eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
902 دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
💖(فوق العاده زیبا) 6⃣3⃣ ایشان وصیت کرده بود که برای اداره و امامت نماز مسجدشان، آیت الله حق شناس را دعوت کنند و فرموده بود که « ایشان علماً و عملاً از من جلوتر است. » بزرگان محل و سرشناسان اهل مسجد به قم می روند و به محضر آیت الله بروجردی رحمة الله علیه می رسند. از ایشان درخواست می کنند که حاج آقای حق شناس را برای امامت مسجد امین الدوله مأمور کنند. آیت الله بروجردی طبق نقل کسانی که در این جمع به محضرشان رفته بودند، فرمودند : «شما فکر نکنید ، یک طلبه است که به تهران می آید، شما من را به همراه خود به تهران می برید.» ❀ آیت الله حق شناس می فرمودند : « بازگشت به تهران برای من بسیار گران بود. قم برای من محل پیشرفت و ترقی علمی و عملی بود و به هیچ وجه میل به آمدن به تهران را نداشتم. » روزهای سختی برایشان گذشت. برای مشورت به خدمت یار قدیمی خود حضرت امام خمینی رحمة الله علیه می روند، امام می فرمایند : « وظیفه است، باید بروید. » عرض می کنند : « شما چرا نمی روید❓ امام می فرمایند : « به جدم قسم اگر گفته بودند، روح الله بیاید، من می رفتم. » ایشان به هر نحو بود به تهران می آیند و شاگردان مرحوم آقای زاهد رحمة الله علیه به ایشان روی می آورند. طلاب تهران برای دروس حوزوی به نزد ایشان می آیند. ایشان اوایل جوانی دستور یافته بودند که به عنوان بخشی از راه و رسم سلوک، سه کار را به هیچ وجه رها نکنند : « نماز جماعت و اول وقت، نماز شب، درس و بحث » ❀ ایشان در اوایل دهه چهل، جوانان مسجد امین الدوله را که شاگردان مرحوم آقای زاهد بودند، برای تقلید به حضرت امام رحمة الله علیه ارجاع دادند. آن ها هم مقلد امام شدند. آن مجموعه، هسته ی مرکزی حزب موتلفه اسلامی و اولین یاران و همراهان مخلص امام رحمة الله علیه بودند که بخشی از جریان نهضت و انقلاب اسلامی را تشکیل دادند. خصوصیات ممتاز آیت الله حق شناس زیاد است، ما به چند خصوصیت بارز در آن میان نظر می اندازیم : صبر در بلا و مریضی های سخت، به طوری که بسیار در مریضی های طولانی اهل صبر بودند. رسیدگی به حاجات مردم و رفع گرفتاری از آن ها ؛ در تمام دوران سخت جنگ، یعنی بمباران و موشک باران شهرها، با اینکه تهران خالی شده بود، تهران را ترک نکرده و به مسجد می آمدند، و دائما نگران مردم بودند. چندین بار برای رفع این بلاها، یک چله ی تمام زیارت عاشورا خواندند. خصوصیت سوم، احترام خاصی بود که ایشان نسبت به همسرشان رعایت می کردند، یا به دیگران سفارش می کردند و اگر می دانستند کسی نسبت به همسرش بدرفتار می کند، بسیار خشم می گرفتند. ایشان می فرمودند : « من کمال خود را در خدمت به خانم می دانم، و خود را موظف می دانم که آنچه ایشان می خواهد فراهم کنم. » خصوصیت چهارم این بود که ایشان نسبت به گناه غیبت سخت حساس بودند. البته این خصوصیت همه ی علمای اخلاق و اهل سیر و سلوک است. ایشان مدتی نیز ریاست مدرسه ی فیلسوف الدوله و سپهسالار را بر عهده داشت و در آن به تدریس می پرداخت. کرامات و حکایات این مرد الهی آن قدر فراوان است که ده ها کتاب در فضیلت ایشان نگاشته شده. سرانجام این استاد وارسته در سن ۸۸ ‌سالگی، در دوم مردادماه سال ۱۳۸۶ ، درگذشت پیکر ایشان پس از اقامه ی نماز توسط آیت الله مهدوی کنی به سوی حرم حضرت عبدالعظیم تشییع و در آنجا به خاک سپرده شد.
