📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
#قسمت ۳۳
🚥 با تعجب گفتم : آن خانم ها کی بودند ؟
🚥 چطور از آنجا سر در آوردند ؟
🌹 محمد گفت :
🌹 بعد از آن کشتار وحشیانه ،
🌹 آن خانم ها را ، دزدیدند .
🌹 هر سه خانم ، ایرانی هستند
🌹 و هیچ کس از مفقود شدن آنها خبر ندارد
🌹 اگر بلایی سر آنها می آمد ،
🌹 هیچ کس خبردار نمی شد .
🌹 وقتی در زندان بودیم ،
🌹 آلمانی های کثیف ،
🌹 سعی می کردند ما را اذیت کنند
🌹 و برای اینکه ما را بیشتر عذاب بدهند
🌹 هر ساعت یک نفر می آمد
🌹 و خانمها را اذیت می کرد
🌹 و ما هر بار با آنها ، درگیر می شدیم
🌹 تا اینکه دفعه آخری ،
🌹 تصمیم گرفتیم که فرار کنیم
🌹 چوبی را تیز کردیم
🌹 و به خانم ها دادیم و گفتیم :
🌹 اگر یک آلمانی ، به طرف شما آمد
🌹 با این چوب ، او را بکشید
🌹 ما هم سمت نگهبانان بیرون می رویم
🌹 و آنها را می کشیم
🌹 نقشه را اجرا کردیم و فرار کردیم
🌹 اما درب سفارت قفل بود
🌹 با نگهبانان درگیر شدیم و در را باز کردیم
🌹 رحیم ، ما را از سفارت بیرون کرد
🌹 و خودش همان جا ماند
🌹 و در را قفل کرد
🌹 تا دست کثیفشان ، به ما نرسد
🌹 رحیم به تنهایی ، با آلمانی ها درگیر شد
🌹 و من ، با ناراحتی ، هر چه او را صدا زدم
🌹 بیرون نیامد
🌹 در حین فرار هم ،
🌹 با این دوستان برخورد کردیم
🌹 خدا خیرشان بدهد که خیلی کمکمان کردند
🌹 و ما را به این خانه آوردند .
🇮🇷 گفتم : خدا حفظشان کند
🇮🇷 خدا خیرشان بدهد
🇮🇷 حالا آن خانمها چی شدند ؟
🌹 محمد گفت :
🌹 خانم ها را ، تحویل سفارت ایران دادیم
🇮🇷 گفتم : خدا را شکر
🇮🇷 واقعا زحمت کشیدی ، خیلی اذیت شدی
🇮🇷 و خدا را شکر ، که حال شما هم خوب است
🇮🇷 راستی ، از آن مرد آلمانی چه فهمیدی ؟
🌹 گفت : کدام شان ؟
🌹 فرمانده نظامی آل سعود
🌹 یا آن مردی که با او مناظره کردید ؟
🇮🇷 گفتم : آن که باهاش مناظره کردم
🌹 گفت : اسمش بیلیان گالر هست
🌹 تا چند سال پیش ،
🌹 برای آل سعود جاسوسی می کرد
🌹 متاسفانه در دفتر کارش ،
🌹 یکی از پرونده هایی که پیدا کردیم ،
🌹 پرونده پدر شما بود
🇮🇷 من هم با تعجب گفتم : پدر من ⁉...
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👧🏻👶🏻🧒🏻 تا حالا از این زاویه به
ماجرای فرزندآوری نگاه کردی ⁉️
#جهاد_فرزندآوری
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
دلت پاک باشه..!!
فرض کن رفتی مهمونی و از تو اینطور پذیرایی می کنند که داخل پیت نفت برات شربت میارند.
بهتم بگن: به پیت نفت کثیفش نگاه نکنی هااا..شربتش تمیزه تمیزه😎
.
این حکایت کسایی هست که باور ندارند که؛
ظاهر آلوده،باطن رو هم خراب میکنه...
.
بیاید یه روزهایی رو بزنیم به اسم خدا...
درواقع با این کار يک خصلت پسنديده را در خودمون تقويت کنيم.
و آن اينکه مطلقاً از غير خدا انتظاري نداشته باشيم.
از دوستانمون، از همسايگانمون، از برادران و پدرانمون، حتي از فرزندانمون هم انتظاري نداشته باشيم.
به خود القاء نکنيم که فرزندانمون رو بزرگ مي کنيم تا در هنگام پيري دستمون را بگيرند.
اين امر باعث ميشه انسان هميشه راحت و آروم باشه و توقعي از ديگران نداشته باشه
و اگر احياناً در ازاي خدمتِ او، خدمتي شد باز سعي کنه در ازاي آن به ديگران خدمت کنه
واگر خدمتي نديد در دلش کينه و ناراحتی ایجاد نشه.
رسيدن به اين مقام کار يک سال و دو سال نيست. انسان بايد خيلي اهل همت باشه تا به اين مقام راه پیدا کنه.
بياید همة ما از امروز تصميم بگيريم اينجور باشيم.
اگر در ازاي خدمتي از ما تشکر کردند ممنونشان باشيم و اگر تشکر نکردند ممنونتر باشيم.
اين باعث ميشه که بر رزق معنوي انسان افزوده بشه
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خونه سلامت روان بچه ها روی دو تا ستونه...✅
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(گزیده ای از قسمت پنجم فصل پنجم)
🔸به پدر خانمم گفتم که میخوام بمونم گفت که نه باید برگردی حواست به خیلی ها باشه. موقعی که اومدم تو جسم دیدم یه نفر داره با سیلی میزنه تو سر و صورتم، وقتی که من برگشته بودم به جسم من خیلی بزرگتر از جسم بودم یعنی احساس میکردم جا نمیشم اون بزرگی هنوز تو من بود چیزایی که دیده بودم همه تو ذهنم بود...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/zbz6ds8
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*یه خبر خوب وخوشی بهت میدم به شرط این که ایمان به قدرت لم یزال الهی داشته باشید**
*حالا این ویدئو کامل پیشبینی یک جوان پاک سرشت پسر نابغه ایرانی آقاآرش این دفعه وقایعی که قراره تا سال۲۰۲۸ اتفاق بیوفته رو پیشبینی کرده گوش کنید*
*(قصرالدشتی)*💐🌷🌹💚🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دکترانوشه
به هر انسانی که برخود می کنید این ۶ میم رو انتقال بدید
از این ۸ ت نحس فاصله بگیرید.
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتهای زن زندگی آزادی، یک اوضاع وحشی و بی در و پیکره
مراقب باشین
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثیر عجیب کلمات در سختی و آسانی زندگی...
#دکتر_عزیزی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
آهنگ های غمگین گوش نکنید
اخبار بد و مطالب منفی و صد من یه غاز نخوانید
شب زنده داری نکنید
سوالی نپرسید که میدانید جواب اش شما را ناراحت می کند
انتقام و تلافی کردن را تا می توانید به تعویق بیاندازید
راضی نگهداشتن همه را رها کنید.
به ما ربطی ندارد که همه از ما راضی باشند.
این مسئله واقعا غیر ممکن است
مگر اینکه شما آدم ریاکاری باشید
قبل از هرمعامله، با وکیل مجرب
قبل از هر استارت آپ
با یک مشاور خوب
و قبل از نامزدی با چند روان شناس
و مشاور قابل، مشورت کنید
نقشه دیروز برای زندگی امروز کار ساز نیست
نرم افزارهای ذهنی خود را به روز کنید
و یک روز را ۳۶۵ بار زندگی نکنید
آرامش تان را با تدبیر و آینده نگری حفط کنید
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.
در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.
هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.
شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.
هیچوقت در محل کار در مورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.
در حمام آواز بخوان.
در روز تولدت درختی بکار.
طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.
بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.
هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.
فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.
فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند.
از حال بد به حال خوب🔻
#دکتر_انوشه
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣شما مادر پدرها با دقّت گوش کنید.
#استاد_عزیزی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
📚 داستان پسری به نام شیعه
#قسمت ۳۴
🌹 محمد گفت :
🌹 او بوده که به حکومت ،
🌹 گزارش شیعه شدن پدر شما را داد .
🌹 او بوده که در آن حادثه کوچه ،
🌹 مادر شما را سیلی زد
🌹 او بود که درب خانه شما را آتش زد
🌹 او بود که آب و برق شما را قطع کرد
🌹 او بود که مردم را ،
🌹 بر علیه شما تحریک کرد .
🌹 او بود که بین شیعه و سنی ،
🌹 اختلاف می انداخت .
🌹 او بود که به مردم گفت :
🌹 شیعه کافرند پس شما هم کافر شدید
🌹 تا مردم شما را اذیت کنند
🌹 او بود که به فامیل شما اطلاع داد
🌹 که شما قصد داشتید از شهر خارج شوید
🚥 حرفهای محمد ،
🚥 مرا یاد خاطرات تلخم انداخت
🚥 او می گفت و من گریه می کردم .
🚥 واقعا دلم برای مادرم تنگ شده .
🚥 سپس محمد کمی مکث کرد
🚥 سرش را پایین انداخت و با یک بغضی گفت :
🌹 و از همه بدتر ...
🚥 چشمان محمد ، مثل چشمان من ،
🚥 پر از اشک شدند .
🚥 گفتم : چی شده آقا محمد ؟!
🚥 با صدای گرفته گفت :
🌹 او بود که لگد به شکم مادر شما زد
🌹 و بچه در شکمش را سقط کرد
🌹 او بود که خواهر شما را ،
🌹 از دست پدرتان گرفت و انداخت زمین
🚥 گفتم : بسه محمد نگو
🚥 زدم زیر گریه
🚥 محمد مرا در آغوش گرفت
🚥 ناگهان مثل زنان ضجه زدم
🚥 یتیمانه با هم گریه می کردیم
🚥 بعد از اینکه آرام شدم ؛ گفتم :
🇮🇷 محمد جان❗
🇮🇷 اینها که این بیرون ، می خواستند مرا بکشند
🇮🇷 آنها هم آلمانی بودند ؟
🌹 گفت : بعد از مناظره آخر شما ،
🌹 محبوبیت شیعیان ،
🌹 بین اهل سنت ، خیلی بیشتر شد
🌹 خصوصا بین جوانان ؛
🌹 همین باعث شد که گرایش آنها ،
🌹 به شیعه بیشتر شود
🌹 به خاطر همین
🌹 هم آلمانی ها و هم حکومت آل سعود ،
🌹 شما را خطری برای خودشان می دیدند
🌹 به خاطر همین
🌹 تصمیم گرفتند شما را بکشند
🌹 تا دیگه نتوانید از شیعه دفاع کنید .
🚥 محمد در حال صحبت کردن بود
🚥 که ناگهان صدای انفجار آمد .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
روانشناسی قلب 56.mp3
11.45M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 56
🎧آنچه خواهید شنید؛
هیچ عشقی...
در قلب انسان، تولید نميشه؛
مگر اینکه کمالات معشوقش رو شناخته باشه.
💓اگه میخوای عاشق خدا بشی...
باید بیشتر بشناسیش...
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
قسمت ۳۰
#خاطرات_تلخ که با حضور او شیرین می شود
عليرضاچون نور براش بد بود و ماه مهر هنوز عفونت گوشش خوب نشده بود یکسال مدرسه نرفت براي عليرضا نمي دونم خوب بوديا نه؟اما براي من خوب بودچون تنهانبودم به هر حال كاري براي انجام دادن و مسوليتي به عنوان رسيدگي به عليرضا داشتم او آسم داشت و يكسري چيزها براش بد بودو از جهت سوختگي شيريني براش بد بود چون موجب خارش سوختگيها و تشكيل گوشت اضافه مي شد
اينكه موهاش دسته دسته مي ريخت و بايد به تغذيه اش رسيدگي مي كردم
اگر می رفت مدرسه من تنها می شدم و می رفتم تو فکر و خیال
غصه می خوردم گاهی به یاد صادق گاهی برای علیرضا اما نرفت اگر به من بود حتماً مدرسه ثبت نامش مي كردم چون فقط كمي گوشش عفونت داشت كه مي شد صبح به صبح پانسمان كنم اما باباش ننوشت
بعد از مدت کوتاهی ، فاميل مرتب از آوردن بچه ديگه حرف مي زدند و مخصوصا خاله ي همسرم خيلي اصرار داشت و هر بار منو مي ديد به طور جدي صحبت مي كرد كه بچه بياريد
و من از جدا شدن از صادق شديداً ناراحت بودم
صادق نجيب و صبور بود
در كار منزل كمكم مي كرد
بي احترامي نمي كرد و در ارديبهشتي كه خردادش تصادف كرديم در هفته ي كتاب با هم رفتيم نمايشگاه كتاب و چندين ساعت باهم بوديم و صحبت كرديم اصلا موقع صحبت احساس نمي كردم با يك پسره ١٣/٥ ساله صحبت مي كنم
خيلي عوض شده بود
چند ماهي بود كه بسيار مودب شده بود
و اين مدت همصحبت خوبي برايم شده بود و منو از همه بي نياز كرده بود . و گاهی اگر باباش تند با من حرف می زد خيلي مؤدبانه منو حمایت می کرد . چقدر زود رفت .
اینکه دیگران صحبت از بچه آوردن می کردند ناراحتم می کرد
حوصله دلواپسي های بچه جدید رو نداشتم
اصلا نمي خواستم به من امانتي داده بشه كه امكان گرفتنش هست
و البته حاملگي من با بد وياري همراه بود
و در چهار ماه اول چهار كيلو كم مي شدم و انقدر حالت تهوّع و استفراغ داشتم كه مويرگ هاي حلقم پاره مي شد و خون مي اومد
همسرم هم بچه ميخواست و من مي گفتم برو زن ديگه بگير من نميخوام
مي گفت من زن ديگه هم بگيرم بچه دار هم بشم باز عليرضا تنهاست براي اين خواهر برادر نميشه ، بعد از چند ماه عليرضا گفت من تنهام ،اگر بزرگ بشم ازدواج كنم بازم خواهر برادري ندارم كه خونه شون برم
بچه ي من نه عمه داره
نه عمو داره ،نه دختر عمه،نه پسر عمه ،نه دختر عمو ، نه پسر عمو
نداره ،ببين من چقدر عمه و عمو
و .....دارم
خودم هم هميشه تنهام
گفتم او بياد كوچيكه اختلاف سنيش با تو زياده گفت باشه اولش كوچيكه بعد كه بزرگ بشه ديگه اختلاف سني مهم نيست ، به هر حال به جز پدر و مادر ،كسي رو دارم !!!!
گفتم می دونی الان خيلي عزيزي
بچه بعدي بياد ميخوره تو كاسه كوزت از عزیزی در میایی و او عزيز ميشه كه كوچيكتره
بابات الان خيلي لوست مي كنه
گفت مهم نيست بخوره تو كاسه كوزم و لوسم نکنه
گفتم بچه زحمت داره
من كمرم درد مي كنه ،سخته
گفت من كمكت هستم
گفتم ٤٢ سالمه بچه مونگل ميشه
گفت مگه نگفتي مادرت شما رو ٤٨ سالگي به دنيا اورده خيلي هم باهوشي ،پس نترس توكلت بر خدا باشه
و مجبور شدم به خاطر عليرضا رضايت بدم
بعد از تصادف حوصله خوردن نداشتم برام جويدن غذا كاري سخت و بي معني بود
خوردن برام لذت نداشت بنابراين به حداقل اكتفا مي كردم و چند كيلويي كم شده بودم
مدتي هم رژيم گرفتم و هر ماه يك كيلو وزن كم مي كردم كه بعد از حاملگي خيلي افزايش وزن نداشته باشم
چهل روز چهل غذا بدون اينكه اصلا غذاي تكراري درست كنم پختم
نمي دونم شايد عليرضا گفته بوده چرا غذاها متنوع نیست
بعد از حاملگي دوباره همان حالت تهوّع و استفراغ و كاهش وزن بود دكتر برام ٣-٤ تا سرم نوشت و گفت دو هفته ديگه با افزايش وزن مياي
دو هفته بعد که رفتم ديگه كاهش وزن هم نداشتم اما افزيش هم نداشتم دوباره قرص ويتامين ب و امپول ب١٢ و ب كمپلكس داد و سفارش به خوردن و افزايش وزن کردنميخواستم افزايش زياد وزن داشته باشم كه بعد از زايمان كمتر اضافه وزن داشته باشم
اخه در عين اينكه ماهاي اول كم مي شدم ماهاي اخر جبران مي كردم در ضمن به دليل دو سقط جنين بايد استراحت مطلق مي بودم در حد نماز و دستشويي رفتن
البته چهار ماه اول،عليرضا خیلی كمك بود تابستون كه تعطيل بود بيشترمحمد رضا آبان ٨٠ به دنيا اومدما خرداد ٧٨ تصادف كرده بوديم يعني۲سال و۵ ماه بعد
البته چندين ماه كه درگير عليرضا بودم برای سوختگیها وعفونتهای گوشش اینکه جای سوختگیها روچرب کنم ،اینکه پماد از بین بردن گوشت اضافه رو بزنم و ماساژ بدم ،دوساعت یکبار بايد ضدآفتاب ميزد.عفونتهای گوشش رو فشار بدم اسید بزنم ،عنبر نسارا دود کنم دم گوشش،گل ختمی بجوشانم به عنوان آنتی بیوتیک بهش بدم از آفتاب وروشنایی دور نگهش دارم.البته لابه لای همه اینها ،شوخی وخنده و بازی هم بود
روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 حق پدر و مادر 💕
سخنران : مرحوم کافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@khanvadtarbiat
مطمئن باش که به آرزوهات میرسی👆
🍃دکتر: مجتبی تمسکی
┄کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
روانشناسی قلب 57.mp3
11.79M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 57
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️ببین؛ این يه شاه کلیده!
اگه بدون قلبت
توی خلوت باخدا حاضربشی،
هیچ اتفاق قشنگی برات نمیفته!
نه شادی،نه آرامش،نه قدرت
💖با قلبت بیا.
#استاد_شجاعی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
الهی امروزتون پر از انرژی مثبت
فنجون عشقتون پـر از مـهر
دستاتـون پـر روزی
روزی تون حلال
قلب تون مالامال از عشق خدا
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چقدر بگوییم مردها فلانند و زنها فلان
تنهایی خوب است
دنیای زشت است
آخرش یه روز برای کسی قلبت تندتر میزند
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه یادت باشه،
"از خدا خواستن"
"عزت" است!
🌖هرگز از تاخیر اجابت دعا ناامید مباش، زیرا بخشش الهی به اندازه نیت توست . گاه ، در اجابت دعا تاخیر میشود تا پاداشی بیشتر ازخواسته دعا کننده بدهد .گاهی درخواست میکنی اما پاسخ داده نمیشود، زیرا بهتر از آنچه خواستی به زودی یا در وقت مشخص ، به تو خواهد بخشید ، یا به جهت اعطاء بهتر از آنچه خواستی ، آنرا اجابت نمیکند، زیرا چه بسا خواستههایی داری که اگر داده شود مایه هلاکت دین تو خواهد بود.
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن هوایی ست که فضای خانواده رو انباشته...!👌
نظر مردی که عاشق همسرشه
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
هدایت شده از روشنگری ۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کتاب_جمعیت
#گرههای_ذهنی
#جمعیتپژوهان از دست ندهند.
#مطالعه_کیفی دلایل کاهش فرزندآوری زوجهای جوان
.
