ziarate.hazrat.zahra.wav
520.2K
📱🍃
•[ #ڪد_عاشقــے☎️ ]•
💞🍃 زیارت حضرت زهرا سلام الله . . .
همــراه اول ⬅️
ارسال کد 46847 به شماره ۸۹۸۹
ایراݩــسل⬅️
ارسال کد 4417660 بہ شماره۷۵۷۵
📱🍃 @heiyat_majazi
📚|ختم قران امروز
ارسال تعـداد #صفحات به آے دی☺️👇
•📮• @F_Delaram_313
تعداد صفحات
• ۲۶۴ •
هر روز میزبان فرشته ها😇👇
[💌🍃••] @heyat_majazi
[• #مغزبانے😎 •]
.
.
♦️کلیات بودجه سال آینده رد شد.
♦️نمایندگان مجلس با کلیات لایحه بودجه سال ۹۹ مخالفت کردند؛ مخالفان بودجه معتقد بودند که این بودجه متناسب با شرایط جنگ اقتصادی نوشته نشده است.
مخالفان کلیات لایحه بودجه همخوانی نداشتن آن با برنامه ششم توسعه، بیتوجهی به شرایط جنگ اقتصادی و اصلاح حداقلی در ساختار بودجه را به عنوان مهمترین دلایل مخالفت خود عنوان می کردند اما در مقابل موافقان معتقد بودند که به دلایل شرایط خاص تحریم نمی توان انتظار تطابق جدی آن با برنامه ششم توسعه را داشت؛
آنها همچنین افزایش درآمدهای مالیاتی و کاهش اتکا به نفت را از نقاط قوت این بودجه عنوان میکردند.
.
.
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇
[•📡•] @Heiyat_Majazi
[• #منبر_مجازے📿 •]
💠 امام باقر علیه السلام فرمود:
📛 بد بنده اى است آن كه دو چـهره و دو زبانه باشد
👈 هنگامى كه برادر دينى اش را مى بيند ،در حضورش تعريف و تمجيدش می كند،
👈 ولى پشت سر با غيبت كردن او را مى خورد!
📙 «الكافي ج2 ص343 باب ذي
اللسانين»
پاتوق نخبگـــان😌👇
[•⏳•] @Heiyat_Majazi
[• #🌸حرفاے_خودمـونے☺️🦋)
👌 مادامى که سيب با چوب باريکش به درخت #متصل است
همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند..
✅ باد باعث طراوتش میشود
✅ آب باعث رشدش میشود
✅ و آفتاب پختگی و کمال ميبخشد
اما ...
⭕️ به محض منقطع شدن از درخت و جدايى از "اصل",
❌ آب باعث گندیدگی
❌ باد باعث پلاسیدگی
❌ آفتاب باعث پوسیدگی
و از بين رفتن طراوتش می شود.
🔔 مراقب #وصل بودن به "اصالتمان" باشیم که #انسانیتمان از بین نرود.
خــدا رو احساس 👇
[•🕊•] @Heiyat_Majazi
💚🍃
🍃
#خـادم_مجـازے
سلام و صد سلام بر کاربران عزیز و بزرگوآر
هیئت مجازے🌸
اینجانب ☺️خآدم #مهدیار به محضر مبارکتون رسیدم تا یه مطلب فوق مهم و #شـگـفـت_انـگـیـز رو
خدمتتون عارض بـشـم:
📣 ما خآدمان هیئت مجازے بر آن شدیم که
هشتڪ #مهدیار رو کآرآمد تر از قبل کنیم براے
کاربران عزیزمون😍 تا اذهان مبارڪ همگیمون از هر شبهه و ابهامے پاک بشه و با قلبی پاڪ به خدمت بپردازیم براے ظهور مولامون"عج" و به همین جهت از شما عزیزان خواستاریم که:
تمامے #شـبـهات و #سوالاتے که در خـصـوص
#دیـن و #نظام_اسلامے مون دارید به این آیدے👇:
@Khademr_S_mir
ارسال بفرمایید، ان شاءالله در اسرع وقت به ترتیب ارسال پرسش در #هیئت_مجازے به سوالات شما منتظران ظهور مولامون "عج" 💚 پاسخ داده میشود.
