بالاخره فرمانده دستور حرکت داد.
ما جزو گروهان یک " #شهیدباهنر" بودیم. از بی سیم شنیدیم که باید راه بیفتیم. بلدچی گروهان افتاد جلو و هدایتمان کرد. تا نزدیکی های هانه ی #ام_الرصاص پیش رفتیم. یک مرتبه اعلام کردند که باید برگردیم سمت ساحل.دور زدیم و برگشتیم.
آتش دشمن زیادار شده بود. بچه ها را درنیزار طرف,خودمان پیاده کردیم و پناه گرفتیم. اگرهمینطور ادامه پیدا میکرد , همه تلف می شدیم. باید فکری برای عقب بردن بچه ها می کردیم. گرچه با دشمن درگیر نبودیم ولی آتش سنگین ومستقیمی روی ما داشتند. باید از زیر آتش می رفتیم بیرون.
قبل از بقیه , خودمان برگشتیم به خط قبلی. گشتیم و ساختمان نیمه خرابه ی محکمی اطراف #خرمشهر پیدا کردیم. آمدیم سراغ بچه ها و بردیمشان آنجا. شب را همانجا گذراندیم.
هوا هنوز تاریک بود که قصد کردیم بیاییم بیرون که دشمن ساختمان را گرفت زیر آتش گلوله. زیر پله ها سنگر گرفتیم تا از تیرو ترکش ها در امان باشیم.یک ساعتی طول کشید. آتش که سبکتر شد زدیم بیرون و برگشتیم عقب.
هرکس بچه های دسته خودش را پیدا کرد و برگرداند به مقر. بعداز #کربلای۴ همه از نو دوباره جمع شدند. #حاج_ستار برایمان صحبت کرد. حرفهایش تاثیر می گذاشت . همه روحیه گرفتند و چشم دوختند به #کربلای۵ ….
#ادامه_دارد…
🌸…..
@Karbala_1365
🌷ما شش نفر با لباس #غواصی و مهمات زدیم به راه.
گلوله ی خمپاره و موشک آرپی جی بود که دوروبر قایقمان منفجر می شد. قایقران سر نترسی داشت.
خونسردی و بی اینکه سر بدزدد، روبه رو را نگاه می کرد و قایق را هدایت می کرد. نصف راه را رفته بودیم که چراغ سبز غیبش زد. هر چه انتظار کشیدیم خبری نشد.
آهسته جلو می رفتیم به امید اینکه چراغ روشن شود وراه راپیدا کنیم. خیلی ناگهانی آتش #دوشکا از جا پراندمان. آنقدر نزدیک شده بودیم به دشمن که فکر کردیم نیروهای خودی دارند اشتباهه به رویمان آتش می کنند. صدایی را شنیدم که بلند بلند وترس خورده ،به عربی چیزی میگفت و انگشت از روی ماشه ی دوشکا بر نمی داشت. خوبیش این بود که در سنگر کپ کرده بود و ما را نمی دید. به هوای صدای موتور قایق ،وحشت زده و کور ،دوروبر را می زد.
جلوتر آتش #خمپاره راهمان را بست. #خط_شکن_ها توانسته بودند چند جای خط را بشکافند وبروند تو. #عراقی ها با اینکه می دانستند چه باید بکنند ،خط را از ترس رها کرده بودند. فقط آتش دوروبردی که روی #اروند کار میکرد ،مانع سقوط کاملشان شده بود. بیشترماندن در آنجا حکم قیچی شدنمان را داشت. راه پیش نداشتیم وآتش خمپاره ها دم به دم بیشتر می شود.
وقتی برگشتیم ،گلوله های آرپی جی وخمپاره تعقیبمان میکرد. لبه ی قایقمان کوتاه بود و با گلوله ای یک سطل آب پاشیده می شد توی قایق. کف قایق را آب گرفت. سعی میکردیم با کلاه خودها آب را خالی کنیم تا سنگینی و فرورفتگی قایق کمترشود ،ولی فایده ای نداشت. بایدمهمات رابه آب می ریختیم. گلوله ی خمپاره ای خیلی نزدیک منفجرشد وترکش هاش نشست تو تن وبدن چند نفرمان. سرعت قایق کم بود وگلوله ها نزدیک تر می شدند. با گلوله ی بعدی من هم زخمی شدم.
درشتی ترکش ها از روی لباس #غواصی مشخص نبود. لباس جمع می شد وترکش ها حتی اگر اندازه ی کف دست هم بودند باز به چشم نمی آمدند. قایق سنگین تر شده بود و داشت فرو می نشست تو آب. سکناندار پرید توی آب وکنار قایق بنا کردبه شنا کردن. ما هم او را که دیدیم پریدیم. همان طور که دست وپا می زدیم ،چشم هایمان شروع کرد به سوزش. انگار آب با گلوله های شیمیایی آلوده شده است. آب مسموم راه پیدا کرد توی لباس های غواصی وبدنمان هم #شیمیایی شد. هرطور بودخودمان را رساندیم به خشکی. سرمان گرم نقل وانتقال شد وتا صبح با همان لباس ها بودیم. وقتی خواستیم لباس های غواصی را دربیاوریم ،تکه هایی از پوست بدنمان هم با آن ور می آمد وکنده می شد. سوزش زخم ها صدبرابر شده بود. پشت دست ها وگردنمان باد میکرد و #تاول های کوچک وبزرگ روی پوست بالا می آمد. کمک های اولیه ومداوای سروپایی پشت خط کمی وضعمان را بهتر کرد تا فرستادنمان به #تهران برای مداوا و مراقبت پیش تر....
#ادامه_دارد....
🌸…..
@Karbala_1365
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت چهارم
💧 #پیمان_خون
🌺 راوی: #مصطفی_روحی
🍃💦
🌷بعضی از بچه هایی که دوست داشتند در عملیات شرکت کنند ، دوره شان چهل وپنج روزه بود.
بعضی ها هم برگه ی ماموریت سه ماهه داشتند.
با این حال وقتی دوره های آموزش ضروری به درازا می کشید ومدت مأموریت شان تمام شد ،حرفی ارتسویه ورفتن نمیزدند.
اگر دوره ی چهل وپنج روزه می شد سه ماهه ،دم نمی زدند و انتظار روز حمله را می کشیدند.
وقتی #حاج_ستار بچه های گردان را جمع کرد ، هیچ کس سرازپا نمی شناخت. همیشه همین طور بود.
به روز عملیات که نزدیک می شدیم ؛بچه هادست شان را #حنا می گذاشتند.
شاد وسرحال بودند وبگو وبخند وشوخی بیشتر می شد. شب ها هرکس گوشه ی ساکت و دنجی گیر می آورد وبا خودش وخدای خودش خلوت می کرد.
بچه ها جنگی آماده شدند. باماشین بردندمان به منطقه. فرمانده لشگر ، #حاج_آقاکیانی ،از روی نقشه وماکت آنجاهایی را که عمل می کردیم ،نشان مان داد و توجیه شدیم. بعدرفتیم پای کار. منتظرشنیدن فرمان بودیم که حمله را شروع کنیم وبرویم برای پشت گرمی بقیه.
فکر وذکر بچه ها حمله بود وپیروزی. کسی فکرنمی کرد بیایند بگویند برنامه ی حمله تغییرکرده ونباید از اینجا شروع کنیم. بگویند باید به نقطه ی دیگری برویم. این را که شنیدند با خواهش وتمنا خواستند از همان جا برویم سروقت دشمن. فرماندهان برایشان توضیح دادند و راضیشان کردند که برگردند. موقع برگشتن پیش خودمان حساب کردیم الان است که با برگه ی تسویه حساب پیدایشان بشود و بخواهند که بروند به شهر هایمان. اما نیامدند. پی جو که شدیم ،دیدیم دسته جمعی برگه ای نوشته اند وبا #خون خودشان آن را #امضاء کرده اند. باهم عهد بسته بودند تا آخر باستند و پیروزی را ببینند ،یا اینکه #شهید بشوند.
برای همین تا آخر #کربلا۵ ایستادند...
#ادامه_دارد...
🌸…..
@Karbala_1365
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت پنجم
💧 #تنهایادبود
🌺 راوی: #علی_اصغرطالبی
🍃💦
🌷بعد از بمباران سد
« #گتوند» وقفه در کار افتاد.
بمب های خوشه ای سه نفر از بچه های #غواص را #شهید کرد.
(شهیدان:رضاحمیدی نور، محرابی و پولکی)
بیست ویکی ،دونفر مجروح شدند ویک نفر قطع نخاع شد.
زخمی ها را برای مداوا فرستادند به بیمارستان. تعدادی از بچه ها هم رفتند مرخصی. یک هفته بعد هرکس که توانست برگشت. نیروهای تازه نفسی هم جاب خالی زخمی ها را پر کردند. همان روز اول تمرین آقای #مطهری بچه ها را دست چین کرد و جمع غواص ها یک دست شد.
بعضی ها در #عملیات بیست شهریور جزیره ی #مجنون هم شرکت کرده بودند وتجربه ی بیشتری داشتند. تمرین وتلاش شروع شد. با اینکه هوا سرد بود وسرمای آب گزنده ،تمرین ها سرجای خود منظم ومرتب باقی بود. بچه ها به هم روحیه می دادند و با کارهایشان خستگی را ازتن بقیه در می کردند. اوقات بیکاری به استتار و اختفا ی سنگرها و جاهایی که تو چشم میزد می گذشت.
گل روی دم ودستگاه ها وسلاح های سنگین می مالیدند و سنگر ها را پوشش می دادند ؛طوری که إنگار نه انگار آن دوروبرها سنگری هست وتشکیلاتی. هرکاری از دستشان بر می آمد میکردند. ابا نداشتند از کارهای کوچیک. تو جمع خودشان همه با هم جوش خورده بودند. باهم عهد کرده بودند تا وقتی میخواهند بروند عملیات.
صبح ها زیارت #عاشورا وشب دعای #توسل شان ترک نشود. نمازجماعت هم که جای خودش را داشت. توی مسجد غذا میخوردند وهمان جا برنامه های دیگر را راست وریس میکردند. چند نفر خادم در تهیه ی غذا وپخش جیره کمک می کردند. این شکلی بود که همه با هم ایاغ شده بودند. اگر یک دونفر سرغذا غایب بودند بقیه دست پیش نمی بردند و منتظر می شدند تا همه بیایند وبا هم دور هم غذا بخورند. نیمه های شب می رفتند به جایی که از پیش ساخته بودند. جمع می شدند ونماز شب می خواندند. تاریک و روشن هوا ،توی مسجد زیارت عاشورا به پا بود. خلق وخو وکار های رزمندگان همین بود تا قبل از عملیات.
بعد رفتیم منطقه.
#حاج_آقاموسوی «امام جمعه ی #همدان» برای همه صحبت می کرد. به غواص ها گفت شما مثل #جعفرطیار هستید! بال درمی آورید و پیش مولایتان می روید !
شمایید که پیش ازهمه ،خطر را به جان می خرید ونوید فتح می آورید !
آخر سر سینه زدند ونوحه خواندند. فردا شب ،شب حمله بود. هیچ کس دوست نداشت وقت را بی خود هدر بدهد. هرکس تکه کاغذی دستش بود و وصیتی می نوشت. صبح ،دسته جمعی زیارت عاشورا خواندند. شب ،دعای توسل پرسوزی راه انداختند. برای یادگاری نواری راهم پرکردند و گفتند که یادگارقبل از عملیات است. دست آخرشروع کردندبه سینه زنی ونوحه خوانی. آن قدر روحیه گرفته بودند که صدای گلوله ی توپی را که آن نزدیکی ها منفجر شد نشنیدند. باهم روبوسی کردند و با خنده و شوخی دست به شانه ی همدیگر زدند والتماس دعا خواستند.
#شهیدعبادی_نیا حدیثی گفت. بعد برای آنکه همه دلشاد باشند ،حکایتی از ملانصرادین تعریف کرد.
بچه ها این طور به استقبال حمله رفتند. توی آب ،زیارت عاشورا میخواندند. سوره های #قرآن وآیة الکرسی از لبشان نمی افتاد.
#با_اینکه_عملیات_لو_رفته_بود_خط_را_شکستند.
بیشتر بچه ها در آب زخمی شده بودند. با این وجود از #سیم_های_خاردار و میدان های #مین گذشتند و زدند به قلب دشمن. خط را گرفتند وتا صبح که دستور برگشت رسید ،خط را نگه داشتند. هوا که روشن شد با هفت هشت نفر خط پانصد متری را سر پا نگه داشته بودند و بقیه هم #شهید شده بودند.🌹
💔 #تنها_یادبودمان از آن ها ،نوار زیارت عاشورا ودعای توسل #شب_آخر بود.
همان یادگار ماندگار #کربلا۴...💔🌾
#ادامه_دارد…
🌸…..
@Karbala_1365
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت ششم
💧 #تکه_های_مبهم_یک_پازل
🌺 راوی: #خلیل_افشاری
🍃💦
🌷روی عملیات #کربلا۴ ،خوب کار شده بود.
تجربه ی عملیات های قبل مثل #فتح_المبین ، #بیت_المقدس ، #والفجر۸، #رمضان و #محرم از نظر حفاظتی هم حواسمان را جمع تر کرده بود و آب دیده تر شده بودیم.
به همه ی نیروها کارت تردد داده بودند و رفت وآمد بدون کارت مشکل بود ،سخت می گرفتند. از آن طرف هم عراقی ها کمین کرده دنبال سرنخی بودند تا سروگوشی آب بدهند وچیزی دستگیرشان بشود. هر ده پانزده روز یک بار مانوری می دادند و تقلایی می کردند تا نشان بدهند که خواب نیستند. آشکارا از حمله و عملیات می ترسیدند ومی دانستند که تلفات سنگینی روی دستشان می گذاریم. آن جا برایشان خیلی مهم بود. شبه جزیره ی #فاو را گرفته بودیم وآن ها به شدت نگران #بصره بودند. شک نداشتند که اگر دست به حمله بزنیم ،بی بروبرگرد هدفمان بصره است. ترسشان از همین بود. دستشان آمده بود که ایران هر سال یک عملیات پدرومادر و وسیع در برنامه دارد. حاضر بودند به هر قیمتی شده ،سراز کارمان دربیاورند.
همه ی نیروهای آموزش دیده و سراپا آماده ی حمله بودند. مأموریت #گردان۱۵۴ «گردان حضرت علی اکبر (ع)»پشتیبانی از #گردان۱۵۵ بود. می شد گفت که (گردان احتیاط حضرت علی اکبر«ع» بودیم.)
فرمانده ی گردان ما
« #زرگر»بود وفرمانده (گردان حضرت علی اکبر «ع») #حاج_ستارابراهیمی بود.
یکی دو روز قبل از حمله با ماکت ونقشه ،منطقه را شناختیم و توجیه شدیم. #شب_چهارم_دی_ماه سال #شصت_وپنج در #خرمشهر بودیم. #خط_شکنها رفته بودندوپشت سر آن ها گردان ۱۵۴ راهی شده بود.
🌾 پای بی سیم بودیم ومنتظر پیام حرکت. هیجان داشتیم که زودتر دست به کار شویم و برویم کمک بقیه. سکوت بی سیم نشان می دادعملیات به مشکل برخورده است.
نمازصبح را پای بی سیم ها خواندیم. خبری نشد ،تا اینکه آمدند وگفتند باید بریم #شلمچه. گفتند«دشمن سرش از این طرف گرم است ،باید ضربه ی کاری را از آنجا به او بزنیم!»
بعدها فهمیدیم عراقی ها از همه چیز خبر داشته اند. حتی می دانسته اند که با چند نفر نیرو می خواهیم برویم به جنگشان. بعضی ها می گفتندکسانی در این وسط #خیانت کرده اند ونقشه را به عراقی ها فروخته اند. از طرفی ،حرف های دیگری هم به گوشمان رسید وقضیه بیشتر برایمان روشن شد. چون آن جبهه خیلی برایشان مهم بود و می خواستند هر طور شده بصره را حفظ کنند ،حاضر به هر کاری شده بودند. شرق وغرب هم طبق معمول کمکشان کرده بودند. دستگاه های #استراق_سمع مدرنی در اختیارشان گذاشته بودند.
پیام ها وخبر های مارا بی مشکلی می شنیده اند ، #رادار های «رازیت» پیشرفته هم همه ی حرکت ها ورفت آمد نیروهای مان را ثبت می کرده اند. تردد خودروها وتدارکاتمان را می دیده اند.
🍃با همه ی اینها ،عراقی ها در دو خط اول تا دندان مسلحشان ،موقع حمله تاب نیاوردند وجا زدند. بچه ها با همان تعداد کم از پس آن ها بر آمدند و زهر چشم گرفتند. همین بود که ماتشان برده بود و انگشت به دهان مانده بودند!
#ادامه_دارد...
🌸…..
@Karbala_1365
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت نهم
💧 #معلم
🌺 راوی:حسین قهرمانی مطلق
🍃💦
🌷با فروتنی گفته بود پیش از اینکه بیاید جبهه، معلم بوده است.
بچه ها « #محمدعلی» صدایش می کردند. تازه داماد شده بود. تنها فرزند خانواده اش بود تکیه گاه آن ها. وضع مادی خوبی داشت و از نظر خانه وزندگی کم کسری نداشت. آمده بود جبهه وسختی ها را به جان خریده بود. گهگاه به خانواده اش سری می زد وباز بر می گشت. می گفت «نذر کرده ام تا وقتی جنگ هست ومن زنده ام توی جبهه باشم!»
افتادگی وخونگرمی اش او را در دل همه جا داده بود و نذرش روی خیلی ها تأثیر گذاشته بود. شب عملیات وقتی یکی از زخمی ها زیر آتش های دشمن مانده بود ،او زودتر از بقیه داوطلب شد و زخمی را نجت داد. او را برد به سنگر زخمی ها وبه گلوی تشنه اش آب ریخت وخواباندش. وقتی از سنگر بیرون آمد ، گلوله خمپاره ای کنارش منفجرشد وترکش گلوله اورا #شهید کرد. همان جا بود که خیلی از بچه ها با او هم قسم شدند تا نذر معلم اخلاقشان را به جا بیاورند.
#ادامه_دارد...
🌸…..
@Karbala_1365
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت دهم
💧 #تورنجات
🌺 راوی: #اکبرعلی_آبادی
🍃💦
🌷 #شب_عملیات گفتند ما باید از طرف جزیره ی
« #ام_الرصاص» خط را بشکنیم.
#غواصها زدند به #اروند.
به #سیم_های_خاردار توپی و #خورشیدی_ها نزدیک شده بودیم که سروصدا ی عراقی ها بلند شد.
مکث کردیم وگوش خواباندیم. فکر کردیم با نیروهای خودشان هستند. به ده متری شان که رسیدیم بنا کردند به تیراندازی...
جای ما را پیدا کرده بودند و گرفته بودنمان زیر آتش.
از دسته ی یازده نفری ما بیشتر بچه ها #شهید شدند. فاصله مان با عراقی ها کم بود و بی حفاظ زیر تیرشان بودیم. آن هایی که مجروح شده بودند رفتند سمت ساحل دشمن.
شب تیره وتاریکی بود. عراقی ها راه را بستند و ما را گرفتند. من زخمی شده بودم. همه را کشاندند توی کانال وبستنمان به رگبار ،می خواستند همان جا همه را سربه نیست کنند. از گلوله هایی که به طرفمان شلیک کردند یکی به پای من خورد. تا مدتی بالای سرمان بودند و رفتند. کج افتاده بودم کنار دیواره ی کوتاه کانال. صدای رفت وآمد عراقی ها را می شنیدم که بی هوش شدم. وقتی به هوش آمدم ساعت نزدیک پنج بعداظهر بود. یک روز ونیم توی کانال بی هوش بودم. نگاه به دورو برم کردم. میان شش ،هفت شهید افتاده بودم وخون دوروبرم ،روی زمین خشک شده بود. دم غروب تصمیم گرفتم از مسیر آب برگردم. لباس غواصی و جلیقه ی نجاتی که تنم بود می توانست کمکم کند تا راحت تر خودم را روی #آب نگه دارم. بسم الله گفتم و زدم به آب. کمی که دست و پا زدم ضعف شدید بدن ،خودش را بیشتر نشان داد. جریان تند آب اروند بر زور من چربید و از تک وتا افتادم. نیمه بی هوش بودم که حس کردم روی آب هستم وجلوتر نمی روم. مدتی طول کشید تا فهمیدم که افتاده ام توی تور. در مرز #فاو - کویت تور بلندی از زیر آب رد کرده بودند تا جسد هایی را که توی رود می افتند نروند زیر آب و وارد #خلیج نشوند. من توی تور گیر کرده بودم. اما «لا وژاکت» غواصی روی آب نگهم داشته بود. پنج شش ساعت به این شکل تو آب بودم تا پیدایم کردند. مرا به پشت جبهه منتقل کردند. قبل از اینکه سوار هواپیمایم کنند از حال رفتم. به هوش که آمدم خنکای لطیف بالشتی را زیر سرم شناختم. توی بیمارستانی در #تهران بستری بودم.
#ادامه_دارد…
🌸…..
