『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
مادرش میگفت: هر موقع میخواست بره مدرسه از مسیر کوچه نمیرفت، از پشت خونه دور میزد و سرش رو می انداخت
❣خدا رضا رو به زیباترین نحو عاشقانه هاش برد...
رضا تا دید زخمی شده و راه که ازسیم خاردار و خورشیدی ها بسته بود ، باز نشده ، عشق بازی رو به اوج خودش رسوند و تن زخمیش رو انداخت روی #خورشیدی ها و همرزمهاشو قسم داد به حضرت زهرا(س) که از روش رد بشند و برن تا خط رو بگیرند...
❣
درست مثل همرزمش #شهیدرضاساکی که چندمتر اونطرف خوابید روی سیم خاردارها تا بچه ها از روش رد بشند و خط رو بگیرند...
و فرماندهی رو در حق بچه هاش تمام کرد....✨
❣
#کربلای۴ قصه واقعی این شیرمردهاست... قصه نهایت زیبای عاشقی یک عده جوون با سن های کم...
🍃🕊
@Karbala_1365
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_دوازدهم
#صفحه۲۶
🕊
🍂🍃🌾
🕊
💧یک آن احساس کردم که پاهایم به گِل نشسته است. #فین ها را کندم و با پاشنه روی گِل ها حرکت کردم. با همان چند شلیک بچه ها، بیشتر نیروهای دشمن از خط اولشان عقب رفته بودند و چند نفری لب کانال به سمت ما شلیک می کردند. مقابلمان #سیم_خاردارهای حلقوی و موانع #خورشیدی بود که حرکت مان را کند می کرد و به دشمن فرصت می داد که بچهها را تک تک توی باتلاق بزند. صدای رگبارهای پیاپی، ناله و ضجه بچه هایی را که دم ساحل تیر خورده بودند را در خود گم میکرد. چند نفر به صورت روی گِل ها افتاده بودند و یکی هم روی خورشیدی به سینه خوابیده بود و تکان میخورد. شناختمش #رضاعمادی یکی از همان طلبههای گردان غواصی بود و من نمی دانستم داوطلبانه روی خورشیدی افتاده تا بقیه #غواصها روی او را بگذارند و از رویش عبور کنند. سیم خاردارهای مقابلمان را رضا عراقچیان باز کرد و من اولین رگبار را به طرف چند نفری که از توی کانال به طرف ما شلیک میکردند، گرفتم. هزار متر عرض اروند را شنا کرده بودیم اما این ۲۰ متر باتلاق زمینگیرمان کرده بود. از همانجا شروع کردیم به پرتاب نارنجک. چند عراقی که در داخل کانال مقابل ما بودند به طرفمان نارنجک میانداختند. یک دفعه دردی در کمرم پیچید که بی اختیار به زانو نشستم. موج انفجار کمرم را گرفته بود، اما میتوانستم با وجود درد حرکت کنم. چند قدم برداشتم. کمی به دشمن نزدیک تر شدم. یک تیربارچی سمج عراقی، سر تیربار #گرینوف را خوابانده بود روی بچه ها و آنها را درو می کرد. چند تیر به گِل های دور و برم خود. جرقه هایی که از اصابت گلوله به آهن خورشیدی ها می خورد حواسم را پرت کرد. فریاد زدم:"خاموشش کنید.خاموشش کنید."
داشتم این را تکرار می کردم که تیری از گوشه سمت چپ لبم وارد شد و از داخل گلویم خارج شد و دهانم یک آن سوخت. با صورت روی گِل افتادم و مثل گوسفندی که کارد گلویش را ببرد خِرخِر کردم. سعی کردم بچه ها مرا نبینند؛ مبادا تأثیری در روحیه آنها بگذارد و با چشم دور و برم را نگاه کردم. #داریوش(رضا) #ساکی و #امیرطلایی لای خورشیدی ها با تلاطم امواج بالا و پایین می شدند. حاج محسن هم به پشت، کمی آن طرف تر افتاده بود...
#ادامه_دارد….
🍂____________________
پ.ن:
آزاده و جانبازسیدرضاموسوی:
قسمتی بود که خورشیدی تقریباً چسبیده بود به کانال. رضاعمادی مجروح شده بود، خودش را به هر شکلی رسانده بود بالای خورشیدی و بچهها را قسم داد به حضرت زهرا و گفت: بچه ها دارند یکی یکی شهید می شوند. بیایید از روی من عبور کنید. این بچههایی که کپ کرده بودند از روی رضا رد شدند. یکی از بچههایی که با ما اسیر شد گفت: من آخرین نفری بودم که از روی رضا رد شدم و شنیدم استخوانش زیر پایم شکست، ولی رضا آخ نگفت…✨
رضاعمادی همانجا بر روی خورشیدی بشهادت می رسد.🕊🌹
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_چهاردهم
#صفحه۳۰
🕊
🍂🍃🌾
🕊
💧آیا باید بمانم یا برگردم؟
سید حسین معصوم زاده گفت: حاجی خدا وکیلی ما فکر کردیم تو شهید شدی. حالا که نشدی وبال گردن ماشو و با ما بیا.
داشت از سرما دندان هایم به هم می خورد. از شرمساری نگاهی از حسرت به دور و بر انداختم. نزدیک ۱۰ نفر از #غواصها به حالت دمر روی #خورشیدی ها افتاده بودند و با امواجی که به ساحل می خورد بالا و پایین می شدند #منطقی و معصوم زاده زیر بغلم را گرفتند و به زور نشاندنم. علی منطقی رفت و از پای یکی از شهیدان، یک جفت فین غواصی در آورد و کرد پاهای من.
جدیت آن دو نفر را که دیدم، به حاج محسن اشاره کردم و به آن دو گفتم:بروید و حاج محسن را بیاورید. منطقی با اشاره و تقلید ادای من، تویی آن تاریکی فهماند که حاج محسن نمی تواند جم بخورد و خودش خواسته که بماند.
#ادامه_دارد…
🍂______________________
پ.ن:
سیدحسین معصوم زاده:
آمدیم از حاج محسن پرسیدیم چه کار کنیم؟ تکلیف چیه؟ ما خط رو شکستیم. اینجا هم پاکسازی شده، ولی از نیروی کمکی که قرار بود با قایق بیان، خبری نیست. حاج محسن یه ارزیابی کرد و گفت: آتش دشمن نمی ذاره قایقها بیان. شما اگه میتونید با شنا مجروح ها رو برگردونید.#علی_شمسی_پور رفت و با علی منطقی آمد. شدیم سه نفر و هر سه مجروح. گفتیم:حاج محسن معاون گردانه. اون رو ببریم. تا خواستیم بلندش کنیم گفت:نه دست نزنید، تیر خورده از کتف و از پشتم. برید حاج کریم رو ببرید.
حالا ما فکر میکردیم آقای #مطهری شهید شده. دیدیم نه، یه کم اونطرفتر حاج #کریم بلند شده اما تیر خورده گلوش و خِرخَر میکنه. تیر جوری گردنش رو شکافته بود که یه مشت دست می رفت داخلش. خلاصه آقای مطهری را کشان کشان بردیم ساحل و گشتيم یك جفت فين كه مال یك شهید بود، پاش کردیم. منطقی از این طرف کتفش گرفت و من از اون طرف دیگه و رفتیم داخل آب.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #حقیق
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_پانزدهم
#صفحه۳۱
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾💧ساعت ۳:۳۰ شب بود و تا ساعتی دیگر هوا روشن میشد. هنوز بین ماندن و برگشتن مردد بودم که دو نفری با هم هُلم دادن داخل آب. اولین موج که به گلویم خود، آب از داخل زخم تا ته ريه ام رفت و شوری نمک، همراه با سرفه های خونی تا مغزم را سوزاند؛ اما چارهای نبود، باید فین می زدم. فقط سرم نباید زیر آب می رفت.💧
کمی که از ساحل دشمن جدا شدیم معصوم زاده و #منطقی که تا آن لحظه زیر بغلم را گرفته بودند و کمک میکردند، یک آن رهایم کردند. معصوم زاده گفت: این دیگه بردن نداره! یکی شان رفت به سمت چپ و آن دیگری به سمت راست و من فکر کردم که خسته شدن و رهایم کردند، اما خیلی زود برگشتند و دوباره زیر بازوهایم را گرفتند.
