قبول نکرد؟!
عثمان بن سعید میگوید: مردی از اهالی عراق نزد من آمد، و سهم امام خود را آورد خدمت امام زمان فرستاده شود.
من آن را به امام عصر (علیه السلام) رساندم. حضرت آن را قبول نکرد رد نمود، و به آن مرد فرمود: حق پسر عمویت که چهار صد درهم است از میان آن بیرون کن!
آن مرد از این پیشامد مبهوت شد و سخت تعجب کرد (چون نمی دانست بدهکار است) به خانه که برگشت، به حساب اموال خود رسیدگی نمود معلوم شد، زمین زراعتی پسر عمویش در اختیار او بوده، که قسمتی از حق او را رد کرده، و قسمتی را تا آن وقت نپرداخته است.
به دقت حساب کرد معلوم شد، باقی مانده سهم پسر عمویش از همان زمین، چهار صد درهم است، همان طور که امام فرموده بود.
مرد عراقی آن مبلغ را به عمو زادهاش رد کرد، و بقیه را به امام زمان (علیه السلام) فرستاد، آنگاه مورد قبول واقع گردید.
📔 بحار الأنوار: ج۵١، ص٣٢۶
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
١.
💫 ملاقات با امام زمان (عج)
علامه مجلسی (ره) از قول پدرش نقل میکند که میگفت:
در زمان ما شخص صالح و مؤمنی به نام امیر اسحق استر آبادی (ره) بود که چهل بار پیاده به مکه رفته بود، و بین مردم مشهور شده بود که او طی الأرض دارد (یعنی چندین فرسخ را در یک لحظه طی میکرده).
در یکی از سالها او به اصفهان آمد. من باخبر شدم و به دیدارش رفتم. پس از احوالپرسی از وی پرسیدم: آیا شما طی الأرض دارید؟ در بین ما چنین شهرت یافته است؟
در جواب گفت:
در یکی از سالها با کاروان حج به زیارت خانه خدا میرفتم به محلی رسیدیم، که آنجا با مکه هفت یا نه منزل (بیش از پنجاه فرسخ) راه بود.
من به علتی از کاروان عقب مانده و کم کم به طور کلی از آن جدا شدم. و جاده اصلی را گم کرده حیران و سرگردان بودم.
تشنگی چنان بر من غالب شد که از زندگی مأیوس گشتم. چند بار فریاد زدم:
- یا أباصالح! یا أباصالح! ما را به جاده هدایت فرما!
ناگاه شبحی از دور دیدم و به فکر فرو رفتم! پس از مدت کوتاهی آن شبح در کنارم حاضر شد. دیدم جوانی گندم گون و زیبا است که لباس تمیزی به تن کرده و سیمای بزرگان را دارد.
🔰 @DastanShia
٢.
بر شتری سوار بود و ظرف آبی همراه خود داشت. به او سلام کردم، جواب سلام مرا داد و پرسید: تشنه هستی؟
گفتم: آری!
ظرف آب را به من داد و از آن آب نوشیدم. سپس گفت: میخواهی به کاروان برسی؟ مرا بر پشت سر خود سوار شتر کرد و به جانب مکه حرکت کردیم.
عادت من این بود که هر روز دعای حرز یمانی را میخواندم. مشغول خواندن آن دعا شدم. در بعضی از جملهها آن شخص ایراد میگرفت و میگفت: چنین بخوان!
چیزی نگذشت که از من پرسید: اینجا را میشناسی؟
نگاه کردم، دیدم در مکه هستم.
امر کردند: پیاده شو!
وقتی پیاده شدم، او بازگشت و از نظرم ناپدید شد.
در این وقت فهمیدم که او حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه شریف) بوده است.
از فراق او و از اینکه او را نشناختم متأسف شدم. بعد از گذشت هفت روز، کاروان ما به مکه رسید.
افراد کاروان، چون از زنده ماندن من مأیوس شده بودند، یکباره مرا در مکه دیدند و از این رو، بین مردم مشهور شدم که من طی الأرض دارم.
📔 بحار الأنوار: ج۵٢، ص١٧۵
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💎 انسان تکامل یافته
روزی سلمان دیگی بر روی آتش گذاشته غذا میپخت. أباذر وارد شد و در کنار سلمان نشست و مشغول صحبت شدند،
ناگاه دیگی که سلمان بر روی پایه اجاق نهاده بود، سرنگون شد ولی قطرهای از آنچه در دیگ بود نریخت. سلمان آن را برداشت و به جای خود گذاشت.
طولی نکشید برای بار دوم دیگ سرنگون شد و چیزی از آن نریخت.
بار دیگر سلمان آن را سر جایش گذاشت.
اباذر پس از دیدن این قضیه سراسیمه از نزد سلمان خارج شد در حالی که غرق در اندیشه بود، محضر امیرمؤمنان علیه السلام رسید.
حضرت فرمود: أباذر چرا وحشت زده هستی؟
أباذر ماجرای سلمان را به عرض رسانید.
حضرت فرمود:
ای أباذر اگر سلمان اطلاع دهد آنچه را میداند، خواهی گفت:
رحم الله قاتل سلمان: خدا قاتل سلمان را بیامرزد.
سلمان باب الله است در روی زمین، هرکس شناخت به حال او داشته باشد مؤمن است و هرکس منکر فضایل سلمان شود او کافر است و فرمود: سلمان از اهل بیت ماست.
