eitaa logo
از تبار رئیسعلی
619 دنبال‌کننده
429 عکس
107 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
ايشان مزاح‌رو بودند. يادم مى‌آيد يک روز عصرى ايشان با پاهاى مجروح به بسيج محل آمد و به‌حالت مزاح گفت امروز مى‌خواهم با جوانان بسيجی مسابقه دو‌ميدانی بدهم در حالى که ايشان مسن بودند و هم مجروح جنگى، چوب دستى‌هايى که با آن راه مى‌رفت کنار گذاشت و شروع کرد به دويدن در محوطه بسيج. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
موقع اعزامش به جبهه بسيار خوشحال بود و می‌گفت: خواب ديده‌ام كه پیشانى‌بند برايم بسته است. شبى كه مى‌خواست برود از خوشحالى تا صبح خواب نرفت... 🔻راوی: همسر شهيد 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
دعای کمیل را فراموش نکنید و حتما از شب‌های جمعه کمال استفاده را نمایید. شب‌ها نمازهای مستحبی را از یاد نبرید. دعاهای ندبه را در صبح جمعه فراموش نکنید. شب‌های چهارشنبه و در گرفتاری‌ها دعای توسل را بخوانید. 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید روحانی علی محسنی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
از مادرم خواهش دارم اگر شهيد شدم برايم گريه نكند و اگر می‌خواهد گريه كند به یاد على اكبرحسين علیه‌السلام گريه كند زيرا جان من از على‌اصغر و علی‌اکبر بهتر نيست. 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید شهید منصور بی‌چیز 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
وقتی مى‌خواست به جبهه برود، دست همسرش را بوسيد و حلاليت طلبيد و گفت: «آرزوى من شهادت است 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
زمانى كه در مقر اصلى گردان مستقر بوديم. نيروهایی كه از خط بر مى‌گشتند. چون فصل زمستان و منطقه هم باتلاقی بود. لباس تمام بچه ها مملو از خاك و شل می شد و تعدادى هم خونين، ايشان شبانه مى‌رفت و لباس تمامى نيروها را مى‌شست. و تا روزهاى آخر مأموريت از كار وى، كسى متوجه نشد. تا اينكه يك شب كمين كرديم و فهميديم كه كار اين عزيز بزرگوار است او مانند سربازى فداكار، و با قامتی به بلندى آبروى اسلام در جمع همرزمان فداكارى كرد. و مى‌توان گفت: «انسان بى‌نظير بود كه راه استقامت و بردبارى را به همهٔ ما نشان داد 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
همسرش ۲ ماهه باردار بود که شهید شد... حتی قبل از شهادتش اسم برای فرزندش انتخاب كرده بود و حتى لباس دخترانه و پسرانه هم خريده بود كه شايد دختر باشد يا پسر... 🔻راوی: همسر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شخصيت اين عزيز طوری بود كه به گفته قديمى‌ها اگر سرش برود نمى‌گذاشت نمازش به عقب بيفتد. هميشه نمازش را سر وقت می‌خواند، بعد از نماز دعا و در هنگام دعا كردن گريه می‌کرد طورى كه اطرافيان را نيز به گريه می‌انداخت. انگار بزرگترين مشكل را در زندگى دارد. ولى وقتى از او سؤالی می‌كردى كه چرا در نماز و در حال دعا كردن گريه می‌كنى؟ می‌گفت: بخاطر اينكه می‌ترسم نمازم را اشتباه خوانده باشم. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
گاهی اين‌قدر در مورد رفتن به جبهه بى‌‌تابی مى‌كرد كه زار زار گريه می‌كرد. اما فرماندهان به علت سن كم او ممانعت مى‌كردند. و او بارها با گريه می‌گفت: پس كی ما هم به فيض شهادت مى‌رسيم. و بعدها برايم معلوم شد كه باغ شهادت راه‌هاى متعدد دارد. آن شب كه از نيمه شب گذشته بود با يك دنيا عشق و معرفت به انجام وظيفه مشغول شد و در حالت نگهبانی به عالمى ديگر فكر می‌كرد. وقتى آن حادثه رخ داد و عليرضا به شهادت رسيد، وقتى پيكر مطهر او را ديدم معنى اشكهای گرم او را كه براى شهادت دعا می‌كرد فهميدم. 🔻راوی: دوست شهيد، حسين رضائی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
نسبت به نماز و روزه خيلى توجه داشت. هميشه توصيه مى‌كرد قبل از غروب به خانه بيائيد و خودتان را براى نماز آماده كنيد. او بيش از هر چيز روى نماز خواندن ما حساس بود. البته او فقط روى مسائلى چون نماز و روزه حساسيت نداشت، بلكه مواظب كارها و رفتارهاى جزئى ما نيز بود و سعى مى‌كرد ما را متوجه رفتارها و حرف‌هايمان كند. اگر كسى به او مى‌گفت كه بچه‌هايت در كوچه و خيابان با مردم رفتار بدى داشته‌اند، بسيار ناراحت مى‌شد و به طور جدی به ما تذكر مى‌داد. به پیش‌دستی در سلام كردن هم خيلى اهميت مى‌داد و هميشه دوست داشت كه بچه‌هايش در اين كار پیش‌قدم شوند. با افراد فقير رفت و آمد داشت و با سادات منطقه هم خيلى خوب بود. خودش به ما قرآن ياد داد و تكيه كلامشون هميشه اين شعر حافظ بود كه: نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله‌ ‌آموز صد مدرّس شد 🔻راوی: فرزند شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
باسمه تعالى شهادت مرتبه‌اى نيست که همه لايق آن باشند. اين وصيّت نامه را هم از آن بابت مى‌نگارم که احتمال شهادت برايم بعيد است، ولى به هر حال آرزو بر جوانان عيب نيست، آنچه به وحشتم مى‌اندازد روز قيامت و شدت گناهان دنيا و اينکه هر چه کنيم اميد به رهایى از اتش دوزخ نيست تنها يک راه نجات است که مى‌توان اميدوار بود و آن شهادت، چرا که شهيد اولين قطره خونى که از او ريخته می‌شود تمام گناهانش پاک مى‌شود. البته اين را هم مى‌دانم که شهيد بايست مراحل مقدماتى در اين دنيا طى کند و هيچ کس بدون طى مراحل لازم به اين افتخار نائل نمى‌شود. 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سيد محمود خیلی به نماز اهميت می‌داد. در محله ما مسجد نبود، سيد محمود يك بلندگو و ضبط صوت داشت، هنگام اذان آنها را برمى‌داشت و بالاى پله‌ی آهنی كه در حياطمان بود مى‌رفت. اول نوار قرآن با صداى عبدالباسط و بعد هم اذان را پخش مى‌كرد تا همه صداى آن را بشنوند. 🔻راوی: پدر یا همسر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
هميشه به پدرم مى‌گفت اگر كسی در حق شما بدى كرد، در حقش خوبى كنيد و نگوئيد حالا كه در حق من بدى كرده، من هم بايد در حقش بدى كنم. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شب حمله به طور اتفاقی، با مبارک جمالی برخورد ‏کردم. یکی دو ساعت کنار هم نشستیم و با هم گپ زدیم. او به من تذکری داد‏ و گفت: «پس از شهادتم، نبینم که هر روز از کنار گلزار شهدای چغادک رد بشی و با خودت بگی برم بر سر مزار شهید جمالی فاتحه بخونم، لازم نیست هر روز این کار رو بکنی»، در‏ همین حین گفت: «من بدشانسم، می‌ترسم از دوستانم که به خط مقدم می‌روند جا بمونم». پس از این حرف از من خداحافظی کرد و رفت... حدوداً ساعت ۸ ‏شب بود. ما در حال برگشتن از مأموریت بودیم. هنوز نمازمون رو نخوانده بودیم. در همین حین گروهی از رزمندگان را دیدم که آب و مقداری تدارکات دارند. به خود گفتم برم هم آبی بنوشم و هم وضویی بگیرم تا نمازم را بخونم. وقتی به سمت بچه‌ها رفتم، دو مرتبه در آن جا جمالی را دیدم. او به من گفت: «شما نمی‌تونید در این شلوغی وضو بگیرید، قمقمه من پر از آب است، با آب این قمقمه وضو بگیرید». من گفتم: «شما در حال آماده باش هستید و این درست نیست که من با آب ذخیره شما وضو بگیرم، شاید آب به شما نرسد». اما او به اصرار زیاد قمقمه را به من داد. ‏نماز مغربم را خواندم و آماده خواندن نماز عشاء شده بودم که فرمان حرکت رسید، آمد و از من حلالیت طلبید و خداحافظی کرد و رفت. جمالی در آن لحظات آخر بسیار خوشحال، شاد و مسرور بود و کمترین اثری از خستگی و یا ناراحتی در او دیده نمی‌شد. تصور می‌کنم که یکی دو ساعت پس از خداحافظی، به شهادت رسید. 🔻راوی: همرزم شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سال ۵۳ سربازی رفته بودند. وقتى اعلام شد كه نياز به نيرو ضرورى است، با عشق و علاقه، در پنجم اسفند ۵۹ عازم تهران شد و از آن جا راهى اهواز گرديد. از دلاوری‌ها و شجاعت بى‌نظيرش در جبهه بسيار گفتند. يكى از دوستانش براى ما تعريف مى‌كرد كه سيد عسكر، نامه‌اى براى من نوشته و در آن اشاره كرده كه: «اكنون كه اين نامه را مى‌نويسم، دست‌هاى ۶۲ نفر از اسرای عراقى را از پشت بسته‌ايم…» 🔻راوی: همسر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
محمد علی یک لحظه خدا را فراموش نمی‌کرد روز ششم که در عملیات بودیم و جای بدی داشتیم کمبود آب و بدی منطقه طوری بود که امکانات در شرایط پیچیده جنگی به ما نمی‌رسید. هر یک از ما قمقمه آبی داشتیم اما از شدت کار و خستگی و گرما کمتر کسی آب داشت. اما محمد علی گفت: آب را نگه داشته‌ام برای وضو می‌خواهم یک لحظه بدون وضو نباشم اگر خداوند مرا جز شهدا قرار دهد باید با وضو از دنیا بروم. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽اولین یادواره شهدای دهستان کبگان حدوداً سال ۹۱ 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
هميشه جوانان را تشويق به نماز خواندن و همچنين كتابخوانی مى‌كرد. فعاليت بسيار زيادى در كتابخانه روستا داشت به نحوى كه خودش كتاب مى‌خريد و به كتابخانه هديه مى‌داد و گاهى هم سرپرستى كتابخانه را به عهده داشت. و كتابهایی كه مطالعه مى‌كرد بيشتر دينى و يا به نحوى مربوط به ائمه اطهار مى‌شدند مثل: جاذبه و دافعه حضرت على، امامت و ولايت فقيه، سيد الشهدا، توحيد و نماز و جبهه و جهاد اكبر، احكام جبهه، جامعه و تاريخ، جهان بينى، حكومت و اقتصاد اسلامى 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
از شرکت در مجالسی که احساس می‌کرد در آن احتمال اتلاف وقت و یا ارتکاب گناه بود خودداری می‌کرد. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
وقتى دخترش كوچك بوده است هنگامى كه وضو گرفته بود و آماده رفتن به مسجد بود مى‌آيد دخترش را بلند مى‌كند و می‌گويد و مى‌خواهم راه رفتن دخترم را ببينم چون ممكن است راه رفتن دخترم را نبينم چون شهيد مى‌شوم. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
هرگاه فرصتی پيش می‌آمد و پای صحبت‌هايش می‌نشستيم، با اينكه سنى نداشت، مسائل خاص علمى، مذهبى را با جديت مطرح می‌كرد و از انحرافات دينى و بى‌بند و بارى‌ها و زورگويی‌هاى دولتمردان شديداً انتقاد می‌كرد. در دوران تحصيلی از دانش‌آموزان مستعد بود، با قرآن و كتب غيردرسی نيز انسى خاص داشت و از كتابخانه كوچكی كه در مسجد محل وجود داشت، استفاده‌های لازم را مى‌كرد. 🔻راوى: حسين سلامی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
موقع رفتن پدرش مريض بود به مادرش گفت: خجالت می‌كشم با اين حال پدرم از او كسب اجازه كنم و به جبهه بروم. پدرش كه فهميد به او گفت: من رضايت كامل دارم، جبهه و شهادت تو نيز براى من افتخاری است. خوشحال شد و روانه‌ی جبهه شد و اين درحالى بود كه كمتر از يك روز از مراسم عروسی آن‌ها می‌گذشت. ايشان در نامه‌هايش هميشه براى خانواده مى‌نوشت: در فكر من نباشيد و فقط برای امام و رزمندگان دعا كنيد. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
خانه و خانواده خود را با يك بچه كوچك رها كرده و براى دفاع از ارزش هاى انقلاب به جبهه ها رفت. شبى كه شهيد در جبهه بود در خواب او را ديدم كه خيلى ناراحت است وقتى اين موضوع را از او سوال كردم من را در آغوش گرفت و گفت به خاطر دو موضوع اين همه متأثر و نگرانم. موضوع اول: شهادت چند تا از دوستانم كه در حال شهادت و جان دادن هيچ كارى از دستم بر نمى‌آمد كه عطش آنها را تسكين دهم و خيلى غمگينانه و در تشنگى به فيض شهادت رسيدند. و موضوع دوم: آن است كه خواب خانواده‌ام را ديده‌ام كه خيلى غمگين و بى‌قراری مى‌كنند. و از من قول گرفت كه بعد از شهادتش، دستگير خانواده‌اش باشم. من به او گفتم انشاء الله خودت بر مى‌گردی و حامى خانواده‌ات مى‌شوى. بعد از اين حرف من، نگاهى به من انداخت و لبخندی زد و رفت... فرداى آن شب خبر شهادت آن عزيز را آوردند. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📸مراسم تشییع پیکر مطهر شهدای استان بوشهر از مقر تبلیغات سپاه بوشهر نزدیک ساحل 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
در آن شبی كه فرداى آن به نبرد با آمريكايى‌ها رفت و بعد از آن ديگر هرگز به خانه بازنگشت، همراه با يكى از دوستانش به منزل آمد. من در آن شب، برنج و ماهى سرخ‌شده را براى شام، آماده كرده بودم. سفره را چيدم و آن دو سر سفره نشستند. هنگامى ‌ كه غلامحسين نگاهش به ماهى‌ها افتاد، انگار كه دلش از فرداىی پُرحادثه خبردار شده باشد، با حالتی خاص و به لهجۀ شيرين محلى، خطاب به ماهى‌ها گفت: «اى ماهى‌ها! امشب ما شما را می‌خوريم و چه بسا فردا، شما ما را بخوريد!» 🔻راوی: مادر شهيد 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
می‌گفت: انسان بايد وقتش را هدر ندهد و از ذره ذره وقتش استفاده كند. و مى‌خواهم تمام حرفه‌ها را به طور كامل فرا گيرم. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
موقعى كه می‌خواست ما را راهنمایى كند روى يك كاغذ مى‌نوشت: ای زن! به تو از فاطمه اينگونه خطاب است زيبنده‌ترين زينت زن حفظ حجاب است و روى لبه تاقچه اتاق مى‌گذاشت. 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
پدر و مادر سالهای زیادی منتظر بودند. هر شب در را باز می‌گذاشتند و می‌خوابیدند و با هر صدای در از خواب می‌پریدند. انتظار از مرگ هم بدتر بود. هر شب که مظاهر بین خواب و بیداری جلوه می‌کرد مادر آغوش می‌گشود و چشم‌های درشتش را غرق در بوسه می‌کرد. گفت و گوی نیمه شب پدر و مادر دل شکسته با اشک به پایان می‌رسید. هر شب در میان سکوت و بغض خاطراتشان را مرور می‌کردند. چند نامه از جبهه نوشته بود. مادر نامه‌ها را بر می‌داشت و پیش باسوادی می‌نشست و برای چندمین بار آنها را می‌شنید. تنها یادگار مانده از جوان رشیدش در این ۱۲ سال انتظار در بین اشک‌هایش از بین می‌رفتند و در روستا امکان تهیه کپی از نامه‌ها وجود نداشت. در زمزمه‌های مادرانه مثل آن زمان که گهواره‌اش را می‌جنباند شاید این دو بیتی ورد زبانش شده بود: شوا رفتن، و رودم وانیومه صدای اسبش از نخلا نیومه بهار اومه، گل اومه، بلبل اومه جهاز رودم از دریا نیومه ۱۲ سال بعد گروه تجسّس و تفحّص پلاک شهیدی را که جسمش را نیز مثل جانش در راه دوست اهدا کرده بود یافتند. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهيد در وقت تقسيم كردن غذا هميشه می‌گفت: بايد اول غذا را به برادران عزيزم بدهم و بعد براى خودم بگيرم. وقتى من غذا مى‌گرفتم مى‌گفتم: براى خودت چی؟ مى‌گفت: اول برادران عزيزم. در سنگر هميشه انسانى شوخ طبع بود. ما بهش مى‌گفتيم: تو يكى از شهدای ما هستى و او خوشحال مى‌شد. يك روز ما سنگر خود را درست مى‌كرديم كه ناگهان خمپاره‌اى كنار ما اصابت كرد و اسماعيل شهيد شد... 🔻راوی: يوسف بحرينی (همرزم شهيد) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir