عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #18 با پوزخند گفت: _میدونم اما منی که دلخوشیم کلکل کردن با تو هست
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#19
پرهام وقتی دید منم با ناراحتی به فکر فرو رفتم
ضربه ای به بازوم زد و با خنده گفت:
_ پاشو برو نخواستیم اومدی منو از ناراحتی در بیاری خودت ناراحت شدی
خندیدم و خواستم چیزی بگم که پرهام با لحن جدی گفت:
_آبجی جونم برو نگران من نباش عادت میکنم
بعد با خنده طوری که ناراحتیم رو از بین ببره ادامه داد:
_هر روز بهت زنگ میزنم اونقدر کلکل میکنیم
که دیگه دلمون برای همدیگه تنگ نشه
بغلش کردم و با بغض گفتم:
_بهترین داداش دنیایی خدا روشکر که برادری مثل تو دارم
ازم جدا شد، چشاش از اشک پر شده بود
اما با خنده گفت :
_برو دیگه به قول بابا هندی بازی درنیار
از اتاق پرهام بیرون رفتم و به اتاق خودم قدم برداشتم
روی تختم دراز کشیدم امروز یه روز خاص و دلنشینی برام بود
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وسی_ویک صدای ترسیده مهرادو میشنیدم... _صحرا؟ باتواما... تکونم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وسی_دو
مهراد کلافه مشتشو روی دیوار کوبید و ازاتاق رفت بیرون!
نمیدونم چه مرگم شده بود وبه اون دخترحسادت میکردم..
دستم درد میکرداما دیگه نمیخواستم توی گچ بمونه!
رفتم توحموم وشروع کردم به قیچی کردن گچ دستم!
اونقدر آب ریختم روش وباقیچی باهاش وررفتم تا موفق شدم وگچو باز کردم..
بادیدن دست کبود وبخیه های روی مچم صورتم جمع شد.. باد که به دستم خورد صدای فریاد استخونم بلندشد..
باید ۴روز دیگه واسه بخیه ها میرفتم اما دیگه حوصله شو نداشتم..
دستمو زیرآب گرم مالش دادم اما انگار بدترمیشد وخوب تر نمیشد..
سعی کردم بیخیالش بشم.. دردی که توی سینه ام داشتم خیلی بزرگ تراز این دردها بود..
بابیخیالی حموم کردم اما حتی نمیتونستم دستمو تکون بدم..
ازحموم اومدم بیرون وحوله مو دورم پیچیدم!
بادیدن مهراد که روی تخت نشسته بود وبا پاهاش روی زمین ضرب گرفته بود یه ذره خودمو جمع وجور کردم اما حوله ام اونقدر کوتاه بود که تاثیری نداشته باشه!
برگشت سمتم.. با اخم گفت:
_اگه خوشت از سحر نمیومد واسه چی قبولش کردی؟
ازاین رفتارهاش حرصم گرفته بود.. یک بی محلی نشونت بدم که هزار تا ازبغلش بزنه بیرون!
بابیخیالی گفتم:
_من ازخیلی چیزا خوشم نیومده و قبولشون کردم!
مهراد_ منظورت چیه؟
_بروبیرون میخوام لباس عوض کنم!
مهراد که صداش رنگ تعجب گرفته بود گفت:
_گچ دستتو بازکردی؟
_میری بیرون یا عوض کنم؟
مهراد_ روانی احمق، دلت میخواد به خودت آسیب بزنی؟ دلت میخواد دستتو قطع کنن؟
مهراد_ صحـــــرا باتوام!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #19 پرهام وقتی دید منم با ناراحتی به فکر فرو رفتم ضربه ای به باز
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#20
چشام رو بستم و به امروز فکر کردم که نمیدونم کی خوابم برد
یه چیزی شبیه پر روی بینیم تکون میخورد
همش کنارش میزدم اما دوباره روی بینیم حرکت میکرد
حتی توان این رو نداشتم که چشام رو باز کنم و ببینم چیه
اما از بس اذیتم کرد که با عصبانیت از جا برخاستم تا ببینم اون پر چیه
اما در کمال تعجب مهسا و پرهام رو دیدم که با خنده بالا سرم نشسته بودن
و مهسا با پری که روی شالش بود اذیتم میکرد
وقتی دیدن با عصبانیت از جا برخاستم...
