eitaa logo
دختران چادری🌹 ''🇵🇸
191 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
37 فایل
نظرات ناشناس شما https://harfeto.timefriend.net/16312864479249 مدیر اصلی کانال @ftop86 جهت تبادل @Jgdfvhohttps (فقط کانال مذهبی پذیرفته می‌شود) جهت ادمین شدن @ZZ8899 همسایه‌‌ کانال🌸🌸 @Khaharaneh_Chadoory1400
مشاهده در ایتا
دانلود
📿♡📿رمان-ایمان-عشق-شهادت 📿♡📿 •بسم رب شهدا • ◇فصل اول ◇ دیدم روی گوشی اسم معصومه جون اومده جواب دادم .‌... من: سلام معصومه جون معصومه جون:سلام عزیزم خوبی من: ممنون کاری داشتین معصومه جون: آره زنگ زدم بگم حال خواهرم خوب نیست باید چند روز برم روستامون من: تاکی اونجایید معصومه جون: سه روز میمونم تا ببینم خدا چی میخواید ببخشید نمی خواستم تنهات بزارم آهان راستی هما خانم امروز صبح با دوستا شون رفتن شمال دو روز اونجان پدرتونم ظهر رفتن خارج کار داشتن گفتن سه چهار روز میرم میام من : آهان اشکال نداره شماهم برید انشالله حال خواهرتونم خوب بشه معصومه جون: من نگرانت میشم یه دختر تنها تو خونه باشه من : نگران نباشید من مواظب خودم هستم شما برید خیالتون راحت معصومه جون:باشه عزیزم مراقب خودت باش خدافظ من : چشم خداحافظ گوشی رو قطع کردم گذاشتم توی کیفم که زهرا گفت : ببخشید می پرسم اما کی بود خیلی کنجکاو شدم لبخند دندون نمایی زدمو گفتم : اشکال نداره ما باهم دوستیم معصومه جون بود کار گر خونمون اما چون از بچگی منو بزرگ کرده منم مثل مادر دوستش دارم خیلی مهربونه زنگ زد که بگه میخواد بره پیش خواهرش دو روز نمیاد مامان بابامم نیستن خونه گفت مراقب خودم باشم زهرا: اِ چه خوب پس این دوشب خونه ی ما می مونی با تعجب بهش نگاه کردم من بمونم اینجا ..... گفتم :نه زهرا میرم خونمون زهرا : اِ قول دادی منو ببری بهشت زهرا بعدشم پدرم اومد لباساشو برداره سه چهار روز میره روستا ها به مردم کمک میکنه منو بی بی هم از تنهایی در میایم گفتن: چی بگم بازم چشم خندیدو گفت : آفرین دختر خوب😄 من :☺️ پدر زهرا اومد توی حال و گفت دخترا خدا حافظ زهرا رفت طرف پدرش و بغلش کرد زهرا : خدا به همرات بابا جونم 🙃 پدرش لبخندی زدو گفت : خدا حافظ عزیز دل بابا 😊 بازم دلم گرف کاش پدر منم یه زره به فکرم بود😔 بابای زهرا : خدافظ خانم سلیمانی من : خدا حافظ ودر و باز کردو رفت .... ادامه دارد ..... ❌ کپی حرام است ❌ نویسنده : یازینب ✍ دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚕 با عجله سوار تاکسی شدم. اصلاً حواسم نبود که ماسکم رو نزدم😷 ماشین که حرکت کرد، صدای خانمی که صندلی عقب بود رو شنیدم که گفت: آقا لطفا ماسک‌تون رو بزنید! در حالی که داشتم ماسکم رو می‌زدم، برگشتم صندلی عقب رو نگاه کردم، یه خانوم بدحجاب که ۲ ماسک زده دیدم😷 🙈 گفتم ببخشید اصلأ حواسم نبود... بعد گفتم: خانوم میشه منم از شما خواهش کنم لطفاً حجاب‌تون رو درست کنید؟ 📌 با لحن تندی گفت: چه ربطی داره آقا!!؟ گفتم خانوم محترم، همون‌طور که احتمال داره با ماسک نزدن من به شما ویروسی منتقل بشه با این سر و ظاهر و تیپ شما و امثال شما هم، ویروس گناه در جامعه پخش میشه و اون‌قدر آثار سوء داره که از هم پاشیده شدن خانواده‌های زیادی، و چشم‌چرون شدن مردان جامعه، فقط بخش کمی از مضراتشه!! و این کار شما نه تنها جسم ما، بلکه روح ما رو هم آزار می‌ده! گفت: من اختیار خودم رو دارم و به کسی ربطی نداره، شما چشماتون رو ببندید😳 منم ماسکم رو برداشتم و گفتم: چه خوب! پس من هم مثل شما اختیار خودم رو دارم. شما هم جلوی بینی خودتونو ببندید😉 💢 اینجا بود که راننده تاکسی هم سکوتش رو شکست و گفت: خانوم، اختیار شما توی خونه خودتون هست!!! وقتی به جامعه وارد شدید باید قوانین جامعه رو رعایت کنید و بیرون از خونه، قانون اینه!! 🔹 هنوز منم خودم رو آماده کرده بودم چیزی بگم که... گفت: آقا نگهدار می‌خوام همین جا پیاده بشم آقای راننده هم سریع نگه داشت اونم پیاده شد و در رو کوبید و رفت...😳 ماسکم رو زدم و گفتم آقای راننده ببخشید مشتری‌تون رو هم پَروندم، کرایه تون رو هم نداد! اون بنده خدا هم یه لبخندی زد و گفت فدای سرت... ✍ همین‌طور که داشتیم می‌رفتیم با خودم کلنجار می‌رفتم که چطور می‌شه در عرض چند ماه، دولت و مردم دست به دست هم می‌دن و ماسک زدن رو بین مردم جا می‌ندازن... اما همین عمل رو برای حجاب انجام نمی‌دن و می‌ترسن که با یک کلمه و توصیه مؤدبانه، با این عمل پر از خطر مقابله کنن؟؟ تا جایی که ما حرفش رو می‌زنیم این‌طوری عکس‌العمل نشون می‌دن! 🔰 چطور میشه برای کرونا به هر مکان عمومی که می‌خوای وارد بشی اول نوشته «بدون ماسک وارد نشوید»!! و اگه بدون ماسک وارد بشی همه چپ چپ نگاهت می‌کنن بعد هم بعضی جاها خدمات‌رسانی نمی‌کنن! 👈 چرا در قضیه ماسک همین‌قدر می‌فهمیم که جامعه مانند کشتیه که ماسک نزدن یعنی سوراخ کردن کشتی و ضرر زدن به همه ولی ...در قضیه حجاب، اینو نمی‌فهمیم!؟ یا نمی‌خوایم بفهمیم ؟؟!!!!🙄🙄🙄 👈کاش برای حمایت و حفظ حجاب هم به اندازه‌ای که به خاطر ماسک تذکر می‌دیم، تذکر می‌دادیم.🤔 🌻🌳🌺🌹🌴🌸💐☘️ 🤲می تواند این یک مطالبه عمومی باشد.
بانوی خوبم !😌 فلسفـه حجاب تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست!🙃 که اگر چنین بود ، چرا خدا تو را با حجـاب کامل به حضورمی‌طلبددر عاشقانه ترین عبادتت؟😌 جنـس تو با حیـا خلق شده...😇 "رعایت حجاب تو شرط انتظار حجت ابن الحسن (عج) است" 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎯 ܟߺߊ‌‌ܟ̣ߺ‌ ܦ߳ߊ‌‌ࡄܩ³¹³: ‼️ از آیت‌الله‌بهجت پرسيدند|• آيا آدم گناهڪار هم مـےتواند امام زمانــش را ببيند؟؟ جواب‌دادند:  شمر هم امام زمانش را ديد!! اما نشناخت اللهم عرفنی حجـتک!🌻🌱
•|̣ܝـܚܝـܩ‌الـلــه‌الـ᪂ܒܩن‌‌الـ᪂ܒیܩ|•🌸🍃
برای سلامتی و ظهور امام زمان عـــــج 14 صلوات بفرستین تا ان شاءالله پارت جدید رو ارسال کنم 🌸
📿♡📿 رمان-ایمان-عشق-شهادت 📿♡📿 • بسم رب شهدا • ◇فصل اول ◇ بی بی از آشپزخانه اومد برون و گفت : گل دخترا بیاید کمک که سفره رو بیاریم بلند شدیم ورفتیم آشپزخانه سفره انداختیم با مخلفات روهم روی سفره چیدیم بی بی بایه دیس برنج اومد نشست کنارمون و خیلی سفره قشنگ شده بود مخصوصا غذاشون عالی بود کلی از بی بی تشکر کردم با کمک هم ظرفارو بردیم سفر رو جمع کردیم زهرا نزاشت من ظرفا و بشورم نشستم چند قیقه بعد بی بی هم با یه سینی چای اومد پیشم که بعدش زهرا اومد زهرا به بی بی گفت که من امروز و فردا بمونم که بی بی خوشحال