عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #198 _میدونم ولی حرف تو برام مهم تره ناخودآگاه با این حرفش لبخند
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#199
روی تخت نشسته بودم
سری تکون داد و وارد اتاق لباس ها شد
بعد از چند دقیقه با یک دست کت و شلوار رسمی که خیلی بهش میومد
از اتاق بیرون اومد ....
و روبه روی من ایستاد و با لحن خنده داری گفت:
_خانوم خوشگله تیپم چطوره؟
به نظرت میتونم امروز مخت رو بزنم؟
به زور جلوی خودم رو نگه داشتم و با تاسف سرم رو تکون دادم
از طرز حرف زدنش خنده ام گرفته بود
برای همین سریع از جا برخاستم و به طرف در رفتم
در رو باز کردم و به طرف آرشام چرخیدم
هنوز همونجا ایستاده بود و با اخم بهم نگاه میکرد
با لحن معصومانه ای گفتم:
_نمیخوای بیای؟
آرشام بدون هیچ حرفی به طرفم اومد و زود تر از من به طرف پله ها رفت
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_ونه الکی خندیدیم و سمانه رفت که لباس هاشو عوض کنه ومنم ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل
لبخند رضایت بخشی روی لبش نشست تو دلم بهش خندیدم..
احمق نمیدونه قراره سرکار بمونه و اعلاف بشه!
_بسیار عالی.. خوشحالم کردی خانم زیبا!
روی صندلی روبه روی مهراد نشستم و لبخند دندون نمایی به صورت پراز اخمش زدم!
آرشاهم رسید و کنار من نشست..
سعی میکردم به فرشته که شک نداشتم قصد جونمو کرده نگاه نکنم و نگاه های سنگینش آزار دهنده بود..
آرشا تمام مدت مشغول پزیرایی رسیدن به من بود ومیدونستم مهراد توی دلش چه چاقویی برای گردن من تیز کرده!!
حتی نگاه های سنگین وآزار دهنده جمع هم نتونست چیزی از خوش مزگی غذا کم کنه..
کم کم سر صحبت بین مردها و غیب کردن زن ها باز شد ومنم که حوصله ای نداشتم تصمیم گرفتم برگردم به اتاقم..
البته هدف اصلیم اتاقم نبود و ازشما چه پنهون مقصدم پشت عمارت محل قرارم با مهراد بود..
اصلا نمیدونستم با خودم چند چندم اما میدونستم سلول به سلول تنم اون مرد عصبی ای که روبه روم نشسته رو میخواستن!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #199 روی تخت نشسته بودم سری تکون داد و وارد اتاق لباس ها شد بعد
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#200
میدونستم از اینکه بهش حسم رو نگفتم ازم دلخور شده
ولی چیکار کنم نمیدونم چرا میترسم ؟
تا حالا همچین حسی نداشتم .....
از اینکه از این حسم که مطمئنم عشق هست حرف بزنم میترسم
حالا که آرشام بهم اعتراف کرده چرا نمیتونم حرف دلم رو بهش بزنم ؟
از شکسته شدن بدم میاد
میترسم همونطوری که مامانم تو جوونی شکست منم بشکنم
تا چند وقت پیش قبل از اینکه آرشام رو ببینم
هرگز به خودم اجازه نمیدادم عاشق بشم
اما بعد از اینکه آرشام رو دیدم انگار همه چیز فرق کرد
نمیدونم چرا نتونستم در مقابل آرشام مقاومت کنم
من که به خودم قول داده بودم از عشق و عاشقی دوری کنم
خب من اشتباه خودم رو قبول میکنم باید منم بهش اعتراف میکردم
اما اینکه حسم رو بهش نگفتم دلیل نمیشه انقدر زود قیافه بگیره
و اینقدر زود باهام سرد بشه
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل لبخند رضایت بخشی روی لبش نشست تو دلم بهش خندیدم.. احمق
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_ویک
بانهایت جلب توجه ای که از خودم سراغ داشتم از جمع جداشدم وبه سمتم اتاقم رفتم..
واسه رد گم کنی لباس های راحتی پوشیدم و به بهونه هوا خوری آخرشب به سمت حیاط پشت عمارت رفتم..
میدونستم مهراد همین دور وبرهاست..
یه کم قدم زدم و نفس آزاد کشیدم.. کم کم ضایع شدم و فهمیدم نه تنها حواسش به من نیست بلکه من یه آدم مسخره ام که فقط خودمو گول میزنم وبس!
تودلم چند تافوش به مهراد وخودم دادم و باحرص برگشتم سمت اتاقم..
اومدم وارد عمارت بشم که یه دفعه کشیده شدم سمت دیواری پشت حیاط که خیلی هم تاریک وترسناک بود..
بافکر اینکه بردیاس اومدم جیغ بکشم که فهمیدم
مهراد بود.. این خشونت مختص کسی جز مرد خودخواهم نبود..
ازش جداشدم وگفتم:
_هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی؟
_نگوکه منتظرمن نبودی..
_البته که نبودم.. ولم کن..
ازم جداشد و لباس خوابی رو خریده بودم و جلوی چشمم تکون داد وگفت:
_خیلی دوست داری امتحانش کنی مگه نه؟ اینطور که متوجه شدم واست فرق نمیکنه شخصش کی باشه..
با این حرفش یاد گذشته و تهمت زدن هاش افتادم.. بازم بذر نفرت توی دلم پاشیده شد..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #200 میدونستم از اینکه بهش حسم رو نگفتم ازم دلخور شده ولی چیکار
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#201
همونطوری خیر بهش نگاه میکردم که لبه ی پله ایستاد و رو به من کرد و گفت:
_نمیخوای بیای ....
با ناراحتی به طرفش رفتم و از پله ها پایین اومدیم
بنیتا و صمدی مثل همیشه روی مبل نشسته بودن و متتظرمون بودن
وقتی متوجه حضور ما شدن به طرفمون اومدن
صمدی به شدت اخم کرده بود و عصبانی بود
معلوم هست که جاسوسش همه چیز رو براش تعریف کرده
نمیدونم یهو چی شد که آرشام دستام رو محکم گرفت
شاید متوجه نگاه خشمگین صمدی شده بود
رو به من با لبخند زورکی گفت:
_بریم عشقم
با لبخند سری تکون دادم و گفتم:
_آره عزیزم........
و با همدیگه به طرف در خروجی رفتیم
خواستم سوار ماشینش بشم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_ویک بانهایت جلب توجه ای که از خودم سراغ داشتم از جمع جد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_ودو
با عصبانیت توی سینه اش کوبوندم وگفتم؛
_هیچوقت آدم نمیشی..
اومدم برم که مچ دستمو محکم گرفت وگفت:
_کجا؟ هنوز که کاری نکردیم!
_اگه ولم نکنی اونقدر داد میزنم که همه بفهمن کی هستی!
_آره خوبه! داد بزن.. اومدم که داد بزنی..
_لعنتی واسه چی تهمت میزنی؟ چی ازجونم میخوای تو؟
_تهمت؟ هرخری ببینه میفهمه کنار نامزد بی غیرتت نشستی و داری واسه بردیا دون می پاشی و به شوهر سابقت نخ میدی!
شوهر سابق.. آره.. این لعنتی که دلم براش پر میزنه یه روزی شوهرمن بوده..
_با مسخرگی ادای خندیدن درآوردم وگفتم؛
_به تو نخ بدم؟ توهم زدی جانم.. این تویی که ادعای بی تفاوتی داری اما داری له له میزنی واسه بامن بودن..
این تویی که وانمود میکنی هیچ حسی به من نداری اما داری میمیری حسودی..
محکم حولم داد وچسبوندم به دیوار و پشت دستشو با حالت نوازش روی گونه ام کشیدو با پچ پچ گفت:
_خیلی دوست داری بفهمی دوستت دارم یا ندارم آره؟
لعنتی داشت دیونه ام میکرد.. با تموم عصابیتم دلم میخواست ب.غ.لش کنم و جون دارم عطر تنشو بو بکشم..
دلم میخواست داد بزنم وبگم آره... دلم میخواد بفهمم هنوزم دوستم داری یانه!!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #201 همونطوری خیر بهش نگاه میکردم که لبه ی پله ایستاد و رو به من کر
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#202
که همونطوری که به طرف ماشین مهران میرفت گفت:
_با ماشین مهران میریم.
با تعجب پشت سرش به طرف ماشین مهران رفتم
روی صندلی عقب نشستم
بدون هیچ حرفی به صحبت هاشون گوش میکردم
دربارهی نقشه هایی که امروز داشتن حرف میزدن
وقتی رسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم
پشت سر صمدی و بنیتا وارد اتاق شدیم
تا اونجایی که من تو ماشین شنیدم
مهران میگفت صمدی امروز به یه جایی دعوت شده و قراره بره اونجا
پس عملی کردن نقشمون زیاد سخت نیست
صمدی همونطوری که با اخم بهمون نگاه میکرد گفت:
_من میخوام یه جایی برم شرکت رو میسپارم دست شما مراقب باشین
بعد بدون هیچ حرفی از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد
در کمال تعجب بنیتا همچنان رو صندلی نشسته بود و آرشام رو دید میزد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_ودو با عصبانیت توی سینه اش کوبوندم وگفتم؛ _هیچوقت آدم ن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_وسه
قلبم ازاینجوری حرف زدنش بی قراری میکرد..