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) 7⃣3⃣ آیینه ورزان (راوی:حجت الاسلام اسلامی فر) چندسالی است که برای تبلیغ از طرف حوزه علمیه ی به منطقه ی دماوند می روم. ماه رمضان ومحرم رادرخدمت اهالی باصفای روستای آیینه ورزان هستم. به دلیل ارادتی که به شهدا دارم همیشه روی منبر از آن ها یادمی کنم. اولین روزهایی که به این روستا آمدم متوجه شدم مردم مؤمن اینجا پانزده شهید تقدیم اسلام وانقلاب کرده اند. من همیشه ازشهدا برای مردم حرف می زنم و نام شهدای روستارا روی منبر می برم.اما برای من عجیب بود. وقتی به نام شهیداحمـ🌹ــد علی نیری می رسیدم مردم بسیارمنقلب می شدند! چرام ردم بایاد این شهید این گونه اند؟ مگر او که بوده؟! ازچندنفر قدیمی های روستا سؤال کردم. گفتند : اودر اینجا به دنیا آمد اما ساکن تهران بود. فقط تابستان ها به اینجا می آمد و حتی این سال های آخر هم کمتر احمـ🌹ــد علی را می دیدیم. ✨✨✨ اما نمی دانیدکه این جوان چه انسان بزرگی بود. هرچه خوبی سراغ داشتیم در وجود او جمع بود. یکی ازقدیمی های روستا که از مالکان بزرگ منطقه و از بزرگان دماوند به حساب می آمد را دیدم. به ظاهراهل مسجدو...نبود.جلورفتم و سلام کردم. گفتم:ببخشیدشما از خاطره ای داری؟ نگاهی به من کرد و باتعجب گفت:احمدعلی رومیگی؟! با خوشحالی حرفش را تأییدکردم. نگاهی به چهره ام انداخت. اشک درچشمانش حلقه زد. چندبا رنام او را تکرارکرد و شروع کرد با صدای بلندگریه کردن! ناراحت شدم. کمی که حالش سرجا آمد دوباره سؤالم را مطرح کردم. بابغضی که درگلو داشت گفت:«احمـ🌹ــد را نه من شناختم،نه اهالی اینجا،نه هیچ کس دیگر. احمـ🌹ــد را فقط خدا شناخت. احمـ🌹ــد یک فرشته بود در لباس انسان.او مدتی به اینجا آمد تا بچه های ما و اهالی این منطقه خدا را بشناسند و از وجود او استفاده کنند.» دوباره اشک ازچشمانش جاری شد. بعدادامه داد : وقتی احمـ🌹ــدعلی به اینجا می آمد همه ی بچه ها را جمع می کرد. آن هارا می برد مسجد و برایشان صحبت می کرد. قرآن به بچه ها یاد می داد.احکام می گفت.بابچه هابازی می کرد و... بیشتر این بچه ها از لحاظ سنی از احمدعلی بزرگتر بودند اما همه او را قبول داشتند. ✨✨✨ همه اهالی او رادوست داشتند.احمـ🌹ــد استاد جذب جوان ها به مسجد و خدا و دین بود. بچه ها دور او در مسجدجامع آیینه ورزان جمع می شدند و یک لحظه از او جدا نمی شدند.خیلی ازاهالی اینجا را احمـ🌹ــدعلی هدایت کرد.چندتا از آن ها راه خدا و دین را رفتند و بعد از احمـ🌹ــد شهیدشدند. یادش به خیراحمـ🌹ــدچه آدمی بود.مابزرگترها هم تحت تأثیر او بودیم. نمی دونید چه گوهری ازدست رفت! خدا می داند وقتی توی این کوچه وباغ ها راه می رفت انگارهمه در و دیوار به اوسلام می کردند! پیرمرد اینها را گفت و دوباره اشک ازچشمانش جاری شد. همسر همین آقاوقتی اشک ریختن شوهرش را دید با تعجب پرسید:حاج آقاچی شده؟! من پنجاه ساله باحاجی زندگی می کنم. تا به حال ندیدم حاجی گریه کنه ! شما چی گفتید که اشک حاجی رو در آوردید!؟ خلاصه سراغ هر کسی ازقدیمی های این روستا رفتم همین ماجرا بود.کوچک وبزرگ از احمـ🌹ــدآقا به نیکی یاد می کردند.حتی بعضی ازبچه ها احمـ🌹ــد آقا را می شناختند. می گفتند از پدرمان شنیدیم که آدم خیلی خوبی بوده و... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... بسم رب الشهدا بزم سکوت و حزن نیستانم آرزوست اروند و هور و فکه و بستانم آرزوست قلبم گرفت در تن این شهر پر گناه حال و هوای جمع شهیدانم آرزوست
. + فرمانده گفت : تاریخِ جنگِ این مملکت به شما ها افتخار خواهد کرد. به شما بچه های غواصِ انصارالحسین (ع) آن روز زیاد دور نیست. خواهید دید که آن روز زیاد دور نیست. و پشت به همه کرد، با همان قدم های مصمم، رفت طرف پاترول سفیدش، میخواست سوار شود، که برگشت گفت : مواظب عدد مقدس [۷۲] گروهتان باشید. آدم بدجور هوس می کند نگرانش باشد. و دست خداحافظی تکان داد و گفت : یا علی (ع)💚 منبع کتاب
#خاطره 📚 جثّه اش ریز بود، رفت پایگاه بسیج و قرص و محکم گفت: «میخواهم بروم جبهه» قد و قوارهاش را که دیدند، بهش خندیدند.یکی گفت: "بچه جان! برو برّه ات را بچران".خیلی ناراحت شد، اما کوتاه نیامد. گفت: «پدر من یک کشاورز است. من همیشه کمکش میکنم. اگر لازم باشد توی جبهه گوسفند هم میچرانم و شیرشان را میدوشم».وقتی دیدند دستبردار نیست، فرستادند درختهای انار پایگاه را هرس کرد. کار هرس که تمام شد، گفت:« من عُرضه هر  کاری را دارم و تا جبهه نروم، دستبردار نیستم». عارف خط شکن جلسه گذاشته بودند برای انتخاب فرمانده گردان ۴۱۰، پیشنهاد اول و آخرشان "احمد امینی" بود. همه از انتخاب حاجی از ته دل راضی و خوشحال بودند. جلسه پر شوری بود.  یکی از شجاعت و بی باکی حاجی میگفت. دیگری از سرعت عمل و دلسوزی اش؛ آن یکی از قدرت مدیریت و فرماندهی اش. وقتی نوبت به قائم مقام لشکر رسید، گفت: "امیـنی، با ایمان و معنویتش میجنگد، نه از راه نظامی و تفکّر و تاکتیکِ جنگی. امینی با ایمانش خط را میشکند؛ کلاش و آر. پی. جی و تفنگ برایش بهانه است». سردار #شهید #حاج_احمد_امینی 🌹🌷 فرمانده گردان ۴۱۰، گردان #غواصان لشکر ۴۱ ثارالله اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#غواصان_دکتر_چمران وقتی کنسروها را پخش کردند، دکتر چمران گفت:«قوطی آنها را سالم نگه دارین». بعد خودش توی هر قوطی یک شمع گذاشت و محکمش کرد که نیفتد شب قوطی ها را فرستادیم روی اروند. عراقیها فکر کرده بودند غواصها هستند تا صبح آتش می ریختند... 🍂🌾 @Karbala_1365
14.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ و تو چه میدانی از ؟ از رزمندگان حاضر در عملیاتی که شب سالگرد عملیات خواب ندارند!؟ ازشهدایی که بهترین ،مظلومترین و گمنام و غریبترین بودند!؟ 🍂🌾 🌺 ۱۰ صلوات هدیه به ارواح مطهر شهدای ۴