سریع خودشون رو به اون راه زدن
من با عصبانیت جیغ بنفشی کشیدم
هر دو همزمان با همدیگه گوش هاشون رو گرفتن
و به طرف در اتاق دویدن منم از جا برخاستم و ...
منم از جا برخاستم و با جیغ و فریاد از اتاق خارج شدم
از بس پشت سرشون دویدم که آخر سر مهسا
دستش رو به حالت تسلیم بالا آورد و گفت :
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وسی_دو مهراد کلافه مشتشو روی دیوار کوبید و ازاتاق رفت بیرون! ن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وسی_وسه
هنگ کرده به طرفش برگشتم که با عصبانیت داد زد:
_بپوش بریم دکتر! دیوونه ام کردیییی!
_چته؟؟؟ نمیخوام جایی برم.. من دستم خوبه.. نگران من نباش!
مهراد_توکی هستی نگرانت باشم؟ نگران خودمم که باید چندروز دیگه جدای قیافه ات دست قطع شده ات هم تحمل کنم!
بغضم گرفت..
چقدر بی رحم شده.. چقدر راحت دل میشکنه جدیدا...
لبم ازشدت بغض میلرزید.. بابغض کنترل شده گفتم:
_خب مجبور نیستی تحملم کنی!
مهراد_ یه تصمیم هایی دارم.. به سمت در رفت وهمزمان گفت:
_تاده دقیقه دیگه حاضرشده باید دم درباشی.. ورفت!
حوله ی دور موهامو باشدت روی زمین پرت کردم واشکم ریخت!
_کثافت.. ازت متنفرم! باتموم وجودم...
لباس هامو پوشیدم وبادست آزادم موهامو سشوار کشیدم..
ازده دقیقه ای مهراد گفته بود نیم ساعت میگذشت..
داشتم به سختی وباجون کندن آرایش میکردم که صدای مهراد اومد
_مُردی؟
رژ لبمو با حرص روی لبم کشیدم و جوابشو ندادم..
خداییش دستم درد میکرد اما حرفی که بهم زده بود بیشتر داغونم کرده بود..
بهم گفته بود داره قیافه مو تحمل میکنه.. واسه حرص دادنش هم که شده باید حسابی به خودم می رسیدم..
ازاین به بعد میشم همون صحرایی که مهراد واسش له له میزد!!
قرمزی رژم موفق نشد کبودی لب هامو بپوشونه!
زیرلب گفتم:
_ روانی.. امازونی
مهراد_ صفت های خودتو داری یاد آوری میکنی؟
برگشتم وبهش نگاه کردم..
هه.. چه تیپی هم زده.. فکر میکنه با این کارهاش میتونه توی دلم جاباز کنه.. کور خوندی مهراد خان!!
_میتونی گوش هاتو بگیری!
مهراد_ بدو آماده شو اعصاب ندارم.. درضمن لباس میخوای باخودت بیاری بیار شب برنمیگردیم..
_کجا به سلامتی؟
مهراد_ خونه مامانم.. چندروزهم برنمیگردم.. اگه خواستی میتونی بمونی اگه نه شب برت میگردونم..
یعنی اونقدر ازم متنفره که میخواد شب ها تنهام بذاره؟؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #20 چشام رو بستم و به امروز فکر کردم که نمیدونم کی خوابم برد یه چ
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#21
_غلط کردم تو رو جدت بیخیال شو شکر خوردم
از طرز حرف زدنش من و پرهام از خنده پوکیدیم
هر سه تامون نشستیم رو زمین و مثل دیوونه ها میخندیدیم
مامان و بابا مثل همیشه صبح زود رفتن
بیمارستان برای همین با خیال راحت
صدامون رو ،رو سرمون انداخته بودیم
به طرف مهسا چرخیدم و گفتم:
_بگو ببینم چرا اومدی؟؟
مهسا به حالت جالبی یکی از آبروهاش رو داد بالا و گفت :
_دستت دردنکنه به تو چه خونه ی عمه ام هست
خوشم میاد بیام حرفی داری؟؟
خندیدم و گفت :
_دیوونه ای به خدا
مهسا اخم کرد و گفت:
_من رو باش که وقتی فهمیدم خانوم داره میره خارج
گفتم بیام یه حالی بهش بدم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وسی_وسه هنگ کرده به طرفش برگشتم که با عصبانیت داد زد: _بپوش بر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وسی_وچهار
دکتر بخیه های دستمو بازکرد واین دفعه بجای گچ میخواست آتلش بگیره که اینقدر اسرار کردم تاراضی شد با مسئولیت خودم باندکشی بست که صدای اعتراض مهراد دراومد..
باحرص اتاقو ترک کردم ومهرادم پشت سرم اومد..
مهراد_ من مسئولیت توروبه عهده نمیگیرما! بمیری هم واسم مهم نیست!
باغم سرمو تکون دادم ودیگه حرفی نزد!
سوارماشین شدیم وبه سمت خونه ی مادرش اینا حرکت کرد..
نیم ساعت بعد جلوی خونه ماشینو پارک کرد وقبل ازپیاده شدن گفت:
_گفتم ازپله افتادی! هیچی نگو اگه سوال پرسیدن من بجات جواب میدم!
بازهم سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم که باعصبانیت گفت:
_زبون نداری حرف بزنی؟
لبمو گزیدم وخودمو کنترل کردم..
نباید باعصبانیت وپرخاشگری جواب میدادم..
اینجوری به هدفش میرسید وخوشحلل میشد!
اون میخواد منو عذاب بده ومنم باسکوتم عذابش میدم!
پوف کلافه ای کشید وپیاده شد.. منم پیاده شدم مثل جوجه اردک زشت دنبالش راه افتادم!
به باغبونشون گفت ماشینو بیاره داخل وبی توجه به من وارد خونه شد!
مهری جون یادیدنم خوشحال وخنده رو به استقبالم اومد ومادرانه بغلم کرد..
_سلام..
مهری_سلام به روی ماهت، خدا بدنده قربونت بشم چی شدی یه دفعه ای؟
مهراد_ حواس پرتیش آخرش کار دستش!
مهری_ الهی بمیرم دخترم الان خوبی؟
_خدانکنه.. ممنون خیلی بهترم!
خلاصه تاشب که پدر مهراد اومد، مهراد بی محلم کرد ومنم واسه اینکه مهری جون شک نکنه خودمو گرم صحبت میکردم واز هردری حرف میزدم
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #21 _غلط کردم تو رو جدت بیخیال شو شکر خوردم از طرز حرف زدنش من و پ
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#22
_کی به تو گفته؟؟
به پرهام اشاره کرد و گفت :
_پرهام
پریا_خب حالا بگو ببینم چطوری میخوای بهم حال بدی ؟؟
مهسا با ذوق دست هاش رو بهم دیگه کوبید و گفت :
_آفرین پاشو که میخوام ببرمت بازار خرید کنیم
پریا_برو بابا خودت که خوب میدونی من از خرید کردن بدم میاد بیخیال شو
مهسا دستام رو گرفت و سعی کرد از روی زمین بلندم کنه
و همونطوری که تلاش میکرد گفت :
_تو کاریت نباشه قول میدم بهت خوش بگذره
به زور و اجبار راضیم کردن که بریم خرید
بعد از اینکه آماده شدیم من و پرهام و مهسا سوار ماشین پرهام شدیم
و به طرف بازار رفتیم......!!!!!
تو کل مسیر اونقدر دیوونه بازی در آوردیم
که فک کنم کسایی که ما رو میدیدن میگفتن
اینا دیوونه ان تازه از تیمارستان اومدن بیرون
وقتی رسیدیم بازار بیشتر از اینکه خرید کنیم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وسی_وچهار دکتر بخیه های دستمو بازکرد واین دفعه بجای گچ میخواست
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وسی_وپنج
بعداز شام آقاجون(بابای مهراد.. امشب ازم خواست آقا جون صداش کنم) به شطرنج دعوتم کرد ومنم توی رودرباستی افتادم وقبول کردم..
۳دفعه بازی کردیم وهرسه بارو مات شدم!
دورآخر بود که باخوشحالی مهره مو پرت کرد وگفت:
_این دفعه ام مات شدی!!!
لبخندی زدم وبا خجالت گفتم:
_آقاجون من شاگرد مبتدی هم حساب نمیشما!
سرخوش خندید وروبه مهراد گفت:
_اینم زنه تو داری؟ همش می بازه که!
پوزخند مهراد تاگوشت وخونم رسوخ کرد.. سعی کردم نگاهمو ازش بگیرم و اصلا نگاهش نکنم..
داشتم باناخن هام بازی میکردم کا آقاجون سرشو آورد کنار گوشم وگفت:
_اول زندگی وقهر؟ داشتیم؟
باتعجب به چشمای مهربونش که عجیب شبیه مهراد بود نگاه کردم!
_نه اصلا اینطور نیست.. اشتباه فکر میکنید!
دست مهراد دور گردنم حلقه شد وسرشو توی گودی گردنم فرو کرد وگفت؛
_درگوشی نداشتیما!
آقاجون_ داشتم باعروسم اختلات میکردم!
مهرادسرشو کج کرد وباشیطنت پرسید؛
_آره عشقم؟
لبخند روی لبم نشست.. این لبخند ازروی اجبار نبود. ازته دلم بود..
مادرجون_ معذب نکنید دخترمو!
مهراد_ دخترش خوابت نمیاد بریم بخوابیم؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #22 _کی به تو گفته؟؟ به پرهام اشاره کرد و گفت : _پرهام پریا_خب ح
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#23
داشتیم دیوونه بازی در میوردیم.
بعد از اینکه کلی خرید کردیم رفتیم پارک و روی نیمکت نشستیم
پرهام رفت یکم تنقلات بگیره و بیاد
با مهسا مشغول حرف زدن و دیوونه بازی درآوردن بودیم .....
که یهو دو تا پسربه طرفمون اومدن
یکی از اونا گفت :
_خوشگلا مهمون نمیخواین؟؟
مهسا خواست چیزی بگه که بهش اشاره کردم
چیزی نگه و بهشون محل نزاره
وقتی دیدن بهشون توجه نمیکنیم یکیشون کنار من نشستم و گفت :
_خوشگله ببینمت چقدر ناز داری تو ، ولی من ناز هات رو خریدارم
با عصبانیت بهش نگاه کردم (شیطونه میگه بزنم لهش کنم پسره ی آشغال)
پسره _چیه چرا اینطوری نگام میکنی
زیر لب غریدم _برو پی کارت و گرنه بد میبینی
دوستش که ایستاده بود و بهمون نگاه میکرد گفت :
_داداش اینو بیخیال این وحشیه
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وسی_وپنج بعداز شام آقاجون(بابای مهراد.. امشب ازم خواست آقا جون
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وسی_وشش
ازخداخواسته واسه فرار از نگاه های سنگین آقاجون باخوشحالی حرف مهرادو تایید کردم!
مادرجون_ چایی تازه دم درست کردم صبرکنید چایی بخورید بعد برید!
مهراد اومد کنارم نشست ودستشو دور گردن وشونه ام انداخت..
نمیدونم چه مرگم شده بود اما یه جوری که نفهمه سرمو بهش نزدیک کردم وباتموم وجودم عطرتنشو وارد ریه هام کردم!
پدرجون_ من فکرکردم باهم قهرین!
مهراد_ مگه دیوونه ام با عشقم قهرکنم؟
پدرجون باخنده_ توروکه مطمئنم مثل خودم زن ذلیلی.. منظورم با صحرا بود!
خندیدم وگفتم:
_آقا جون منم هیچوقت باعشقم قهر نمیکنم! عاشقا قهرنمیکنن!
فشار دست مهراد روی شونه امو حس کردم!
اخماش توهم رفت!
حرفم باکنایه بود.. منظورم خودش بود.. کسی که ادعای عاشقی میکرد!
مادرجون سینی چایی رو روی میز گذاشت که مهراد گفت:
_مامان جان چرا توزحمت میکشی؟ میگفتی سیمین میاورد..
مادرجون آهسته دستشو کنار دهش گذاشت وگفت:
_حالش خوب نیست.. دلم نیومد ازش کار بکشم! بعدشم مگه آقاجونت جز دست پخت من چایی دیگه ای میخوره؟
مهراد آهی کشید ودستشو از دور گردنم بیرون کشید دستاشو روی پاش گذاشت وچونشو به دستاش تکیه دادوگفت:
_راست میگی! یادم نبود! خوش بحال بابا !
