خبری که خیلی از شما منتظرش بودید✨😍
رمان نیهان توی VIP با 1113 پارت تموم شده و ما تصمیم گرفتم عضویت رو باز بزاریم تا همه بتونید با خیال راحت خریداری کنید.
قیمتvip نیهان 70 تومان هست و رمان کامل در اختیار شما قرار میگیره😍🌱
@Vip_ad
حتما اسم رمان رو ذکر کنید و لطفاً از ادمین درخواست تخفیف نداشته باشید✨
https://eitaa.com/joinchat/1705771718C2ec1c4c112
گروه گپ و گفت درباره رمان نیهان🍊🥹👌
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_641
لبم را کمی خیس کردم و با احساس اینکه حسی سرشار از غم به سمتم هجوم میآورد گفتم:
- چرا؟
سرش را بالا گرفت و گفت:
- آمبولانس که رسید گفت تموم کرده. مادر بخت برگشتهام...
با دیدن قطره اشکی که از گوشهی چشمانش جاری شد، احساس کردم کسی قلبم را از سینهام بیرون کشید و درون یک ظرفِ سرشار از آتش فرو کرد.
- انشاءالله سایهی مادرتون صد و بیست سال بالای سرتون باشه خانم. غم مادر خیلی سخته.
لبخندی تلخ به لب آوردم؛ کدام مادر؟ اگر مادرم بود که من این نبود حال و روزم! اگر مادرم بود که در این لحظه بین همسن و سالهایم بودم.
- غمش رو کشیدم.
با شنیدن حرف من سرش را بالاتر آوردم و درحالی که با پشت دستش اشکهای جاری شدهاش را پاک میکرد گفت:
- متأسفم، چیشد که فوت شدن؟
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_642
با پرسیدن علت مرگ مادرم توسط سمیه، ذهنم به سالها قبل به پرواز درآمد. به زمانی که مادرم از شدت بیماری گوشهی خانه درحال جان دادن بود و پدرم درحال خماری کشیدن.
به لحظهای که زن همسایه با هزار ترحم مادرم را به بیمارستان برد و دیگر بازنگرداند. به آن شبی که تا صبح جلوی درب کوچه نشسته بودم تا مادرم از راه برسد و مثل همیشه مرا غرق در بوسهی پر محبتش کند...!
ولی نیامد... نه آن شب آمد و نه چند شب بعد که منتظرش بودم. هنوز جای کتکهایی که با کمربند پدرم در جانم نشست را به یاد دارم، کتک میخوردم تا پا به خانه بگذارم و مادرم را فراموش کنم.
- مریضی گرفت. وقتی من بچه بودم مرد...!
سمیه لبانش را به دندان کشید و گفت:
- ببخشید خانم باعث شدم حالتون بد بشه. معذرت میخوام!
سرم را به چپ و راست تکان دادم و گفتم:
- خاطرههای مادرم تنها نقطهی خوشی زندگی منه! هیچ وقت با یادآوری اونا حالم بد نمیشه.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
خبری که خیلی از شما منتظرش بودید✨😍
رمان نیهان توی VIP با 1113 پارت تموم شده و ما تصمیم گرفتم عضویت رو باز بزاریم تا همه بتونید با خیال راحت خریداری کنید.
قیمتvip نیهان 70 تومان هست و رمان کامل در اختیار شما قرار میگیره😍🌱
@Vip_ad
حتما اسم رمان رو ذکر کنید و لطفاً از ادمین درخواست تخفیف نداشته باشید✨
https://eitaa.com/joinchat/1705771718C2ec1c4c112
گروه گپ و گفت درباره رمان نیهان🍊🥹👌
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_643
حالت صورت سمیه به یکباره تغییر کرده و رنگ بهت و تعجب به خود گرفت. لبخندی که از سر ناباوری بود زد و گفت:
- خانم زندگی شما به این خوبی! با این همه خوشبختی چطور تنها نقطهی خوب مادرتون هست؟
فکر میکرد من خوشبختم؟ کاش میتوانستم بدون هیچ پرده و حد و مرزی برایش از دردهایم بگویم. از دردهایی که هیچکس از آن با خبر نیست.
از دردهای بزرگ و کوچکم که باعث شده بود جانم فشرده شود.
- بدون خانواده و بی سرپناه بودن، درد کمی نیست.
- ولی شما که سرپناهی مثل آقا هاتف دارین!
چی میگفت این دختر؟ هاتف را سرپناه برای من میدانست؟ هاتف نقش عزرائیل زندگی مرا بازی میکرد، با این تفاوت که عزرائیل برای همهی مردم یک فرشته بود اما عزرائیلِ من یک شیطان!
نفسی عمیق کشیدم و ترجیح دادم بحث را عوض کنم، ادامهی این بحث تنها باعث میشد از غم مادرم وارد غمِ آواره بودنم شوم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_644
لبخندی زدم و با دندان گرفتن لبم گفتم:
- به نظرت چه اسمی برای بچه بذارم؟
لبخندی زد و با ذوق نگاهی به من انداخت و گفت:
- به نظر من یه چیزی باشه که هم معنیش به اسم شما بخوره هم پدرش.
اسم پدرش؟ پدرش حتی از وجود او خبرهم نداشت، حال بی انصافی بود اسمش را چون اسم او بگذارم؛ مخصوصا اینکه با شنیدن حرفهای هاتف فهمیده بودم من راه فراری ندارم و این بچه هم برای هاتف میشود!
و از طرفی فهمیده بودم شهریار دیگر میلی به ورود من ندارد. او از من متنفر شده بود دقیقا همانگونه که از دریا متنفر شد، همانگونه که از گندم و هاتف متنفر بود.
اما در بین این همه بدبختی دلم به حال شهریار میسوخت! هر کسی اطرافش بود روزی باعث میشد او زخم بخورد، زخمی بزرگ.
- نمیخوام اسمش این جور باشه. یه اسم دیگه میخوام، اسمی که تک و خاص باشه، خاص مثل وجود جنینی که خاص به وجود اومد!
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_645
سمیه حالتی متفکر به خود گرفت و با اندکی فکر گفت:
- هرچی فکر میکنم اسم خوشگلی به ذهنم نمیاد. اول از پدرش بپرسید شاید اون پیشنهادی داشت.
هربار که او با ذوق لفظ پدر را به کار میبرد من عصبی میشدم. اصلا کاری به هیچ چیز ندارم،، این دختر ندید فردای روزی که به این خانه آمدم خبر بارداریام پیچید؟ چگونه هنوز براین باور بود که پدرش هاتف است؟
- تو فکر میکنی بابای این بچه هاتفه؟
خندهای کرد و با لحنی با مزه گفت:
- وا خانم! شوهرتون نباشه کی باشه؟
برای حفظ آبرو لبخندی زدم و درحالی که در دلم دعا میکردم خدا این شوهر مرا بکشد گفتم:
- شوخی کردم باهات.
سمیه خندهای کرد و سرش را به طرف عقب خم کرد و خمیازهای طولانی کشید، با خستگی گفت:
- خانم شما خسته نیستید؟
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_646
به خاطر خوابی طولانی که داشتم هیچ احساس خستگی نمیکردم برای همین از جا بلند شدم و با برداشتن بشقاب مقابلم گفتم:
- نه، تو برو بخواب خودم این رو میشورم.
سمیه سریع به طرفم دوید و درحالی که سمت دیگر بشقاب را در دست گرفته بود گفت:
- نه خانم عمراً اگه اجازه بدم.
نفسم را کلافه فوت کردم و گفتم:
- هاتف اینجا نیست که ببینه! تا ساعت دو هم نمیاد پس ول کن و برو بخواب.
سمیه که پیدا بود این امر دقیقاً چیزی هست که در دلش آرزویش را دارد گفت:
- آخه خانم نمیشه که، شما خانم این خونهای!
بشقاب را محکم از دستانش کشیدم و با حرص گفتم:
- حالا که خانم این خونه هستم میگم برو بگیر بخواب و کمتر منو روانی کن! یدونه بشقاب بشورم نمیمیرم نگران نباش!
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
خبری که خیلی از شما منتظرش بودید✨😍
رمان نیهان توی VIP با 1113 پارت تموم شده و ما تصمیم گرفتم عضویت رو باز بزاریم تا همه بتونید با خیال راحت خریداری کنید.
قیمتvip نیهان 70 تومان هست و رمان کامل در اختیار شما قرار میگیره😍🌱
@Vip_ad
حتما اسم رمان رو ذکر کنید و لطفاً از ادمین درخواست تخفیف نداشته باشید✨
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_647
سمیه مطیع دستش را به عقب کشید و با عذرخواهی به سمت دیگر آشپزخانه رفت و دستمالی برداشت.
من برای اینکه استراحت کند با او بحث کردم و او تصمیم داشت مشغول کار دیگر شود؟ گویا متوجهی افکار درون ذهنم شد که گفت:
- چشم خانم، میخواستم میز رو تمیز کنم بعدش میرم.
سرم را تکان دادم و به سمت سینک رفتم. استین لباسم را بالا فرستادم و همراه با باز کردن شیر آب مشغول شستن لیوان و قاشق و بشقاب خودم شدم.
آخرین تیکه را هم آبکشی کردم و سرجایش گذاشتم. به سمت عقب برگشتم و با دیدن سمیه که منتظر روی صندلی نشسته بود با ابروانی گره خورده نگاهش کردم.
- خواستم همراه با شما برم بخوابم.
سری از تأسف تکان دادم و درحالی که دستم را با کمک حولهی کوچک که روی دستهی کابینت بود خشک میکردم گفتم:
- خب پاشو منم الان میخوام برم.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_648
با یکدیگر از آشپزخانه خارج شدیم و سمیه به سمت اتاقی که گوشهای از خانه بود رفت و گفت:
- شب بخیر خانم!
پاسخی متقابل دادم و بدون توجه به حرفی که هاتف زده بود سمت اتاق خودم که پایین بود رفتم و دستگیرهی آن را فشردم.
با دیدن باز نشدن او پی به قفل بودنش بردم و در دلم نالیدم" تو که قفل کردی چرا دیگه دستور میدی بالا بخواب؟ مگه جای دیگه دارم مردک؟"
راهم را سمت راه پله در پیش گرفتم و همین که پا روی اولین پله گذاشتم دستی روی شانهام نشست. جیغی خفیف کشیدم که دستش را روی دهانم گذاشت و فشار داد.
احساس خفگی میکردم! سریع به عقب برگشتم و با دیدن هاتف نزدیک بود از عصبانیت منفجر شوم. من یک دور سکته کردم و او در این نصفه شب به دنبال بازی بود؟
- بلد نیستی درست بیای؟
مانند پسر بچههای تخس نوچی کرد که بیتوجه به او تصمیم گرفتم به بالا بروم. اما باز دستانم را اسیر کرد و با دقت و چشمانی تیز شده به پیراهنم نگاه میکرد.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.
● - - - - - - - - •✨🌚•- - - - - - - -●
#نیهان
#پــارت_648
از نگاه خیرهی او احساس خوبی نمیگرفتم برای همین دستم را محکم از دستانش بیرون کشیدم که این بار جای اینکه دستانم را اسیر کند دستش به سمت پیراهنم آمد.
جلوی پیراهنم را در دست گرفت و لمس کرد و بعد رها کرد. متعجب به او و رفتارهایش نگاه میکردم، دیوانه شده بود؟ گمان کنم وقتی از مهمانی باز میگشته، عقلش را فراموش کرده با خود بیاورد.
- سالمی؟ سرت به جایی خورده؟ مغرت سرجاشه؟
نگاهش به سمت صورتم کشیده شد و چشمانش را ریز کرد. بازجویانه گفت:
- ظرف شستی؟
چشمانم از تعجب گرد شد؛ اما سعی کردم نشان ندهم. حس ششمش واقعا قوی بود! چگونه فهمیده بود من ظرف شستم؟
- نه، کی گفته؟
نیشخندی بر لب آورد و با ابروانش به پیراهنم اشاره کرد و گفت:
- خیسی روی لباست میگه.
●- - - - - - - - • ✨🌚•
کپی؟راضینیستم.