شد زهرا گفت : بیا بریم اتاق استراحت کنیم من : زهرا لباس ندارم زهرا : خوب من که لباس دارم بیا بریم بهت بدم من : نه من میرم خونه لباسامو بردارم بیام زهرا : اِ پس بزار منم چادرمو بردارم که بریم من : باشه من میرم توی ماشین رفتم پیش بی بی که داشت قرآن میخوند گفتم بی بی جان منو زهرا میریم از خونه وسایلمو بیارم بی بی: اِ زهرا که لباس داره من : نه باید چنتا از کتا باموهم بیارم بی بی : باشه عزیزم برید مواظب خودتون باشید من: خداحافظ رفتم بیرون توی ماشین نشستم داشتم به امروز فکر میکردم که صدای در ماشین اومد سرمو بلند کردم زهرا بالبخند بهم نگاه کرد زهرا: خوب بریم منم بالبخند جوابشو دادم وراه افتادیم.... کمی راه خونه ی ما با خونه ی زهرا طولانی بود حوصلم سر رفته بود چون من همیشه آهنگ میزاشتم اما چون زهرا بود گفتم شاید دوست نداشته باشه آهنگ گوش کنه توهمین فکر بودم که زهرا گوشیشو از کیفش در آورد و به ضبط وصل کرد ..... ادامه دارد ..... ❌ کپی حرام است ❌ نویسنده : یازینب ✍ دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
📿♡📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿♡📿 •بسم رب شهدا • ◇فصل اول◇ منو یکم ببین وصیتامو هم ببین نزاری حرفای ولی بمونه روزمین هرجایی که باشی وسط جبهه ای بدون بی بی صدام زده میرموتوبه جام بمون باید برم آره برم سرم بره نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره ..................... بغضم گرفته بود ..... میبینی خواهرم برا دفاع از این حرم دارم میرم ولی به تونصیحتی دارم این چادر سیات علم بی بی زینبه نزاری حرمتش بریزه باز دومرتبه باید باچادرت سپر عمه جون باشی با عفت وحیا پابه رکابشو باشی تا یارلشکر بانوی بی نشون باشی به اینجا که رسید اشکام شروع به ریختن کرد زهرا هم داشت آروم اشک میریخت واقعا شعرش خیلی قشنگ بود حس میکنم دل حضرت زینب رو با این بی حجابیم شکوندم 😔 به خونه رسیدیم درو با ریموت باز کردم ماشینو روی سنگ فرشای باغ خونمون پارک کردم وبا زهرا پیاده شدیم .... 《زهرا》 رسیدیم خونه ی بیتا خیلی خونه ی قشنگی بود بزرگ و شیک حیاط که نمی‌شد گفت یه باغ بود برا خودش رفتیم دا خل خونه با وسایل شیک ومد امروزی چیده شده بود اما من عاشق خونه با چیدمان سنتی هستم بیتا:زهرا جان بشین رو مبل الان من میام بعد انگار که چیزی یادش اومد اومد طرفم آهان راستی یادم رفت ازت پذیرایی کنم بعد به طرف آشپزخانه رفت که با حرف من وایساد من: نه بیتا جان چیزی نمیخوام وسایلتو بردار که زود بریم دیر میشه بی بی هم که میدونی نگران میشه ... لبخندی زدو گفت : باشه عزیزم الان میام واز پله های مار پیچی رفت بالا ..... بعد از چند دقیقه اومد پایین ورفتیم توی ماشین ریموت زد که از باغ اومدیم بیرون و دباره راه افتاد ... خیلی دلم میخواست از خودش برام بگه با خودم هی این دست و اون دست میکردم که بیتا فهمید وگفت : چیزی میخوای بپرسی لبخند زدم وگفتم : خوب راستش دوست دارم از خودت برام بگی بیتا : باشه عزیزم برات میگم وشروع کرد به گفتن ....... ادامه دارد ...... ❌کپی حرام است ❌ نویسنده :یازینب✍ دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
AUD-20220413-WA0001.
2.41M
👆👆 🌹میبینی خواهرم برا دفاع از این حرم دارم میرم ولی به تو نصیحتی دارم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|̣ܝـܚܝـܩ‌الـلــه‌الـ᪂ܒܩن‌‌الـ᪂ܒیܩ|•🌸🍃
برای سلامتی و ظهور امام زمان عـــــج 14 صلوات بفرستین تا ان شاءالله پارت جدید رو ارسال کنم 🌸
📿♡📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿♡📿 •بسم رب شهدا • ◇فصل اول◇ بیتا: خوب من توی خانواده ی غیر مذهبی وغیر دینی به دنیا اومدم هر کدوممنون یه جور زندگی می‌کنیم یعنی نه من به پدر مادرم کار دارم نه اونا به من ما هر ماه مهمونی توی ویلای کیش پدر بزرگم می‌گرفتیم که همه دوستا آشنا هامون میومدن خیلی خوش میگذره ومختلط هست ویه طبقهش مال مادختر پسراس که اونجا بازی داره بازیایی مثل شنا - شطرنج- و.... من: یعنی دختر پسر یه جا هستید بیتا :آره ما کلا برا شنا هم باهمیم آروم زدم تو سرم و گفتم : خاک توسرم خدا لعنت کنه شیطونو آروم گفتم اما فکنم شنید بیتا : چیزی گفتی من: نه عزیزم ادامه بده بیتا : آره دیگه داشتم می گفتم ما اینجوری هستیم ااممممم بعد آهان راستی من دوتا اسم دارم باتعجب گفتم : دوتا اسم! از تعجب من خندش گرف وگفت : خوب آره راستش من قبل از اینکه به دنیا بیام مادرم میخواست برام اسم انتخاب کنه شب که می‌خوابه خواب میبینه یه خانم نورانی با لباس سفید زیبا یه نوزاد دختر که من باشم رو در بغلش میزاره و به مادم میگه : زینب من امانت تو زینب با بهترین درجات الهی پیش ما باز می‌گردد بعد هم مادرم از خواب بیدار میشه و به پدرم میگه پدرمم میگه که اسمش رو زینب بزاریم اما نه اونا ونه خانوادمون از این اسم خوششون می یومد ولی بخاطر اون خواب مادرم گذاشت وقتی بزرگ شدم و میرفتم مدرسه بیشتر بچه ها چه دوستانم وچه بچه های خانوادمون منو مسخره میکردن و میگفتن تو مثل حضرت زینب غریب و تنها می‌شی این شد که منم وقتی دوازده سالم شد به همه گفتم اسمم رو بیتا صدا بزنند چون من این اسم رو دوست داشتم ... من: زینب اسم قشنگیه میدونی وقتی بمیری خدا میگه هرکی بره پیش کسی که اسمش روشه مثلا من که اسمم زهراست انشالله میرم پیشه حضرت زهرا و حضرت زهراهم به خواطر اسمم منو شفاعت میکنه میدونی وقتی اسمم رو صدا می‌زنند به خاطرشون صواب توی کارنامه ی اعمالم نوشته میشه چون اسم حضرت زهرا "ص"هست حضرت زهرا هم غریب و مظلوم هم به شهادت رسید و هم به خاک سپرده شد اما من هیچ وقت نه از مادرم ونه از پدرم به خاطر اسمم گلگی کردم چون برای من افتخاره که اسمم زهرا باشه ...... ادامه دارد ..... ❌ کپی حرام است ❌ نویسنده:یازینب✍ دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
📿♡📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿♡📿 •بسم رب شهدا• ◇فصل اول ◇ 《زینب "بیتا 》 خیلی برام حرفاش قشنگ وجالب بود انگار منم دلم میخواست منم با افتخار اسمم رو بگم واقعا الان حس میکنم که چقدر خدا مهربونه که همیشه یه بهونه میخواد تا بعضی از گناهامون رو پاک کنه .... زهرا گفت که بعدا بیشتر درمورد خودم بهش بگم رسیدم ماشین رو پارک کردم که زهرا ازش پیاده شد زهرا: خوب بیا بریم که فکنم بی بی نگران شده باشه دوسه بار بهم زنگ زده منم جواب نداده بودم برای همین نگران شده بود بهش زنگ زدم گفتم الان میایم من: باشه عزیزم برو منم الان میام ورفت سمت در از ماشین پیاده شدم ورفتم سمت زهرا درو باز کرد ورفتیم تو چنتا چراغ روشن بود که باعث شده بود اونجا کمی نورانی بشه بی‌بی سریع درو باز کرد اومد بیرون ما توی حیاط وایساده بودیم بی بی : مادر کجایید دل نگرونتون شدم من: سلام بی بی جان الان که خدارو شکر ما سالم وسلامت در خدمت شماییم نگران نباشید بی‌بی لبخندی زدو گفت : خداروشکر مادر بیاید تو هوا یکم سرده بیاید رفتیم داخل بازهرا وسایلم که یک ساک بود رو بردیم بالا وارد اتاق شدیم .... زهرا لامپ رو روشن کرد و گفت : خوب تو رو تخت بخواب منم روزمین من : نه بابا این چه حرفیه من جام رو زمین خوبه زهرا : اِ نشد تو باید رو تخت بخوابی منم رو زمین ما مهمون رو رو زمین نمی خوابونیم که همون موقع صدای در وبعدش صدای بی بی اومد بی بی: زهرا جانم مادر بیا مهمونتو ببر اتاق مهمان یهو زهرا زد توی سرش وگفت : وای ... چشم چشم بی‌بی الان زینب رو میبرم اتاق وروبه من گفت : ببخشید اصلا حواسم نبود بیا بریم اتاق مهمان اونجا راحت باشی ودستم روگرفت از اتاق خودش اومدیم بیرون ...... ادامه دارد ..... ❌کپی حرام است ❌ نویسنده:یازینب ✍ دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا