eitaa logo
دیباج
86 دنبال‌کننده
431 عکس
60 ویدیو
4 فایل
دیباجِ (حریرِ) سخن از تار و پود واژگان پذیرای نظرات خوانندگان ارجمند هستم. ارتباط با مدیر: @Armaktab 💠
مشاهده در ایتا
دانلود
📌در گوشه کنار خانه، کودکان و نوجوانان دختر و پسری هم بودند که همچون کبک، سر در برف سرد و کشنده فن آوری فرو برده و از آنچه پیرامونشان میگذشت، فارغ بودند. 📌پدربزرگ و مادربزرگ اما، اندوهگین به تماشای این تصویر تراژدیک نشسته و گاهی به چشمهای هم خیره میشدند و آه میکشیدند. 📌آن دو، با دریایی از تجربه و کوهی از خاطره میتوانستند هیبت سکوت را در هم شکنند و به جای سکوت، فضا را با نغمه دلربای سخنشان، به گلستان بدل کنند. 📌اما چه میشد کرد؟ به گفته «امیل کوندرا»، تعداد قابل توجهی از انسانها، تمایل عجیبی به چیزها و افکار و رفتار سطحی و مبتذل دارند. 📌او به پدیده ای با عنوان «جذابیت انکارناپذیر ابتذال» اشاره میکند که هواداران بسیاری دارد. 📌موسیقیها و فیلمها و داستانها و تصاویر فرومایه و مبتذل، همواره طرفدارانی دارد و شمار این طرفداران در دوران سیطره فناوریهای نوین و گسترش شبکه های اجتماعی، افزایشی چشمگیر یافته است. 📌برخی ابتذال را تولید، عرضه و از آن کسب سود میکنند و برخی همواره عطش تقاضای آن را دارند و اینگونه است که همیشه موازنه میان عرضه و تقاضای ابتذال برقرار است. 📌دیگر کسی ارزش گوهرهای س‍ُفته تجربه و مرواریدهای غلطان دانش بزرگترها را نمیداند. 📌دیگر کسی سعدی، حافظ، شاهنامه، مثنوی و... نمیخواند و یا به تماشای اثری هنری نمینشیند. @Deebaj
ماه فروماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نظر قدر با کمال محمد وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت لیلهٔ اسری شب وصال محمد آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمد عرصهٔ گیتی مجال همّت او نیست روز قیامت نگر مجال محمد وآن همه پیرایه بسته جنّت فردوس بو که قبولش کند بلال محمد شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد... شاید اگر آفتاب و ماه نتابند پیش دو ابروی چون هلال محمد چشم مرا تا به خواب دید جمالش خواب نمی‌گیرد از خیال محمد سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمّد بس است و آل محمد @Deebaj
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیباج ۱۴۵ 🔶سایه‌ات مستدام! 🖊ع.ر.م ای سرو بلند قامت دوست وه وه که شمایلت چه نیکوست در پای لطافت تو میراد هر سرو سهی که بر لب جوست در عهد تو ای نگار دلبند بس عهد که بشکنند و سوگند دیگر نرود به هیچ مطلوب خاطر که گرفت با تو پیوند از پیش تو راه رفتنم نیست همچون مگس از برابر قند عشق آمد و رسم عقل برداشت شوق آمد و بیخ صبر برکند در دام تو عاشقان، گرفتار در بند تو دوستان، مُحَبَّس جان در قدمت کنم ولیکن ترسم ننهی تو پای بر خس @Deebaj 🔶«دیباج» را از طریق لینک زیر، به دوستان خود معرفی فرمایید: https://eitaa.com/Deebaj
✅از سخن بزرگان 🔶حکایت زاهد و پادشاه 📌زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند. ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی کاین ره که تو می‌روی به ترکستان است 📌چون به مقام(خانه) خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت. گفت: "ای پدر! باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟" گفت: "در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید." گفت: "نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید." ای هنرها گرفته بر کف دست عیبها بر گرفته زیر بغل تا چه خواهی خریدن ای مغرور روز درماندگی به سیم دغل @Deebaj
دیباج ۱۹۹ 🔶آتــش عشـــق 📌از چهارگوشه صحرای محشر شیون و فریاد بلند است و هراس بلعیده‌شدن توسط شراره‌های آتش دوزخ، برای هیچ‌کس آرام و قرار نگذاشته است. 📌نگاهم را به گوشه‌ای می‌چرخانم. گروهی را می‌بینم که بی هیچ واهمه‌ای، در اطراف کسی حلقه زده‌اند. نوری از میان جمع تا سقف آسمان، همچون عمودی استوار امتداد یافته است. خدایا! اینان کیان‌اند و آن نورِ کیست؟ 📌نیرویی شگفت مرا به سوی آن جمع می‌کشاند. نزدیک‌تر می‌شوم. دست خودم نیست، گویی چون براده آهن جذب آهن‌ربایی می‌شوم که در مرکز آن حلقه است. 📌آنان به‌قدری در حضور غرق‌اند که هرگز مرا نمی‌بینند. در آن واویلای محشر اما آرامشی وصف‌ناشدنی بر آن جمع سایه انداخته است. آتش عشق معشوقی، جان این جمع را سوخته و ایشان دو سرا را به بهای خریدن عشق او فروخته‌اند. هیچ اثری از هراس در چهره‌هایشان نمی‌بینم. ناگاه صدایی در جمع مستان می‌پیچد: «ای گروه! به بهشت درآیید!» 📌آنان از فرط مدهوشی صدا را نمی‌شنوند! شراب عشق در شراشر وجودشان جریان یافته و آنان را سر تا پا غرق معشوق‌ ساخته است. حوریان بهشتی آنان را به خود فرامی‌خوانند و برای دیدارشان بی‌تابی می‌کنند، اما آنان بی‌اعتنا به آن همه تمنای وصال، غرق در دریای وصال معشوق و مست شراب عشق‌اند. همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی 📚برگرفته از: کامل الزیارات @Deebaj
3.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیباج ۲۴۲ 🔶تلخیِ شیرینِ بازگشت! 📌گاهی دل، بی‌هوا به گذشته پر می‌کشد؛ نه از سر عادت، بلکه چون زخمی که هنوز می‌تپد. کاواباتا می‌نویسد: «یادآوری چیزی که دیگر وجود ندارد، دردی‌ست همراه با آرامش.» و چه شیرین‌تلخ است این درد... در لحظه‌ای، با دیدن چهره‌ای، شنیدن آوایی، بویی آشنا، چیزی از درونمان بیرون کشیده می‌شود؛ چیزی که فکر می‌کردیم سال‌ها پیش مرده است. آناتای بودایی، یوگانِ ژاپنی یا اشتیاقِ سعدی، فرقی ندارد چه نامش بگذاریم. همه‌شان حکایت از پرواز جان ما دارند میان دو جهان: جهانی بیرون از ما که ناپایدار است و جهانی درون ما که پابرجا مانده. انگار گذشته، هرگز نمی‌گذرد؛ در ما می‌ماند، آرام و بی‌صدا، تا روزی در آینه نگاهی یا نغمه‌ای، دوباره زنده شود. در آن لحظه، زمان از خط بیرون می‌جهد، دایره می‌شود، و ما به جای آغاز، به حس بازمی‌گردیم. و در آن اشتیاقِ زنده‌شده، درد هست، آرامش هست، و زیبایی‌ای که فقط از دل ناپایداری برمی‌خیزد. از در درآمدی و من از خود به در شدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم…گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود، بدیدم و مشتاق‌تر شدم @Deebaj
🔸برای آدمیان یا قدرتمندان یا جامعه‌ای که چنین رفتار می‌کند نه تاریخ، نه علم، نه عبرت -که آفتاب و روشنایی‌های طی طریق زندگی هستند- هیچکدام راهگشا نیست . کوری اینان با بینایی‌شان تفاوتی ندارد و عاقبت چنان بی‌اعتنا به شواهد و دلایل و استدلال‌ها می‌شوند که جز تماشای افتادنشان در چاهی که خود کنده‌اند، چاره‌ای نیست، روایت تاریخ از اینان برای نسل‌های دیگر این است: ظالمان به چاهی افتادند که خود حفر کردند، مراقب باشید که خود، چاه خویش را حفر نکنید: گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق بهتر ز دیده‌ای که نبیند خطای خویش چاه است و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش با دیگران بگوی که ظالم به چَه فتاد تا چاه دیگران نکنند از برای خویش « سعدی» @Deebaj