#صالح_قاسمی
#نویسنده و #پژوهشگر
تحولات #جمعیت ایران و جهان
قسمت ۳۱
#خاطرات_تلخ که با حضور خدا قابل تحمل شده بودند
دكتري بود به اسم محسني در كلينيكي خيابون شيخ بهائي تهران، او ورقه هايي مثل ژله ي بي رنگ متراكم مانند سيليكون براي از بين بردن گوشتهاي اضافه براي عليرضا نوشته بود رفتيم داروخانه ي هلال احمر سفارش داديم برامون آوردن مي گذاشتيم توي دستكش و اون ماسك صورتش خيلي تاثير داشت و البته دردسر هم داشت چون مدام بايد روش مي بود و عليرضا به اين سادگي نمي گذاشت،دوست همسرم هم از خارج پمادي آورده بود كه اگر روزي چندين بار مثلا٤-٥ بار مي ماليدي و پنج شش دقيقه ماساژ مي دادي كم كم طي ماهها گوشتهاي اضافه كم ميشد البته چرب نبود و موقع ماساژ روي پوست راحت و روان دست حركت نمي كرد و پوست ميسوخت و رَوَند كندي داشت و بايد ماهها مي ماليدي عليرضا علاقمند نبود من براش مي ماليدم يكي دوتا پماد كم كم استفاده شد و وقتي بزرگتر شد ديگه نذاشت براش بمالم ،دوستم گفت در كتاب أبوعلي سينا نوشته براي گوشت اضافه رب انار ترش خوبه
اينكه بمالي بشوري نبود بايد مي گذاشتي روش بمونه روي دست و صورتش بمالي يا بخوابه يا ببندي اينم يكي دوبار گذاشت براش بمالم جروي دستش و دردسرش زياد بود و كثيف كاري داشت
كسي بهمون روغن كوسه ي ماهي رو معرفي كرد كه مي ماليديم ماساژ مي داديم و ماسك رو مي كشيد روي صورتش و دستكشها رو دست مي كرد و مي دوختم اين چرب بود ماساژش آزار دهنده نبود كثيف كاري هم نداشت اما بوي بدي مي داد بوي ماهي فروشي بوي ماهي مونده
كه همون دختر خاله م كه اول دوهفته خونه شون بوديم گفت چه بوي ميده مثل اينكه دوستهاي مدرسه ش هم گفته بودند فكر كردم روي روابطش اثر ميزاره و ترد ميشه كم كم ازش فاصله مي گيرند و تنها ميشه البته پسرم خيلي اوقات تنها بود چون آسم داشت و از اواخر آبان تا اخر فروردين كه هوا سرد بود زنگ تفريحها حياط نمي رفت چون هواي سرد نبايد توي ريه اش مي رفت البته مامور راهروش كرده بودند وقتي رفتيم هلال احمر اونجا مادري بود كه دخترش رو اورده بود او هم سوخته بود و جاش گوشت اضافه اورده بود
گفت دكتر براش چسبي داده كه روي جاي سوختگي مي چسبوني و شش ماه كنده نميشه و روش هست حتي وقتي حمام كني
به عليرضا چندين بار گفتم هر چند ماه يكبار باز مي گفتم اقلا مي شد روي دستاش بزني
اما عليرضا مي گفت نه
موقعی که تصادف کردیم علیرضا ۱۱ سالش بود قبلش هم دوبار در بیمارستان بستری شده بود
دوتا ده روز ،یکبار برای آسم یکبار برای منتژیت ،٤ سالش بود خيلي سرما ميخورد و مريض مي شد
بيمارستان كودكان با بانك سپه قرار داد داشت براي همين اصولا مي برديم درمانگاه بيمارستان كودكان خیابان طالقاني
اونجا خانم دكتري بود عليرضا رو معاينه كرد مشكوك شد گفت نافت رو نگاه كن به سختي نگاه كرد گفت نمي تونم و گردنش درد اومد آزمايش نوشت و گفت ممكنه مننژيت باشه عفونت گلوش و سينوسها زده به مغزش ديگه سريع برديم بيمارستان كودكان مفید، نمي دونم چرا شايد چون اين بيمارستان كودكان نظرمون بودخیلی پولکی هستند و الكي بستري مي كنندوصادق رو يكبار الكي ميخواستند بستري كنند كه يواشكي در رفتيم می خواستند آب نخاع کمرش رو بگیرند
دلش درد می کرد آزمایش خون دادند خلاصه اومدیم خونه و بهتر شد شايد براي همين برديم مفيد اونجا دولتي بود و ميخواستند به دانشجوها چيز ياد بدهند گفتند سريع بايد آب نخاعش رو بگيريم و آزمايش کنیم ،خُب اگر مننژيت بوده درمان مي كردند چرا اب نخاع كمرش رو گرفتند مي دونيد چطوري اب نخاع رو گرفتند؟نبايد اجازه مي داديم،اگه تنها بودم اجازه نمي دادم اسم مننژيت اومدم ترسيدم خيليها با بيماري مننژيت مردند ، با آمپولي بزرگ كه سوزنش به كلفتي ميخ بود فرو كردند در مهره ي كمرش،تو راه كه داشتيم مي رفتيم بيمارستان ناهارنخورده بوديم بعد از بستري بچه همسرم رفت دوتا ساندويج گرفت كه من اصلا نتونستم بخورم عليرضا موقع بستري شدن ٢٣ كيلو بود در بيمارستان به ١٦ كيلو رسيد كمرش شديداً درد ميكرد و مدتي دولا دولا راه مي رفت ده روز در بيمارستان بود و سرم تو دستش كه مرتب بهش انتي بيوتيك تزريق مي كردنداما نبايد اجازه ميداديم اب نخاعش رو بگيرند تا ماهها از كمر درد نمي تونست سر سفره غذا بخوره و غذاش رو مي گذاشت توي سيني و ميرفت به پشتي تكيه مي داد تا غذا بخوره بايد مي گفتيم بنا رو بزاريد بر اينكه مننژيت هست و درمان كنيد اينكه با ميخ تو كمرش بزنند اينكه بچه دولا دولا راه بره اينكه تو يك هفته وزنش هفت كيلو كم بشه و بشه ١٦ كيلو لازم نبود
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
روانشناسی
📚 داستان پسری به نام شیعه #قسمت ۳۴ 🌹 محمد گفت : 🌹 او بوده که به حکومت ، 🌹 گزا
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
#قسمت ۳۵
🚥 محمد در حال صحبت کردن بود
🚥 که ناگهان صدای انفجار آمد .
🚥 یکی از دوستان ، وحشت زده آمد و گفت :
🌹 همه فرار کنید .
🇮🇷 گفتم : چی شده ؟!
🌹 گفت : مامورین حکومتی و آلمانی ها ،
🌹 به ما حمله کردند .
🚥 من و محمد را ، از در پشتی ، فراری دادند .
🚥 و با سرعت ،
🚥 به طرف سفارت ایران حرکت کردیم .
🚥 و با اولین پرواز ، به ایران برگشتیم .
🚥 تصمیم گرفتم به جای اینکه ،
🚥 خودم تنها به مناظره ادامه دهم
🚥 که معلوم نیست زنده می مانم یا نه
🚥 حداقل ده نفر را به شاگردی بگیرم
🚥 و آنها را در فن مناظره ، قوی کنم
🚥 که اگر بلایی سر من آمد
🚥 لااقل یک نفری باشد تا راه مرا ادامه بدهد
🚥 در اولین فرصت ،
🚥 مدرسه فرق و مذاهب تاسیس کردم
🚥 و در طول دو سال ،
🚥 بیست شاگرد برای مناظره با انواع مذاهب ،
🚥 تربیت کردم .
🚥 که از میان آنها ، سه نفر قوی تر بودند .
🚥 آن سه را به قم فرستادم
🚥 تا اطلاعات خود را افزایش دهند .
🚥 چند روز دیگر ، عروسی خواهرم هست
🚥 هیچ وقت ، به اندازه امروز ،
🚥 خوشحال و خندان نبودم .
🚥 خوشحالم از اینکه ، به قولم عمل کردم
🚥 و مراقب آبجی بودم .
🚥 پدر ، به شهر رفته بود تا وسایل بخرد
🚥 رفتم به اتاق خواهرم ، سر بزنم .
🚥 دیدم دارد گریه می کند .
🚥 کنارش نشستم
🚥 گفتم چی شده عزیزم ؟!!
🚥 ناگهان بغلم کرد و زار زار گریه کرد
🚥 و با گریه گفت : دلم برای مامان تنگ شده
🚥 هر عروسی دوست داره ، مادرش کنارش باشه
🚥 ولی من کسی رو ندارم
🚥 من خیلی تنهام
🚥 من هم ناراحت شدم .
🚥 بغض چند ساله ام را شکستم و گریه کردم
🇮🇷 گفتم : من هم دلم برای مادر تنگ شده
🇮🇷 ولی تو غصه نخور عزیزم
🇮🇷 گریه نکن گلم ، من همیشه کنارت هستم
🇮🇷 همه ما کنارت هستیم
🇮🇷 تو هیچ وقت تنها نیستی ...
🚥 با کمک دوستان و همسایه ها ،
🚥 خانه و کوچه را ، چراغانی کردیم .
🚥 وسایل پذیرایی را ، تدارک و مهیا نمودیم .
🚥 که ناگهان ، چند ماشین غریبه ،
🚥 کنار خانه ما ، توقف کردند .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی