💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_سیزدهم
کہ صدام کرد:
_اسماء
_بلہ
_گل هارو جا گذاشتے برات آوردمشون😉
_اے واے آره خیلے ممنون لطف کردید☺️
_چہ لطفے این گل ها رو براے تو آورده بودم لطفا بہ حرفاے امروزم فکر کن😉
_کدوم حرفا؟!🤔
_گل رز و عشق و علاقہ و این داستانا دیگہ😁
چیزے نگفتم گل و برداشتم و خدافظے کردم👋🏻
میخواستم گل هارو بندازم سطل آشغال ولے سر خیابون وایساده بود تا برسم خونہ🤦🏻♀
از طرفے خونہ هم نمیتونستم ببرمشون😪
رفتم داخل خونہ شانس آوردم هیچ کسے خونہ نبود مامان برام یاداشت گذاشتہ بود📝
_ما رفتیم خونہ مامان بزرگ
گلدون رو پر آب کردم و همراه گلها بردم اتاق.
گلدون رو گذاشتم رو میز، داشتم شاخہ ها رو از هم جدا میکردم بزارم داخل گلدون کہ یہ کارت پستال کوچیک آویزونش بود💌
روش با خط خوشے نوشتہ بود:
_"دل دادم و دل بستم و دلدار نفهمید
رسواے جهان گشتم و آن یار نفهمید"
تقدیم بہ خانم هنرمند😍
دوستدارت رامین🌹
ناخداگاه لبخندے رو لبام نشست با سلیقہ ے خاصے گلها رو چیدم تو گلدون و هر ازچند گاهے بوشون میکردن احساس خاصے داشتم کہ نمیدونستم چیہ.
و همش بہ اتفاقات امروز فکر میکردم🤔
از اون بہ بعد آخر هفتہ ها کہ میرفتیم بیرون اکثرا رامین هم بود. طبق معمول من رو میرسوند خونہ.
یواش یواش رابطم با رامین صمیمے تر شد تا حدے کہ وقتے شمارشو داد قبول کردم و ازم خواست کہ اگہ کارے چیزے داشتم حتما بهش زنگ بزنم.📞
اونجا بود کہ رابطہ من و رامین جدے شد و کم کم بهش علاقہ پیدا کردم❤️
و رفت و آمدامون بیشتر شده بود. من شده بودم سوژه ے عکاسے هاے رامین و در مقابل ازم میخواست کہ چهرشو در حالت هاے مختلف بکشم🎨
اوایلش رابطمون در حد یک دوستے ساده بود.
اما بعد از چند ماه رامین از ازدواج و آینده حرف میزد. اولش مخالفت کردم ولے وقتے اصرارهاشو دیدم باعث شد بہ این موضوع فکر کنم💍
اون زمان چادرے نبودم اما بہ یہ سرے چیزا معتقد بودم مثلا نمازمو میخوندم و تو روابط بین محرم و نامحرم خیلے دقت میکردم.
رامین هم بہ تمام اعتقاداتم احترام میگذاشت👌🏻
تو این مدت خیلے کمتر درس میخوندم📚
دیگہ عادت کرده بودم با رامین همش برم بیرون🚶🏻♀
حتے چند بارم تصمیم گرفتم کہ رشتم رو عوض کنم واز ریاضے برم عکاسے اما هردفعہ یہ مشکلے پیش میومد.
رامین خیلے هوامو داشت و همیشہ ازم میخواست کہ درسامو خوب بخونم. همیشہ برام گل میخرید وقتے ناراحت بودم یہ کارایے میکرد کہ فراموش کنم چہ اتفاقے افتاده🙃
دوتامون هم پر شر و شور بودیم کلے مسخره بازے در میوردیم و کاراے بچہ گانہ میکردیم.🤪
گاهے اوقات دوستام بہ رابطمون حسادت میکردن😞
بعضے وقتا بہ این همہ خوب بودن رامین شک میکردم😰
اون نسبت بہ من تعهدے نداشت من هم چیزے رو در اختیارش نذاشتہ بودم کہ بخواد بخاطر اون خوب باشہ. اون زمان فکر میکردم بهم علاقہ داره❤️
یہ سال گذشت...
خوب هم گذشت اما...
اونقدر گذشت و گذشت کہ رسید بہ مهر.
من سال آخر بودم و داشتم خودمو واسہ کنکور آماده میکردم.📚
اواخر مهر بود ک رامین یہ بار دیگہ قضیہ ازدواج رو مطرح کرد💍
اما ایندفہ دیگہ جدے بود.
و ازم خواست کہ هر چہ زودتر با خانوادم صحبت کنم.
تو موقعیتے نبودم کہ بخوام این پیشنهادو تو خانوادم مطرح کنم.
اما من رامین رو دوست داشتم❣
ازش فرصت خواستم کہ تو یہ فرصت مناسب بہ خانوادم بگم.
اونم قبول کرد. چند ماه بہ همین منوال گذشت.
رامین دوباره ازم خواست کہ بہ خوانوادم بگم.
و من هر دفعہ یہ بهونہ میوردم.
برام سخت بود😣
میترسیدم بہ خانوادم بگم و اونا قبول نکنن تو این مدت خیلے وابستہ ے رامین شده بودم و همیشہ ترس از دست دادنشو داشتم...😓
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب الزمان😊
💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_چهاردهم
همیشہ ترس از دست دادنشو داشتم...😓
براے همین میترسیدم کہ اگہ بہ خانوادم بگم مخالفت کنن.😞
ولے رامین درک نمیکرد...
بهم میگفت دیگہ طاقت نداره...
دوس داره هرچہ زودتر منو بدست بیاره تا همیشہ و همہ جا باهم باشیم.🤗
بهم میگفت کہ هر جور شده باید خانوادمو راضے کنم چون بدون من نمیتونہ زندگے کنہ.
چند وقت گذشت اصرار هاے رامین و حرفایے کہ میزد باعث شد جرأت گفتن قضیہ رامین رو پیدا کنم.
یہ روز کہ تو خونہ با مامان تنها بودیم تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم.👌🏻
رفتم آشپزخونہ دوتا چایے ریختم گذاشتم تو سینے از اون پولکے هاے زعفرانے هم کہ مامان دوست داشت گذاشتم و رفتم رومبل کناریش نشستم.
با تعجب گفت:
_بہ بہ اسماء خانم چہ عجب از اون اتاقت دل کندے.😳
چایے هم ک آوردے چیزے شده؟چیزے میخواے؟!🙄
کنترل رو برداشتم و تلوزیون رو روشن کردم 🖥
با بیخیالے لم دادم بہ مبل و گفتم:
_وااا این چہ حرفیہ مامان چے قراره بشہ؟😐
ناراحتے برم تو اتاقم.😬
_نہ مادر کجا؟ چرا ناراحت میشے تو کہ همش اتاقتے اردلانم کہ همش یا بیرونہ یا دانشگاه حالا باز داداشتو میبینیم ولے تو چے یا دائم تو اتاقتے یا بیرون چیزے هم میگیم بهت مثل الان ناراحت میشے.🙂
پوفے کردم و گفتم:
_مامان دوباره شروع نکن.😩
مامان هم دیگہ چیزے نگفت.
چند دقیقہ بینمون با سکوت گذشت.
مامان مشغول دیدن تلویزیون بود.👀
گفتم:
_مامان
-بلہ؟
_میخوام یہ چیزے بهت بگم
_خب بگو
_آخہ...
_آخہ چے🤨
_هیچے بیخیال
_ینے چے بگو ببینم چیشده جون بہ لبم کردے.😬
_راستش، راستش دوستم مینا بود یہ داداش داره.
مامان اخم کرد و با جدیت گفت:
_خب؟😠
_ازم خاستگارے کرده مامان وایسا حرفامو گوش کن بعد هرچے خواستے بگو. گفتن این حرفا برام سختہ اما باید بگم اسمش رامینہ، ۲۴سالشہ و عکاسے میخونہ از نظر مالے هم وضعش خوبه منم هم...
_تو چے اسماء🧐
سرمو انداختم پایین و گفتم:
_دوسش دارم
_ینے چے کہ دوسش دارے؟😟
تو الان باید بہ فکر درست باشے حتما با هم بیرون هم رفتین. میدونے اگہ بابات و اردلان بفهمن چے میشہ؟😒
اسماء تو معلوم هست دارے چیکار میکنے؟
از جام بلند شدم و با عصبانیت گفتم:
_چیہ چرا شلوغش میکنے؟ ینے حق ندارم واسہ آیندم خودم تصمیم بگیرم؟😤
_اخہ دخترم اون خانواده بہ ما نمیخورن اصلا این جور ازدواج ها آخر و عاقبت نداره تو الان باید بہ فکر درست باشے ناسلامتے کنکور دارے🤦🏻♀
_مامان بهانہ نیار چون رامین و خانوادش مذهبے نیستن؟! چون مسافرتاشون مشهد و قم نیست؟! چون مثل شما انقد مذهبے نیستن قبول نمیکنے؟! یا چون مثل اردلان از صبح تا شب تو بسیج نیست؟😏
_اینا چیہ میگے دختر؟ خانواده ها باید بہ هم بخور...😐
حرفشو قطع کردم با عصبانیت گفتم:
_مامان تو نمیتونے منو منصرف کنـے یعنے هیچ کسے نمیتونہ، من خودم براے خودم تصمیم میگیرم بہ هیچ کسے مربوط نیست...😒
سیلے مامان باعث شد سکوت کنم:
_دختره ے بے حیا. خوب گوش کن اسماء دیگہ این حرفا رو ازت نمیشنوم. فهمیدے؟؟😠
بدون این کہ جوابشو بدم رفتم اتاق و در و محکم کوبیدم🚪
بغضم گرفت رفتم جلوے آینہ از دماغم داشت خون میومد بغضم ترکید نمیدونم براے سیلے کہ خوردم داشتم گریہ میکردم یا بخاطر مخالفت مامان😭
انقدر گریہ کردم کہ خوابم برد فردا که بیدار شدم دیدم ساعت ۱۲ ظهره و من خواب موندم.😴
مامان حتے براے شام هم بیدارم نکرده بود😞
گوشیمو نگاه کردم ۱۰ تا میسکال و پیام از رامین داشتم💬
بهش زنگ زدم تا صداشو شنیدم زدم زیر گریہ.😭
ازم پرسید:
_چیشده؟😟
نمیتونستم جوابشو بدم گفت:
_آماده شو تا نیم ساعت دیگہ میام سر خیابونتون.
از اتاق رفتم بیرون هیچ کسے نبود مامان برام یادداشت هم نذاشتہ بود.
رفتم دست و صورتم رو شستم و آماده شدم انقد گریہ کرده بودم چشام پف کرده بود قرمز شده بود.
رفتم سر خیابون و منتظر رامین شدم.🚶🏻♀
۵ دقیقہ بعد رامین رسید...
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب الزمان😊
هدایت شده از لیستی ادمین ها (یکی به آخر)
معرفی چند کانال بسیار پرکاربرد در پیام رسان ایتا ( تبادلات لیستی #ادمینها😍👇
eitaa.com/joinchat/4090036247C5dc7052c47
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖
🔥کانالی پرازحراجیای شیک وخوشگل مناسب هدیه
🌷eitaa.com/joinchat/2419785734C3872c62583
🍁دنیای کاردستی؛شعرکودکانه؛کلیپ مهدکودک
eitaa.com/joinchat/3670671495C416df0bab2
🍁فروشگاه پوشاک اطلسی
eitaa.com/joinchat/401342501Ce4940b37c6
🍁دست سازه های نمدی علوی
eitaa.com/joinchat/3593535506Ca3dc88e845
🍁و من احساسات صورتیم را زیـر چادر سیاهم پنھان میکنم
eitaa.com/joinchat/1306656893Cf7ae77b6b4
🍁『 دُخــٺـَࢪاݩِمَہدَۆے³¹³ 』
eitaa.com/joinchat/2403205244Cc0685e024d
🍁چیستان و معما
eitaa.com/joinchat/2422538350C695032c28e
🍁اموزش ادیت
eitaa.com/joinchat/3983999119C7b89ce7c0a
🍁رمان_زیبای_دالان_بهشت
eitaa.com/joinchat/2235498528Cf48e386db9
🍁ارزانسرای_لباس_زیر_جنوب
eitaa.com/joinchat/3918659715C2d50f77e7e
🍁ارزانسرای_روسری_وشال_جنوب
eitaa.com/joinchat/4201382018Cc57a7dfb06
🍁کانال گیمر ها
eitaa.com/joinchat/3750887567C1b33856d07
🍁عاشقان اهل بیت علیهم السلام
eitaa.com/joinchat/1517813864C590bb95a71
🍁آموزشگاه خیاطی کوک طلایی با بهترین شرایط
eitaa.com/joinchat/1956511870Cde673bd700
🔵 #ویژه:چنلےباآرامشےنٰابوخاص،
ایستگاه خدا
eitaa.com/joinchat/1933049968C7203c672c1
مگه میشه مذهبی باشیو این کانال رو نداشته باشی⁉️⁉️
eitaa.com/joinchat/3630759937C6c810e67cf
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖
#بزرگترین و پربازده ترین #گروه تبادل لیستی شبانه
eitaa.com/joinchat/4227858451C02c884654b
⚠️#جایگاه_لیست_آزاد ❇️#16_مهر
آنچہ دࢪ ڪاناݪ 『 دُخــٺـَࢪاݩِمَہدَۆے³¹³ 』گذݜٺ...♥️🖇
دمٺون حیدࢪے🌙💛
ݜبٺون فاطمے🌿💚
یا حق🌹❤️
「🌸✨」
-فَاذْکُرُونِی..
بگوخدیاشڪرت
یهودیدیخداهمپاۍآرزوهاتوامضاڪرد..
[وَکَانَاللّٰهُشَاکِرّاعَلِیمّا..]
-ڪارخداکهنشدندارھ..^^💛
هدایت شده از "رمانپشتسنگرشهادت"
📌 #اطلاعیه_مهم موسسه مصاف
👥 اجتماع بزرگ مردمی #عید_بیعت با امام زمان عجلالله تعالی فرجهالشریف
🔸 امروز...
روز امامت امام زمان ما در پیش است؛ روزی که امام ما منتظر است تا بر اریکه قدرت تکیه بزند، یک به یک به پیشگاه او حاضر شویم و با او تجدید #بیعت کنیم...
🔺 اما...
دوازده قرن از این انتظار میگذرد. دوازده قرنی که عالم در ورطه آتش و خون و خشونت دست و پا میزند... اما نجات دهنده ای نمییابد. زیرا صدایش نمیزند
⁉️ آیا...
اگر دوازده قرن پیش همدل و همصدا در تجدید بیعت با امام زمان خود اجتماع میکردیم، هرگز شاهد این همه جنگ و فقر و فساد بودیم؟! ما را چه شده؟ چرا بیدار نمیشویم؟! راه چاره چیست؟
🔅 اکنون
...که جانها به گلو رسیده و دلها مالامال درد و اندوه است، ما شیعیان بیدار دل اجتماع کردهایم که به درگاه خداوند التجا آوریم تا جهان تاریک و ظلمانی غیبت را با ظهور خورشید عالم تاب امام عصر ارواحنافداه روشنی بخشد. تا بگوییم که آماده پذیرش حکومت امام معصومی هستیم که دوازده قرن است در انتظار بیداری ما به سر میبرد تا نجاتمان بخشد...
👥 امسال باتوجه به شرایط کرونایی کشور و با رعایت پروتکلهای بهداشتی در اجتماع مردمی #عید_بیعت با امام عصر (شنبه ۲۴ مهر) در هفت شهر تهران، شیراز، اصفهان، مشهد، اهواز، بیرجند، کرمان که در ساعت ۱۵:۰۰ برگزار میشود، شرکت میکنیم تا با امام زمان تجدید #بیعت کنیم و همدل و هم صدا از او بخواهیم تا به نجات جهان برخیزد.
🕌 اطلاعات بیشتر به زودی منتشر میشود
✅ کانال رسمی استاد رائفیپور و مؤسسه مصاف 👇
🆔 @Masaf
چشم من و فرمان شما حضرت آقـ♥ــا
جانم سپرت روز بلا حضرت آقـ♥ــا
الحق و الانصاف برازنده تان است
فرماندهی کل قوا حضرت آقـ♥ــا
پیوسته دعا کرده ام و خواستم از حق
هرگز نشوم ازتو جدا حضرت آقـ♥ــا
من باورم این است تعصب سرجایش
همپایه نداری به خدا حضرت آقـ♥ــا
از شأن ابالفضلی تان است که شیطان
افتاده به گرداب فنا حضرت آقـ♥ــا
#رهبری💞
#آقا💞
هدایت شده از در سمت توام 🕊
همین امروز که قرار بود چله ترک گوشی بگیریم ایتا قطع شد😁
هیچ کار خدا بی حکمت نیستا...
شاید خدا میخواست بهمون بگه ببین دور بودن از گوشی کار سختی نیست 😅
واقعا جدی چی میشه که وزیر ارتباطات روزانه چند ساعت کلا نتو قطع کنه 🤨
اینطوری دلمون خوشه اگه ما اینترنت نداریم بقیه هم ندارن😂
فردا انشاءالله اگه ایتا قطع نشه چله شروع میشه🤕
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』