eitaa logo
مجمع الذاکرین خمین🎤
1.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
386 ویدیو
229 فایل
🕋بنام خدای بی نیاز🕋 پدرم گفت علی،عاشق مولا شده ام بین مردم همه جا والهُ شیدا شده ام مادرم داد به من درس محبت با شیر نوکرُ ریزه خور سفرهٔ زهرا شده ام 🎤👋بامابروزمداحی‌کن.👌🎤 https://eitaa.com/joinchat/3542745823C3e1ead0ed9
مشاهده در ایتا
دانلود
عمه مگر که بابا از من خبر ندارد؟ ای کاش لحظه ای از من چشم بر‌ندارد از چشم های تارم باران اشک جاریست عمه ببین که گریه‌، دیگر اثر ندارد می ترسم عاقبت زجر جان مرا بگیرد ای عمه این بیابان پایان مگر ندارد؟ بابا تو رفتی و من آتش به جانم افتاد این دخترت پس از تو که بال و پر ندارد عمه دعا کن امشب بابای من بیاید شب های شام بی او اصلاََ سحر ندارد در کنج این خرابه طاقت نمانده دیگر عمه مگر که بابا از من خبر ندارد؟ https://eitaa.com/Maddahankhomein
🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴 بابا، برلب رسید ازغصه جونم کجـا بـودی بـابـای مهـربونم تمـام دختـران شـامی امروز همه بابا شونو دادن نشونم بیـا بـابـا یتیـم خـویش دریـاب شدم از طعنه های شام بیتاب یکی ازدختران باطعنه می گفت رقیـه، مـن پـدر دارم،دلـت آب پدر داران مرا تحقیر کردند دگر از زنده ماندن سیر کردند همه بر گریه ام خندیده بودند سه ساله دخترت را پیرکردند اگر دردمندی بگو با رقیه اسیری به بندی بگو یا رقیه بکارت گره گر فتاده بگو ز کارت گره وا کند تا رقیه میان خاک ها دادند جایش پر از تیغ مغیلان بود پایش برای دخترک جای عروسک سر ببریده آوردند برایش دهان من ز مشت زجر کج شد تمام دنده هایم رج به رج شد دگـر پاها و دستم حس ندارند رقیـه جـان تـو دیگـر فلج شـد سه ساله بـار غم بـردم بدوشم دگر افتادم از آن جنب وجوشم شکسته پهلـویم بـابـا ، بمـانـد اَمــانـم را بــریـده درد گــوشم به شام و کوفه دلم رامحک زدند ز طعنه زخـم درونـم نمـک زدنـد عـدو بـه خنده مـن و عمه ی مرا چوشکل فاطمه بودیم کتک زدند 🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴 https://eitaa.com/Maddahankhomein
الا ای ملقب به زین العباد سلام خدا بر روان تو باد سلام شهیدان عالم مدام به روح شما ای امام همام تو آن پارسایی که در زهد و دین لقب یافتی زینت عابدین عبادت ز زهد تو جان یافته به پای تو سجاده انداخته به وصفت قلم گفت این زمزمه نسب داری از حیدر و فاطمه و جدت پیمبر حسینت پدر و مادر به شهبانویی مفتخر چنان در عبادت به تاب و تبی که تاب و توان تن زینبی به تب سوختی گرچه در خیمه گاه به زینب تو بودی تو پشت و پناه وزان زندگانی بس ساده ات گرفت آبرو مهر و سجاده ات به دنیا و عقبی یکی راه راست خم ابروی چون هلال شماست به وصف تو فرمود اله مبین چو زین العباد و سپس نقطه چین ملائک به تحسین بپرداختند و سجادیه در سما ساختند من و مدحت شاه عالیجناب؟ من و مدحت زاده ی بوتراب؟ من آنم که از عشقتان زنده ام موالی درگاهم و بنده ام مرا چون شمایید بود و نبود سرودم به مدح شما این سرود که مدحت گری چون شما را سزاست چه گویم که مداح مدحت خداست قلم بود سرمست مدحت گری به رسم و ره و شیوه ی نوکری چو دلگیر شد آسمان و زمین قلم شد روایتگر اربعین به ناگه سیه پوشتان خامه شد چو شد اربعین شعر غمنامه شد قلم زد قدم در صراط جنون برآمد ز صحرای غم بوی خون به قلب قلم غم بزد نیشتر ز داغ شما شعله زد بیشتر ز خون صفحه رنگین شد و شعله ور قلم شد ز داغ شما نوحه گر به دوشش لوای عزا برگرفت سرودن ز غمنامه از سر گرفت سرود از چهل روز و شب بی کسی چهل روز و شب هول و دلواپسی چهل روز دوری دیدار یار به همراه هفتاد و دو سربدار چهل روز سر های دور از بدن بدن های دور از سرِ بی کفن چهل روز و شب روی نی بی قرار سر پاک هفتاد و دو نی سوار چهل منزل و راس پاک حسین چهل منزل و شیون و شور و شین چهل منزل و راس پاک عمو که بر نیزه میبرد آن را عدو چهل منزل و ماتم و درد و غم چهل منزل و جور و ظلم و ستم چهل منزل و سختی قافله چهل منزل و خنده ی حرمله چهل منزل همراه شمر و سنان چهل منزل و خولی و ناکسان چهل منزل و دشمن و هلهله به گردن به بازو و پا سلسه چهل روز با خار ها در ستوه چهل روز آواره در دشت و کوه چهل منزل و سختیِ در طناب نظاره گر اشک های رباب چهل منزل و همره ساربان که میداد انگشتری را نشان چه تهدید هایی به خنجرکشی چهل منزل و ترس معجر کشی چهل منزل و سختی و رنج و زجر نظاره گر روی منحوس زجر چهل منزل همراه با کودکان اسیری برفتند جمله زنان چهل منزل با پای پر آبله دویدند آنان پی قافله چهل روز غم در گلو کاشتن به راس شهیدان نظر داشتن ز یک چشمت اشک و دگر خون پاک بریزد ز داغ شهیدان به خاک تورا کشت غم های در بین راه نبودت غذایی به جز اشک و آه چهل روز کردی تو این راه طی به همراه شلاق و گه کعب نی چهل روز بر ناقه ی بی جهاز به همراه زینب به سوز و گداز چهل منزل از داغ و غم سوختید به هفتاد و دو سر نظر دوختید چه گویم ز سختی در شهر شام به خاکستر و سنگ از روی بام چه کردند با آل خیر الانام که فرمودی الشام الشام شام ولی این نبُد آخر ماجرا چه کردی تو ای پور خیر الوری چو دیدی که آن کافر بی حیا نشسته به منبر به جای شما به روی اسیران نماید نظر سخن میسراید ز فتح و ظفر به سَبِّ علی چون گشوده دهان و مدح یزید آورد بر زبان به منبر نشستی تو ای بوالحسن چنان خطبه خواندی به فوق سخن منم پور مکه انا ابن المنا منم پور زمزم انا ابن الصفا به ما علم و صبر و سخاوت رواست فصاحت شجاعت محبت سزاست خدا در قلوب همه مومنین نهاد حب آل علی این چنین منم زاده ی حضرت مصطفی که بُد عازم سدره المنتهی منم زاده ی شاه بدر و حنین عمویم حسن هست و بابم حسین منم زاده و پور خیرالنسا همان فاطمه دختر مصطفی چو کردی ز زهرا تو مدحتگری نمودی به مردم تو روشنگری چنان خطبه خواندی به کاخ یزید که عالم خطیبی مثالت ندید چنان خطبه خواندی به شام بلا که با خطبه ات زنده شد کربلا چنان خطبه خواندی به نطق فصیح که جان یافت در چرخ چارم مسیح به بانگ حماسی و علم لدن چه کردی تو در شام،کن فیکون؟ چه خطبه که چون ضربت ذوالفقار زدی گردن دشمن نابکار سخن بر لبت خنجری تیز شد به قلب عدو رفت و خونریز شد به مدح تو ای زینت عابدین هزاران هزاران هزار آفرین https://eitaa.com/Maddahankhomein
خرابه شام از آنروزی که رفتی و ز جمع ما جدا بودی بگو با دخترت بابا ، در این مدت کجا بودی؟ نمی دانی مگر من گشته ام دلتنگ دیدارت چرا یادم نمی کردی، چرا بی اعتنا بودی در آنروزی که ما را سوی شهر کوفه می بردند مگر آنروز مثل من اسیر اشقیا بودی؟ بگوشم می رسید آوای قرآنی که می خواندی نمی دیدم ترا هر چند در نزدیک ما بودی کجا بودی مرا دشمن نمود از حق خود محروم تو که با درد محرومان عالم آشنا بودی بخاطر دارم آن دم را که می رفتی سفر بابا بغل کردی مرا رفتی و در سعی وصفا بودی مسیر کربلا تا شام را هرلحظه نالیدم نبودی تا ببینی ، یا تو هم غرق بلا بودی؟ بگو ایا لبان تشنه ات را آب قسمت شد؟ که چون من تشنه لب در وادی کرب و بلا بودی همیشه عمه ام ذکر تو را می گفت بر ناقه گمانم کاروان را تا به مقصد رهنما بودی برایم عمه ام می گفت در پیش خدایی تو چگونه آمدی این جا اگر پیش خدا بودی مرا همواره در دل شکوه از ایام هجران بود نمی دانستم این سان زخمی قوم جفا بودی بگو آیا کدامین دست ناپاکی یتیمم کرد چگونه سر برید از تو که جان مصطفی بودی؟ محمد هوشمند(مدهوش تبریزی) https://eitaa.com/Maddahankhomein
❁﷽❁ :حسین جان!به یادلبت یک شبم خواب راحت نداشتم.... ┈••✾•🏴✾🏴•✾••┈ بابایی! چقــد منتــظر بودم امشب بابایی، بابایی بــرا خـــاطـــر عمـــه زینــب بیایی، بابایی بپــــا کردی اینــجا عجب کربلایی، بابایی بابایی! از اون وقتــی که بودی بالای نیزه یامظلوم تو می دیدی اشکامو در پای نیزه یامظلوم چه زخم عمیـــقی شده جای نیزه یامظلوم بابایی! ببین صورت نیلی دخترت رو بابایی ببین غنچــهٔ زخمیِ پرپرت رو بابایی دل سوختهٔ کوثــر دیگرت رو بابایی بابایی! کتک خوردم از بس کبوده تن من ببیـن آتیش افتــاده رو دامــن من ببین پاره شد معــجر و پیرهن من بابایی! چـــه کردن بابا با لب و دنــدون تو، عزیزم که داره می ریزه هنوزم خــون تو، عزیزم روی صــــورت زخمــی و گلگون تو، عزیزم بابایی! منم مثـــل مادر از این دنیـا سیرم،بابایی تنم زخمیه دست به دیوار می گیرم،بابایی ببر راحتـم کن که بی تو می میرم ،بابایی بابایی! دیگه عمـــه رو خستـــه کردم با اشکام چه حرفا شنـــیدیم از این مردم شـــام خاکستر می ریختن رو سرهامون از بام بابایی! بی بی جان! رسیده دیگه عمه وقت جدایی،بی بی جان دارم میرم امشب سفر با بابایی،بی بی جان خداحافظ ای عمـهٔ نینـــوایی،بی بی جان بی بی جان! چقد زحمـتت دادم ای عمه جونم،ببخشم دیگه طاقتم نیست نمیشه بمونم،ببخشم حـــلالم کن ای عمـــهٔ قد کمــونم،ببخشم بی بی جان! ┈••✾•🏴✾🏴•✾••┈ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) https://eitaa.com/Maddahankhomein
❃﷽❃ دختـــری از تبـــــار کــوثـــرهـا اعتبـــــار تمـــــام گــوهـــرهـــا آسمــانی ترین ستــارهٔ عشـــق ســورهٔ نــور ، بیـــن اختــــرها دختــری بـا شکـــوه زهـــرایی عشـــق بابا در اوج شیـــدایی بعد از او باب شد که بنویسند قصــــهٔ دختــــران بــابــایی صــــورتی مــاه و دلربــا دارد در دلــش شــور نینــــوا دارد رسم باب الحوائجی در اوست دستهـــایی گـــره گشــــا دارد اعتبــار دمشـق و عشاق است نام او جلـوه گر در آفاق است سفره داری که با کرامت خود صاحب بابهـــای انفــاق است صـبر ، زانو زده به رسـم ادب پیش پای چنیــن شکیبـــایی خــادمِ کمتـــرین درگاهـــش مهتــری مثــل حــاتم طــایی بارگاهــش بهشــتی و والاست مایهٔ رشـک جنــــت الاعلاست گنج پنهــان شــام ویران است اشک پیدای چشم او دریاست فـــرق دارد رقیــــهٔ زهــــرا با تمام ســه ســاله های جهان خون دل خورده اند از داغش یاسمــن ها و لاله های جهــان خاک درگاه او شدن فخر است او که بر ما گشـــوده باب کرم با عنــایات و ذره پــروری اش "کیمیا" می شود غبـــار حـرم ✍رقیه سعیدی(کیمیا) https://eitaa.com/Maddahankhomein
به نام خدا ┄┅═✼✵𖠇✵✼═┅┄ جانَــه حسینـین قیــزی جانانَه دور عشـق حسین ، شمعینه پروانَه دور گــؤل یارانیــب گلشـــن پیغمبــرَه باغ بهشتَـــه گــؤلِ ریحــانَــه دور گؤلْ قدمی عرشَه سالوب زمزمه شرم و حیا بحرینَه ، دُردانَه دور عالَمَــه گَلمَــز بِئلَـــه باب المـــراد درگهی هر ، دردَه دواخــانَه دور باب حوائج ، اَلـی مشکــل گشا سفره سی معنایِ کرمخانَه دور خورداجا اَلدَن نَه کرامت یاغیر وارث دستــان کـریمــانَـه دور اؤچ یاشی وار ، سینه سی دریا ولی علم و ادب درسینَــه فرزانَه دور زینب و زهــرادَن آلیب دَرسینی عالِمـــهٔ مکـتــب ریحــــانَه دور راحتی جانِ حسینــدور بوقیــز عمه سینَــه شمع حرمخانَه دور کربوبلانیـن گؤزَل آهـو سیدی اشکِ تری گوهـــر یکــدانَه دور گؤل یؤزؤنَه مادری زهرا کیمین رَدّی قالان ، سیلیِ خصمانَه دور عمر کمیندَه ، غم دوران گؤرؤب سینَه سی سوزان ،دیلی غمخانَه دور واردی اَیاقلاردا تیکان یارَه سی تورش اولونان خارمغیلانَه دور مادرَه بَنــزَر  یارالــی پیکـــری یـاس کبـــودِ دل ویــرانَه دور اِیلَه دیر آبــاد آدی ویرانــه نی همّتــی زهرا کیمی مردانَه دور شهر دمشقیــن مَهِ تابانیــــدور گؤل حـرمی درگَه شـاهانَه دور دردون اگر اولسا یاپوش دامنیــن چون آدی هردردَه ، شفاخانَه دور ┄┅═✼✵𖠇✵✼═┅┄ 📝رقیه سعیدی(کیمیا) ┄┅═✼✵𖠇✵✼═┅┄ https://eitaa.com/Maddahankhomein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹با کاروان نیزه🔹 می‌آیم از رهی که خطرها در او گم است از هفت‌منزلی که سفرها در او گم است از لا‌به‌لای آتش و خون جمع کرده‌ام اوراق مقتلی که خبرها در او گم است دردی کشیده‌ام که دلم داغدار اوست داغی چشیده‌ام که جگرها در او گم است با تشنگان چشمۀ اَحلی مِن العسل نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است این سرخی غروب که همرنگ آتش است توفان کربلاست که سرها در او گم است یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید اشک است جوهری که گهرها در او گم است هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند این است آن شبی که سحرها در او گم است باران نیزه بود و سر شه‌سوارها جز تشنگی نکرد علاج خمارها :: جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر نشنید کس مصیبت از این جان‌گدازتر صبحی دمید از شب عاصی سیاه‌تر وز پی شبی ز روز قیامت درازتر بر نیزه‌ها تلاوت خورشید، دیدنی‌ست قرآن کسی شنیده از این دل‌نوازتر؟ قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر عشق توام کشاند بدین‌جا، نه کوفیان من بی‌نیازم از همه، تو بی‌نیازتر قنداق اصغر است مرا تیر آخرین در عاشقی نبوده ز من پاک‌بازتر با کاروان نیزه شبی را سحر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید :: فرصت دهید گریه کند بی‌صدا، فرات با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید در بر گرفته مویه‌کنان مشک را فرات چشم فرات در ره او اشک بود و اشک زآن‌گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات حالی به داغ تازۀ خود گریه می‌کنی تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات از طفل آب، خجلت بسیار می‌کشم آن یوسفم که ناز خریدار می‌کشم :: بعد از شما به سایۀ ما تیر می‌زدند زخم زبان به بغض گلوگیر می‌زدند پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند این مردمان غریبه نبودند، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی‌شیر می‌زدند ماندند در بطالت اعمال حجشان مُحرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان بر عشق، چار مرتبه تکبیر می‌زدند هم روز و شب به گرد تو بودند سینه‌زن هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می‌زدند از حلق‌های تشنه، صدای اذان رسید در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید... :: ای زلف خون فشان توام لیلة البرات وقت نماز شب شده، حی علی الصلات از منظر بلند، ببین صف کشیده‌اند پشت سرت تمامی ذرات کائنات خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق از مشک‌های تشنه وضو می‌کند، فرات توفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟ خاک تو نوح حادثه را می‌دهد نجات! بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست تا آب نوشد از لبت، ای چشمۀ حیات ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست ما بی‌تو چشم بسته و ماتیم و در ممات عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا... :: خون می‌رود هنوز ز چشم تر شما خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما آن زخم‌های شعله‌فشان، هفت اخترند یا زخم‌های نعش علی‌اکبر شما؟ آن کهکشان شعله‌ور راه شیری است یا روشنانِ خون علی‌اصغر شما؟ دیوان کوفه از پی تاراج آمدند گم شد نگین آبی انگشتر شما از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما با زخم خویش، بوسه به محراب می‌زدید زآن پیشتر که نیزه شود منبر شما گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می‌کنی بر نیزه، شرح سورۀ احزاب می‌کنی... :: قربان آن نی‌ای که دمندش سحر، مدام قربان آن می‌ای که دهندش علی الدوام قربان آن پری که رساند تو را به عرش قربان آن سری که سجودش شود قیام هنگامۀ برون شدن از خویش، چون حسین راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام این خطی از حکایت مستان کربلاست: ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام! تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما یک اَلاَمان ز کوفه و صد اَلاَمان ز شام اشکم تمام گشت و نشد گریه‌ام خموش مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام با کاروان نیزه به دنبال، می‌رویم در منزل نخست تو از حال می‌رویم 📝 https://eitaa.com/Maddahankhomein