📔 بحار الأنوار: ج٢٢، ص٣٧۴
#امام_علی #سلمان #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 ابوحنیفهٔ جاهل
ابو حنیفه خدمت امام صادق علیه السلام رسید تا از او حدیثی بیاموزد. دید عصایی در دست دارد و بر آن تکیه کرده. عرض کرد:
یا بن رسول الله! این عصا چیست که به دست گرفتهای، سن و سال شما به حدی نرسیده که نیاز به عصا داشته باشی؟
حضرت فرمود: صحیح است، من نیازی به عصا ندارم، ولی این عصا یادگار پیامبر خداست، به عنوان تبرک آن را به دست گرفتهام.
ابوحنیفه، از جا برخاست و پیش آمد و گفت: اجازه میفرمایی آن را ببوسم؟
در این وقت حضرت آستین را بالا زد و فرمود:
ابوحنیفه! به خدا سوگند تو میدانی که این موی دست من موی رسول خداست و پوستم پوست آن حضرت است، ولی به خاطر عناد آن را نمی بوسی و میخواهی عصا را ببوسی!
آری! ابو حنیفه به جای این که پارهٔ تن پیامبر خدا صلىاللهعليهوآله را که امام و جانشین رسول خداست احترام کند، به چوب دستی که از رسول خدا باقی مانده احترام میکند.
📔 بحار الأنوار: ج١٠، ص٢٢٢
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 اسیر هوشیار
در زمان خلافت عمر، اسیری را آوردند و از او خواستند تا اسلام را بپذیرد، ولی او قبول نکرد، عمر دستور داد اورا بکشند.
اسیر گفت: تشنهام مرا عطشان نکشید. ظرفی پر ازآب برایش آوردند.
اسیر: در امانم آب بخورم؟
عمر: آری، در امان هستی.
اسیر آب را نخورد و به زمین ریخت.
عمرگفت: او را بکشید، چون حیله گراست.
علی علیه السلام در مجلس حضور داشت، فرمود:
نمی توانید او را بکشید، چون به او امان دادید.
عمر: با او چگونه رفتارکنیم؟
حضرت: با قیمت عادلانه به یکی از مسلمانها بفروش.
عمر: چه کسی او را میخرد؟
حضرت: من خریدارم.
عمر: مال تو باشد.
اسیر به وسیله علی علیه السلام مسلمان شد. حضرت او را آزاد کرد و او همیشه در مسجد مشغول عبادت بود تا از دنیا رفت.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۵٠
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
⚡ داستانی شنیدنی
دعبل خزایی یکی از ارادتمندان و شاعر خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله میگوید:
پس از سرودن قصیدهٔ تائیه از محضر امام رضا علیه السلام در خراسان مرخص گشته، وارد شهر ری شدم، در یکی از شبها که پاسی از آن گذشته بود مشغول اصلاح قصیده خود بودم، ناگاه در منزل کوبیده شد، گفتم: کیست؟
گفت: من یکی از برادران تو هستم. در را بازکردم.
ناگاه شخصی وارد شد که بدنم از دیدن او به لرزه افتاد و از حال رفتم.
او گفت: نترس، من یکی از برادران جنی تو هستم و در شب تولد تو به دنیا آمدهام و با تو زندگی کرده ام، وقتی به اینجا وارد شدی متوجه تو شدم، اینک نزد تو آمدم مطلبی را برایت بگویم تا خوشحال شوی و علاقه ات به خاندان پيغمبر صلىاللهعليهوآله بیشتر گردد. من به حال طبیعی برگشتم و دلم آرام گرفت.
آنگاه گفت:
ای دعبل! من سر سخت ترین دشمنان اهل بیت پیغمبر بودم. یک وقت با عدهای از جنیهای خلافکار، با گروهی از زوار امام حسین علیه السلام که در شب تاریک به زیارت آن حضرت میرفتند، برخورد کردیم، تصمیم گرفتیم آنان را اذیت کنیم، ناگاه فرشتگان آسمانی مانع
ما شدند و دیدیم فرشتگان زمینی نیز مانع از اذیت حیوانات زمینی بر آنان هستند.
گویا من خواب بودم بیدار شدم، یا غافل بودم که متوجه گردیدم. در آن لحظه دریافتم که این همه عنایت که خداوند به زوار حسین دارد به خاطر عظمت امام حسین علیه السلام است.
🔰 @DastanShia
.
بی درنگ توبه کردم و با آن گروه به زیارت امام حسین علیه السلام رفتم و در آن سال با آنان به حج نیز رفتم و قبر پیغمبر صلىاللهعليهوآله را زیارت کردم و به محضر امام صادق علیه السلام رسیدم.
من به حضرت عرض کردم:... یابن رسول الله! حدیثی برایم بگو که آن را سوغات به خانواده خود ببرم.
فرمود: رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود:
یا علی! بهشت بر پیامبران حرام است تا من داخل آن شوم، بر اوصیا حرام است تا تو داخل آن گردی، بر همهٔ ملتها حرام است تا امت من داخل آن شوند و نیز بر امت من حرام است مگر اینکه به ولایت و امامت تو اقرار کنند.
یا علی! به آن خدایی که مرا به رسالت مبعوث نمود! احدی داخل بهشت نخواهد شد مگر اینکه با تو نسبتی و سببی داشته باشد.
سپس آن شخص جنی به من گفت:
ای دعبل! این حدیث را حفظ کن زیرا هرگز نظیر آن را از مثل من نخواهی شنید.
این سخن را گفت و از نظرم ناپدید شد، گو اینکه زمین او را بلعید.
📔 بحار الأنوار: ج۴۵، ص۴٠٣
#پيامبر #امام_علی
#امام_حسین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia