🌷ما شش نفر با لباس #غواصی و مهمات زدیم به راه.
گلوله ی خمپاره و موشک آرپی جی بود که دوروبر قایقمان منفجر می شد. قایقران سر نترسی داشت.
خونسردی و بی اینکه سر بدزدد، روبه رو را نگاه می کرد و قایق را هدایت می کرد. نصف راه را رفته بودیم که چراغ سبز غیبش زد. هر چه انتظار کشیدیم خبری نشد.
آهسته جلو می رفتیم به امید اینکه چراغ روشن شود وراه راپیدا کنیم. خیلی ناگهانی آتش #دوشکا از جا پراندمان. آنقدر نزدیک شده بودیم به دشمن که فکر کردیم نیروهای خودی دارند اشتباهه به رویمان آتش می کنند. صدایی را شنیدم که بلند بلند وترس خورده ،به عربی چیزی میگفت و انگشت از روی ماشه ی دوشکا بر نمی داشت. خوبیش این بود که در سنگر کپ کرده بود و ما را نمی دید. به هوای صدای موتور قایق ،وحشت زده و کور ،دوروبر را می زد.
جلوتر آتش #خمپاره راهمان را بست. #خط_شکن_ها توانسته بودند چند جای خط را بشکافند وبروند تو. #عراقی ها با اینکه می دانستند چه باید بکنند ،خط را از ترس رها کرده بودند. فقط آتش دوروبردی که روی #اروند کار میکرد ،مانع سقوط کاملشان شده بود. بیشترماندن در آنجا حکم قیچی شدنمان را داشت. راه پیش نداشتیم وآتش خمپاره ها دم به دم بیشتر می شود.
وقتی برگشتیم ،گلوله های آرپی جی وخمپاره تعقیبمان میکرد. لبه ی قایقمان کوتاه بود و با گلوله ای یک سطل آب پاشیده می شد توی قایق. کف قایق را آب گرفت. سعی میکردیم با کلاه خودها آب را خالی کنیم تا سنگینی و فرورفتگی قایق کمترشود ،ولی فایده ای نداشت. بایدمهمات رابه آب می ریختیم. گلوله ی خمپاره ای خیلی نزدیک منفجرشد وترکش هاش نشست تو تن وبدن چند نفرمان. سرعت قایق کم بود وگلوله ها نزدیک تر می شدند. با گلوله ی بعدی من هم زخمی شدم.
درشتی ترکش ها از روی لباس #غواصی مشخص نبود. لباس جمع می شد وترکش ها حتی اگر اندازه ی کف دست هم بودند باز به چشم نمی آمدند. قایق سنگین تر شده بود و داشت فرو می نشست تو آب. سکناندار پرید توی آب وکنار قایق بنا کردبه شنا کردن. ما هم او را که دیدیم پریدیم. همان طور که دست وپا می زدیم ،چشم هایمان شروع کرد به سوزش. انگار آب با گلوله های شیمیایی آلوده شده است. آب مسموم راه پیدا کرد توی لباس های غواصی وبدنمان هم #شیمیایی شد. هرطور بودخودمان را رساندیم به خشکی. سرمان گرم نقل وانتقال شد وتا صبح با همان لباس ها بودیم. وقتی خواستیم لباس های غواصی را دربیاوریم ،تکه هایی از پوست بدنمان هم با آن ور می آمد وکنده می شد. سوزش زخم ها صدبرابر شده بود. پشت دست ها وگردنمان باد میکرد و #تاول های کوچک وبزرگ روی پوست بالا می آمد. کمک های اولیه ومداوای سروپایی پشت خط کمی وضعمان را بهتر کرد تا فرستادنمان به #تهران برای مداوا و مراقبت پیش تر....
#ادامه_دارد....
🌸…..
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۴۶ 🍃🌸 🌾تثبیت خط کارخانه نمک ۱۵ روز طول کشید. دشمن به هیچ قیمتی عقب نشینی نمیکرد. فشار پایگاه م
#صفحه۴۷
🍃🌸
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🌷 این داستان:
#یاد_روزهای_سخت
🌺راوی:
#اکبرخوشی
(همرزم شهید)
💠 #قسمت_چهارم
🍂❣
🌷زندگی در #کارخانه_نمک حذف شده بود. گویی در آن دشت نمور و بی انتها چنین چیزی وجود نداشته است. وقتی پاتک دشمن شروع میشد، ما جشن می گرفتیم چون حرکات ما شبیه انسانهای زنده میشد. یعنی داد می زدیم، می دویدیم، می زدیم و میخوردیم و کشته میشدیم. بدترین لحظات، زمان سکوت بود. نه جنگ و نه صلح، فقط انتظار و بلاتکلیفی.
پافشاری ما دشمن را جریح کرد و آخرین چشمه از ترفندهای خود را بکار گرفت. اول هواپیماها را آورد و تاتوانست کوبید. بعد عملیات #شیمیایی را پیش گرفت. در عملیات شیمیایی یک گردان نیرو از رده خارج شد. بچه هایی که سرشار از ایمان بودند خم به ابرو نمی آوردند. خداوند طاقت دیگری به آنها داده بود. #علی یکی از آنها بود. در آن شرایط از مستحبات هم نمیگذشت. #ایمان_انسان_را_سرپا_نگه_میدارد_نه_سلاح. دلمان به حضور این افراد گرم بود. می ارزید که پشت سرشان نمازبخوانیم. نفسشان پرخیر و برکت بود. آنها اینطور عمل میکردند که شایسته #شهادت شدند.❣
خط کارخانه نمک بعداز ۱۵ روز سخت تثبیت شد. بخشی از این تثبیت ریشه درفداکاری علی داشت. ✨
رسیدیم به جاده #فاو_البحار. جاده استراتژیک بصره به دست ما افتاد. این یعنی زدن شارگ اقتصادی #عراق.
خبر سقوط فاو ، صدام را زمینگیر کرد. به تلافی درآمد. هواپیماهایش را فرستاد سوی مراکز اقتصادی ما. جنگ شهرها را راه انداخت. رعب و وحشت ایجاد کرد. کارهمیشگی اش بود. هر وقت نمی توانست رو در رو بجنگد، از پشت خنجر میزد.
سنگر زدیم و برای بچه ها جان پناه درست کردیم و زخمی ها را فرستادیم عقب و تجدید قوا کردیم. همه این زحمت ها به دوش علی بود. شب و روزش را گذاشته بود برای این کار. خواب و خوراک نداشت. مسعول خط آنقدر کار داشت که نمی توانست به امور شخصی اش برسد. او حتی از دعاهای یومیه غافل نمیشد. کارهای علی از سر اجبار نبود. باشوق و ذوق مستحبات را انجام میداد. بخشی از وجودش بود. مسأله این است که سنی نداشت.🌱
گلوله ها زمین را گود کرده و باران گودالها را پرکرده بود. نمک هم به آن اضافه شده بود. ازهمین آب میخوردیم و وضو میگرفتیم.
خاکریز اول را سینه خیز زدیم. روزهای بعد خاکریزی داشتیم مرتفع و قشنگ و محکم. این یکی از کارهای علی در اطراف کارخانه نمک بود. خاکریز اول، پرده سیاه ناامیدی را درید.
وقتی خط تثبیت شد کسی را گذاشتیم جای علی و او را آوردیم عقب برای استراحت یکی_دو روزه. علی پس از ۱۵ روز توانست خودش را بشوید و زیر سایبانی بنشیند و همان نان و آبلیموی معروفش را بخورد. سرسفره گفتم نمک بیاورید. علی گفت:حیف شد. ماش زودتر گفته بودی.
تازه نمک های تنش را شسته بود. به زحمت توانستیم یکی دو روز نگه اش داریم و برگشت و ماند تا سه_چهار ماه... 👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 #حقیقت_کربلای۴ #قسمت_چهارم
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_پنجم
#صفحه۹
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾توی چادرمان جای سوزن انداختن نبود.
#فرمانده لشکر که رفت شهردار #همدان محمد بهنام جو از راه رسید و با آمدن او، چادر اجتماعی #گردان_غواصی مملو از #غواصان شد.👣
همه از سر و کول هم بالا می کشیدند. چشمها گرد شده بود و گوش ها تیز ، تا آخرین خبرهای بمباران شهر را از زبان شهردار بشنوند.
او هم مثل کسانی که نقل میگویند، از بمباران های متوالی و مقاومت مردم سخن ها می گفت. گهگاه بچه ها توی حرفهای او تیکه می پراندند و بیخیال بودند. انگار نه انگار او از بمباران خانه و کاشانه و شهادت مردم بیدفاع میگوید:دیروز که از همدان راه افتادم، تا دم عصر ، هشت مرتبه شهربمباران شده بود.
چیزی حدود ۱۷ شهید و ۲۰۰ مجروح داشتیم.
میگ ها مثل خفاش دائماً روی شهر میچرخیدند. اینجور بگم:خلاصه شهری نمانده که ما #شهردار اون باشیم.
شهردار خیلی باصفا صحبت میکرد. مثل همه بچههای بسیجی؛ اما فاصله سنی زیاد با بچه ها وقار یک مسئول پشت جبهه را به او می داد. وقتی که صمیمیت و فضای گرم بچه های غواصی را دید شوق بیشتری برای تشریح وضعیت پشت جبهه پیدا کرد. همینطور داشت ادامه میداد که سر و کله #علی_منطقی پیدا شد.
علی با عصبانیت تمام دم در چادر ایستاد و با قیافه کاملاً جدی پرسید:بگید شهردار کیه؟ این چه وضعیه آخه؟ بابا تا کی…؟؟؟😡
آقای بهنام جو که انگار برق زده شده بود، زل زد توی چشم های علی و با فروتنی پاسخ داد: بنده شهردار هستم امری دارید بفرمایید!😥
برای خودی ها معلوم بود که علی خودش را به تجاهل زده. با وجود این، خیلی خونسرد ادامه داد:" این چه وضعیه؟ این چه وضع نظافته؟ آقا ظرفهای دیشب نشسته مونده. پوتین ها واکس نخورده. رسم سقایی هم که ور افتاده! شهردار هم که شهردارهای صدر اسلام."
و پشت بند این جملات یکدم مثل رگبار #گرینوف بدون هیچ مکثی ادامه داد: "آقای شهردار! آخه تا کی؟ کمپوت ها در بسته، پسته ها نشکسته، میوه ها با هسته ، هاااان؟؟!🙃🤓
بنده خدا شهردار که تازه به کد و رمز بچهها آشنا شده بود از ته دل خنده ای کرد😂 و دستی به گوشه چشمش کشید و با خوشرویی حرف دلش را زد: شهرداری برای شما ها لیاقت میخواد چه توی #جبهه، چه پشت جبهه. اصلا جبهه و پشت جبهه نداریم. با اعزام سپاهیان یکصدهزار نفری حضرت محمد صلی الله علیه و آله از سراسر کشور، هواپیماهای عراقی هر خونه ای را سنگری میبینند و روزهای اخیر هم توی جلسات ستاد پشتیبانی جنگ استان، زمزمه بود که ممکنه عراق از بمب #شیمیایی علیه مردم بیدفاع توی شهرها استفاده کنه. به این دلیله که جبهه و پشت جبهه یکی شده.
شهردار به اینجا که رسید شلوغ کاری بچه ها کمتر شد آنها مثل بچه محصل ها سراپا گوش شدند.
شهردار یک دفعه لحنش را عوض کرد و گفت:مگه شهردار نمی خواستید؟! خُب ما هم اومدیم. حالا بگید ظرف های نشسته کجاست؟🤗
. …❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_هجدهم
#صفحه۴۰
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌸عید سال ۱۳۶۶ تا چشم کار می کرد پادگان #شهیدمدنی #دزفول از سبزه های نوروز که تا زانو بالا آمده بود، پوشیده شده بود. وسط سبزه ها #لاله های سرخ نسیم ملایم فروردین سر می جنباند.🌷
باز هم بوی #عملیات میآمد. عملیات #کربلای۸.✨
عمده نیروهای لشکر در #خرمشهر مستقر بودند و ما مشغول سازماندهی مجدد برای رفتن به خرمشهر شدیم که #علی_شمسی_پور آمد و گفت:دیشب تا صبح خرمشهر را گلوله باران #شیمیایی کردند. با توپخانه و #کاتیوشا. و هر کسی توی شهر بود، شهید یا مصدوم شد.🕊🌹
شنیدن این خبر در آستانه آماده شدن برای عملیات، تزلزلی در اراده بچهها ایجاد نکرد. به طرف خرمشهر راه افتادیم. خرمشهر، شهر ارواح شده بود. هیچ جنبنده ای
در شهر دیده نمی شد و از آن هیاهو و رفت و آمد دائمی رزمندگان به سمت خط، خبری نبود. هر موجود زندهای که شب گذشته توی شهر بود، با گاز #سیانور خفه یا مصدوم شده بود. حتی سگ ها و گربه ها هم گوشه و کنار خیابان افتاده بودند و بچههای واحد مقابله با بمباران شیمیایی، لاشه های آلوده به مواد شیمیایی را داخل گودال ها و چاله ها خاک می کردند صحنه رقت آوری بود. حاج حسین بختیاری که همچنان مسئولیت گردان غواصی را داشت، بچهها را به سمت #شلمچه برد. من سری به #اطلاعات عملیات زدم تا از جزئیات عملیات مطلع شوم. علی آقا( #چیت_سازیان) گفت:
"قرارگاه نیروی زیادی برای این عملیات نخواسته قرار است گردان ۱۵۸ به فرمانده حسین علیمرادی و یک گروهان از بچههای شما، در #کانال پرورش ماهی، به کمک #تیپ_الغدیر بروند."
بچه های غواصی، اینجا هم لباس خاکی داشتند و مثل #هورالعظیم کار غواصی نمی کردند. درست مثل نیروی پیاده، کلاش و تیربار و آرپیجی گرفتند و حاج حسین بختیاری دو دسته را در خط #شلمچه برای عملیات برد و من صد متر عقب تر، کنار دسته سوم برای احتیاط عملیات ماندم.
عملیات #کربلای۸ از نیمه شب پیش آغاز شده بود.
دو لشکر مثل #لشکرمحمدرسول_الله و #لشکرکربلا از این سوی کانال پرورش ماهی، به آن سوی کانال رفته بودند و به جایی به نام #کانال_زوجی رسیده بودند.
حضور بچه های ما، نه برای ادامه عملیات که برای جلوگیری از دورخوردن نیروهای خودی در کانال پرورش ماهی بود، که اتفاقاً همین حادثه هم رخ داد.
شبی که بچه ها در خط مستقر شدند، آتش سنگین دشمن، متر به متر زمین را شخم زد و در آن آتش، نیروهای پیاده برای دور زدن کانال پرورش ماهی و محاصره آن به حرکت درآمدند. من عقب تر از خط بودم، اما از آتش تیربار و شلیک #آرپیجی بچهها به سمت تانکهای دشمن، فهمیدم که جنگ تمام عیاری آن جلو برپا شده است.
بچه ها حتی فرصت تماس با عقب هم نداشتند و از طرفی آتش آنچنان دوروبر ما می ریخت که مجالی برای جلو رفتن و دیدن صحنه درگیری نبود.
صبح که شد، نیروهای جایگزینی به جای بچههای ما در خط آمدند و نیروهای لشکرمحمدرسول الله و لشکرکربلا هم نتوانسته بودند در آن سوی کانال پرورش ماهی بمانند و مجبور به عقبنشینی به این سوی کانال شدند. دشمن هم با تمام تلاشی که کرد، توانسته بود عقب کانال را دور بزند. بچهها در این سوی کانال، جانانه مقاومت کرده بودند و از گوش تعدادی از آنها به خاطر #شلیک پی در پی آر پی جی خون جاری بود. تعدادی از نیروهای گردان ۱۵۸ و #تخریب و غواصی هم به #شهادت رسیدند...🕊🌹
#ادامه_دارد…
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از راویان فتح وخادم الشهداء همدان
🦋 #معرفی_نامه
🌹 #شهید_علیرضا_شمسی_پور
نام: علیرضا
نام خانوادگی: شمسی پور
محل تولد: همدان
🦋تاریخ تولد: 1342
🌹تاریخ شهادت: 13 اردیبهشت 1395
🌹محل شهادت: ارتفاعات کانی مانگای عراق(شهید#تفحص💚جستجوگر نور)
#همدان
#گلزار_شهدا
🌹شهید شمسی پور در خانوادهای مذهبی در سال ۴۲ در #همدان متولد میشود
#دوران_ابتدایی را در دبستان سعدی میگذراند و متوسطه را در دبیرستان شهید چمران،
بعد از دبیرستان در سال ۶۰ برای گذراندن خدمت سربازی در #لشکر_۲۸ #سنندج #اعزام و بعد از پایان دوره سربازی #دواطلبانه وارد #نیروی_بسیج میشود.
🦋 سال ۶۲ به مدت یک سال در #پایگاه_مقاومت_بسیج #مسجد_امیرالؤمنین فعالیت میکند و رفته رفته بعد از خدمت در بسیج مقاومت وارد #سپاه_ناحیه_همدان میشود و از سال ۶۳ که در #سپاه ناحیه همدان مشغول انجام وظیفه بود، بسیار برای حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل به مناطق #جنگی اعزام و بارها #مجروح شده و در سه مرحله با #تهاجم #شیمیایی رژیم #بعث #عراق شیمیایی میشود.
#یادشهداباصلوات🦋🌹
@khademsho✌️
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃♥️ #کتابعشقبازیباامواج زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید « #امیرطلایی» باقلم زیبای #خانمزینبش
~
🍃♥️
#کتابعشقبازیباامواج
زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید
« #امیرطلایی»🕊
#قسمتشانزدهم
♥️🕊
🍃بعد از چند ماه اومده بود مرخصی. نفهمیدم مامان چطور خودش را رساند دم
در. همچین #امیر را بغل کرده بود که احساس کردم الان دنده هایش می شکند.
میخواهد این دفعه تلافی دفعه قبل رو هم در بیاورد.
دفعه قبل بعد از عملیات #والفجر۸ بود که آمده بود خانه. از در که آمد همه
دویدیم جلو. مادر دستهایش را باز کرده بود تا امیر آقا را بغل بگیرد، بچههای
من هم کوچک بودند و از دیدن عمو امیر خیلی خوشحال شدند. بالا پایین
میپریدند و میخواستند با یک خیز بلند خودشان را به امیر آقا برسانند که همه غافلگیر شدیم. امیر آقا کنار در ایستاد و گفت:»هیچ کس نیاد جلو.«
صداش به سختی در میآمد. فکر کردیم سرماخورده و میخواهد که بقیه سرما
نخورند. مادر با تعجب و نگرانی پرسید: چرا امیر جان؟ چیزی شده؟
گفت: نه مامان جان! لباس های تنم آلوده است بذارین برم حمام بعد که آمدم
همه را بغل می کنم. مامان نگران شد،
گفت: تلویزیون گفت در عملیات #شیمیایی زدن، نکنه تو هم شیمیایی شدی؟
گفت: آره مامان جون، شیمیایی زدن ولی من خوبم نگران نباش. می بینی که چیزیم نیست.
بچه ها را کنار کشیدیم. نیم ساعتی طول کشید تا از حمام برگردد، آن موقع در
خانه حمام نداشتیم باید میرفت حمام سر کوچه، بیشتر خانهها حمام نداشتند
و حمام های عمومی رونق و صفای خاصی داشت. وقتی برگشت،
گفت: خواهر جان لباسها را داخل پلاستیک گذاشتم که دور بندازیم. نکنه
آنها را بشورید. پرسیدم:چرا؟
نشست کمی برایم حرف زد. دلش گرفته بود و بیخبری از شرایط و وضعیت رزمنده ها هم اذیتش می کرد.
گفت: تو عملیات #والفجر۸ نیروهای عراقی که دیدن شکست خوردن و کاری از دستشان بر نمیاد شیمیایی زدن. بیشتر بچهها شیمیایی شدن. من وضعیتم خیلی بد نیست. فرماندهها آنهایی را که زنده مانده بودن فرستادن عقب تا برن دکتر و خودشان را مداوا کنن.
مادر شنید، شروع کرد به گریه کردن. امیر نشست کنارش و دستش را در دست خودش گرفته بود و هی میبوسید و می گفت: مامان جان نگران نباش.
میبینی که سالمم. فردا باید برگردم. فقط امشب پیش شما هستم، حالا شما
می خواهی تمام این مدت را گریه کنی؟ نمیخواهی به من شام بدهی؟
ً وضعیت گلوی امیر خوب نبود ولی هر چه اصرارکردیم دکترنرفت.
گفت:" خودش خوب میشود.
مادر یک شیشه شربت سینه از یخچال آورد و
گذاشت تو ساکش. کار دیگری از دستش بر نمیآمد. فردا صبح دوباره با گریههای مادر و دستهای مهربان پدر خداحافظی کرد و رفت.
#ادامهدارد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:
راوی: #فاطمهبختیاری، زن برادر شهید.
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣🕊 #واقعیتهایکربلای۴ اینقسمت👇 #کربلایچهار_از_دید_دوربینمن... #خاطرهشماره۱ راوی: #طلبهجانباز
❣🕊
#واقعیتهایکربلای۴
اینقسمت👇
#کربلایچهار_از_دید_دوربینمن...
#خاطرهشماره۲
راوی:
#طلبهجانبازحمیدمصطفیزادهخلخالی
🌾🕊
❣با #شهیدسردارحدادزاده (فرمانده واحد)برای کسب آخرین اطلاع از وضعیت اسکله به محل تعیین شده رفتیم و از آنجا که اخبار بی سیمها شفاف نبود و احتمال توقف عملیات را هم با توجه به آن همه آمادگی نمی دادیم، موتور را در فاصله ده متری #اروند پارک کردیم و تازه می خواستیم آبی به سر وصورتمان بزنیم که عراقی ها دورهٔمان کردند ولی به دلیلی که من هنوز هم نتوانستهام خود را قانع کنم اصلا به ما تیراندازی نکردند.
ما سریع موتور را روشن کرده و از آنجا دور شدیم، ( عراقی ها حتی می توانستند با دستشان موتور را نگهدارند یا واژگون کنند. چه برسد که همه مسلح بودند و به خاطر مسائل پیش آمده در شب حساس و آماده)
به هر حال من و رسول از محاصرهٔ اتفاقی عراقیها خارج شدیم و یک راست به مقر فرماندهی آمدیم.
به لحاظ عقیم ماندن عملیات، چیزی که مسلم بود این بود که با شروع روشنایی هوا باید منتظر بمبارانهای شدید (مخصوصا #شیمیایی) باشیم و آن همه نیرو و امکانات به شدت در خطر انهدام بود.
به ما ماموریت دادند تا از روی #دکلدیدبانی توپخانه ی لشکر ۶۳خاتم برنقاط حساس و مخصوصا محل آتشبارهای دشمن آتش بریزیم (آن هم در حجمی وسیع).
من و رسول و جمشید از روی مختصاتی که در حدود سه ماه کار اطلاعاتی مخصوص دیدبانی در کالک ویژه ثبت کرده بودیم شروع به کار کردیم و از آنجا که شرجی سحرگاهی #اروند و اشعه نورانی خورشید شعاع دیدمان را به شدت کم کرده بود و به مواضع دشمن اشراف دید نداشتیم و نیز از آنجا که قبضههای آتشبارهای ما به خاطر شرایط اضطراری میدان جنگ بسیار بیشتر از حد استاندارد تیراندازی کرده و خانهایشان به دلیل تحمل حرارت زیاد متلاشی شده بود. احتمال می دادیم که اغلب گلولههای ما هدر می رود لذا با احتیاط کار می کردیم.
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
👇👇👇
#زندگینامه_شهید_محمدمختارانفرزند #شهیدعلیاکبرمختاران👇👇
▪️محمد که با تمام وجود و با ارادت تمام به سید الشهداء مرغ جانش به هوای جبهه های نبرد بی قراری می کرد پس از پایان سال دوم متوسطه در رشته علوم انسانی، از طریق نیروی بسیج عازم جبهه شد و در مناطق #عملیاتی حضور فعال داشت. محمد از روحی بزرگ و سرشار از #معنویت برخوردار بود و با وجود سن و سال کم الگوی اخلاقی و رفتاری بسیاری از رزمندگان شده بود...
◼️شهید محمد #مختاران در شانزدهم اسفند ماه 1347 در همدان به دنیا آمد. پدرش از مبارزان تاثیر گذار سال های انقلاب بود لذا محمد از همان آغاز #کودکی با مفاهیم ایثار و شهادت و آزادگی و آزادیخواهی آشنا شد....
🔅به همت پدرش حاج #علیاکبر و تشویق مادر، در جلسات قرآن و احکام و هیات های حسینی حضور فعال داشت و با مکتب اباعبدالله الحسین (ع) آشنا شد.
وارد دبستان شد و دوران تحصیل خود را آغاز کرد. پس از پیروزی #انقلاب اسلامی به ارتش 20 میلیونی بسیج مستضعفان پیوست و به یکی از نیروهای نوجوان و فعال #بسیج استان همدان تبدیل شد.....
💢حاج علی اکبر #مختاران یکی از موسسین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در همدان و از چهره های تاثیر گذار در بدنه نظامی کشور بود و با شهید صیاد #شیرازی رفاقت و دوستی چندین ساله داشت. با آغاز جنگ #تحمیلی، به مناطق مرزی اعزام و در سرکوب مزدوران وطن فروش نقش بسزایی داشت و با شرکت در #عملیات های مختلف به مقام والای #جانبازی نائل آمد و بر اثر حمله #شیمیایی نیروهای بعث عراق به شدت مجروح شد....
🔻محمد که با تمام وجود و با ارادت تمام به سید الشهداء مرغ جانش به هوای #جبهه های نبرد بی قراری می کرد پس از پایان سال دوم متوسطه در رشته علوم انسانی، از طریق نیروی بسیج عازم جبهه شد و در مناطق #عملیاتی حضور فعال داشت....
🔶محمد از روحی بزرگ و سرشار از معنویت برخوردار بود و با وجود سن و سال کم الگوی #اخلاقی و رفتاری بسیاری از رزمندگان شده بود....
⭕️سرانجام در چهارم دیماه 1365 در منطقه عملیاتی #اروندرود 🌊به شهادت رسید و به سرور و سالار #شهیدان امام حسین (ع) پیوست...
🔻پیکر مطهر او تا سال ها به آغوش خانواده بازنگشت تا اینکه با تلاش جستجوگران نور در فروردین سال 1376 رخ نمایان کرد و با استقبال پر شور مردم همدان در #گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد...
♦️حاج علی اکبر #مختاران پدر شهید محمد مختاران نیز پس از سال ها تحمل رنج و مشقت ناشی از مجروحیت ها و عوارض شیمیایی، در خرداد ماه سال 1394 به #شهادت رسید و فرزند #شهیدش پیوست....
#یادشان_گرامی_و_راهشان_پررهرو_باد.
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#یادمان_علمیات_والفجر_هشت
#عملیاتولفجر۸
عملیات والفجر ۸ را میتوان از فتحالفتوحهای #جنگ تحمیلی خواند. این عملیات در بیستم بهمن ۱۳۶۴ شروع و در بیست و نهم #فروردین ۱۳۶۵ تمام شد. منطقه عملیاتی اروندرود، خور عبدالله و شبهجزیره فاو بود.
هدف از این عملیات ورود به #خاک عراق بهمنظور تعیینکنندگی در پایان جنگ بهشمار میرفت. گرچه به قول #سردار علایی دستگاه دیپلماسی فرصت فتح فاو را قدر نشمرد. در نتیجه این عملیات ۷۰۰ کیلومتر مربع از خاک عراق و شهر فاو به تصرف درآمد. هممرزی با کویت، تهدید امالقصر و انسداد راه ورود عراق به #خلیجفارس از دیگر دستاوردهای این عملیات بود. ۳۹ هواپیما، ۵ #هلیکوپتر، ۵۴۰ تانک و نفربر، ۲۵۰ خودرو، ۲۰توپصحرایی، ۵۵ توپ ضدهوایی و ۲ ناوچه #موشکانداز از ماشین جنگی عراق نابود شد. همچنین ایران توانست ۹۵ تانک و نفربر، ۱۸۰ خودرو، ۲۰ توپ صحرایی، ۱۲۰ توپ ضدهوایی و ۳ رادار #موشکی از عراق غنیمت بگیرد.
در عملیات والفجر ۸ فقط بر اثر حمله #شیمیایی عراق ۲۰۰۰ ایرانی شهید و ۳۰۰۰ نفر مصدوم شدند. نیروهای عراقی نیز ۲۱۰۵ اسیر و ۵۰ هزار کشته و زخمی دادند. عملیات فتح #فاو را میتوان نقطه پایان جنگ در جبهه جنوب دانست. با فتح #شبهجزیره فاو، نه منطقهای در جبهه جنوبی برای #عملیات ایران باقی مانده بود و نه تکهای عراق کاری پیش میبردند. فاو تا ماههای آخر جنگ در تصرف ایران باقی مانده بود و #عراق فقط به مدد عملیات گسترده در مناطق مختلف و استفاده از جنگافزارهای غیرقانونی #شیمیایی موفق به بازپسگیری فاو شد.
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
🔆شروع هر روز در کنار شما باعث می شود که احساس زنده بودن کنیم و همه چیز حس بهتری دارد برایمان...🇮🇷
.
📷 #کرمانشاه_#میمک_#ارتفاعات گرگنی ۱۳۶۳#عراق در این #منطقه از بمب های #شیمیایی استفاده کرد.حبیب ثنایی در حال اصلاح #صورت خود برای استفاده از #ماسک #شیمیایی هست.وی سال بعد در #عملیات #والفجر هشت #بشهادت رسید.
.
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص🌊🥽
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