دراین صبـــــح زیبــــــــــا
برایتان یک حس قشنگ
یک شادی بی دلیل
یک نفس عطرخدا
یک بغل یاد دوست
ودنیا دنیا آرزوی خوب دارم
صبـــــح زیــــــباتـــــــون بخـــــــــیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سالروز_شهادت🕊🍃
گوشه ای از زندگی روحانی شهیدی که مظلومانه با زبان روزه و با وضو در حال خروح از حوزه علمیه به دست اشرار سابقه دار آسمانی شد...
🌱این کلیپ زیبا🎬را چندین بار ببینید و برای کسانی که دوست دارید بفرستید.
#طلبه_شهید
#شهید_مصطفی_قاسمی 🌷
@Karbala_1365
قرار نبود بروی
و ماه آسمان دیگری شوی،
حالا بگو بی #تو
شب ها با این همه ستاره
در آسمان دلم چه کنم..😔
#یونس_حبیبی
مداح اهل بیت هم آسمانی شد و به یاران شهیدش پیوست.🕊🌹
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
قرار نبود بروی و ماه آسمان دیگری شوی، حالا بگو بی #تو شب ها با این همه ستاره در آسمان دلم چه کنم..
مداح اونی نیست که برات فقط ذکرحسین بگه ، مداح واقعی اونیه که با اخلاص وسوز صداش مداحت کنه...
#یادت_بخیر_حبیبی💔🍂
1_90363744.mp3
5.99M
خوانده بودی:
" #ازشهداجاموندم…"
اما تو هم به رفقای شهیدت رسیدی😭
سلامم رو بشهدا بخصوص سردارشهیدمون #حاج_قاسم برسون..
خوشبحالت حاجی😭
#شهیدیونس_حبیبی
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#مداحی #زبان_حال_حضرت_رقیه #جانبازشهیدیونس_حبیبی @Karbala_1365
وقتی نام " #یونس_حبیبی" شنیده میشود ناخودآگاه نوحه زیبای
« #یااباعبداللهالحسین»
در ذهن هیئتیها تداعی میشود. "یونس حبیبی" بر اثر عوارض #مجروحیت دوران #جنگ دچار عارضه سکته مغزی شد و به کما رفت.
و امروز صبح به یاران شهیدپیوست..🕊🌹
روحش شاد
يَرَوْنَ مَقَامِي وَ يَسْمَعُونَ كَلاَمِي ...
جـز تـو
با هـر که حـرف زدم
صـدایـم را نشـنـیـد ...💔🍂
@Karbala_1365
.
دیگه مثل قدیم ، منو نمیخوای حسین؟؟
#یااباعبداللهالحسین_دلتنگ_کربلاتم💔
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
يَرَوْنَ مَقَامِي وَ يَسْمَعُونَ كَلاَمِي ... جـز تـو با هـر که حـرف زدم صـدایـم را نشـنـیـد ...💔🍂
✨
وقتی از بیدار بودنمان خیر ندید
فرمود:خوابتان هم عبادت است ...
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #را
.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_هفدهم
#صفحه۳۶
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾💧کم کم سر و کله بچه های آبی_خاکی #گردان_جعفرطیار هم پیدا شد. آنها هم حال و روز خوشی نداشتند و از بذله گویی و شوخی های گاه و بیگاه و هیاهوی لذت بخششان خبری نبود.🍂 البته ازدحام بیش از حد این بچهها، مسئولان بیمارستان را مجبور کرد که کاغذی بنویسند و بالای سرم نصب کند که ایشان نمی توانند صحبت کنند. لطفاً بعد از ملاقات ظرف پانزده دقیقه اتاق را ترک کنید. همزمان که میرفتند خانواده هایی که خبر نیامدن بچه هایشان را شنیده بودند، گروه گروه با عکس بچه هایشان می آمدند و می پرسیدند:"بچه ما #غواص بوده. میشناسیش؟ ازش خبر داری؟ " آتش می گرفتم.💔😔
تقریباً همه را می شناختم اما خبری بیشتر از آنچه که #علی_شمسی_پور داده بودن نداشتم. پدران و مادران چشم انتظار همین سوال را از #حاج_ستارابراهیمی هم می پرسیدند. او هم مثل من بی پاسخ مانده بود و فقط نگاه می کرد.
هنوز از کش و قوس پاسخگویی به خانوادهها خلاص نشده بودیم که بچههای تعاون #سپاه آمدند.
من و حاج ستار باید بر اساس اطلاعاتمان گواهی #شهادت یا #اسارت بچه ها را در یک فرم مینوشتیم. قرار شد که کسانی را که مجروح بودند چه شهادتشان را به چشم دیده بودیم و چه ندیده بودیم به عنوان #شهید اعلام کنیم. چرا که معلوم نبود آیا صدام #غواص های اسیر را زنده نگه می داردیاخیر!👣
اما در مورد متاهل ها که تعدادشان زیاد نبود احتیاط کردیم. اگر شهادتشان را به چشم خودمان دیده بودیم به عنوان شهید اعلام کنیم، اما اگر احتمال اسارتش را می دادیم به خاطر موضوع متاهل بودنشان، آنها را زنده اعلام میکردیم. که به خاطر بحث همسرانشان در زندگی آینده، دچار مشکل نشوند.
یکی از متاهل ها، معاونم، حاج محسن جام بزرگ بود که چند ماه از ازدواجش می گذشت. #محمدعراقچیان، برادر همسر او بود که علی شمسی پور گواهی شهادتش را داد. اما از حاج محسن خبری نداشتیم.
تا اینکه عکس او را روی جلد یک مجله عراقی دیدیم که روی برانکارد با لباس غواصی خوابیده بود. دیدن این عکس، امیدوارمان کرد که شاید تعداد دیگری از بچههای #غواص هم اسیر شده باشند که چنین بود.((حدود ۱۰_۱۲ نفر از آنها درحالیکه همه شان مجروح بودند ، اسیر شده بودند. و جزو اسرای مفقودین بودند، که بعد از ۴سال به وطن برگشتند.🕊))
🍃آخرین روزهای بستری شدن در بیمارستان را میگذراندم که حاج حسین بختیاری با عده زیادی از بچه های گردان جعفر طیار به ملاقاتم آمدند و بیمارستان به قدری شلوغ شد که گفتند: آقای مطهری اگر شما برید منزل، هم ما راحتیم هم خودتان.😖
و بعد از دو هفته دارو و درمان، خانه جای بیمارستان را گرفت.
زن داداش و خواهرم و عزیز یکسره غذاهای مایع و مقوی درست می کردند و از راه سرنگ میفرستادند توی معده ام. پانسمان روی زخمم را هم باز میکردند و هر روز عزیز پمادی روی سوراخ گردنم می مالید که گوشت بگیرد و فرو رفتگی جای گلوله پرشود...🌸
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_هفدهم
#صفحه۳۷
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾💧چند روز بعد، رادیو مارش عملیات جدیدی زد و عملیات بزرگ و سرنوشتساز #کربلای۵.
دیگر خبری از رفت و آمد بچه های #رزمنده برای عیادت من نبود. همه به #جبهه رفته بودند و هر روز خبر #شهادت تعدادی از آنها را که تا چند روز پیش به عیادتم میآمدند، میشنیدم و هرکدام داغ دلم را تازه می کرد؛ " #علی_خوش_بین، #مهدی_صابری، #میرآفتاب و دو برادر #رضا و #بهروزکیانیان و #بهرام_عطاییان...."
🔥 شهر همدان هم مثل بسیاری از شهرها همزمان با عملیات بچه ها در جبهه، #شلمچه، بمباران میشد.
حسابی #دلتنگ و کلافه شدم. تصمیم گرفتم به #جبهه برگردم که خبردار شدم نیروهای غواصی را در عملیات به کار نمی گیرند. روزهای آخر دلتنگی و انتظار با آوردن پیکر دو نفر از نزدیکترین دوستانم کامل شد. شهیدان: " #عباس_علافچی و #امیرخوش_شعار "🕊🌹
پشت سر تابوتشان تا گلزار شهدا حرکت کردم. هر دو را خودم داخل قبر گذاشتم.😔 زخمم که داشت خوب میشد، عفونت کرد و دوباره به بیمارستان رفتم. دو_سه نفر که از منطقه برگشته بودند، حال و روز زارم را دیدند و برای تغییر روحیه، بردنم به سلمانی و موهای سر و سبیلم را مرتب کردند.
عملیات که به روزهای آخر رسید، تعدادی از بچهها از جبهه برگشتند. عروسی یکی شان به نام رضاغلامی بود. من و حاج آقا الهی را بهعنوان ساقدوش انتخاب کرد. حالا در غوغای غم و دوری از رفقای شهیدم، رفتن به عروسی حال و حوصله خودش را می خواست که من نداشتم. آن هم در لباس ساقدوشی که گردنم را بسته بودند و یک دست کت و شلوار تنم کردند و نشستم سمت چپ داماد.😐
بچه هایی که از عملیات برگشته بودند، به حاج آقا الهی گفتند که ذکر مصیبتی داشته باشد. او هم روضه #حضرت_علی_اکبر را توی مجلس عروسی خواند. که یکدفعه دادو بیداد پدر داماد بلند شد که:آقا همه جا گریه و عزا، عروسی هم عزا؟!
همین اعتراض زمینه عوض شدن فضا و تکه پرانی و مزاح آنها را فراهم کرد.
🍃
نزدیک ۴۰ روز از مجروحیتم آن گذشت و گلویم خوب و صدایم باز شد و از لحاظ جسمی و روحی روبهراه شدم. حالا دلیلی برای ماندن در شهر نداشتم. عازم #جبهه شدم و اول سری به فرماندهی و ستاد لشکر در پادگان #شهیدمدنی #دزفول زدم. حاج مهدی کیانی وقتی دید حرف می زنم و آماده ام که دوباره بالای سر گردان غواصی باشم. خیلی خوشحال شد و گفت:
به گردان غواصی، مأموریت #پدافند در #هورالعظیم رو سپردم. برو اونجا.
❤️از این که بعد از عملیات #کربلای۴ دوباره به جمع بچهها ملحق می شدم، احساس خوبی داشتم. گردان پر از نیروهای تازه وارد شده بود. حاج حسین بختیاری کار فرماندهی گردان را به عهده داشت. آشنا به همه امور غواصی بود. تجربه #عملیات هم داشت و #اطلاعات عملیات هم کار کرده بود. بچه ها قبولش داشتند. اوضاع را که بر وفق مراد دیدم، گفتم:
حاج حسین فرماندهی گردان #غواص همچنان با تو. من توی محور کار می کنم.
به همراه او سری به پایگاههای داخل آب زدیم. پایگاهها حکم نقطه دفاعی ما را داشتند. مجموعهای از شناورها که با گونی سنگربندی شده بودند و هر پایگاه به نام یک #شهیدغواص از رفقای #کربلای_چهارمان نامگذاری شده بود.
بیشتر پایگاه ها از لحاظ استحکامات،
وضعیت خوبی داشتند. تعدادی از آنها هم داشتند، تقویت می شدند. آتش دشمن پراکنده بود ولی اگر نیروهای ادواتی خودمان، چهارتا #خمپاره شلیک می کردند، ۴۰ تا خمپاره از طرف مقابل میآمد. تنها راه مقابله ما این بود که با همکاری یگان مجاورمان _ #لشکرعاشورا _ سهمیه کم روزانه مان را جمع کنیم و از دیده بان ها بخواهیم همه را در یک ساعت هم زمان شلیک کنند. این کار برای ساعتی #هور را در آتش و انفجار مینشاند و تازه بعد از آن، نوبت دشمن می شد. بچه ها توی سنگر ها و سرپناه ها می نشستند تا دشمنی که مثل ما محدودیتی در #سهمیه خمپاره و توپ ندارد، آنقدر بزند که خسته شود.