کمی فین زديم و جلو آمدیم. همه طرف آب بود درست مثل وسط دریا. اصلاً ساحل پیدا نبود. معصوم زاده می گفت: از این طرف برویم و #علی_منطقی طرف دیگر را نشان میداد. فهمیدم جهت را گم کردهاند. به سمتی که مطمئن بودم ساحل #خرمشهر است، چرخیدم و با کف دست روی آب زدم تا جهت را نشانشان بدهم. بالاخره تسليم نظر من شدند.
به سمتی که آمده بودیم، فين زدیم. مقداری آمدیم و باز این دو زیر بغلم را رها کردند و رفتند و دوباره آمدند. این صحنه تا چند بار تکرار شد و هر بار من فکر کردم جهت را گم کردهاند؛ اما نمی دانستم که هر دو زخمی اند و خسته شده اند و گلوی شکافته من را که میبینند بیشتر ناامید میشوند. اما انگار وجدان رهایشان نمیکرد و دلشان نمی آمد که مرا وسط #اروند رها کنند.
توی آن
تاریکی، یکباره چشم منطقی به یک باک بنزین قایق موتوری افتاد که روی آب افتاده بود. پیدا بود قایق را زدهاند. تکه های سوخته قایق، کمی آن طرفتر با جریان آب به سمت #خلیج_فارس میرفت. منطقی شنا کنان به طرف باک بنزین رفت و آن را آورد و گذاشت زیر شکم من و همانجا گفت:آخیش راحت شدیم از دست این اوسا کریم.
توی برزخ بین مرگ و زندگی لبخندی روی لبم گُل کرد. چند متر به راحتی آمدیم که رگبار تیربارچی های دشمن از پشت سر سرعتمان را بیشتر کرد. تیرهای سرخ وزوزکنان به سینه آب می خوردند، کمان می کردند و می رفتند رو به آسمان. هر آن منتظر بودم گلوله ای پشت سرم بنشیند و مغزم را متلاشی کند.
نمی ترسیدم ولی نگران این دو #غواص مجروح بودم که صدای رگبار که بلند می شد هر دو سر شان را زیر آب میبردند و بعد از چند ثانیه بیرون میآمدند. رگبار تیربارها و شلیک آرپیجی تمام شد و جایش را به انفجار پیدرپی #خمپاره روی آب داد. خمپارهها مثل شهاب سنگ از آسمان فرود می آمدند و با انفجارشان روی آب، حجمی از آب بالا میرفت و روی سر و صورتمان میریخت. هر چه جلوتر می رفتیم لاشههای قایقهای متلاشی شده خودی بیشتر میشدند.
قریب یک ساعت بود که روی آب بودیم و فین می زدیم که یکدفعه پاهایمان به گل نشست.
هوا هنوز تاریک بود، اما منورها نشان میدادند که آب جزر شده و ما باید مسافت زیادی را از داخل گل و لای که بوی ماهی مرده میداد، عبور کنیم. سرم گیج می رفت. گلویم از شدت آب شور اروند می سوخت. رمقی در پاهایم باقی نمانده بود. این دو نفر که تا حالا جورم را کشیده بودند، با وجود زخمشان و پاهایی که تا زانو توی گل رفته بود، دیگر نمی توانستند دستم را بگیرند.
چارهای نبود به هر شکل باید این ۱۰۰ متر را از میان گل و باتلاق میرفتیم.
می رفتیم و میافتادیم. بالاخره رسیدیم به جایی که مقابلمان پر از #سیم_خاردار و موانع #خورشیدی بود. سیدحسین معصوم زاده گفت:اشتباه آمدیم اینجا جزیره #ام_الرصاصه و ما با دست خودمان آمدیم داخل عراقی ها...😢
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_بیست_دوم
#صفحه۴۹
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌹 دو_سه روز بعد مردم شهر، گروه گروه و سوار بر اتوبوس، برای دیدن مانور بچههایشان عازم سد اکباتان در حاشیه شهر شدند. من هم خانواده خودم و خانم را آوردم. مردم روی تپه های مشرف به سد بزرگ اکباتان نشستند.
بسیاری از خانواده های #شهدای_کربلای۴ که پیکر فرزندانشان برنگشته بود، قاب عکس به دست آمده بودند.
مانور در گام اول با اجرای یک آتش تهیه پرحجم، با شلیک مینی #کاتیوشا و #خمپاره شروع شد و زیر آتش، من با بیسیم به #محمداصغری دستور حرکت دادم و خودم کنار مجموعه فرماندهان لشکر، #غواصان را هدایت کردم. مردم هم مثل من، توی روز روشن سرهای بیرون از آب بچههای غواص شان را میدیدند. گاهی صدای #صلوات شان سرهای #غواصان را به سمت عقب می چرخاند. دشمن فرضی هم از آن سوی خشکی به طرف غواصان تیر مشقی زد. غواصان ظرف ۱۰ دقیقه عرض سد را فین زدند و به #خورشیدی ها و #سیم_خاردارهای آن سوی آب رسیدند. پس از معبر زدن، به سمت دشمن فرضی که توی کانال ها پنهان شده بود، یورش بردند و فریاد الله اکبر مردم برخاست و متعاقب شکسته شدن خط توسط غواصان قایق های پر از نیروی پیاده، دل آب را شکافتند و #عملیات را از سر پلی که غواصان گرفته بودند، با تسخیر مواضع دشمن فردی در عمق، ادامه دادند.
عملیات که تمام شد حاج مهدی روحانی مسئول واحد طرح و عملیات گفت: کریم حاضر شو بریم جنوب. خانواده برگشته بودند. فرصتی برای رفتن به خانه و خداحافظی نبود. روی کاغذی دو_سه خط برای سیده خانم نوشتم و عذرخواهی کردم. سپس کاغذ را به جواد پولکی مسئول پشتیبانی گردان غواصی دادم و گفتم آقا جواد این کاغذ را برسون به منزل ما.
از سد اکباتان با حاج مهدی روحانی و جواد قزل عازم جنوب شدیم. توی راه، حاج مهدی گفت: کریم به فرمانده لشکر پیشنهاد دادم که تو بیایی پیش ما توی واحد طرح و عملیات و معاون اطلاعات من بشی.
گفتم: من از بچه های غواصی نمیتونم جدا شم.
گفت: کار غواصی دیگه تموم شد. هر منطقهای که ما تحویل گرفتیم فقط رزم پیاده توش معنا داره نه غواصی.
پرسیدم: پس چرا داریم میریم #شلمچه؟!
گفت: اونجا هم #پدافند کانال پرورش ماهی را به ما دادند که مثل یک کویر تشنه، خشکه، از آب خبری نیست.
حرفی نزدم تا به خرمآباد رسیدیم...
#ادامه_دارد…
🍂_____________________
پ.ن:
محمداصغری،
از نیروهای کادر سپاه در لشکر انصارالحسین بود که اینجا حکم معاونم را داشت در منطقه شلمچه به شهادت رسید.🕊
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
اوهم یک طلبه بود. ازآن طلبه هایی که آدم دلش میخواست همهاش با او باشد.
آرام و سربه زیر بود . دلسوز و مهربان.
خط عشقش جبهه شد و مثل دوستان شهیدش ، شهادت از سرو رویش می بارید.