_ولم کن بذار برم..
_خیلی دوست داری بفهمی کجای زندگیمی واسه همین دست به هرکاری میزنی که منو آنتریک کنی هوم؟؟؟
چشماش توی اون تاریک برق میزد.. با هیجان آب دهنمو باصدا قورت دادم که سرشو کنار گوشم آورد وباهمون صدا گفت:
_اینقدر تلاش نکن.. ازخودم می پرسیدی بهت میگفتم! لازم نبود خودتو به آب وآتیش بزنی عزیزم...
آخ خدایا میشه خواهش کنم این همه خود خواهی وازخود مچکر بودنو از این بنده ات بگیری یا خودم دست به کاربشم و بزنم ناکارش کنم!
آخ خدایا من چقدر حرصم گرفته از دست این بشر!
_خیلی به خودت مطمئنی مهراد خان!
صورتشو اونقدر به صورتم نزدیک کرده بود که وقتی حرف میزد لبش بهم برخورد میکرد..
ازپشت به موهام چنگ زد و توی گوشم درحالی که لب هاش به لاله ی گوشم برخورد میکرد ادامه داد:
_داری میمیری واسه شنیدن واقعیت..
با صدایی که شبیه ناله بود گفتم:
_داری اذیتم میکنی مهراد..
منو به سمتش خودش کشیدم و ..
کم کم داشتم میترسیدم..
_میخوای بفهمی چه حسی بهت دارم؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #202 که همونطوری که به طرف ماشین مهران میرفت گفت: _با ماشین مهران
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#203
با لحنی که سعی میکردم عصبانیتم رو کنترل کنم گفتم:
_بنیتا جون تو نمیخوای بری
با لحن چندشش گفت:
_نه اونجایی که میخواد بره مناسب من نیست
سری تکون دادم و به فکر فرو رفتم
اگه این نره کارمون سخت میشه
این که چشمش رو از آرشام برنمیداره حالا چیکار کنیم؟
تو فکر بودم که مهران صدام کرد و گفت:
_پریا میشه بیای؟
سری تکون دادم و پشت سرش از اتاق بیرون رفتم
مهران ایستاد و رو به من گفت:
_پریا باز به این چی گفتی اخم کرده؟
با تعجب گفتم :
_کی رو میگی ؟
مهران_آرشام دیگه ببین قیافه اش چطوره؟
یعنی امروز با این اخلاق گندش بیچاره میشیم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_وسه قلبم ازاینجوری حرف زدنش بی قراری میکرد.. _ولم کن بذ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_وچهار
نفس هام بلند شده بود.. ترسیده بودم انگار....
سکوتمو که دید.. نفس های کش دارمو که دید توی گوشم ادامه داد:
_میخوای بدونی از زنی که بخاطر عشقش ترکم کردو بهم پشت کرد چه حسی دارم؟ زنی که شوهر داشت و خیـ... کرد؟ زنی که صبرنکرد مهرطلاقش خشک بشه رفت وبا مرد غریبه ای که عشقش نبود نامزد کرد..
زنی که جلوی چشمم با غریبه بود.. زنی که توی اتاق روبه روم با مردی که من نبودم بود.. زنی که لباس و تِم اتاق خوابشو جلوی چشمم انتخاب کرد چه حسی دارم؟؟؟
_ازش متنفرم.. ومسلما هیچ حسی نمیتونم بهش داشته باشم..
قلبم با حرف هاش با اون همه بی قراری ایستاد..
اونقدر کند میزد که انگار هیچوقت تند تپیدن رو بلد نبوده..
از خودش جدام کرد و به طرف دیوار حولم داد..
_دیگه جلوی من خودنمایی نکن.. با زندگی اون مرد هرچند بی غیرت بازی نکن.. همه مثل من احمق نیستن تحملت کنن!
اومد بره که داد زدم:
_صبرکن!
ایستاد.. پشتش به من بود اما سراپا گوش بود..
_حرف هاتو زدی به نظرم حیفه بذارم دست خالی بری.. باید حرفای منم بشنوی هرچند اندازه سرسوزن واسم ارزش نداره که باورش میکنی یانه..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #203 با لحنی که سعی میکردم عصبانیتم رو کنترل کنم گفتم: _بنیتا جون
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#204
همش بهمون گیر میده از من بهت گفتن
اخم کردم و گفتم:
_به من چه به درک ....
مهران_به خدا بین شما دو تا دیوونه گیر کردم خدا بهم رحم کنه
چشم غره ای نثارش کردم .....
و به طرف اتاق صمدی قدم برداشتم
مهران هم از پله ها پایین رفتم و شروع به قدم زدن کرد
همین که در رو باز کردم ....
آرشام و بنیتا رو با فاصله ی کمی دیدم
بنیتا با عشوه به طرف آرشام اومد
و با صدای چندشی گفت :
_آرشام من..
آرشام لبخندی زد و گفت:
_امشب ساعت ۱۰ بیا رستوران چیچک اونجا باهمدیگه حرف میزنیم
با عصبانیت بهشون نگاه میکردم
بنیتا سریع آرشام رو بغل کرد و گفت:
_حتما پس من برم برای امشب آماده بشم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_وچهار نفس هام بلند شده بود.. ترسیده بودم انگار.... سکوت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_وپنج
خودت ارزش نداری واسم که باور وطرز فکرت واسم مهم باشن..
عماد عشق من نبود واسه فراموش کردن تو بهش پناه برده بودم و فکرمیکردم عشقش واسه جفتمون کافیه..
وقتی ترکت کردم پشیمون شدم.. دلم برات انقدر تنگ بود که حاضر بودم تمام عمرمو کتک بخورم اما کنارت باشم..
برگشتم و به اون دوست احمقت که تنها سر نخم از تو بود التماس کردم جای تورو بهم نشون بده اما چیزی نگفت وبرعکس...
یه مشت دروغ و چرت و پرت تحویلم داد که رفتی خارج از کشور و...
بافکراینکه واست مهم نبودم و فقط واسه کتک زدن منو میخواستی به خواستگاری عماد که همیشه به چشم برادر نگاهش میکردم جواب مثبت دادم..
وقتی همه چی جدی شد برگشتی..
مثل دیونه ها دواردور منو میپاییدی..
بجای حس عشق وعاشقی ازت میترسیدم که توی همین یواشکی هات بلایی سرم نیاری..
که آوردی.. بدترین بلایی که ممکن بود به سر به یه دختر بدبختی مثل من بیاد آوردی.. به روی خودت نیاوردی چه کار زشتی کردی..
حامله شدم وتهدیدم کردی.. خانوادمو ازم گرفتی و تنهاترینم کردی.. ریشه ی نفرتو اونقدر عمیق توی دلم کاشکی که فرصت مادر بودن رو از خودم گرفتم..
سنگ شدی.. تهمت زدی.. وبعدش محبت کردی.. جلو چشمم نامزد کردی.. ودست آخر طلاقم دادی.. تو یه روانی به تمام معنایی که هیچی از عشق حالیش نیست و فقط خودخواهی خودش مهمه وبـــــس!!
گور پدر صحرا که خورد میشه.. نابود میشه.. اصلا صحرا کی هست؟ مهم بود واست؟ حالاهم بعداز یک سال سروکله ات پیدا شده با یه زن کنار دستت که چی بشه؟ که بازم عذاب بدی ومثلا به خیالت به من بفهمونی که نگاه کن خوشبختی چه لذتی داره؟؟؟؟
به سمتم برگشته بودو تاباور بهم زل زده بود..
کور خوندی مهراد خان.. وانمود کردن خیلی کار آسونیه.. اونقدر آسون که ازآرشا کمک بخوام که نامزد سوریم باشه وبهت بفهمونم خوشبختی ظاهری فقط یه ظاهره!
گریه میکردم وحرف میزدم.. به اینجای حرفم که رسیدم مثل خودش محکم کوبوندم توی سینه اش وبه عقب حولش دادم وگفتم:
_ظاهر آدم ها چیزی رو عوض نمیکنه.. مهم دل وباطنه که فکرکنم بدونی با تموم وجودم ازت متنفرم!
بی توجه به چشم های ناباورش دویدم سمت عمارت و به اتاقم پناه بردم..
خودمو روی تخت انداختم وشروع کردم به بلند بلند توی بالشم گریه کردن..
باید به آرشا میگفتم همین امشب این بازی رو تموم کنه و بهش بگم که مهراد همه چی رو میدونه!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