eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از *🌸Chaleshkada🍒*
✨🌸یاس سین بزن برنده چالش بشو🌸✨ ✨🌸وقت تا ساعت۱۵:۳۰🌸✨ چنل کیوتمون @vcvxmdd
خوب اینجا یک چالش بزاریم😍🤩🦋.. 😍🌈 ادمین میشم بیا پی ♡نازگل♡: 🏀⃝💕|•چالش داریم •|📗⃝💚 💕⃝🍶|•زمان الانه •|☁️⃝🦋 💛⃝🌼|•ظرفیت هرکس بیاد•|🦇⃝💕 🍒⃝⛓|• جایزه برنده میفهمه •|☁️⃝🌸 ✨⃝☁️|•بدو اسم بده •|🔥⃝🌝 🙆🏼‍♀⃝🍍|• @Nazgol1384 •|🖤⃝🥀 🍯⃝💗|•در کانال •|🦋⃝💙 @GandoNottostop
{•🍓ستاره سادات🖇•} {•💛سارا🌻•} {•💙زهرا 🦋•} {•❄️شهدای امنیت 💕•} {•💚افشار 🌿•} {•💝🌸•} {•🧡🍊•}{•🍓🖇•} {•💛🌻•} {•💙🦋•} {•❄️💕•} {•💚🌿•} {•💝🌸•} {•🧡🍊•}
@vcvxmdd کسایی که آنلاینید لطفا عضو بشید و برام شات بدید🙏🏻🙏🏻🙏🏻🌻 @Nazgol1384
تا ساعت ۱۴:۲۰
اسم بدید
رمان عشق وطن شهادت فصل دوم تو اتاقم مشغول نظافت بودم... که رسول در رو باز کرد و اومد تو... + چی‌شده.... گوشی رو به سمتم گرفت و گفت -استادته....درباره نمره هات میخواد باهات حرف بزنه... فقط سریع جمعش کن... کلی کار داریم... + باشه... رسول از اتاق بیرون رفت و درم پشت سرش بست.... استاد شماره خونه رو از کجا پیدا کرده.... شک کرده بودم.... جواب دادم... + بله؟؟؟ صدایی نیومد.... گوشی رو نگاه کردم دیدم هنوز تماس برقراره.... + الووو؟؟؟ استاد؟؟؟ نه جواب نمی‌داد... داد زدم... + رسول این چرا صداش قطعه.... ¥ میدونستم همه چی دروغه... کاملا با شنیدن صداش خشکم زد.... ¥ فکر نمی‌کردم بخوای تو زمین محمد بازی کنی.... مگه بهت نگفته بودم با من نباید در بیوفتی.... نباید پا رو دمم بزاری.... + تارک.... واستا برات توضیح میدم.... ¥ من نیازی به توضیح تو ندارم..... یه بلایی سر تو و اون شوهر بی همه چیزت میارم.... که تا آخر عمر نتونید کمر راست کنید.... از جام بلند شدم و داد زدم.... + بی همه چیز تویی.... بی همه چیز تویی که زندگی همه رو به لجن کشیدی..... اروم از اتاق بیرون رفتم.... سعید و دوستش پشت سیستم نشسته بودن.... برگشتن طرفم.... آروم لب زدم و گفتم... + رسول کجاست؟؟؟ سعید هم آروم گفت £ رفته بیرون.... به سمتشون رفتم و گوشی و جوری نگه داشتم تا اونا هم بشنون.... دوستش گفت $ کیه؟؟؟؟ +تارک.... ¥ الان می‌دونی شوهرت کجاست؟؟؟؟ + چی میگی تو عوضی؟؟؟؟ ¥ می‌دونی تا چند ساعت دیگه چه بلایی سر خانواده تو و شوهرتو اون آقا محمد تون میاد؟؟؟ + حروم زاده لاشیییییییییی....هیچ غلطی نمیکنی.... خب بیشعور بگو چی میخوای؟؟؟؟ ¥ جون تو و یاسمن و از همه مهم تر.... جون فرماندتون.... سعید مشغول ردیابی بود.... ¥ حاضری اینایی رو که بهت گفتم و بهم بدی.... + جون ما به چه درد تو میخوره...؟؟؟؟؟ ¥ حالمو خوب می‌کنه... + تو یه دیوونه زنجیری هستی.... انگلی... انگل.... ¥ ببین فقط بیست و چهار ساعت وقت داری..... تماااااااامممممم.... و بعد صدای بوق.... حالم یجوری شده بود.... ترس و استرس و نگرانی و تعجب و گیجی £ اه لعنت بهت.... $ چیشد.... £ تلفن عمومی... در یکی از روستا هاست..... $ خب بلند شو بریم اونجا..... اشکام بازم بی اختیار جاری شد.... + بدبخت شدیم..... خدایا.... الان رسول کجاست؟؟؟ خانواده هامون.... یا ابالفضل.... سعید گوشیشو برداشت... و به سمت اتاق رسول رفت.... $ این دیگه چه موجودیه؟؟؟؟؟؟ خلاصی نداریم از دستش.... یهو صدای داد سعید بلند شد... £ یا حضرت عباس..... نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادت نره لطفاً حمایت کنین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😄💖 #رمان_پرواز_تا_امنیت #ادامه_پارت_هفتاد #رسول محمد رفت داخل... نشستم جلوی سیستم... منت
به نام خدا😍🖤 یکی خوابوندم زیر گوشش😡 $ عوضی تویی بی همه چیز ... نامرد احمق خواستم تا میتونم کتکش بزنم... خیلی بهم بر خورده بود... تا حالا کسی جرئت همچین کاری رو نداشته بود.. محمد اومد جلوم ... هولم داد .. € چی کار میکنی ... برو بیرون... د رر رو باز کرد ... نمیخواستم برم بیرون $ من آدم نیستم اگر به خاک سیاه نشونمت.. عوضی بی همه چیز محمد هولم داد € بچه ها بیایین این رو ببرین بیرون.. هولم داد سعید و امیر دستام رو گرفتن... نشوندنم رو صندلی🙂💔 داوود همون لحظه اومد $احمق بی همه چیز .. خودم حالیت میکنم... عوضی.. & سلام بچه ها... چی شده رسول؟؟؟ صدات داره تا سر خیابون میاد... ₩ بیا برو به جای سین جین یه لیوان آب بیار براش.. داوود رفت آب بیاره.. □ چی کار میکنی داداش ... چرا زدی یارو رو ؟؟ میدونی میتونه ازت شکایت کنه؟؟؟ $ هر غلطی میخواد بکنه... آشغال... خواستم فحشش بدم که سعید جلو دهنم رو گرفت.. ₩ چت شده رسول .. آروم.. داوود با لیوان آب اومد... & بیا بگیر استاد لیوان آب رو گرفتم خوردم.. ₩ خیلی خوب... حالا بگو چی شده؟ چی گفت که اینجوری کردی؟ $ مگه شما پای سیستم نبودین؟ ₩ میبینی که فرشید و حسین پای سیستمن... $ به رها فحش داد ... گفت عوضی... بی همه چیز... اگر دست خودم بود زندش نمیزاشتم.... حیف که محمد نزاشت.. ₩ خیلی خوب... آنقدر به هم نریز... $ اصن میفهمی چی میگی؟؟؟ ₩ بابا اون میخواست تورو بهم بریزه که ریخت.. فعلا تویی که عقلت رو از دست دادی و نمی فهمی چی میگی.. نگاه خشمگینی بهش کردم .... ولی چیزی نگفتم.. محمد گفت به اتهام دزدی ... یعنی... یعنی گوشی رها رو اون لعنتی دزدی؟؟ یعنی اون شب که تصادف کردم... اون روز که کیف رها رو کشیدن رها به صورت خورد زمین.. زنگ های دیروز... خدای من... نباید میووردمش ... باید اول خودم به حسابش میرسیدم... بلند شدم.. امیر محکم دستم رو گرفته بود.. □ کجا استاد؟؟ $ میخوام برم پای سیستم گوش بدم ببینم چی میگن □ نه خیر شما همین جا تشریف داری $ اون وقت کی میخواد جلومو بگیر.. □ بیشین بینیم بابا😂 دو تا جیغ و یه کف گرگی زده واس ما آدم شده.. من سه تا مث تو رو روی یه ناخونم میچرخونم😆 چچچ.. لاغر مردنی.. محمد گفت تا بازجویی تموم نشده تو از رو ا یبن صندلی جم نمیخوری. منم مسئولم. همینجا بشین واگرنه کلامون بد جوری میره تو هما🤪 $ 😐یعنی من از دست شما سرم رو کجا بکوبم.. □ راحت باش .. هر جا میلته😂❤️ ₩ داوود رو بگو..بی چاره داشت سکته میکرد😂 نترس عمو ... کسی با تو کاری نداره😂😂 ،& من داشتم سکته میکردم😐من فقط تعجب کردم .. تو که بیشتر ترسیده بودی .. یه لوان آب بررردور بیور....🤢 $ بس کنین شمام تو این وضعیت😐 بالاخره بعد از یک ساعت محمد بیرون اومد... € هووووف $ چی شد آقا.؟؟؟ € رسول دلم میخواد خفت کنم... اون چه کاری بود کردی.. آبروی همه مونو بردی... دیوونه میدونی میتونه راحت ازمون شکایت کنه؟؟ $ آقا یعنی شما انتظار داشتی هر غلطی دلش میخواست بگه منم نگاهش کنم🙄 € نگفتم نگاهش کن... ولی کتک زدن هم خلاف قانون... & حالا چی شد اقا؟؟ حرفیم زد؟ € بالاخره بعد از پیاده کردن کلی تکنیک تخلیه اطلاعاتی یه چیزایی ناخواسته از دستش ... لو رفت... میگه برای هر تماسی که با رها خانم می گرفته ۱۰ میلیون بهش پول میدادن... میگه فقط هم هدفش بهم زدن ارامش بوده... کاری به رد یابی نداشته... $ اخه لعنتی بگو تو با من مشکل داری ... چه ربطی به خواهرم داره ... € هیچکس اونقدر که برای دیگران دلسوزی میکنه برای خودش نمیکنه.... در ثانی اونا فهمیدن که توی رها حساسی... دست گذاشتن رو نقطه جوشت... یعنی تو واقعا نمیفهمی😬 ₩ خب آقا... حالا چی کار کنیم...؟؟ € هیچی .. فقط یه نفر ببینه آخرین تماس هاش با کی بوده... و چی گفته... همین... رسول تو هم برو یکم استراحت کن.. منم میرم خونه... صبح اول وقت میام کلی کار داریم😓 $ باشه چشم آقا... با داوود به سمت نماز خونه که چه عرض کنم .. خوابگاه رفتیم😅😂 $ تو مگه امشب مرخصی پیش خواهرت نبودی؟؟ & هرچی میکشیم از دست همین خواهران گرامیه😑پوووفف... کلید کرده بود نمیخواد با من باشه میخواد بره پیش رها خانم ... محمد هم گفت ببرمش خونش... مثل اینکه رها خانم هم اونجا بود... $ آره ... خب اشکال نداره ... با هم باشن راحت ترن... 🤗 ساعت از ۱۲ شب می گذشت.. طبق عادت گوشیم رو برای ساعت ۵ صبح کوک کردم و خوابیدم ...
به نام خدا😄 شام رو که درست کردیم سفره کشیدیم ... اولین بار بود که با عطیه دوتایی غذا میخوردیم😄🦋 ٪ عطیه خانم یه چیزی بگم😂 £ بگو؟؟ ٪ این اولین شام مشترکمونه😂😂😂 £😂 یاد این فیلما افتادم... با هم خندیدیم.. سفرمون خیلی کوچیک بود .. چون تعدادمون کم بود.. یاد آخرین باری افتادم که با دریا و آقا داوود و رسول غذا خوردیم... یادش بخیر دو هفته پیش بود😢😅 خواستیم شروع کنیم که صدای در زدن اومد... اول یکم وحشت کردم.. £ چیه رها چقدر نگرانی؟؟ ٪ اخه آقا محمد که الان رفت... کس دیگه ای قرار بوده بیاد؟؟؟ £ نه ... نگران نباش .. شاید چیزی جا گذاشته.. یا همسایه هان... رفت دم در ... اما من همچنان نگران بودم... دنبال سرش رفتم .. در رو که باز کردیم خندم گرفت.. آقا داوود و دریا‌. & سلام رها خانم . سلام عطیه خانم ... ببخشید مزاحم شدیم.. * سلام رها خانم ... تنهایی میری خوش گذرونی اره؟؟😏 خیلی بی معرفتی😢 ٪ سلام .. بابا جون تو من خودمم نمیدونستم میخوان بیارنم اینجا... £ آره بابا من شاهدم... 😂 & اگر امری نیست من دیگه رفت زحمت کنم؟؟ *شرت کم😂❤️ £ عه ... دریا جون این چه حرفیه؟؟ بفرمایین داخل آقا داوود... & خیلی ممنون... باید برم اداره ... £ خدا به همراهتون... فقط لطفا به محمد بگین که اگه دیر وقت اومد کلید رو گذاشتم زیر گلدون😊زحمتتون & چشم .. خدا حافظ در رو بست عطیه اومدیم داخل... صدای دریا از تو اتاق اومد...😂 به طرف اتاق رفتیم ... * نامردا ببین چه غذایی هم پختن😐 عه عه.. تنهایی میخواستین بخورین؟؟ بدون من😢 ٪😂❤️ اتفاقا وقتی داشتم پوستای سیب زمینی رو میکندم خیلی یادت کردم😂😂😂 * حالا این همه کار خوشمزه... موقع سیب پوست کندن باید یاد من بیوفته😐😂 ٪ دیگه ذهن منه.. * ذهن مریض توئه دیگه😂 £ بسه دیگه دخترا... بیایین شام رو بخوریم .. بعد هم میخوایم یه جرعت حقیقت بازی کنیم😂 کی پایس؟؟ * آره اتفاقا این رها جدیدا خیلی به من دروغ میگه .. باید توی بازی ازش حقیقت بپرسم😂. ٪ عه دریااا😂 £ بخورید بریم.. شام رو خوردیم... البته بماند که کلی منت دریا رو هم کشیدیم .. باز صدای در شد... خدا یا این دفعه کیه...
😁🌹
ببخشید که دیر شد برای چالش🙏🏻کلا اینترنت قطع شد
⫹﷽⫺ و قسم به سربازانِ خط مقدمِ تو‌...، که کوفه نمی‌شود اینجا. ما آمده‌ایم... تا آماده شویم... برای نبرد نهایی... دنبال این متن ها هستی😉 دوست داری عضو یه کانال مذهبی باشی پروفایل مذهبی میخوای؟؟ دوست داری از اخبار و اطلاعات مذهبی خبر داشته باشی؟ و........................ یه نمونه کامل مذهبی باشی🤩 من یه کانال پیدا کردم همش از ایناس😌👇🏻 بفرمایید داخل😉📿 https://eitaa.com/joinchat/3275030620C0b66b2944c
❌عڪس پشت صحنہ گذاشتن برای اوڵین باࢪ😳 _چجوࢪی؟! 🧐 تو لابے خونہ یڪی از اعضا گاندو۳ در حاڵ ساخٺ بود این عڪسم فقط تو چنڵشونہ🚨🚨 🚫🚫🚫عڪس هاے جدید و تازھ‌پشٺ‌ صحنہ گاندو۳ سنجاق شدھ اگࢪ نبود ڵفت بده🚫🚫🚫 بدو بیا عضو شو و وقت دنیاااا رو نگیـــــࢪ😂⇩ 🌀 https://eitaa.com/joinchat/89849968Cb5a19ee81a پیشنهاد آقا محمد 😍👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نویسـنده سکوتـــ‌!
- بہ نظرمـ آدمایی کہ دوسشون داریم بوۍ توت فرنگی میدن .️ . !
هدایت شده از نویسـنده سکوتـــ‌!
وای از آن روز کھ بیایے و نباشم دیگر نامهـ ۍ انتظارم را گذاشته ام پشت در :)"🚶🏻‍♂ _نویسنده سکوت'
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😄 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_هفتاد_و_دو #رها شام رو که درست کردیم سفره کشیدیم ... اولین
به نام خدا داشتیم سفره رو جمع میکردیم که صدای در اومد... خدایا این دفعه دیگه کیه... عطیه با یه ذوقی گفت😐 £ فک کنم محمده.. ٪ مطمئنین؟؟ £ علم غیب که ندارم😂 حدس میزنم.. * چجوری؟؟ £ از نحوه در زدنش😅 ٪ عطیه جون نحوه در زدن آقا محمد ر هم حفظی ها😂❤️ £ عه ... شیطونی نکن رها خانم😄😂 سفره رو جمع نکرده گذاشتیم. * هعی.. ٪ چیه؟😂 * میگم فک نمیکنی ما خیلی مزاحم ایناییم😐 ٪اینا کیه دریا😐 درست حرف بزن ... بعدش هم الان چی کار کنیم؟؟ * من میگم بیا من و تو به بهانه خواب بریم اتاق پایینی... به خدا الان جلو ما معذب میشن😒 ٪ خیلی خوب... از بیرون صدای پچ پچ میومد .. * اومدن... ببین هی خمیازه بکش خوب ٪ دریااا😂 * عه... نخند تو هم ... پق میگم میخندی.. تق میگم میخندی😐 بد بخت آقا رسول چی از دست تو دیوونه میکشه... ٪ تو نگران برادر خودت باش .. چون تو از من خیلی بد تره😐 محمد و عطیه وارد شدن.. € سلااام... به به ... منور کردین خونه رو ... دریا خانم ... خیلی خوش آمدید ٪ منم که دیگه خیلی تکراریم آقا محمد نه؟ € این چه حرفیه.. شما که جای خود داری ... سفارشی استاد رسول و رفیق دیرینه ای😅 فقط امشب نزدیک بود یه آدم به خاطرت کشته بشه😂 خیلی ترسیدم ... ٪ چی .. یه ادم؟؟ چی شده؟؟ € هیچی بابا .. خدا رحم کرد من اونجا بودم.. ٪ آقا محمد میشه بگین چی شده؟؟ رسول جیزیش شده؟؟ دارم سکته میکنم.. € الان که خیلی گشنمه...باشه برای بعد از شام 😁 سریع اومدم همه وسایل رو چیندم.. دریا خیلی چپ چپ نگاهم میکرد😂😅 عطیه هم از حرکات من یه ریز میخندید... € کاش همیشه عطیه هم یه چیز از من میخواست مینداختم برای بعد از شام😂 دستتون درد نکنه.. همونجا نشستم ... منتظر نشستم تا دو تا قاشق بخوره.. ٪ میشه همینطور که میل میکنید بگید که چی شده؟؟ € امشب یه نفر رو دستگیر کردیم .. ٪ خب.. € اون یه نفر.. ٪ اون یه نفر چی؟؟؟ € ای بابا ..‌ رها خانم چقدر عجله داری... بزار بگم ٪ باشه... فقط تورو خدا زود تر.. کلا از غذاخوردن دست کشید... € فهمیدیم که اون یه نفر همون کسیه که .. گوشی شما رو دزدید... شما باهاش یه جورایی تصادف کردید... رسول باهاش تصادف کرد..و همون کسیه که به شما و رسول زنگ زده .. با گفتن این حرف ها تهش رو فهمیدم ... ولی حرفش رو قطع نکردم... حالم بد شد... € رها خانم خوبی؟ ٪ آره اره... شما ادامش رو بگو.. € خودت که رسول رو خوب میشناسی .. رو این یه تخته کوتاه بیا نیست .. اول که وقت بازجویی درگیری لفظی داشت.. بعدش هم شمسایی یه چیزی به شما گفت .. رسولم یکی خوابوند زیر گوشش😂 خلاصه اگر نبودم قیمه قیمش کرده بود.. عین این قیمه😁 ٪ ای بابا... خدا رو شکر به خیر گذشت... € حالا اجازه هست شاممون رو بخوریم؟! ٪ بله .. بفرمایید😃 * اهم اهم... خیلی آروم سرم رو تکون دادم.. یه خمیازه مصنوعی کشیدم😁 ٪ با اجازتون ما دیگه بریم بخوابیم.... عطیه و محمد یه نگاهی به هم کردن.. £ کجا ؟؟ مگه قرار نبود شجاعت حقیقت بازی کنیم؟؟ * نه دیگه .. ما بریم بهتره.. آقا محمد چشم هاش رو برد تو هم.. € فک کنم من برم تو آشپزخونه غذا بخورم بهتره.. ٪ عه نه... شما بفرمایید. € چرا دیگه من برم راحت ترید😄 * نه نه .. اصلا مسئله این نیست... € دریا خانم شما با یه آدم عادی حرف نمیزنی هااا😂 داری با یه مامور دوره دیده حرف میزنی... من همه دوره های آنالیز رفتار رو دیدم .. از رو اهم اهمت هم فهمیدم که نقشتون چیه😂 * عه... نه چیز ٪ اصلا بیخیال... محمد و عطیه خندیدن .. دریا چشم غره ای برام اومد.. وقتی شام تموم شد دیگه واقعا حوصله بازی نداشتم ... با دریا دیگه واقعا رفتیم بخوابیم...
به نام خدا😃 دقیقا ساعت ۵ صبح بلند شدم ... نمازم رو خوندم😇 دیگه از اون حال کسل کننده خبری نبود.. خیلی حالم بهتر بود... همه بچه ها بیدار بودن... الا داوود😶 $ داوود پاشو بینم.. & چیه مردم آزار.. $ مررم آزار عمه... نه ببخشید پسر عمته🤪 & 😐اصلاحیه هات تو حلقم ... $ پاشو ببینیم امروز چه غلطی.. چه کاری باید بکنیم ...😂 & چیه رسول ... امروز رفتی جاده خاکیا... $ 😅 یه روزم من شاد شنگولم تو ناراحتی؟ & من غلط بکنم.... ناراحتید تاوان داره😂 همون شاد باشی بهتره😐 $ وقت دنیا رو می گیرید با این افکار مریضتون پاشدم به سمت یخچال رفتم... ₩ هوی ... اینجا یخچال خونتون نیست درش رو باز کنی عنوان دسر ها رو ببینی... این خیلی توش باشه یه لیوان آب و یه ظرف غذا.. $ علیک سلام .. صبحتون به خیر☹️ یعنی تو اول صبحم ول نمیکنیا... راستم میگفت... جز آب و یه ظرف غذا که نصف غذاش هم نبود چیز دیگه ای نبود... $ 🙄ببینم این غذا مال منه نه؟ ₩ مال شما بود🤩 $😂 مگه ملک شخصیمه؟ ₩ ملک شخصیت هم بوده الان نیست.. $ یادم نمیاد به نام کسی کرده باشم😐 ₩ بله دیگه ... غذا مال شبه ... هرکس رگ غیرتش زد بالا غذا نخورد یه سری از اوباش گشنه میان و غذا رو به مالکیت خودشون در میارن.... تازه برو خدا رو شکر کن که من قاضی بودم نصف غذات رو به نفع خودت مصادره کردم😂 بلند داد زدم .. $ هرکی غذای من رو خورده خیلی نامرده😐 اصلا هم مهم نیست کی بوده.. & گدای کی بودی تو رسول🤣 $ تو خودت اگه یه دونه برنج از غذات کم بشه لپ تاپت رو گاز میزنی... بعد به من میگه..🌽😐 در یخچال رو بستم ... نیم ساعت گذشت که محمد اومد.. $ سلام آقا... خوبین ... خانواده خوبن؟؟ € علیک سلام🙂 الان منظورت از خانواده رهاست😂؟! $ نه کلی گفتم به خصوص رها😁 € همه خوبن ... به خصوص رها😐 $ خب خدا رو شکر .. € اره ... یه خدا رو شکر بزرگ تر واسه اینکه جنابعالی آروم گرفتی.. $ ببخشید دیگه ... اگه به هرکس دیگه ای گفته بود چیزی نمی گفتم... اما خیلی با گستاخی حرف میزد... € درک میکنم... میخوام انتقالش بدم زندان دیگه .. دیگه نمیتونیم اینجا نگهش داریم.. $ آقا .. نمیخواید اعتراف ازش بگیرید؟؟ € چرا ... فعلا کار های مهم تر از شمسایی داریم.. € خب داوود .. تو امروز اداره ای دیگه نه؟ & سلام آقا... نه دیگه ... ت.میم رئوفم.. € سعید تو چی؟ ₩ منم که امروز باید برم آگاهی برای کارای پرونده.. € فرشید هم که بعد از یه هفته تازه یه ساعته رفته خونه... امیر تو چیکاره ای؟ □ آقا من باید برم برای احراز هویت جسدی که به همه تون گفتم... $ آقا ببخشید من اینجا علف خرسم😐 خب چرا از من کمک نمی خواهید... € همین مونده تو بشی مامور انتقال شمسایی تا محمد این رو گفت همه جیغشون در اومد.. & نه بابا... آقا یه وقت همچین اشتباهی رو نکنیدا □ نه نههه.. من شده از کارم بزنم من میرم ولی این نره.. $ خیلی خوب شمام... خودم میرم € امکان نداره... $ آقا .. € همین که گفتم.. صلاح نیست ... با من بحث هم نکن ناراحت از پله ها رفتم پایین..
هدایت شده از درمان ، پیسی،پسوریازیس،ریزش سکه ای اگزما ،الوپسی
🍓 ⃞⃟🧚🏻‍♀『نازگل جون سین بزن برنده چالش شو 』🧚🏻‍♀ ⃞⃟🍓 🍓 ⃞⃟🧚🏻‍♀『جایزه : گوشی کیوتم 』🧚🏻‍♀ ⃞⃟🍓 🍓 ⃞⃟🧚🏻‍♀『تو هم بیا اسم بده 』🧚🏻‍♀ ⃞⃟🍓 🍓 ⃞⃟🧚🏻‍♀『ایدیم برای اسم 』🧚🏻‍♀ ⃞⃟🍓 🍓 ⃞⃟🧚🏻‍♀『@Jxjhjmhxdjn ⇇』🧚🏻‍♀ ⃞⃟🍓 🍓 ⃞⃟🧚🏻‍♀『چنلمونه ⇇』🧚🏻‍♀ ⃞⃟🍓 🍓 ⃞⃟🧚🏻‍♀『 https://eitaa.com/joinchat/3313696892Cfd987cd9f5 🧚🏻‍♀ ⃞⃟🍓