لحظهعملیات شببود و هوا استخوان سوز و #اروند وحشی تر از همیشه.. اما دلش ذره ای لرزید و زیپ لباس غواصیش را کشید و فینهایش را پوشید و به دلاروند زد.🕊
با هر متر شناکردن به معشوقش نزدیکتر میشد. به ساحل دشمن رسید، اما معبرها باز نبود ، برای نجات جان همرزمانش به روی #خورشیدیها خوابید و قسمشان داد که از رویش عبور کنند...
صبح فردایش، تن بیروحش که میان میلههای #خورشیدی فرو رفته بود ، دیده شد. و همانجا ماند..❣
۱۱ سال بعد استخوانهای پاکش بهمراه پلاکی برگشت، تا بگوید «کربلاهمچنانجاریست...»♥️
🍃
#غواصشهیدرضاعمادی
تولد: #همدان(روستایتفریجان)
شهادت: #کربلای۴(اروندرود)
♥️🕊♥️
🌸 #کَرْبَلاٰجٰارِیْستْتٰٓاشَهٰادَتْ
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
دست نوشته 🌹طلبه شهید رضا عمادی🌹 🌸 خدایا دل کسی را به دل کس دیگر آشنا نکن و اگر کردی جدا مکن...🌸 🌸.
🍃🌸
#خورشیدی
☀️چیزی است مثل قاصدک که با میلگرد درست شده است
و اینها را لب آب میگذارند که جلو راه #غواص را بگیرد.
بالای خورشیدی که میرفتیم دشمن ما را با تیر میزد، اگر میخواستیم یکی یکی از بالای اینها رد بشویم، دشمن همه را میزد.
طلبه ای به نام #رضا_عمادی که درشت هیکل بود خودش را انداخت روی خورشیدی و به بچهها گفت که از روی او رد شوند و بروند جلو.
او همانجا با میلگردهایی که توی بدنش فرومیرفت، #شهید شد.»
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شهیدعمادی روی خورشیدی افتاد تا بقیه رزمندگان از روی او عبور کنند، #رزمندگان قبول نمی کردند، بچه ها را قسم داد تا به خاطر عملیات این کار را بکنند و از روی تن زخمی اش رد شوند.
🔺اما شهید #عمادی روی خورشیدی (خورشیدی شی ای که برای جلوگیری از عبور نیرو و قایق گذاشته می شد، شبیه قاصدک اما با میلگرد ساخته می شد و ابعاد آن به شعاع یک و نیم متر است) افتاد تا بقیه #رزمندگان از روی او عبور کنند، رزمندگان قبول نمی کردند که این کار را انجام دهند، اما او بچه ها را قسم داد تا به خاطر #عملیات این کار را بکنند و از روی تن #زخمی اش آن هم از روی خورشیدی رد شوند. خدا می داند در هر پایی که روی او گذاشته می شد چه دردی را تحمل می کرد و شاید هر بار که پا رویش گذاشته می شد، یک بار شهید می شد اما دم نزد و آخ نگفت.
🔻برای عبور از #خورشیدی باید پا روی آن بگذاری و رد شوی اما وقتی دشمن روبرو باشد نمی توان روی آن رفت چون دشمن می بیند و مانند یک سیبل متحرک ممکن است در تیررس #دشمن قرار گیری و اینگونه بود که شهید عمادی روی آن قرار گرفت تا بقیه راحت بتوانند عبور کنند.
🔺نقل است از #سیدرضاموسوی یکی از رزمندگان #دفاع_مقدس که گفت: وقتی صبح به همان قسمت عملیات برگشتیم، دیدیم میلگردها از پشت شهید عمادی بیرون زده است و خدا می داند بعد از عبور بچه ها از پیکر او، تا چه وقت جان در بدن داشته و چند ساعت نفس داشت و چه زجری کشید! اینها نشان می دهد امثال #شهیدعمادی چه روح های بزرگی داشتند و چه انسان های ماورای بشری بودند، کاری که این شهید کرد واقعا عجیب بود و باورنکردنی.
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