eitaa logo
ماوی
914 دنبال‌کننده
1هزار عکس
51 ویدیو
4 فایل
•🪄• وَخداوندآگاه!بہ‌نامِ‌او^^ مأوَی به معنای پناهگاه ! دو سھ قدم‌جنون‌کنارِماباشید، راھِ دوری‌نمی‌رود :) با ما سخنی هم اگرت هست بگو🥛 https://harfeto.timefriend.net/17145901041992
مشاهده در ایتا
دانلود
ماوی
در عمیق‌ترین لایه‌های درونی‌مان احساس‌ها پنهان شده‌اند و این احساس‌ها هستند که بیدارکننده اضطراب اند
در کودکی و نوجوانی بسیار به ما آموخته‌اند که احساس آسیب می‌زند، و این تهدیدها ما را ترسانده و بیشتر از دنیای درونی‌مان دور کرده‌است. پدر و مادر را در نظر بگیرید که به فرزندش می‌گوید: - گریه نکن! مرد گریه نمی‌کند! - بلند نخند زشت است. - بعد هر خنده‌ای گریه است، مواظب باش! در تمام این جمله‌ها و کلمه‌ها نوعی تهدید را می‌بینیم که مواظب احساس‌های خود باش و آن‌ها را سرکوب کن. غافل از این‌که این سرکوب احساس‌ها است که به ما و رابطه‌های مان و اول از همه به رابطه خودمان با درونمان آسیب می‌زند. احساس‌ها هیچ‌گاه آسیب‌زننده نیستند و حس کردن آن‌ها هیچ مشکلی را به وجود نمی‌آورد. احساس‌ها بخشی از دنیای درونی ما و بخشی از هستی هستند. چه‌طور ممکن است چیزی که با مازاد شده‌است، به ما آسیب بزند؟ هر آن‌چه در بدن ما تعبیه شده‌است و در ساختار بدن انسان وجود دارد، کمک‌کننده است. احساس‌ها به ما کمک می‌کند که بتوانیم دردها و مشکلات دنیا گذر کنیم! و به ما کمک می‌کنند با دیگران ارتباط برقرار کنیم! به ما کمک می‌کنند که رفتارهای مناسب و صادقانه با خودمان و آدم‌های دیگر داشته باشیم! و درنهایت دیگران را بهتر درک کنیم و همچنین خودمان و جهان درونی مان را بیشتر بشناسیم(: - - @Mava_a !🥥'
وَلمّا عسعسَ الّليلُ رميتُ بنفسِي والعقلُ يقظان، فصنعَت الأحلامُ ماتصنعُ... «و چون شب روی آورد خود را به رختخواب اَفکندم درحالی که ذهنم بیدار بود، و رؤیاها چه هنر نمایی‌هایی که نکردند...» - /دیوارنوشت - @Mava_a !🥥'
عزیزم به تنهایی عادت کرده‌ام. من وضع دیگری را نشناختم، نشناخته‌ام. انگار وضع دیگری نمی‌تواند باشد. از صبح تا شب با خودم هستم. با صدای خودم، با عکس خودم که گاهی توی آینه است. و با خیلی چیزهای خیلی نزدیک دور‌ و برم. چیزهای معمولی، چیزهای دست یافتنی، نه، چیزهای دم‌ِدست… - - @Mava_a !🥥'
چه بگویم.. سحرت خیر؟ تو خودت صبح جهانی :) - - @Mava_a !🥥'
گفتم مگر ز رفتن غایب شوی ز چشمم آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری! - - @Mava_a !🥥'
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست همچنانش در میانِ جانِ شیرین منزلست! - - @Mava_a !🥥'
- @Mava_a !🐈'
عشق آن‌شب به دیدنم آمد دسته‌ای یاس داشت در دستش قبل هر کار دیگری آمد دست من ‌را گذاشت در دستش دست من‌ را گرفت یخ کردم خانه لبریز عطر یاسش بود گنگ بودم، توهمی بودم او ولی کاملا حواسش بود گفتم اینجا چه میکنی دختر یخ زدی، برف را نمی‌بینی؟ به گلویش اشاره کرد، تو چه؟ این‌همه حرف را نمی‌بینی؟ ساده و بی‌اجازه آمد تو بعد با پشت پاش در را بست با همان لحن بی‌نظیرش گفت “بد نگاهم نکن همینه که هست” مثل هربار باز خندیدم ناخودآگاه سر تکان دادم چاره‌ای غیر خنده بود مگر؟ رخت‌آویز را نشان دادم رخت‌آویز دست‌هایش را باز می‌کرد تا بغل بکند شال او‌ را که بی‌گمان می‌رفت خانه را غرق در غزل بکند شال بر موی لخت سر می‌خورد صحنه‌ای دیدنی رقم می‌زد موج موهای مشکی‌اش آن شب بی‌محابا به صخره‌ام می‌زد عطر، آن عطر گرم و شیرینش از تنش می‌دوید تا بدنم ردّ بو را به چشم می‌دیدیم می‌نشیند به روی پیرهنم چشم‌ها چشم‌ها نمی‌دانی آه با من چه ها نکرد آن شب از زیادی آهِ حسرت من گرم شد دست های سرد آن شب لب او آه، آه از لب او از خطوط لب مرتب او سرخ با صورتی مرکّب او آه از خاطرات آن شب او در خیالات مبهمم بودم یک نفر داشت چای دم میکرد عاشق چای بود مثل خودم چای ما را شبیه هم میکرد قند ها با تواضع بسیار به لبانش سلام می کردند سبز یا سرخ هر چه او می گفت استکان ها قیام می کردند چای در دست سمت من آمد غرق آرامشی تماشایی بودنش توی خانه انگاری تیر میزد به قلب تنهایی استکان را به دست من داد و یاس ها را درون آب گذاشت گفت اول تو بشنوی یا من؟ خوب شد حق انتخاب گذاشت گفتم اول من از تو می‌شنوم بنشین پیش من ترانه بخوان لطف کن از خودت بگو زیبا لطف کن شعر عاشقانه بخوان شعر جاری شد از لبان ترش سعدی از عجز داشت دق میکرد مولوی در سماع می رقصید حافظ مست هق و هق میکرد واژه ها بال در می آوردند تا دهانش به حرف وا می شد سر هر دفعه گفتن شینش روح من از تنم جدا می شد چشم می شد نگاه می‌کردم واژه می شد سکوت می‌کردم مثل حوا هوایی‌ام میکرد مثل آدم سقوط می‌کردم هدفش از تمام شعر فقط به همین جا کشاندن من بود ناگهان در سکوت غرق شدیم نوبت شعر خواندن من بود کاش می‌شد که حرف‌هایم را رو به روی تو مو به مو بزنم تا که آزرده خاطرت نکنم باز باید به شعر رو بزنم شعر دنياى كوچكى كه در آن تو براى هميشه مال منى من جواب سکوت مبهم تو و تو زیبا ترین سوال منی بنشین شعر تازه دم کردم باز هم تشنه‌ی شنیدن باش روی یک قلّه رو به آغوشم باش و آماده‌ی پریدن باش گريه ميكرد و شعر ميخواندم شعر ميخواند و گريه ميكردم شعر میشد هر آنچه میگفتم اشک می شد هر آنچه میکردم ساز برداشتم سخن گفتم عود آلوده کرد بویش را کاش می شد دو تار مویش را بنوازم کمی گلویش را روی دوشم فرشته‌ها با هم به لبانش اشاره می‌کردند دخترک‌های توی نقّاشی همه ما را نظاره می‌کردند روی لب‌هاش طعم‌ وسوسه و توی چشمش پر از تمنّا بود من که یوسف نبودم از اول او ولی کاملا زلیخا بود دست بردم به لمس لب هایش مردمک ها عمیق تر میشد هر چه حسم دقیق تر میشد رنگ لب ها رقیق تر میشد دست بردم به هیچ انگاری پنجه‌ام در فضای خالی رفت توی ذهنم زنی خیالی بود توی ذهنم زنی خیالی رفت رفت با کوله‌باری از حسرت ماند از او خاطرات لعنتی اش من به دنیای سرد خود رفتم او به دنیای جیغ و صورتی اش بگذريم از گذشته ها ديگر هر چه كه بوده دوستش دارم دوستش دارم و نميداند و چه بيهوده دوستش دارم ناگهان در جهان بی روحم دختری را غریق غم دیدم دختری که درون چشمانش تکّه ای کوچک از خودم دیدم پیش پایم نشست و دستم را با سرانگشت ها نوازش کرد با همان چشم آشنا خندید با همان خنده‌هاش خواهش کرد چشم در چشم‌های خیسم گفت باز داری چه می‌کنی بابا من کنار تو ام، نمی بینی ؟ پس چرا گریه می‌کنی بابا عشق هم مثل هر چه داشتمش بازی عمر بود و باختمش پیر مردی درون آینه بود که من اصلا نمی‌شناختمش - - @Mava_a !🥥'
می‌خندم همینطور می‌خندم اما دلم شاد نمی‌شود چون شب که اینهمه ستاره روشنش نمی‌کند. - - @Mava_a !🥥'
نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان دارد زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد چه خواهش ها در این خاموشیِ گویاست نشنیدی؟ تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد ...! - - @Mava_a !🥥'
به کنعانم مَبر ای بخت من یوسف نمیخواهم! ببر آنجا که کوی اوست در زندان و چاهم کن :) - - @Mava_a !🥥'