@Karbala_1365
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت یازدهم
💧 #جان_های_پهلوانی_جان_های_پاک
🌺 راوی: #مرتضی_نادرمحمدی
🍃💦
🌷با خودشان سیم چین داشتند و سرنیزه. به ندرت چیزی بیشتری می بردند. ولی وظیفه شان از همه ی ما مهم تر ومشکل تر بود. در همه ی عملیات ها راه باز می کردندو قبل از همه جانشان را به خطر می انداختند. جلوتر از همه به خط دشمن می زدند و به بقیه روحیه می دادند. بعد از آن که بقیه ی رزمندگان توی منطقه پخش می شدند و می جنگیدند ،آن ها هم بیکار نمی نشستند، می آمدند دوش به دوش نیروهای تازه نفس مبارزه می کردند. بعضی از آن ها از بقیه خبره تر بودند و کارهایشان همه را انگشت به دهان می گذاشت. با اینکه از نظر هیکل و جثه کوچک تر بودند ؛ تلاششان زبانزد بود!
🌾قبل از #کربلای۴ با نیروهای غواص و #تخریب در کنار #اروند و حوالی #فاو تمرین می کردیم ؛ فوت وفن رزم وتاکنیک های جنگی را مرور می کردیم. کسانی بودند که قد وقواره شان مناسب کار های سنگین #غواصی نبود ،ولی با پشتکار و علاقه ،حرفی برای گفتن نمی گذاشتند و دستمان را بستند. #عبدالله_محمدی از این جور رزمندگان بود. بسیجی بود و لهجه ی شیرین #همدانی داشت. با اینکه سنی ازش گذشت ،تیز وچابک بود، ریز نقش و ترکه ای بود.
خودش را هر طور بود میان غواص ها جا کرده بود. کارهای سبک تری به او پیشنهاد می کردیم ولی قبول نمی کرد. در تمرین ها وقتی از #آب بیرون می آمدند و می لرزید. سرما زودتر از دیگران بدن نحیفش را آزار می داد. لب هایش از سرما سیاه می شد و صورتش کبودی می زد ،با این حال حرف ،حرف خودش بود. از پس مأموریت هایی که به او محول می شد خیلی خوب بر می آمدو ما می ماندیم که چه بگوییم.
#شب_عملیات سر از پا نمی شناخت. زودتر از بقیه حاضر می شد و همراه دیگران حمله را شروع می کرد. خط که شکست و بچه ها سرازیر شدند توی خاک دشمن ،با گلوله ی خمپاره ای به #شهادت رسید. حتی جسدش را پیدا نکردیم.❣
🌹 #رضاحق_گویان محصل و اهل #همدان بود.
با اینکه پهلوهایش درد می کرد و محیط مرطوب برایش خوب نبود ،باید توی گروه #غواص ها و تخریب چی ها دنبالش می گشتیم. اصرار داشت که کارهای سخت را به او بسپارند. با این که ریز نقش بود ،کارهای سنگین دیگران را به گردن میگرفت. سرش درد می کرد برای این جور کارها. وقتی تمرین تمام می شد و لباس #غواصی را در نیمه های شب بیدار بود. با شال پشمی دور کمرش کنار آتش می نشست و چیز هایی زیر لب زمزمه می کرد. صبح روز بعد هم با شروع تمرین ها اولین نفر بود. او هم در عملیات #کربلا۴ شهید شد و به آنچه که میخواست رسید...🌹
#ادامه_دارد…
🌸…..
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨مشکل کار ما این است که برای رضای همه کار میکنیم بجز خدا #شهیدابراهیم_هادی_علمدارکمیل
❤️ #داستان_شماره۱
🌹یک ماه از #مفقود شدن #ابراهیم می گذشت.
بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچکدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم.
برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: "بچّه ها دنیا بدون ابراهیم برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات شهید می شم".
یکی دیگه از بچّه ها گفت: "ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه" یکی دیگه گفت: "ابراهیم به تمام معنا یه #پهلوان بود یه عارف پهلوان"
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
پنج ماه از شهادت #ابراهیم گذشت. هر چه #مادر از ما پرسید: " چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟" با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: "الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم."
تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه. اومدم جلو و گفتم: "مادر چی شده؟"
گفت:
من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و... "
وقتی گریه اش کمتر شد گفت:
"من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده".
مادر ادامه داد: "ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه"
چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد.
#ادامه_دارد....
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
مجموعه یادداشتهای اخلاقی #شهیدرضا(داریوش) #ساکی (قسمت1) 🌺چه باید بکنیم؟ آری چه باید بکنیم تا از شر
مجموعه یادداشتهای اخلاقی #شهیدرضا(داریوش) #ساکی
(قسمت2)
🍃مسئله مهم دیگر پرحرفی و تعریف است.
آدم وقتی به پرحرفی می افتد بیشتر ریا می کند. اگر می خواهی تعریف کنی یا مسئله ای را که می دانی به دیگران بیاموزی آن را کامل نگو بلکه یا به صورت ناقص یا غلط بیان کن به امید این که کسی دیگر آن مسئله را بلد باشد و آن را بازگو کند و به تو بگوید مسئله را غلط عنوان کردی به قولی خود را لو ندهی که مسائل را بلدی و اگر دیدی واقعا کسی مسئله را بلد نبود به صورتی مرموز آن را می گویی (البته در آخر درستش را) .
الهی! خدایا! پناه می برم به تو از #ریا که همچون مورچه ای سیاه در شبی تاریک روی سنگی سیاه است جای پای او و صدای او.
#ادامه_دارد.....
@shohadayemalayer
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#مردان_بی_ادعا
نيروهاي #شهيد_کاوه شب عمليات رسيده بودند به ميدان مين؛ به هر زحمتي آن را رد کردند اما حالا رسيده بودند به سيم خاردارهاي حلقوي.
سيم خاردارهاي همه يکجا جمع شده بودند و اگر ميبريديشان کل معبر منفجر مي شد.
وقت تنگ بود؛ گره به کار عمليات افتاده بود.
ناگهان نوجواني آمد و خوابيد روي سيم خاردارها
بچه ها هم معطل نکردند؛ همه ي سيصد نفر گردان که از رويش عبور کردند عمليات شروع شد.
زير منور بچه ها ديدند که خون از بدن سوراخ سوراخش روان شده بود.
همان موقع به سختي دستانش رو به آسمان بلند کرد و گفت: خدايا! تحمل ندارم! #شهادت را نصيبم کن.
لحظه اي نگذشت که تيري آمد به چشمش خورد و او را آسماني کرد.
قسمت جانسوز ماجرا اما آن جايي است که وقتي #پيکر_شهدا را آوردند براي تحويل به خانواده ها
پيکر #شهید_رجبعلي_غلامي را کسي نبود تحويل بگيرد.
خانواده اش را در جنگ افغانستان از دست داده بود...
#ادامه_دارد
🌷👇🌷👇🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
پیکر #شهید_رجبعلی_ غلامی تنها رسیده بود در بجستان.
با توجه به اینکه او را همه مردم می شناختند و #شهید_غریبی هم بود که دور از کشور و خانواده اش تشییع می شد، همه متأثر بودند.
آن زمان من در کلاس دوم راهنمایی بودم شنیدم که مردم تقاضا کرده اند چهره او را برای آخرین بار ببینند.
دوستان #شهید برای اجابت تقاضای مردم پیکر او را لحظاتی در محوطه سپاه پاسداران گذاشته بودند.
آن عده از اهالی بجستان که آمده بودند گریهکنان بر بالین او حاضر می شدند و حتی دانش آموزان راهنمایی هم آمده بودند.
وقتی ما در کنار پیکر #شهید رسیدیم، دیدیم که لباس های او سوراخ سوراخ است مثل پیشانی اش و هیچ کس هم نمی دانست چرا؟
شب دوم خاکسپاری او بود که یکی از همسنگرانش برگشت و در سخنرانی خود گفت: ما گردان تخریب بودیم و در جایی به سیم خاردار برخورد کردیم، برای عبور از آنجا باید محافظ و یا وسیله ای بر روی سیم خاردار گذاشته می شد تا بچه ها عبور کنند.
درچنین موقعیتی #شهید_غلامی داوطلب شد که من بر روی سیم خاردار می خوابم تا بچه ها عبور کنند، #شهید_غلامی بر روی سیم خاردار دراز کشید و بچه ها از روی او عبور کردند.
بچه ها همه عبور کرده بودند و #شهید_غلامی داشت از روی سیم خار دار بلند می شد که ناگهان تیری در پیشانی او نشست و به #شهادت رسید.
آن شب مردم بجستان از شنیدن این اتفاق از زبان همسنگر او در مسجد شهر گریه می کردند و انگار در و دیوار مسجد با آنها هم صدا شده بود.
#ادامه_دارد
🌷👇🌷👇🌷