🍂_____________________
پ.ن:
#پایگاه اول، پایگاه شهید قدرت الله نجفی با مسئولیت محمدرنجبر با ۲۳ غواص.👣
پایگاه دوم، پایگاه شهیدرضاعمادی با مسئولیت مسعود اسدی با ۲۰ غواص.👣
پایگاه سوم، پایگاه شهیدنادرعبادی نیا با مسئولیت علی منطقی با ۱۹ غواص.👣
پایگاه چهارم، پایگاه شهیدرضاعمادی با مسئولیت علی شمسی پور با ۲۲ غواص.👣
پایگاه پنجم، پایگاه شهیدتوکل زمانی.👣
پایگاه ششم، پایگاه شهیدداریوش(رضا)ساکی با مسئولیت محمدبختیاری با ۲۱ غواص.👣
فرمانده گروهان غواصی با حاج حسین یلفانی.✨
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_هفدهم
#صفحه۳۸
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌷یک روز در اثنای شلیک همزمان قبضه های #خمپاره خودی، حاج حسین بختیاری از کنار قبضه خمپاره انداز با لباس خونین برگشت.
پرسیدم:حاج حسین چی شده؟!
گفت:یکی از خمپاره اندازها ترکید و بچهها #شهید شدند.🕊
رفتم و صحنه را از نزدیک دیدم. گلوله خمپاره قاچ شده بود. ظاهراً یکی از خدمه ها به خیال اینکه گلوله خمپاره از ته خارج شده، گلوله دومی داخل لوله انداخته بود که هر دو با هم منفجر شدند و چهار نفر در جا به شهادت رسیدند. همان وقت، حاج حسین هم رسیده بود بالای سرشان و شهدا را گذاشته بود داخل #قایق و برگشته بود پیش ما.
بعد از این ماجرا رفتم سراغ #فرمانده لشکر و گفتم:
بچههای ما #غواص هستند. در منطقه پدافندی مدت زیادی مانده اند. اجازه بدهید با نیروهای دیگری عوض شود و برای استراحت بیاید عقب. حاجمهدی پذیرفت و گردان آبی_خاکی به جای ما آمد و خط را تحویل گرفت.
✨ زمزمه عملیاتی تازه بود؛ اما کی و کجا معلوم نبود. از ستاد لشکر کسب تکلیف کردم، گفتند:میتوانی نیروهایت را به #همدان بفرستی و بعد از یک هفته برگردی. بچه ها علی رغم خستگی دوران پدافند در #هور، راضی به رفتن به مرخصی نبودند. من حاج حسین و #علی_شمسی_پور ماندیم و بقیه را به زور فرستادیم به همدان و بعد از سه روز خودمان هم به آنها ملحق شدیم.
طبق سنت همیشگی، سری به خانه #خانواده_شهدا زدیم و بعد از آن اتوبوسی تهیه کردیم و راهی #مشهد شدیم.
🍃 به شهر #گرگان که رسیدیم به منزل #شهیدسبطی از #غواص های #کربلای۴ رفتیم. پدر و مادرش خیلی #محبت کردند و اصرار از پی اصرار که شبانه نروید و امشب مهمان ما باشید. پذیرفتیم و آنها هم پذیرایی گرمی کردند و صبح به سمت مشهد مقدس روانه شدیم.✨
آنجا هم مثل منزل #شهیدسبطی، همه توی یک زیرزمین در #حسینیه همدانی های مقیم مشهد، جا شدیم....
#ادامه_دارد…
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
.
اعضایی که از کانال #لفت میدید یادتون نره که #زیارت_عاشورا برای همه شهدا بخصوص #شهدای_کربلای۴ بخونید.☺️
❣🕊
4_6050784694365062339.mp3
3.43M
💫 فضیلت و پاداش روزهی روز دوم ماه مبارک رمضان در بیان پیامبر اسلام(ص)
🎙 استاد بسیطی