التماس دعاے خیر و اخلاص و شهـادت🙏
💚🍃
🍃 @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_بیست_و_سوم😌🌸🍃 وقتی رسیدم ، مصطفی نبود و من نمی دانستم
[• #قصه_دلبرے📚•]
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_بیست_و_چهارم😌🌸🍃
تا روزیکه ایشان زخمی شد . آن روز عسگری، یکی از بچه هایی که در محاصره سوسنگرد با مصطفی بود، آمد و گفت: اکبر شهید شد ، دکتر زخمی . من دیوانه شدم ، گفتم: کجا ؟ گفت: بیمارستان .
باورم نشد . فکر کردم دیگر تمام شد . وقتی رفتم بیمارستان ، دیدم آقای خامنه ای آن جا هستند و مصطفی را از اتاق عمل می آورند، می خندید .
خوشحال شدم . خودم را آماده کردم که منتقل می شویم تهران و تامدتی راحت می شویم .
شب به مصطفی گفتم: می رویم ؟ خندید و گفت: نمی روم . من اگر بروم تهران روحیه بچه ها ضعیف می شود. اگر نتوانم در خط بجنگم الااقل اینجا باشم ، در سختی هایشان شریک باشم . من خیلی عصبانی شدم . باورم نمی شد .
گفتم: هر کس زخمی می شود می رود که رسیدگی بیشتری بشود. اگر میخواهید مثل دیگران باشید ، لااقل در این مسئله مثل دیگران باشید . ولی مصطفی به شدت قبول نمی کرد . می گفت: هنوز کار از دستم می آید . نمی توانم بچه ها را ول کنم در تهران کاری ندارم .
🍃❄️🍃❄️🍃❄️🍃❄️🍃
حتی حاضر نبود کولر روشن کنم . اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ . پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می آمد ، اما می گفت: چطور کولر روشن کنم وقتی بچهها در جبهه زیر گرما می جنگند؟
همان غذایی را میخورد که همه میخوردند. و در اهواز ما غذایی نداشتیم.
. یک روز به ناصر فرج اللهی "که آن وقت با ما بود و بعد شهید شد" گفتم: این طور نمیشود . مصطفی خیلی ضعیف شده ، خونریزی کرده ، درد دارد . باید خودم برایش غذا بپزم . و از او خواستم یک زود پز برایم بیاورد.
ادامه دارد...💕😉
🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍
#ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...
[•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_بیست_و_چهارم😌🌸🍃 تا روزیکه ایشان زخمی شد . آن روز عسگری
[• #قصه_دلبرے📚•]
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_بیست_و_پنجم😌🌸🍃
از اوخواستم یک زود پز برایم بیاورد ، خودم هم رفتم شهر مرغ خریدم برای مصطفی سوپ درست کنم . ناصر گفت: دکتر قبول نمی کند. گفتم: نمی گذاریم مصطفی بفهمد . می گوییم ستاد درست کرده . من با احساس برخورد می کردم . او احتیاج به تقویت داشت .
دلم خیلی برایش می سوخت . زود پز را چون خودمان گاز نداشتیم بردیم اتاق کلاه سبزها. آن جا اتاق افسرهای ارتش بود و یخچال ، گاز و... داشت . به ناصر گفتم: وقتی زود پز سوت زد هر کس در اتاق بود نیم ساعت بعد گاز را خاموش کند. ناصر رفت زود پز را گذاشت . آن روز افسرها از پادگان آمده بودند و آن جا جلسه داشتند . من در طبقه بالا نماز می خواندم . یک دفعه صدای انفجاری شنیدم که از داخل خود ستاد بود . فکر کردیم توپ به ستاد خورده . افسرها از اتاق می دویدند بیرون و همه فکر می کردند اینها ترکش خورده اند . بعد فهمیدم زود پز سوت نکشیده و وسط جلسه شان منفجر شده . اتفاق خنده دار و در عین حال ناراحت کننده ای بود . همه می گفتند: جریان چی بوده ؟ زود پز خانم دکتر منفجر شده و... . نمی دانستم به مصطفی چطور بگویم که ما چه کرده ایم در ستاد . برگشتم بالا و همان طور می خندیدم . گفتم: مصطفی یک چیز به شما بگویم ناراحت نمی شوید ؟ گفت: نه . گفتم: قول بدهید ناراحت نشوید . دوست داشتم قبل از دیگران خودم ماجرا را به او بگویم . بعد تعریف کردم همه چیز را و مصطفی می خندید و می خندید و به من گفت: چه کردید جلوی افسرها؟ چرا اصرارداشتید به من سوپ بدهید ؟ ببینید خدا چه کرد .
غاده اگر می دانست مصطفی این کارها را می کند، عقب نمی آید ، اهواز می ماند و اینقدر به خودش سخت می گیرد ، هیچ وقت دعا نمی کرد زخمی بشود و تیر به پایش بخورد ! هر کس می آمد مصطفی می خندید و می گفت: غاده دعا کرده که من تیر بخورم و دیگر بنشینم سرجایم . و او نمی توانست برای همه آنها بگوید که او چقدر عاشق مصطفی است ، که این همه عشق قابل تحمل برای خودش نیست ، که مصطفی مال او است .
آن وقت ها انگار در مصطفی فانی شده بودم ، نه در خدا . به مصطفی می گفتم ایران را ول کن . منتظر بهانه بودم که او از ایران بیاید بیرون . مخصوصاً وقتی جنگ کردستان شروع شد . احساس می کردم خطر بزرگی هست که من باید مصطفی را از آن ممانعت کنم . یک آشوب در دلم بود . انتظار چیزی ، خیلی سخت تر از وقوع آن است . من می گفتم: مصطفی تو مال منی . و او درک می کرد ، می گفت: هر چیزی از عشق زیبا است .تو به ملکیت توجه می کنی . من مال خدا هستم ، همه این وجود مال خدا هست.
ادامه دارد...💕😉
🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍
#ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...
[•📙•] @Heiyat_Majazi
[• #ازخالق_بہمخلوق☎️ •]
.
.
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🍃 وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ
🍃 رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ
🍃 وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ
🍃 بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ
🍃 بَصْطَهً فَاذْکُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّکُمْ
🍃 تُفْلِحُونَ
آیا تعجّب کردید که بر مردی از
خودتان،مایه ی تذکّری از سوی
پروردگارتان آمده تا او شما را
(از عواقب گناهان و انحراف ها)
بیم دهد؟و به یاد آورید هنگامی
را که خداوند، شما را پس از قوم
نوح جانشینان آنها قرار داد و شما
را در آفرینش توانایی افزود،پس
نعمت های خدا را به یادآورید،باشد
که رستگار شوید.
سوره 👈 اعراف
آیه 👈 69
.
.
الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇
[•💚•] @heiyat_majazi
[• #حرفاے_خودمـونے☺️ •]
✨خدا ✨که فقط متعلق به
آدمـهای خوبــ نیستــ !!!
✨خدا ✨ خدای آدم های
خلافکار هم هستــ …
👌فقط خود خداستــ ڪه بین
بندههاش فرقی نمیذاره …
او اندِ لطافتــ☺️
اندِ بخشش😊
اندِ بیخیال شدن😚
اندِ چشم پوشی و رفاقت است😍
🌹🌹🌹
خــدا رو احساس ڪن👇
[•🕊•] @Heiyat_Majazi
[• #منبر_مجازے📿 •]
.
.
😇|• امام صادق عليهالسلام:
💪|• هر كه از بدى پاك شد، به عزّت
دستيافت.
📚|• تحف العقول، ص۳۱۶
.
.
پاتوق نخبگـــان😌👇
[•⏳•] @Heiyat_Majazi
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
#موقتانه☺️
ڪرونا رو به چند دسته تقسیم میڪنند😉
#ایرانے
#سعودے
😂😂😂😂😂
اگه مےخواید از به روزترین اتفافات #جنابڪرونا😎
مطلع بشید.✋😁
تشریف بیارید اینجا👇👇👇
یه سری خبرهـــا اینجا موجوده ڪه ڪاملا #محرمانهاست✋
از ما گفتن بود✋👇👇👇👇👇
•|😅|• Eitaa.com/Rasad_Nama
از پنجره نگاه ما زندگے را بنگرید☺️👇
🎓 >| @Asheghaneh_halal
bonbast.r98.wav
407.3K
📱🍃
•[ #ڪد_عاشقــے☎️ ]•
💞🍃 بن بستــــ نداریم . . .
همــراه اول ⬅️
ارسال کد 51693 به شماره ۸۹۸۹
ایراݩــسل⬅️
ارسال کد 44128990 بہ شماره۷۵۷۵
رایتــل⬅️
ارسال کد on40010295 بہ شماره ۲۰۳۰
📱🍃 @heiyat_majazi
[• #مغزبانے😎 •]
.
.
♦️پاسخ جنجالی حسین دهباشی به فرافکنی تاجزاده...👆👆
جناب تاج زاده، حیا کنید‼️
#ویروس_کرونا
#کرونا
#سرطان_اصلاحات
.
.
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇
[•📡•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_بیست_و_پنجم😌🌸🍃 از اوخواستم یک زود پز برایم بیاورد ، خو
[• #قصه_دلبرے📚•]
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_بیست_و_ششم😌🌸🍃
می گفت: هر چیزی از عشق زیبا است .تو به ملکیت توجه می کنی . من مال خدا هستم ، همه این وجود مال خدا هست . برایش نوشتم: کاش یکدفعه پیر بشوی من منتظر پیرشدنت هستم که نه کلاشینکف تورا از من بگیرد و نه جنگ .
و او جواب داد که: این خودخواهی است . اما من خودخواهی تورا دوست دارم . این فطری است . اما چطور مشکلات حیات را تحمل نمی کنی ؟ من تورا می خواهم محکم مثل یک کوه ، سیال و وسیع مثل یک دریا ابدیت، تو می گویی ملک ؟ ملکیت ؟ تو بالاتر از ملکی . من از شما انتظار بیشتر دارم . من می بینم در وجود تو کمال و جلال و جمال را . تو باید در این خط الهی راه بروی . تو روحی ، تو باید به معراج بروی ، تو باید پرواز کنی . چطور تصور کنم افتادی در زندان شب . تو طائر قدسی . می توانی از فراز همه حاجز ها عبور کنی . می توانی در تاریکی پرواز کنی .
هر چند تا روزی که مصطفی شهید شد ، تا شبی که از من خواست به شهادتش راضی باشم ، نمی خواستم شهید بشود. آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند. گفته بود روز بعد برمی گردد . عصر بود و من در ستاد نشسته بودم ، در اتاق عملیات . آن جا در واقع اتاق مصطفی بود و وقتی خودش آنجا نبود کسی آن جا نمی آمد ولی ناگهان در اتاق باز شد ، من ترسیدم ، فکر کردم چه کسی است ، که مصطفی وارد شد . تعجب کردم ، قرار نبود برگردد. او مرا نگاه کرد ، گفت: مثل این که خوشحال نشدی دیدی من برگشتم ؟ من امشب برای شما بر گشتم . گفتم: نه مصطفی ! تو هیچ وقت برای من برنگشتی . برای کارت آمدی . مصطفی با همان مهربانی گفت: امشب برگشتم بخاطر شما . از احمد سعیدی بپرس . من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم ، هواپیما نبود . تو می دانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکرده ام ، ولی امشب اصرار داشتم برگردم ، با هواپیمای خصوصی آمدم که این جا باشم .
من خیلی حالم منقلب بود . گفتم: مصطفی من عصرکه داشتم کنار کارون قدم می زدم احساس کردم آنقدر دلم پر است که می خواهم فریاد بزنم . خیلی گرفته بودم . احساس کردم هرچه در این رودخانه فریاد بزنم ، باز نمی توانم خودم را خالی کنم . مصطفی گوش می داد . گفتم: آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر تو می آمدی نمی توانستی مرا تسلی دهی.
او خندید وگفت :
تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداوند است.
ادامه دارد...💕😉
🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍
#ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...
[•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_بیست_و_ششم😌🌸🍃 می گفت: هر چیزی از عشق زیبا است .تو به
[• #قصه_دلبرے📚•]
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_بیست_و_هفتم😌🌸🍃
او خندید وگفت :
تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداوند است. باید به این مرحله ازتکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند . حالا من با اطمینان خاطر میتوانم بروم .
من در آن لحظه متوجه این کلامش نشدم . شب رفتم بالا . وارد اتاق که شدم دیدم که مصطفی روی تخت دراز کشیده ، فکر کردم خواب است . آمدم جلو و اورا بوسیدم .
مصطفی روی بعضی چیزها حساسیت داشت .
یک روز که اومدم دمپایی هایش را بگذارم جلوی پایش ، خیلی ناراحت شد ، دوید ، دوزانو شد و دست مرا بوسید ، گفت: تو برای من دمپایی می آوری ؟
آن شب تعجب کردم که حتی وقتی پایش را بوسیدم تکان نخورد .
احساس کردم او بیدار است ، اما چیزی نمی گوید ، چشمهایش را بسته و همین طور بود. مصطفی گفت: من فردا شهید می شوم . خیال می کردم شوخی می کند. گفتم: مگر شهادت دست شماست ؟
گفت: نه ، من از خدا خواستم و می دانم خدا به خواست من جواب میدهد . ولی من میخواهم شما رضایت بدهید . اگر رضایت ندهید من شهید نمیشوم .
خیلی این حرف برای من تعجب آور بود. گفتم: مصطفی ، من رضایت نمی دهم و این دست شما نیست . خوب هر وقت خداوند اراده اش تعلق بگیرد من راضیم به رضای خدا و منتظر این روزم ، ولی چرا فردا ؟
و او اصرار می کرد که: من فردا از این جا می روم . می خواهم با رضایت کامل تو باشد .
و آخر رضایتم را گرفت.
ادامه دارد...💕😉
🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍
#ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...
[•📙•] @Heiyat_Majazi
[• #🌸حرفاے_خودمـونے☺️🦋]
مــــــــــا کجا و شـــهدا کجـــــــا!!
رفتنــــد...👣
شهید شدند 💫
پیڪرشون موند توے سوریه.
بعد چند سال اومـــدند..!
ماهنوز درگیر اینــــیم ڪہ چجورے ڪمــــتر
گنــــ🔥ـــــاه ڪنیم :)
/:😔:/
دودوتاے ما چند میشہ رفقا⁉️
خــدا رو احساس 👇
[•🕊•] @Heiyat_Majazi
[• #ازخالق_بہمخلوق☎️ •]
.
.
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🍃 قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ
🍃 وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا
🍃 بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقِینَ
(قوم عاد به حضرت هود)
گفتند: آیا به سوی ما آمده ای
تا فقط خدا را به بپرستیم و
آنچه را پدران ما می پرستیدند
رها کنیم؟اگر از راستگویانی
پس آنچه(از عذاب الهی)به ما
وعده می دهی بر ما بیاور.
سوره 👈 اعراف
آیه 👈 70
.
.
الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇
[•💚•] @heiyat_majazi
[• #خانمےڪه_شماباشے👜•]
👱🏻♀👩🏻🍳
.
.
😋 سوپانگل🍫☕🍪
🍴مواد لازم :
1لیتر شیر به اضافه 1لیوان شیر
1قاشق غذاخوری آرد
2قاشق غذاخوری نشاسته(ذرت یا گندم)
3قاشق غذاخوری پودر کاکائو
1لیوان شکر
2عدد زرده تخم مرغ
1پاکت وانیل 5گرمی یا مقدار کمی وانیل شکری
2قاشق غذاخوری کره
80تا100گرم شکلات تلخ
چند تا تکه کیک بدلخواه
طرز تهیه : 💁🏻♀
به جز کره و شکلات همه مواد را در یک قابلمه بریزید و هم بزنبد و بعد روی گاز بزارید و مداوم هم بزنید تا جوش بیاید و تا زمانی که غلیظ شود و قوام بگیرد هم بزنید و آن را بپزید .بعد از اینکه قوام گرفت زیر گاز را خاموش کنید و کره و شکلات را در دسر ریخته و هم بزنید تا شکلات و کره آب شوند و دسر یکدست شود و بزارید از داغی بیفتد.در این حین که به دمای اتاق میرسد گه گاهی هم بزنید تا رویه نبندد.برای زیبایی لیوان دهانه لیوان را در دسر بزنید و سپس در پودر نارگیل آغشته کنید.ته لیوان ها را یک تکه کیک بزارید و دسر به دمای اتاق رسیده را روی کیک ها در لیوان ها
تقسیم کنید و در آخر در یخجال بزارید تا سرد شود و بدلخواه تزیین کنید.
نـــوش جـــ🤩ــان
.
.
یہ عالمہ نڪتہ ،جانمونے😍👇
[•👒•] @heiyat_majazi