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣ و تو چه میدانی از #کربلای_چهار؟ از رزمندگان حاضر در عملیاتی که شب سالگرد عملیات خواب ندارند!؟ ازش
'ساحلِ' خونینش ، را به خاطر دارد که در شبهای عملیات ، از سیم خادارِ نـَفــس، گــذشتند و دل به دریای بیکرانِ و عرفان زدن…🕊 اروند قتلگاه شهیدانی است که جز عشق چیزی را ندیدند...❣
❤️ ۰۰۰ سلام سردار سالهاست از پروازت میگذرد اما نگاهت ، لبخندت و عشقت کهنه نشده! در این روزهای سخت، لحظه ای نیست که جایت خالی نباشد در گوشه گوشه از شهرم در زیر این آسمان که شاهد رشادتها و شجاعتهایت بود و حالا چقدر دلتنگم💔 دلتنگ تو، بهترین فرمانده، …❣ دلتنگ وجودت که سالهاست از آسمانها نظاره ام میکند. کاش بودی، کاش میشد برگردی، اینجا بدجور جایت خالیست… 🍃🌺🍃 🌹سردارسرتیپ فرمانده گردان مسلم ابن عقیل شهرستان ملایر :۶۷/۴/۱ غرب کشور ✨گزیده ای از : و لا تَحسبنَّ الذینَ قُتلوا فی سبیل ا... امواتا بل احیاء عند ربهم یُرزقون یا نفس من بعد الحسین(ع) مونی فبعده لا کنت ان تکونی«حضرت عباس» ای نفس، زندگی بعد از حسین(ع) ننگت باد مرگت باد.✨ 🍃❤️ @Karbala_1365
🏴 من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم پـر از عبـاس بـابـایـی پــر از عبـاس دورانـم… 🍃🌺🍃❤️🍃🌺🍃
در اینجا بس دلم تنگ است وهر سازی که می بینم بد اهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هرجا همین رنگ است…؟ 🍂💔 @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شــب‌ها را دوست دارم حال خوشی دارد ؛ سر گَردانی در خیال تــو یک دلخوشی ساده است برای من ..!! #شهید_رسول_خلیلی #شبتــون_آرام_بایاد_شھــدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمیدانم قبل #شهادت زیارت امام حسین علیه السلام رفتی یا نه ولی میدانم بعد #شهادت امامین حسنین و مادرشان حضرت زهرا سلام الله علیها به زیارتت آمدن . 🌷 @karbala_1365
✅ یک --- یک 🔴 خودتان كنيــــــــــد!! 🔴 کـــــــدام بـهتـر اســـتــ... 💠 أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىٰ تَقْوَىٰ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىٰ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. 🔶 آيا كسى كه پايه خود را بر روى و بنا كرده، بهتر است، يا كسى كه پايه كارهايش را بر لب پرتگاهى قرار داده كه ناگهان در فرو مى ريزد؟ و هرگز را نخواهد فرمود 📚: توبه، آيه 109 @karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
چه گفتی که خریدارت شدند بگو برادر من هم جان ناقابلی دارم ... 🌹 😔 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
هنوز هم دیدن این صحنه دلم را زیرورو میکند💔