مادرجون_ چرا حسرت میخوری مامان؟ زن داری مثل دسته ی گل.. دست پختشم که ازهزارتای منم بهتره!
مهراد نگاهی باغم بهم انداخت..
داشتم از خجالت آب می شدم!
احساس میکردم کثیف ترین زن توی دنیا منم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #23 داشتیم دیوونه بازی در میوردیم. بعد از اینکه کلی خرید کردیم رف
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#24
بعد به مهسا اشاره کرد و ادامه داد :
_بیا ناز اینو بخریم...
بعد دستش رو به طرف مهسا آورد تا دست مهسا رو بگیره
مهسا با ترس بهشون نگاه میکرد
پسره تلاش میکرد که دستای مهسا رو بگیره
با عصبانیت دستای پسره رو گرفتم و پیچ دادم
دوستش به طرفم اومد تا منو بگیره
اما با لگد به وسط پاش زدم که از درد روی زمین نشست
اونقدر دستای پسره رو پیچ دادم که آخر سر گفت :
_ببخشید غلط کردم ولم کن
دستش رو ول کردم ،با عصبانیت وصدایی نسبتا بلند فریاد زدم :
_گمشییین
سریع ازمون دور شدن
به طرف مهسا چرخیدم که با ترس بهم نگاه میکرد
برای اینکه از اون حال و هوا در بیاد با خنده گفتم :
_پسرای عوضی چی فک کردن پیش خودشون
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وسی_وشش ازخداخواسته واسه فرار از نگاه های سنگین آقاجون باخوشحا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وسی_وهفت
بااسترس نگاهمو به زمین دوختم که تک خنده ای کرد ودوباره بغلم کرد وگفت:
_دست پختش خوبه اما چایی پخته به من میده! مادر یادت باشه یه کم خونه داری بهش یاد بدی چندروز پیش نزدیک بود هم خودشو بسوزونه هم خونه رو!
مادرجون زدتوی صورتش وبا صدایی ناراحت گفت:
_خاک به سرم! واسه چی؟
هرکلمه از حرف های مهراد پراز متلک وزخم زبون بود!
جورایی داشت تهدیدم میکرد که اگه بخواد میتونه همه چی رو به همین راحتی به خانواده ها بگه!
مهراد_ هیچی بابا میخواست یه دستی غذا درست کنه!
مادرجون روبه من؛
_آره مادر؟ تو چرا اینقدر سهل انگاری؟
سرمو پایین انداختم ولبمو گزیدم!
آقاجون_ عروسمو سرزنش نکنید! چایی توبخور دخترم..
چاییمو همونجوری داغ داغ خوردم ومهراد هم باتموم شدن چاییش بلند شد وواسه چایی تشکر کرد وشب بخیرگفت!
منم بلند شدم وتشکر کردم!
مهراددستمو گرفت وبه سمت پله ها حرکت کردیم!
مادرجون_ صحرا مادر لباس میخوای واست بیارم؟
_نه مادر جون لباس آوردم.. چند دست اینجا میذارم که وقتی اومدم راحت باشم!
مادرجون_ باشه عزیزم. برو بخواب شب بخیر!
همین که پله هارو بالا اومدیم وازدیدشون خارج شدیم دستمو ول کرد وتندترازمن وارد اتاق شد!
خدایا چیکارکنم.. بازم باید تاصبح کنارش بخوابم واین دفعه با دفعه ی قبل فرق میکنه!
وارد اتاق شدم..
مهراد در کمدشو بازکرده بود..
بی صدا روی تخت نشستم!
تیشرت وشلوارک ستشو ازکمد درآورد ورفت توی حموم عوض کرد!
چمددقیقه بعد بیرون اومد.. درحالی که صورت خیسشو باحوله خشک میکرد نیم نگاهی سرد بهم انداخت..
سرمو پایین انداختم..
اومد سمتم! قلبم شروع به تند تپیدن کرد! کاش میشد به گذشته برگشت!
بالشتشو از روی تخت برداشت وانداخت روی زمین!
مهراد_من روزمین میخوابم! توروتخت بخواب!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