eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مداح زبان حال حضرت زینب (علیھا السلام) را میخواند و من وقتی بھ خودم می آیم چقدر دلم میخواھد مثل زینب بلند گریھ کنم. بقیھ صورتم خیس شده و دارم ھمراھش زمزمھ می کنم مداحی را نمیشنوم. با ھمان دو بیت میشود یک ساعت اشک ریخت. آدم نباید معطل بشود کھ مداح چھ میخواند، باید خودش بجوشد و بخواند بر مشامم میرسد ھرلحظھ بوی کربلا جمعیت با ھم فریاد میزنند حسین چقدر این دو بیت را دوست دارم. مخصوصا فریاد «حسین» کھ از جمعیت برمیخیزد را. انگار خواھند مزدشان را اینجا بگیرندھمھ می بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا حسین انگار ھمھ دارند میگویند کربلای ما فراموش نشود آقاجان! نرویم میمیریم. حتی من کھ فردا عازمم ھم میترسم. کربلا رفتن یک فرآیند خاص است. تمام دنیا کھ نخواھد، کافیست حسین بخواھد تا بشود. و اگر حسین نطلبد، ھمھ دنیا ھم بسیج شوند نمیتوانند کاری کنند. برای ھمین است کھ تا زمانی کھ پایت بھ کربلا نرسد و چشمت بھ گنبد روشن نشود، دلت آرام نمیگیرد و دائم در ھراسی کھ نکند ارباب نطلبد و نشود و آرزوی کربلا بر دلم بماند؟ تشنھ ی آب فراتم ای اجل مھلت بده حسین تا بگیرم در بغل قبر شھید کربلا انگار ھمھ مثل من،سینھ زنھا "حسین" آخر را کشدارتر و بلندتر میگویند و صلوات میفرستند میترسند این محرم آخرشان باشد و کم بگذارند نمیدانند تا محرم بعدی زنده اند یا نھ و مینمی در حسینیھ با زینب و مریم خانم کھ چند روز دیگر عازم کربلا ھستند خداحافظی میکنم. زینب ھم مثل من در خوف و رجاست کھ نکند پایش بھ کربلا نرسد، برای ھمین تندتند التماس دعا میگوید عزیز و آقاجون مرا تا خانھ میرسانند و ھمانجا خداحافظی میکنیم. در دل آرزو کنم
کاش سال دیگر با آنھا بروم کربلا. زیارت با عزیز و آقاجون بیشتر میچسبد و عادتی دارم با آنھا مشھد بروم بھ خانھ کھ میرسم، ستاره و آرسینھ وسط سالن نشستھ اند و چمدانھایشان مقابلشان باز است. ستاره چشمش بھ من کھ میافتد میگوید چمدونت رو بستی؟ صبح زود باید راه بیفتیم ھا آورم میگویمدرحالیکھ چادرم را درمی آره. ھمھ چیزم آمادهست خیالتون راحت عمو از اتاقش بیرون میآید و ساک کوچکی را کنار در میگذارد این ھم ساک من ستاره با تعجب بھ ساک نگاه میکند ھمھ وسایلت توی این جا شد؟ عمو شانھ بالا میاندازد آره با تعجب میگویم شمام میآین بابا؟ آره مگھ نمیدونستی؟ خوب نیست شما سھ تا خانم تنھایی برید آرام میگویم چقدر خوب عمو بھ طرف اتاقش میرود من برم بخوابم. شمام بخوابید؛ قبل نماز صبح باید بریم. نمازمون رو توی فرودگاه میخونیم نکند برای عمو خطری پیش بیاید یا ستاره برای او ھم نقشھ ای داشتھ باشد؟ نگرانش ھستم. باید بھ لیلا بگویم. ستاره صدایم میزند ادامه دارد .....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 مردها بدانند! 💠 باید بدانند اگر همیشه خوب و باشند و هنگامیکه با عصبانیت دارد مسلسل‌وار نسبت به شرایط موجود می‌کند با توجه ویژه گوش دهید و دلسوزانه به او توجه کنید، حتما همسرتان شیفته شما می‌شود! 💠 زنها از داشتن یک تکیه گاه و ، خیلی زیاد می‌برند! 💠 برای اینکه همسرتان متوجه شود دارید خوب گوش می‌دهید حتماً موقع صحبت‌هایش به او توجه کنید، به چشمانش با دقّت نگاه کنید، به نشانه‌ی تایید، سرتان را تکان دهید، گاهی از جملاتی مثل: "درست میگی"، "صحیح"، "حلش می‌کنم نگران نباش" ، "خودتو ناراحت نکن" و هر جمله‌ای که توجه شما را نشان می‌دهد استفاده کنید تا همسرتان هرچه سریع‌تر به برسد و سپس، درباره مشکلش با او صحبت کنید تا حل شود. ‌❣ @Mattla_eshgh
اگه پسری بخواد تو سن پایین، مثلا دوران دانشجویی، ازدواج کنه برا شغل و درآمدش باید چکار کنه؟! ✅ حتما روحیۀ کاری‌ خودش رو اول به خونوادۀ خودش و بعد هم به خونوادۀ دخترخانم ثابت کنه. منتظر نباشه دوران دانشجویی و سربازی تمام شه و یه کار ثابت پیدا کنه تا دستش تو جیب خودش بره. ✅ سعی کنه هر طور شده، تو همین دوران دانشجویی پول به دست بیاره. کار رو عار ندونه. به خدا اعتماد کنه و به کسی جز خدا هم امید نبنده. ✅ از نگاه معارف دینی، رزق و روزی با ازدواج توسعه پیدا می‌کنه. توجه به این نکته، باید زاویۀ دید ما رو به بحث اقتصاد تو ازدواج به کلّی تغییر بده. ✨ پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمود: با زنان ازدواج کنید که آنها با خود، مال می‌آورند. (مکارم الاخلاق، ص١٩۶). 📚نیمه دیگرم ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از بدون سانسور🇮🇷
برای تو کوچه رقصیدن و تو سلف مختلط غذا خوردنتون تاکنون در حرم ‎ شیراز ۱۵ نفر به شهادت رسیدند وقتی اغتشاش می‌کنید، تروریست‌ها این‌گونه از خلا استفاده می‌کنند‌. نظام اسلامی نباید با اغتشاشگران مماشات کند از این لحظه به بعد برخورد قاطع و بدون هیچگونه مماشاتی با تک‌تکشان مطالبه ماست. ✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
هدایت شده از احسان عبادی | ما و او
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✳️ درود خدا بر که چطور دشمنان را در اوج ترورهای کور سال 60 ، به مگس هایی که آخر عمر خود را می گذرانند تشبیه می کند ! ❌ از دشمن نترسیم و او را بزرگ نپنداریم ❌ 🎤 سخنان در 27 مرداد 1360 👌 ببینید و آرام شوید. دشمنان نفس آخر خود را می کشند. 🔰سیاست همراه دیانت🔰 http://eitaa.com/joinchat/4235001869C41c082b340
مطلع عشق
کاش سال دیگر با آنھا بروم کربلا. زیارت با عزیز و آقاجون بیشتر میچسبد و عادتی دارم با آنھا مشھد بروم
سی و پنج 🍃برو چمدونت رو بیار ببینم چی برداشتی؟ عادتش است قبل از مسافرت یکبار وسایلم را چک کند تا مطمئن شود ھمھ ی آنچھ لازم دارم را آورده ام و بار اضافھ برنداشتھ ام؛ از بچگی تا ھمین الان کھ بزرگ شده ام. تمام وقتی کھ ستاره چمدان کوچکم را بازرسی میکند با دقت بھ دستانش نگاه میکنم تا چیزی بھ چمدانم اضافھ نکند؛ اما ھمھ چیز عادیست. ستاره از روی مبل کیسھ ای را برمیدارد و یک چادر عبای مشکی از آن در میآورد ببین! این رو خریدم اونجا بپوشم واقعا ذوق میکنم از اینکھ مادر قرار است بعد مدتھا چادر بپوشد. وقتی بچھ بودم چادری بود اما کمکم چادرش را برداشت. میگفت حجاب را میشود جور دیگر ھم رعایت کرد و با چادر راحت نیست. واقعا ھم ھیچوقت ندیدم مانتوھای جلف و تنگ بپوشد، یا موھایش پیدا باشد. گاھی یک تھ آرایش ملیح میکند و نھ بیشتر. مثل آرسینھ و راشل با ذوق میگویم سرتون کنین ببینم چھ شکلی میشین؟ مادر چادر را میپوشد؛ یک چادر عربی درست مثل زنان عراقی. من ھم یکی مثل آن دارم. میگوید تو ھم چادرت کھ این مدلیھ رو بپوش کھ مثل ھم باشیم راستش خیلی این مدل رو دوست ندارم. با چادر حسنا راحتترم. ولی اگھ بخواین میارمش کھ یکی دوبار بپوشم باشھ. ھرجور راحتی بھ آرسینھ نگاه میکنم و میگویم تو نمیخوای چادر عربیم رو بدم بھت؟ من با مانتو راحتترم نمیدانم چرا. از این مدل پوشش خوشش قرار شده است یکی از مانتو عربی ھای من را بپوشد؛ نمی آمد. ستاره انگار چیزی یادش آمده باشد، از داخل ھمان کیسھ چند پارچھ سیاه درمیآورد ونمی کنم! ستاره گذارد. یک روبنده است ! واقعا دارم بھ چشم ھایم شک مییکی را روی صورتش می میخواھد روبنده بزند؟
سھ تا از اینھا خریدم براتون کھ بزنیم و مثل ھم بشیم ذوق بچگانھ ستاره ھم برایم جدید است. این مدل اخلاقش معمولا برای موسسھ بود نھ داخل گیرم و امتحان میکنم. باید جالب خانھ. من کھ از پیشنھادش بدم نیامده، یکی از روبنده ھا را می خواھد راحت شناختھ باشد! اما برایم سوال شده کھ چطور ستاره چنین تصمیمی گرفتھ؟ شاید می نشود... نمیداند ھمکاران لیلا ھمھ چیز را میشنوند و فھمیده اند قرار است دنبال یک خانم با چادر عربی و روبنده مواجھ شوند یکی از روبندهھا را بھ سمت آرسینھ میاندازم تو ھم بزن ببین چھ شکلی میشی آرسین ، آرسینھ خنده اش میگیرد آخھ مگھ چیزی پیداست کھ میخوای ببینی چھ شکلی میشم؟ ستاره ھمھ چیز را جمع میکند و دوباره جدی میشود برین بخوابین دیگھ *** بھ نام خداوند رحمتگر مھربان سوگند بھ [كوه] تین و زیتون، و طور سینا، و این شھر امن نمیدانم چقدر خوابیده ام. چشمانم را با دست میمالم و دنبال صاحب صدا میگردم. اتاق روشن است اما نوری از پنجره بھ داخل نمیتابد. روشنایی اش عجیب است و تھ رنگی سبز دارد. غیرقابل توصیف... زنی را میبینم با چادر سفید کھ پشت بھ من و وسط اتاق نشستھ است و قرآنی در دست دارد. ھمھی نور از ھمان صفحات قرآن است و فکر کنم صوت قرآن ھم متعلق بھ او باشد. صورتش را نمیبینم. دلم میخواھد بروم جلو و ببینمش، اما سرجایم میخکوب شده ام. زمزمھ آیاتش آرامش بھ جانم میریزد و دوست دارم صبح نشود و فقط بخواند بھ راستى انسان را نیكوترین اعتدال آفریدیم. سپس او را بھ پست ترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم؛ مگر كسانى را كھ ایمان آورده و كارھاى شایستھ كرده اند، كھ پاداشى بىمنّت خواھند داشت. پس چھ چیز، تو را ( بعد [ از این ] بھ تكذیب جزا وامیدارد؟ آیا خدا نیكوترین داوران نیست؟
سوره تین را تمام کرده است و میخواھم بلند شوم و بروم بھ سمتش، اما خودش برمیگردد تا صورتش را ببینم. دختریست ھمسن خودم کھ لبخند میزند. آنقدر زیبا و نورانیست کھ دوست دارم فقط نگاھش کنم. میپرسد تو ریحانھ ای؟ بھ ذھنم فشار می آورم. من کھ اریحا ھستم! دختر چھ میگوید؟ آرام میگویم شما منو از کجا میشناسین؟ تو ریحانھای! مادرت دوست داره تو ریحانھ باشی ھنوز جوابش را نداده ام کھ از خواب میپرم. گیج و گنگ در تخت مینشینم. آنجایی کھ دختر نشستھ بود، آرسینھ دراز کشیده است و خمیازه میکشد. پس دختر کجاست؟ چقدر زیبا بود! چقدر دوست داشتنی بود! صدایش ھنوز در گوشم ھست تو ریحانھ ای یادم میافتد اسمی کھ پدر و مادر واقعی ام برایم انتخاب کرده اند ریحانھ بوده. چھ اسم قشنگی! جایی خواندم کسانی کھ اھل علوم دقیقھ ھستند، نامی کھ مادر بر فرزند نھاده را نام اصلی و آسمانی فرد میشناسند و با نام مشھور فرد کاری ندارند. ھمانطور کھ خدا در احادیث قدسی پیامبر اکرم (صلوات الله علیھ و آلھ) را با نام «احمد» میخواند؛ نامی کھ مادر حضرت بر ایشان گذاشتھ بود. نمیدانم این مطلب چقدر درست است؛ اما اگر درست باشد، یعنی نام اصلی من کھ مادرم انتخاب کرده ریحانھ است. چھ سلیقھ ی خوبی داشتھ مادرم لبھ ی تخت مینشینم. گلویم خشک است. میخواھم بھ سمت در بروم تا آب بخورم، اما صدای نجوایی از اتاق ستاره، در آستانھ در نگھم میدارد. از دزدکی گوش کردن بدم میآید اما وقتی اسم خودم را میان حرفھایشان میشنوم، سرجایم میایستم عمو منصور: فکر میکنی اریحا چیزی فھمیده؟ ستاره: بعید میدونم. تمام این مدت حواسمون بھش بوده. اگھ چیزی فھمیده بود رفتارش عوض میشد عمو منصور: مگھ نمیبینی از وقتی برگشتھ یکم پکره؟ گفت کسی تعقیبش کرده ستاره: اونھا بخاطر تھدیدھای آریلھ. تازه، اگھ بھ من اعتماد نداشت نمی عمو منصور: مطمئنی اریحا با آریل راه مییاد؟ اون اصلا مثل ما فکر نمیکنھ
ستاره: ھرجور میخواد فکر کنھ، با تھدیدی کھ آریل کرده نمیتونھ غلط اضافھ بکنھ. امروز حساب کار دستش اومد. بعدم، من این ھمھ وقت بزرگش کردم کھ بعدا یھ جایی بھ درد بخوره، میدونی چقدر میتونھ کمک کنھ؟ من ُمھرهای مثل اریحا رو از دست نمیدم عمو منصور: داری ریسک میکنی! اگھ ھمھ مونو بھ دوست و رفیقھای بسیجی و سپاھیش لو داد چی؟ ستاره: نگران نباش. جون عزیز و آقاجونش اینقدر براش مھمھ کھ خریت نکنھ... اما بازم خیالم راحت نیست منصور عمو منصور: چرا؟ ستاره: حس میکنم تحت نظریم و نمیدونیم. ھمھ ش میترسم یھ چیزی خراب شھ عمو منصور: این فکرھای منفی رو از سرت بنداز بیرون. ما تمیز کار کردیم. هیچ ردی نذاشتیم ستاره: ھیچوقت نباید بھ حس ششمت شک کنی. خودم ھم میدونم ھمھی کارامون روی حساب بوده ولی باز ھم حس میکنم حفره ھست این وسط عمو منصور: نگران نباش. بھ این فکر کن کھ خیلی با ھدفی کھ داشتیم فاصلھ نداریم کامم از تصور اینکھ دست عمو منصور و ستاره و آریل در یک کاسھ است تلخ میشود. تمام دور و بریھایم بھ من خیانت کرده اند! کسانی کھ با نام پدر و مادر صدایشان میزدم، میخواھند من را آلت دست خودشان کنند برای ھدفی کھ ھنوز دقیقا نمیدانم چیست. روی تخت دھم تا گریھ ام بیصدا باشد. حالا من تنھای تنھادراز میکشم و دستم را روی صورتم فشار می ھستم، میان نزدیکانی کھ فرسنگھا از من فاصلھ دارند. من را بگو کھ نگران عمو بودم و کردم عمو ھم از کار ستاره بیخبر اینکھ نکند بخواھند در عراق بلایی سرش بیاورند. فکر می است. اما تمام این مدت ھمدست بوده اند. تصور اینکھ حتی عمویم کھ با او نسبت خونی دارم ھم مقابل من ایستاده است تمام وجودم را میسوزاند شوم کھ من را برای منافعشان میخواستھ اند و معلوم نیست الان ھم حالا دارم با کسانی ھمسفر م ، برای منافعشان میخواھند چھ بلایی سرم بیاورند. شاید رفتن بھ این سفر خیلی از ابھامات ذھنم را روشن کند. حداقل میدانم پدر و مادر راضی اند بھ رفتنم و حتی احساس میکنم بیشتر از قبل کنارم ھستند. چشمم بھ تابلوی خوشنویسی عمو صادق کھ قبل از ماموریتش بھ سوریھ بھ من داد میافتد در پیچ و خم عشق ھمیشھ سفری ھست خون دل و رد قدم رھگذری ھست ادامه دارد ....