وقتی روز معلوم شد، دو هفته بعد (از نوشته شدن اسمش تو اعزامی ها) رفتیم امام زاده شاهزاده حسین، آنجا محسن زنگ خورد، فکر کردم یکی از دوستانش است یواشکی گفت: آماده می‌شم، گفتم: کی بود؟ میخواست از زیرش در برود پاپی‌اش شدم گفت: فردا صبح . احساس کردم روی زمین نیستم، پاهایم دیگر نداشت، سریع برگشتیم نجف آباد، گفت: باید اول به پدرم بگم اما نباید هیچ بویی ببره ناراحت میشه، ازم خواهش کرد این لحظات را تحمل کنم و بدون گریه بگذرانم تا آب ها از آسیاب بیفتد، همان موقع عکس پروفایل را عوض کردم: من به چشم خویشتن دیدم که میرود ... ‌ ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 @karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إلهی، سالیانی می‌پنداشتم كه ما حافظ دین توایم، «أستغفِرُكَ اللهُمَّ !» در این لیل‍ة الرّغائب 1390 ه.ق. فهمیدم كه دین تو حافظ ماست، «ألحمدك اللهُمّ!». إلهی، چگونه خاموش باشم كه دل در جوش و خروش است، و چگونه سخن گویم كه خِرَد مدهوش و بیهوش است. ┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
إلهی، به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده! إلهی، راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر. إلهی، «یا مَن یعفو عن الكثیر و یعطي الكثیر بالقلیل»، از زحمت كثرتم وا رَهان، و رحمتِ وحدتم ده! ┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
💠🌸💠🌸💠🌸💠 حالا اگر چند تار مو پیدا شد چه اثر سوئی دارد؟؟؟ ✔️ بہ قول استاد قرائتی: اگر شما نقشہ ای براے رسیدن بہ گنجی داشتہ باشید؛ فرضا باید 4 متر بہ طرف راست➡️ 5 متر بہ بالا بروید⬆️ و بعد زمین را بڪند.⛏ اگر بہ جاے 4 متر 6 متر بروید! بہ گنج مورد نظر نخواهید رسید؟ 👈در این موارد هم اگر دقیقا بہ حدود الهے مقید نباشیم بہ نتیجہ مطلوب نمیرسیم. #پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر و سلام خدا بر شهدای اروند سلام بر شهدای ۴...
#شهیدمحمودرضا_حقیقی متولد ۱۳۴۶ در #اهواز برادر کوچکتر شهیدمحمدرضاحقیقی که یک سال و هشت ماه کوچکتر از برادرش بود، در ۴ دی ماه سال ۶۵ در عملیات #کربلای۴ در جزیره سهیل به شهادت رسید و پیکر مطهرش مفقودالاثر بود تا اینکه بعد از ۱۴ سال بقایای پیکرش شناسایی و در کنار برادرش به خاک سپرده شد.
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شهیدمحمودرضا_حقیقی متولد ۱۳۴۶ در #اهواز برادر کوچکتر شهیدمحمدرضاحقیقی که یک سال و هشت ماه کوچکتر از
🌸معرفی نامه 🌸 یک سال و هشت ماه بعد از محمدرضا در سال۶۴ در اهواز و در خانواده ای متدین و مذهبی به دنیا آمد. مادر و پدر شهید اصالتشان یزدی بود اما در اهواز به دنیا آمده‌ و زندگی می کردند. مادر شهیدان محمدرضا و محمودرضا حقیقی در مورد پسرانش میگوید: پسرانم دوران کودکی پر جنب‌وجوشی داشتند. همسرم فرهنگی بود؛ لذا ما زندگی ساده و متوسطی داشتیم و همواره سعی می‌کردیم از گناه دوری کنیم. زمان طاغوت که ساز و غنا همه جا رواج داشت ما از غنا دوری می‌کردیم. همسرم همواره حساب مالش را داشت و خمس را پرداخت می‌کرد؛ بعدها که فرزندانم شهید شدند هرکس دلیلی برای این افتخار از ما می‌پرسید پاسخی به‌جز مال حلال نمی‌دادم. از کودکی بچه ها سعی می کردیم تا فرایض دینی را به آنها آموزش بدهیم مثلا: محمدرضا و محمودرضا از هشت سالگی روزه می گرفتند. محمودرضا بسیار با ادب و محجوب بود. محمودرضا حدود یک سال و هشت ماه از محمدرضا کوچک‌تر بود؛ ابتدا محمدرضا وارد جبهه شد و سپس محمودرضا. در شهادتشان هم کوچک‌تری و بزرگ‌تری را رعایت کردند. بچه‌ها قبل از اینکه به منطقه اعزام شوند و یا بعد از مرخصی، ابتدا به دیدن پدربزرگ و مادربزرگشان می‌رفتند، سپس به خانه می‌آمدند. محمودرضا سه ترکش از عملیات ۸ در بدنش به یادگار داشت که پزشکان تنها یک ترکش را درآورده بودند و دو ترکش هم در بدنش باقی مانده بود. به او تذکر داده بودند که وقتی شرایطش بحرانی شده بود باید ترکش‌های دیگر را هم از بدنش در بیاورد. قبل از عملیات کربلای چهار می‌گفت: مادر جان نگاه کن دیگر نمی‌توانم دمپایی را درست به پایم کنم. انگشتانم حس ندارد، هربار که از او می‌خواستم که برای عمل جراحی برود به شوخی می‌گفت: «هر وقت که کفش نو خریدم برای عمل هم می‌روم». وی در سال شهادتش آخر دبیرستان و از نظر درسی زرنگ بود. بچه ای با استعداد که در سال سوم بودنش از دانشگاه امام صادق(ع) نامه ای دریافت شد که از خانواده اش خواسته بودند تا مدارکش را که در این دانشگاه قبول شده بود برایشان ارسال کنند. مادر شهید در این باره می گفت: بعد از شهادت محمودرضا و دریافت آن نامه، از دانشگاه تماس گرفتند و گفتند چرا محمودرضا که با رتبه سه رقمی در دانشگاه پذیرفته شده برای تکمیل ثبت نامش به دانشگاه نمی‌آید؟ تا قبل از تماس از دانشگاه ما حتی نمی‌دانستیم که محمودرضا در دانشگاه قبول شده است؛ هیچ کدام از کارهای‌شان بوی ریا نداشت. یازده ماه بعد از محمدرضا؛ محمودرضا در عملیات ۴ شرکت کرد و در شهید شد. چهارده سال بعد در سال ۷۸ محمودرضا را به همراه ۶۰۰ شهید ابتدا به مزار امام خمینی(ره) و سپس به حرم امام رضا(ع) برده بودند. چند شب قبل از اینکه محمودرضا را بیاورند خواب دیدم که به همراه همسرم روبه‌روی حرم امام رضا(ع) ایستاده‌ام و خادم‌ها دور من را گرفته‌اند. یک مدال بزرگ و زیبا به گردن من انداختند، ابتدا مدال را از چشم مردم پنهان کردم؛ ولی دوباره خادم‌ها یک مدال دیگر به گردنم انداختند و گفتند «پنهانش نکنید همه باید این مدال را بر گردن شما ببینند». سه روز بعد جنازه محمودرضا رسید؛ چند تکه استخوان و یک پلاک و تکه‌ای از بادگیرش بود. گاهی از من می‌پرسند، از اینکه فرزندانت شهید شده‌اند ناراحت نیستی؟ اشک نمی‌ریزی؟ می‌گویم کسی ناراحت می‌شود و اشک می‌ریزد که خسارت دیده باشد؛ اما پسران من آبروی من را در دنیا و آخرت حفظ کردند. 🌺یادش گرامی و راهش پر رهرو باد🌺
قصه این است 🕊 . 🕊 🕊 🕊 🕊 چه اندازه کبوتر باشی..... 🕊❣ @Karbala_1365