ما
شانه خالی کردیم
و آنها
هنوز #پلاک
گردنشان است ...
@Karbala_1365
🔴
⚡️⚡️ #تلنگر…
#برادر آن است که تورا در #کارخیر شریک و تشویق کند !
نه آن کس که تو را از کار خیر باز دارد…
@Karbala_1365
مکالمهای بین گوگل و یک فرد که قصد سفارش پیتزا را دارد:
کاربر: سلام، اونجا گوردان پیتزا هست؟
گوگل: نه آقا، اینجا پیتزا گوگل هست.
کاربر: یعنی شماره اشتباهی رو گرفتم؟
گوگل: نه، این پیتزا فروشی رو گوگل خریده.
کاربر: آها، میخوام یه پیتزا سفارش بدم.
گوگل: از همیشگی میخواید؟
کاربر: همیشگی؟ شما میدونید من همیشه چی سفارش میدم؟
گوگل: با توجه به شمارتون، شما در 15 سفارش قبلیتون پیتزای بزرگ با پنیر دوبل سفارش دادید.
کاربر: بله، درسته! این بار هم مثل همیشه باشه.
گوگل: بهتر نیست این دفعه یک پیتزای متوسط سبزیجات سفارش بدید؟
کاربر: نه من از سبزیجات متنفرم.
گوگل: اما وضعیت کلسترول شما اصلاً خوب نیست!
کاربر: از کجا میدونید؟
گوگل: ما نتیجه آزمایش خون شما برای 7 سال گذشته رو داریم.
کاربر: شاید اینطور باشه اما من اون پیتزایی که پیشنهاد دادید رو نمیخوام. من برای کلسترول بالا دارو استفاده کردم.
گوگل: اما شما داروهاتون رو منظم مصرف نمیکنید. توی چهار ماه گذشته تنها یه بار یک بسته قرص 30 تایی از داروخانه ... برای تنظیم کلسترول خریدید.
کاربر: بقیه قرصها رو از یه داروخانه دیگه خریدم.
گوگل: اما از تراکنشهای کارت اعتباری شما همچین چیزی دیده نمیشه.
کاربر: نقدی حساب کردم.
گوگل: اما با توجه به حساب بانکیتون، همچین پولی رو هزینه نکردید.
کاربر: یه حساب بانکی دیگه دارم!!!
گوگل: توی لیست مالیات شما چیزی درباره حساب دیگه ذکر نشده.
کاربر: برو به جهنم با پیتزات... من از گوگل، فیسبوک، توییتر و واتس آپ و... متنفرم. میخوام برم به یه جزیره بدون اینترنت، جایی که هیچ اینترنت و خط موبایلی نباشه که جاسوسی منو بکنه...
گوگل: بسیار خوب، اما باید پاسپورتتون رو تمدید کنید چون 5 هفته پیش منقضی شده...☺️
نه پــ🕊ــرواز بلدم،
نه بال و پرش را دارم..
دامهای دنیایی اسیرم کرده اند..
ولی من میخواهم
اسیر نگاه تـ❤️ـو شوم و بس..
#نگاهتو_از_من_برندار
★بابایت
همان #بابای خوب قصّه هاست
★که پرواز کرد🕊
آرامشش♥️ سهم ما شد
و #طعنه ها، نصیب بچه های بابا شُد
ببخش که ما اینقدر بد هستیم😔😔
#شهید_سجاد_عفتی
🌹🍃🌹🍃
يا مُجيبَ نِدآءِ يُونُسَ فِي الظُّلُماتِ
اۍ پاسخ دهنده به نداۍ #يونس در دل تاريكيـها
•| قسمتی از
#دعای_مشلول
#تاخدا
🌺دوم اردیبهشت #سالروزتاسیس_سپاه
🌺 #امام_خامنه_ای:
یکی از بخشهای مهم کارنامه #سپاه انقلابی زیستن و انقلابی ماندن است.
@Karbala_1365
خداوندا!
سرمن، عقلمن، لبمن، شامّهمن، گوش من، قلبمن، همهاعضا و جوارحم در همین امید به سر مۍبرند؛
یاارحمالراحمیــــن!
مرابپذیـــر؛ پاڪیزهبپذیر؛
آنچنان بپذیر ڪه شایسته دیدارت شوم.
جز دیدار تو را نمۍخواهم،
بهشت من جوار توست، یاالله!
📚| بخشی از وصیت نامه
#سرداردلها♥️
@Karbala_1365
🌹اگر بخواهم برای شهید کاظمی نامهای بنویسم، خواهم نوشت " #مرا_ببر…"
✍شهید سلیمانی: این شهید والامقام اینگونه میگوید: «من همیشه به احمد (شهید احمد کاظمی) میگفتم «الهی دردت بخوره تو سرم»، اصطلاح من بود نسبت به احمد، دورت بگردم. من دلم میخواست واقعاً، آنچه مکنونات قلبی من است. از خدا این رو می خوام که خدا هر چه سریعتر به او ملحق کند. به او اگر بنویسم، این را خواهم نوشت من را ببر ...»
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
#شهیدحاج_احمد_کاظمی
@Karbala_1365
شرط عاقبت بخیری✅
از نگاه دو سپهبد
#شهیدصیاد شیرازی
و🌹🌹🌹
#شهیدسلیمانی عزیز
✨✨✨اللهم عَجّل لِولیکَ الفَرَج والعافِیهَ و العاقِبَهَ وَالنَصر.✨✨✨
@Karbala_1365
نام: ابراهیم هادی💫
تاریخ تولد : ۱۳۳۶/۰۲/۰۱
تاریخ شروع گمنامی(شهادت): ۱۳۶۱/۱۱/۲۲
محل شهادت: فکه (والفجر مقدماتی)🕊
#تولدت_مبارک_ابراهیم_جان
🌹🌸🎂🌸🌹
📚اگر تا حالا کتاب:
#سلام_بر_ابراهیم رو نخوندی حتما بخون
ضرر نمیکنی😊😉
امتحانش شفاعت شهدا نصیبمان✅
@Karbala_1365
بہدنیــاآمــدے
هـادےبمـٰانی
ٺوهسٺی،زندہاے
پسهــادےاَم باش…
+داداشابراهیمم
#هادۍدلهــــا #علمــدارڪمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
#سلام_بر_ابراهیم
#سالروز_ولادت
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
بہدنیــاآمــدے هـادےبمـٰانی ٺوهسٺی،زندہاے پسهــادےاَم باش… +داداشابراهیمم #هادۍدلهــــا #علمـ
-❁🌸 #پای_درس_شهید 🌸❁-
همیشہ میگفت :
در زندگی ، آدمی موفق تر است ڪه
⇜ در برابر عصبانیت دیگران " صبور " باشد.
⇜ و ڪار بی منطق انجام ندهد.
👈 و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود .👌
#شهیدابراهیم_هادی🕊♥️
📚 سلام بر ابراهیم
@Karbala_1365
💫 خورشید نگاه تو
آسمان را روشن مےڪند
🌟لبخنـد میزنے
بهار مےشود
صدایم میڪنے
نسیم مےوزد
هر روز هفته تویے
شهید_جواد_الله کرم🕊
@Karbala_1365
من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلودهاش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم...!
" #شهیدمصطفی_چمران"
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #حق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #حق
.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_دوازدهم
#صفحه٢٤
🕊
🍂🍃🌾
🕊
💧از #جزیره_ام_الرصاص یعنی از تیررس عراقی هایی که با انگشت ما را نشان می دادند دور شدیم. ما باید بدون درگیری به سمت ساحل #اروندرود یعنی جناح چپ ام الرصاص می رفتیم. هنوز باورمان نمیشد که به میانه راه رسیده باشیم و هنوز نمی دانستیم در این شرایط، دشمن چرا به طرف ما تیراندازی نمیکند! فقط تیراندازیهای کور میشد و من فکر کردم که آیا کسی هم مجروح یا #شهید شده است یا نه. برای اطمینان از این موضوع دستم را از حلقه طناب جدا کردم و ستون را از ابتدا تا انتها رفتم. انتظار داشتم که حداقل با پیکر بیجان ۳_۴ #غواص روی آب مواجه شوم. اما همه سالم بودند. فقط #قدرت_الله_نجفی گفت:میان امواج فین از هایم جدا شد.
گفتم: برگرد.
گفت: نمی خواهم برگردم.
حاج محسن هم نظر من را داشت و به قدرت الله گفت باید برگردی.
قدرت الله علیرغم میلش، حلقه طناب را از دست بیرون آورد و بدون فین به طرف خرمشهر شنا کرد.
بیشتر را طی کرده بودیم و از کنار جزیره ام الرصاص دور شده بودیم. دلم روشن شد که به خط مقابل که راهکارمان بود، خواهیم رسید و خط را خواهیم شکست. که یکباره صدای وحشتناک پرواز هواپیمای دشمن در #آسمان پیچید و چند ثانیه بعد انبوهی از منورهای خوشهای از #هواپیما رها شد و سرتاسر رودخانه اروند را مثل روز روشن کرد.
