eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
910 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️عشق کنید ولی قول بدین برا همه خیلی دعا کنین 🔸روی نوشته زیر انگشت بزن vtour.amfm.ir وارد حرم حضرت شدید التماس دعا فراوان روی هر فلشی که کلیک کنید یک مقدار صبر کنید تصویر شفاف میشه و در هر صحن با چرخش انگشت روی صفحه میتوانید کاملا هرجای حرم مطهر خانم حضرت معصومه سلام الله علیها که دوست دارید زیارت کنید. باشه التماس دعا @Karbala_1365
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نوحِ کشتیبان ما، امام زمان است 🔹واکنش امام خمینی و رهبر فرزانه انقلاب نسبت به استفاده از الفاظ مخصوص حضرت ولی‌عصر(عج) درباره آن‌ها …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌸جاموندیم رفت… …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸جاموندیم رفت… …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و ُیک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه. من و علی هم از منطقه بر می گشتیم. تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون. پرسید:”کجا  می رین؟ “ مرد گفت: کرمانشاه . علی گفت: ” رانندگی بلدی گفت بله بلدم!. علی رو کرد به من گفت: “سعید بریم عقب. “ مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا. عقب خیلی سرد بود، گفتم: آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟. اون هم مثل من می لرزید، لبخندی زد و گفت: “آره، اینا همون کوخ نشینایی هستن که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس.” …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
❤️ : 🔅راستشو بخوای تا لحظه ی اخری که پروازت بپره امیدوار بودم ماموریتت کنسل بشه . یک ماهی بود تو برزخ و اضطراب بودیم تا مشخص بشه کی قراره بری. صبح اون روز پنجشنبه ،زودتر از همیشه از خوابی که مدتها بود درست نداشتی بیدار شدی،کولتو که با هم بسته بودیم چک کردی،چند باری بیرون رفتی و با دوستات خداحافظی کردی،دیشبش رفته بودی خرید،کیسه نجات خریده بودی،همه ی نشانه هایی که باید میدادی دادی که این سفره آخره...اما من نمیخواستم بپذیرم..نمیتونستم . موقع رفتن نذاشتی حتی تا پایین پله ها و دم در باهات بیایم .کولتو رو کتفت انداختی،سنگین بود ،قیافت درهم شد،نگرانت شدم که با این درد کتف مجروحت ،چطوری میخوای اسلحه دست بگیری ؟ دوباره گفتم عین دفعه های قبل از پسش برمیای. بغض همه ی وجودمو گرفته بودی اما گفته بودی گریه نکنم. گریه نکردم سست نشه پات. گریه نکردم با خیال راحت بری. از راه پله که پیچیدی درو بستم و رفتم تو اتاقت،از پشت پنجره دیدم که رفتی ،تو ماشین میلاد،دوستت نشستی و رفتی . " من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود"🕊 باورم نمیشه بی تو چجوری زنده ام؟ چجوری زنده ایم؟ چجوری نفس میکشیم وقتی نفسمون نیست ؟ جز اینه که خودت مواظبمونی ؟! 🔅ولادت: ۶ فروردین ۱۳۷۳ 🌷شهادت: ۴ فروردین ۱۳۹۶/ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