تا آن زمان، نه من و نه همرزمانم و پس از گذشت پنج سال از جنگ، ندیده بودیم که هواپیماهای دشمن هنگام شب به پرواز درآیند و منور بریزند. منور هایی که مثل چراغ در آسمان ایستاده بودند و تا جایی که چشم کار میکرد روشن کرده بودند.
# آیا_عملیات_لو_رفته؟؟!!
دیگر شک نکردم که دشمن از پیش برای مقابله با ما در این منطقه ما آماده شده؛ اما راهی جز فین زدن به سمت دشمن وجود نداشت. دشمنی که با کمک این مانورها میتوانست تک تک #غواص هایی را که سرهایشان از آب بیرون بود، بشمارد و با تک تیراندازهایش آنان را بزند. اما ترجیح می داد ما به خط شان نزدیکتر شویم تا تیرهایشان خطا نرود. زیر نور #منور ها توی آب سرد اروند من و حاج محسن با تمام قدرت فین میزدیم و حتماً انرژی ما به نفرات پشت سرمان توان و انگیزه فین زدن بیشتری میداد.
🍂____________________
پ.ن:
جانبازکریم مطهری:
طلبه جوان قدرت الله نجفی به اصرار من و حاج محسن جام بزرگ به ساحل خودی برگشت؛ اما همان جا در خشکی در خرمشهر بر اثر انفجار گلوله توپ دشمن به شهادت رسید. او اولین شهید از شهدای جمع ما در کربلای ۴ بود.🕊🌹
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_دوازدهم
#صفحه۲۵
🕊
🍂🍃🌾
🕊
حرکت سریع ستون نشان میداد که همه با قدرت فین میزنند. به پشت روی آب خوابیده بودم و همزمان با فین زدن، چشمم به مانورهایی بود که یکی یکی خاموش می شدند. آسمان هیبت شبانه گرفت. اما باز صدای هواپیماها توی مغزم پیچید که این بار به جای ریختن منور، ساحل #خرمشهر و اسکله های ما را در حاشیه رودخانه کارون بمباران کردند. این بمباران هم مثل ریختن منورها حساب شده بود، چراکه اسکلهها مملو از نیروی پیاده بودند که میخواستند بعد از شکسته شدن خط به ما ملحق شوند.
حالا به جای آسمان، اسکله حاشیه کارون با شعله هایی که بر جان قایق ها افتاده بود روشن شد. دیدن این صحنه توسلم را بیشتر کرد. اگر در ادامه راه تردید می کردم، ستون ناچار به بازگشت میشدند و معلوم نبود هنگام برگشت، کسی از رگبار تیربارها و شلیک آرپیجی هایی که به سویمان گشوده شده بود، جان سالم به در ببرد تنها یک راه داشتیم، که این ۱۰۰ متر باقیمانده را به سمت دشمن فین بزنیم و زیر این همه آتش خط را بشکنیم.
در این لحظه، خش خش صدایی از بی سیم تلفنکن که همراهم بود میآمد. صدای سیدمسعودحجازی (فرمانده طرح و عملیات لشکر)را شنیدم.
کریم،کریم، مسعود.
گفتم:ماکمتراز صد متر با هدف فاصله داریم.
گفت:معطل نکنید؛بزنید! معطل نکنید؛بزنید!
حتی اگر دستور #فرمانده طرح و عملیات لشکر هم نبود، آتش دشمن مجبورمان میکردند که دست هایمان را از داخل طناب بیرون بیاوریم و ستون خطی و منظم تبدیل به آرایش افقی و پراکنده شود و لابد کسانی که تا آن لحظه تیر خورده بودند یا شهید شده بودند تسلیم امواج خروشان #اروند شدند. از میان بچهها #امیرطلایی با اینکه سرش تیر خورده بود اما باز فین میزد تا به ساحل دشمن برسد در هنگامه آتش و انفجار و باروت، اولین آرپیجی را #نادرعبادی_نیا زد و متعاقب آن، #مجیدپورحسینی(شهید) با نارنجک انداز به طرف دشمن شلیک کرد. چند نفری هم از داخل آب به طرف دشمن که _ تیر تراش _ میزد، چند رگبار گرفتند. ولی من با حاج محسن فقط فریاد می زدیم: "خودتان را برسانید به ساحل."
🍂____________________
پ.ن:
آزاده وجانبازسیدرضاموسوی:
من دقیقاً پشت سر امیرطلایی بودم. یک تیر رسامی آمد، میانآب نشست و کمان کرد و خورد میان پیشانی امیرطلایی و از پشت سرش آمد بیرون. امیر همیشه کلاه غواصی داشت این سردی آب و کلاه باعث شد که خونریزی آنچنانی نداشته باشد. به هوش هم بود.
گفتم: امیر شما تیر خوردی بیا برگرد.
گفت:هیس. به بچهها نگو. تاهرجاکه توانستم میایم .هر جا هم نتوانستم هلم بده. فقط بچه ها نبینند، نمیخواهم روحیه شان به هم بریزد. رفتیم تا رسیدیم به ساحل دیدم پشت سر هم هی میرود زیر آب. نمیتوانست حرف بزند با یک حالت خرخر داشت جان می داد...شهیدطلایی درکنارساحل براثر همان تیر بشهادت می رسد.🕊🌹
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_دوازدهم
#صفحه۲۶
🕊
🍂🍃🌾
🕊
💧یک آن احساس کردم که پاهایم به گِل نشسته است. #فین ها را کندم و با پاشنه روی گِل ها حرکت کردم. با همان چند شلیک بچه ها، بیشتر نیروهای دشمن از خط اولشان عقب رفته بودند و چند نفری لب کانال به سمت ما شلیک می کردند. مقابلمان #سیم_خاردارهای حلقوی و موانع #خورشیدی بود که حرکت مان را کند می کرد و به دشمن فرصت می داد که بچهها را تک تک توی باتلاق بزند. صدای رگبارهای پیاپی، ناله و ضجه بچه هایی را که دم ساحل تیر خورده بودند را در خود گم میکرد. چند نفر به صورت روی گِل ها افتاده بودند و یکی هم روی خورشیدی به سینه خوابیده بود و تکان میخورد. شناختمش #رضاعمادی یکی از همان طلبههای گردان غواصی بود و من نمی دانستم داوطلبانه روی خورشیدی افتاده تا بقیه #غواصها روی او را بگذارند و از رویش عبور کنند. سیم خاردارهای مقابلمان را رضا عراقچیان باز کرد و من اولین رگبار را به طرف چند نفری که از توی کانال به طرف ما شلیک میکردند، گرفتم. هزار متر عرض اروند را شنا کرده بودیم اما این ۲۰ متر باتلاق زمینگیرمان کرده بود. از همانجا شروع کردیم به پرتاب نارنجک. چند عراقی که در داخل کانال مقابل ما بودند به طرفمان نارنجک میانداختند. یک دفعه دردی در کمرم پیچید که بی اختیار به زانو نشستم. موج انفجار کمرم را گرفته بود، اما میتوانستم با وجود درد حرکت کنم. چند قدم برداشتم. کمی به دشمن نزدیک تر شدم. یک تیربارچی سمج عراقی، سر تیربار #گرینوف را خوابانده بود روی بچه ها و آنها را درو می کرد. چند تیر به گِل های دور و برم خود. جرقه هایی که از اصابت گلوله به آهن خورشیدی ها می خورد حواسم را پرت کرد. فریاد زدم:"خاموشش کنید.خاموشش کنید."
داشتم این را تکرار می کردم که تیری از گوشه سمت چپ لبم وارد شد و از داخل گلویم خارج شد و دهانم یک آن سوخت. با صورت روی گِل افتادم و مثل گوسفندی که کارد گلویش را ببرد خِرخِر کردم. سعی کردم بچه ها مرا نبینند؛ مبادا تأثیری در روحیه آنها بگذارد و با چشم دور و برم را نگاه کردم. #داریوش(رضا) #ساکی و #امیرطلایی لای خورشیدی ها با تلاطم امواج بالا و پایین می شدند. حاج محسن هم به پشت، کمی آن طرف تر افتاده بود...
#ادامه_دارد….
🍂____________________
پ.ن:
آزاده و جانبازسیدرضاموسوی:
قسمتی بود که خورشیدی تقریباً چسبیده بود به کانال. رضاعمادی مجروح شده بود، خودش را به هر شکلی رسانده بود بالای خورشیدی و بچهها را قسم داد به حضرت زهرا و گفت: بچه ها دارند یکی یکی شهید می شوند. بیایید از روی من عبور کنید. این بچههایی که کپ کرده بودند از روی رضا رد شدند. یکی از بچههایی که با ما اسیر شد گفت: من آخرین نفری بودم که از روی رضا رد شدم و شنیدم استخوانش زیر پایم شکست، ولی رضا آخ نگفت…✨
رضاعمادی همانجا بر روی خورشیدی بشهادت می رسد.🕊🌹
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