ننه کبری مادر پیری است که کرونا گرفته و از آلزایمر هم رنج می‌برد و در بیمارستان امام خمینی(ره) بناب بستری شده. این مادر بخاطر آلزایمر،اطرافیانش را نمیشناسد؛فکر می‌کند پرستاران، بچه‌های او وبیمارستان هم خانه اوست و اصرار دارد که روی زمین بخوابد و پرستاران بخش هم درخواست او را اینگونه فداکارانه اجابت می‌کنند...❤️😔 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 #حقیقت_کربلای۴ #قسمت_دوم
این خاطرات زیبا رو از دست ندید... 🌹🕊 💢بزرگوارانی که مایل به این کتاب زیبا هستند به ای دی زیر مراجعه کنند👇 @Komiel_110 ♥️
شـب تا سحـــر بہ عشــ♥️ـق تو تاب آورد دلــم اے زندڪَیِ من طلــوع ڪن💫 روزم بدونِ روشن نمیشود✘ است باش و زندگی‌ام را شروع ڪن ♥️ 🌹 🌹 @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
…❣🕊 🕊 👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای جانباز ، فرمانده لشکرانصارالحسین ❣🕊❣ 🌷این زیبا در یازده موج به نگارش در آماده که ما در اینجا موج نُهم و دهم ، بنام و ، را بیان میکنیم...✨ باشد که شهدای عملیات ۴ شفاعتمان فرمایند.♥️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 #حقیقت_کربلای۴ #قسمت_دوم
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 ۴ ۵ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾میخواستم وضوبگیرم که باهمان راه رفتن شلینگ تخته اش آمد، گفتم باهات کار دارم. جواب داد:نوکرتیم آق کریم! باجدیت گفتم:گوش کن آقای ! اینجا گردان غواصیه. یه باید خیلی توش و توان و جثه قوی داشته باشه. یه غواص باید شب و روز توی آب باشه. فکر میکنم شما اینجا خیلی اذیت می شین. بهتره برید گردان پیاده که کارش کمتره. همینطور که صحبت کردم ، دیدم سرش را انداخته پایین و گاهی با نوک پوتین به سنگ ریزه های جلوی پایش ضربه می زند. سکوت او برایم مایه تعجب و البته خوشحالی بود که حتما صحبت های من را پذیرفته که جوابی نمیدهد. صحبتم که تمام شد سرش را بالا آورد. چشمانش از اشک خیس شده بود.🌺 باهمان لحن داش مشتی ولی بغض آلود گفت:حاجی من میدونم که چرا داری نصیحتم میکنی و میگی که از غواصی برم. نقل ضعیف بودن جثه و کم سن وسالی من نیست. اینها بهانه است. شما از تیپ و قیافه من خوشتون نمیاد و گرنه بچه تراز من توی غواصی زیاده. حالا خواهش میکنم، التماس میکنم که بذاری همین جا بمونم.😔💔 انگار بااین جمله دلم را قاپید.💗 ازش خوشم آمد و گفتم:باشه بمون.🌸 با خوشحالی رفت و انگار از قبل به بچه ها اشاره کرده باشد، ریختند دوروبرش و قیچی و شانه آوردند و موهای سرش را کوتاه کردند و مثل یک بچه مدرسه ای از این رو به اون رو شد. اما لحن بیانش همچنان داش مشتی و داملایی بود.😂 بعداز نمازظهروعصر، بچه ها چادرها را به هم وصل کردند که باهم سرسفره وحدت بنشینند. جمع را او صمیمی ترمیکرد و تیکه های بامزه می گفت و سفره وحدت شور میگرفت و من خوشحال شدم که اورا جواب نکردم.♥️ 🍃آموزش های شبانه روزی را شروع کردیم. پنهانی به حاج محسن گفته بودم که باید از جایی مثل عبور کنیم. این حدس من بود وگرنه به درستی نمی دانستم که منطقه عملیاتی همان جایی است که نیروهای پیاده را هفته قبل در خرمشهر آرایش داده بودم. حاج محسن هم که استاد شنا و غواصی بود، سنگ‌تمام می‌گذاشت. معلمی و مدرسه در شهر را رها کرده بود و تکیه گاه اصلی من در آموزش بچه‌ها بود. آب سرد بود و شبها سردتر؛ اما او روزی دو نوبت بچه ها را داخل آب می برد. نوبت اول توی روز ، و نوبت دوم از ساعت یک نیمه شب به بعد. تا یکی دو ساعت به اذان صبح مانده، آموزش ادامه داشت. تا آن وقت که بچه‌ها با تن لرزان، لباس غواصی را از تن در می آورند و لباس خاکی می پوشیدند و به قول ، می رفتند به موقعیت منورها.✨ ✨این اصطلاح را اولین بار از او شنیدم. وقتی که بعد از تمرین سنگین شبانه و ساحل کشی از آب بیرون آمدم و لجن ها را از تنم پاک کردم و گل‌های خشک شده لای موهای سر و ریش هایم را با شانه جدا کردم و دو سه پتو از سرما به خودم پیچیدم و تنها سرم از پتو بیرون بود، که لشکر پشه کوره ها یک ریز می چرخیدند و رگباری نیشم می‌زدند. کنارم منطقی خوابیده بود. خواب که نه ، از آن چرت زدن های ملال‌آور که حالتی بین خواب و بیداری است. گاهی سرش را از زیر پتو در می آورد و می گفت:لامصبا از روی لباس غواصی هم مته میزنند تا ته گوشت ، تا برسه به استخوان. پشه ها را می گفت.😐 🍂_____________________ پ.ن: ۱_مجید پورحسینی با آن جسم نحیف و سن کم در شب عملیات کربلای۴ ، غواص آرپی جی زن شد و در اروندرود مردانه جنگید و همانجا به شهادت رسید.🌹 ۲_علی منطقی که درعملیاتی ایثارگرانه ماسک خود را به کس دیگر میدهد و خود شیمیایی میشود، که در سال ۷۲ براثر عارضه شیمیایی بشهادت رسید.🌹 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
…❣🕊 #خاطرات_روزهای_عاشقی 🕊 #هفتادو_دومین_غواص👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 ۴ ۶ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌹او را که پاسداری ۱۸ _۱۹ ساله بود، از سال ها قبل می شناختم. از ۱۴ سالگی به جبهه آمده بود و حالا یکی از ارکان اصلی گردان غواصی بود. دل و دماغ تعریف با او را در این وقت نیمه شب نداشتم. پتوها را با کلافگی کنار زدم. سرش را از زیر پتو در آورد و گفت:اگه میخوای بری بیرون مواظب باش! زیاده لو نری...😉 با لحن و کلامش آشنا بودم میدانستم که روح بزرگش را همیشه در پرده‌ای از کلمات طنزآلود پنهان می‌کند اما این بار منظورش از منور زیاداست، را نفهمیدم. دمپایی را پر کردم و از چادر بیرون زدم. ✨✨✨ ستارگان در پخش شده بودند و می درخشیدند زیر تلالو نورشان مسیری را انتخاب کردم که فقط قدم بزنم تا کمی بدنم گرم شود. مسیر لب آب را پیش گرفتم. صدای خروش امواج که به ساحل می آمد و بر می‌گشت با موسیقی منقطع جیرجیرک‌ها گوش نواز بود. هنوز مسافت زیادی از چادر فاصله نگرفته بودم که پشت سنگ های لب آب و لای نیزارها و حتی داخل چاله ها و گودال ها، قیافه بچه هایی را دیدم که هرکدام جایی را برای خواندن انتخاب کرده بودند.✨ برای یک لحظه به اندیشه افتادم که گویی میان این بچه ها فقط من بعد از آموزش غواصی با خواب کلنجار می رفتم تازه معنی منورهایی که گفته بود، را فهمیدم. چند نفر از آنان حتی روی صورتشان را با سفید پوشانده بودند که در آرامش پنهان خود، دور از هرگونه ریب و ریا ، با خدا خلوت کنند. حتماً این چفیه ها همان چتر منورها بود که روی صورت این بچه های نورانی را پوشانده بود.💫 توی آن سرما عرق شرم بر پیشانی ام نشست.با اینکه توی چند سال حضور در جبهه صحنه شب زنده داری زیادی دیده بودم و می دانستم توشه عبادت شبانه، بهترین سرمایه برای جهاد در راه خداست، اما چنین جلوه ای را در این فضا تا به حال تجربه نکرده بودم. شرمی آمیخته با شوق به جانم پنجه زد. وقتی برمی گشتم دیگر خروش امواج و صدای جیرجیرک ها را نمی شنیدم. به تانکر آب نزدیک شدم تا وضو بگیرم. دوتا از بچه‌های اهل شهرستان داشتند ظرفهای ۲۰ لیتری آب را دست به دست می کردند تا تانکر را از آب پر کنند. می شنیدم که یکی به آن دیگری با لهجه شیرین ملایری می‌گفت:دکتر جون! هنی (باز هم) آب میخواد گُمانم دوتا بشکه دِیَه(دیگر) تا تانکر پر بشه. یه ساعت داریم و اذان زود باش... داریوش(رضا) ساکی از نخبگان کنکور و رتبه های تک رقمی بود که با همشهری اش به لشکر آمده بودند. داریوش در غواصی و احمدرضا در گردان پیاده بودند. احمدرضا برای دیدن داریوش آمده بود و داریوش هم او را گرفته بود به کار. با عجله پای تانکر وضو گرفتم و چشم چرخاندن تا جایی دنج پیدا کنم. چشمم به بلمی افتاد که لب ساحل بسته بود. پریدم داخل بلم و پاروزنان تا آن طرف رودخانه گتوند رفتم. فکر می‌کردم آن طرف خبری از نیست. آن سوی آب پر بود از تخته سنگ و غار. به یکی از غارها نزدیک شدم. کنج غار طلبه جوان، بود. تک و تنها رو به قبله و پشت به من، دست قنوت رو به آسمان گرفته بود و داشت گریه میکرد. عمامه سفیدش توی سیاهی غار به چشمم می‌آمد. نخواستم صدای گامهای من خلوت عارفانه او را به هم بزند. آهسته و نرم نرمک به دهانه غار برگشتم و در کنار ساحل پشت نیزارها گم شدم.... ساعتی بعد وقتی که این سوی آب آمدم دوباره نادر عبادی نیا را دیدم. موتور برق را روشن کرده بود و دقایقی مانده به اذان صبح ضبط صوتی را که نوار قرآن پخش می‌کرد جلوی میکروفون گذاشت. وقت‌نماز همه بچه هایی که در گوشه کنار متفرق بودند ،ظرف یکی دو دقیقه جمع شدند و پشت سر طلبه جوان نماز خواندیم. بعد از نماز به حاج محسن گفتم من به حال عبادی نیا خیلی غبطه میخورم. حاج محسن با من هم نظر بود و گفت بچه ها بهش میگن . نماز بچه ها با وجود او یک دقیقه این ور و اون ور نمیشه...✨ ____ پ.ن: ۱_شهید احمدرضا احدی صاحب اثر ماندگار حرمان هور و رتبه اول کنکور پزشکی در سال ۱۳۶۳ با دوستش داریوش(رضا) ساکی در دانشگاه شهید بهشتی تهران درس می خواندند. داریوش ساکی در عملیات کربلای ۴ احمدرضا احدی در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند.🌹 ۲_نادر عبادی نیا در شب عملیات کربلای ۴ غواص آر پی جی زن شد و در اروندرود در همان شب به شهادت رسید.🌹 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بخاطر درخواست اعضا برای بیشتر قراردادن خاطرات در کانال، دونوبت داستان رو قرار میدیم.. إن شاءالله ناشر و شهداباشید با داستان..🌹 💢این کتاب دارای ۱۱ قسمت هست که ما در کانال ۲ قسمت آن را قرار میدهیم ، عزیزانی که مایلند کتاب رو کنند به آی دی خادم کانال مراجعه کنند.. ممنون از همراهی گرمتون یاعلی✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ بگذار ... بگویم ، آخر فهمیدم ... چه ربطی ، بهم داریم !!! تو ادامه وجود منی ..."♥️ 🌸🍃 @Karbala_1365
مداحی آنلاین - دختر بی مثل باباشه - مهدی رعنایی.mp3
3.76M
🌸 (س) 💐دختر بی مثل باباشه 💐شیرینه و عسل باباشه 🎤 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
💗 در دفتر شعر ڪربلا این خاتون عمرےسٺ بہ دردانہ تخلص دارد بالاے ضریح او مَلڪ حڪ ڪرده در دادن حاجاٺ تخصص دارد 💖🎊 💝🎉 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