عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #204 همش بهمون گیر میده از من بهت گفتن اخم کردم و گفتم: _به من چه
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#205
چشام پر اشک شده بود از شدت عصبانیت دستام میلرزید
با احتیاط در رو بستم تا متوجه حضورم نشن
بنیتا اگه منو میدید همه چیز بهم میخورد
نباید بفهمه از این حرفاشون خبر دارم و چیزی نمیگم
به آرامی در رو بستم و با چشم هایی گریون به طرف سرویس بهداشتی رفتم
در رو که بستم ناخودآگاه اشک از چشمام سرازیر شد
به در تکیه دادم و سر خوردم و رو زمین نشستم
من دیوونه گول حرفاش رو خورده بودم
فک میکردم راست میگه نگو ِآقا دروغکی اون حرف ها رو میزنه تا گولم بزنه
حالا چیکار کنم با این عشق یه طرفه
تقصیر خودم بود این همه سال عاشق نشدم
حالا دلم رو به یه آدم پستی مثل آرشام باختم
از رو زمین برخاستم و به طرف شیر آب رفتم
تو آینه نگاهی به خودم کردم
چشام از شدت گریه سرخ شده بود
شیر آب رو باز کردم و صورتم رو شستم
وقتی حالم خوب شد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
❤️😍سلام سلام سورپراز داریم براتون بچه ها
وی آی پی #امواج_عشق راه اندازی شد😍😍
تو وی آی پی ۲۰۰ پارت جلو تر هستیم
و روزانه ۵ پارت براتون قرار میدیم
تا ۱ ماه آینده هم تو وی آی پی تموم میکنیم رمان رو
بدو تا دیر نشده🥹
برای دریافت وی آی پی مبلغ ۴۲ هزار تومن رو به شماره کارت زیر واریز کنید
6063731160771326مهدی محمد علی زاده بزنید رو کارت کپی میشه فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_وپنج خودت ارزش نداری واسم که باور وطرز فکرت واسم مهم با
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_وشش
باحس حرکت چیزی روی دماغم ترسیده از خواب پریدم و بادیدن سمانه که نیشش تا بناگوش باز بود متوجه شدم خانوم بازیش گرفته..
_سلام خوابالو..
_عیک سلام مردم آزار.. اینجا چیکار میکنی سرصبحی؟
_ببخشید که لنگ ظهره..
_چطوری اومدی تو؟
_با پاهام اومدم
_خوشمزه شدی؟ منظورم اینه در قفل بود چطوری اومدی تو؟
_آهان از اون نظر؟ در قفل نبود اومدم دیگه!!
یاد دیشب افتادم.. آره یادم رفته بود دراتاقو قفل کنم.. اصلا نفهمیدم چطوری خوابم برده!
_ساعت چنده؟
_12ظهر
باچشمای گرد شده گفتم؛
_مرگ من؟ یه دونه زدم توسرم وادامه دادم:
_خاک به سرم آبروم رفت!
_پاشو خودتو نزن حالا امشب آخرین شبه ها باید بریم حسابی خوش بگذرونیم.. با بردیا هم قرار داری؟
همونطور به سمت سرویس بهداشتی میرفتم گفتم:
_نه بابا سرکارش گذاشتم مرتیکه هیزو! شعور نداره ببینه مثلا نامزدم کنارم نشسته داره دعوت میکنه!
حالت جدی به خودش گرفت
_صحرا
_هوم؟
_دیشب گریه کردی؟
_نه!
بالشمو برداشت وتو هوا تکون داد
_پس این آرایش منه روی بالش ریخته؟
اوه اوه چه خراب کاری به بار آوردم یادم باشه قبل رفتن تمیزش کنم!
سکوتمو که دید ادامه داد:
_چرا هرشب باگریه میخوابی؟ اذیتت میکنه؟
بدون حرف وارد سرویس بهداشتی شدم..
توی آینه به خودم نگاه کردم..
آرایشم ریخته بود و رد اشک هام روی صورتم مونده بود..
زیرلب زمزمه کردم:
_ازم متنفره!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #205 چشام پر اشک شده بود از شدت عصبانیت دستام میلرزید با احتیاط د
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#206
دوباره تو آینه نگاه کردم و با خودم گفتم:
_پریا باید محکم باشی تو دختری نیستی که به این زودی خودت رو ببازی
بعد با قدم هایی محکم از سرویس بهداشتی بیرون اومدم
تو دلم غوغا بود اما باید ظاهرم رو بی تفاوت نشون میدادم
به طرف اتاق صمدی قدم برداشتم
آرشام و مهران رو دیدم که جلوی در حرف میزدن
با دیدن من آرشام با عصبانیت به طرفم اومد و زیر لب غرید:
_کجا بودییی؟
همونطوری مثل خودش گفتم:
_به تو ربطی نداره
آرشام خواست چیزی بگه که مهران سریعتر گفت:
_پریا کجا بودی؟میدونی چقدر ترسیدیم.....
بی خبر کجا میزاری میری گفتیم شاید اتفاقی برات افتاده
به طرف مهران چرخیدم و با لحن سردی گفتم:
_حالا که چیزیم نشده
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_وشش باحس حرکت چیزی روی دماغم ترسیده از خواب پریدم و باد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_وهفت
بعداز ناهار و تحمل کردن نگاه های مشتاق بردیا و نگاه پراز نفرت فرشته و زیرچشمی های مهراد به اتاقم برگشتم و آرایش مفصلی کردم واماده گردش 2نفره با سمانه شدم..
قبلش باید با ارشا که از صبح دمق بود حرف میزدم.. گوشه ی لبش زخم شده بود و انگار حوصله ی هیچی رو نداشت
اومدم بهش زنگ بزنم که خوشبختانه خودش اومد تواتاق...
_آرشا..
_جونم؟
_گوشه ی لبت پاره شده.. میتونم علتشو بپرسم؟
_آره میتونی! دست رنج آقا مهرادتونه!
_چی؟تو.. تو با مهراد دعوات شده؟
_من دعوام نشد ایشون نصف شبی رم کرد خراب شد سرمون!
حدس میزدم واسه چی این کارو کرده..
خجالت زده به طرفش رفتم وگفتم:
_شرمنده ام.. تقصیر من شد.. نمیدونستم عکس العمل نشون میده.. همین الان میخواستم راجع بهش باهات حرف بزنم!
_اشکال نداره.. مهم نیست.. منم جوابشو یه جوری که راضی باشم بهش دادم!
باکلافکی گفتم:
_خواهش میکنم اینقدر گنگ و دلخور حرف نزن بخدا یه دفعه ای شد!
خندید وگفت:
_دیونه شدی؟ چه دلخوری؟ مگه ازاولشم قرارمون همین نبود.. قراربود بهش بگیم حالا یه کم زودتر این اتفاق افتاده..
سرمو پایین انداختم وگفتم:
_حق با میثم بود.. با حماقت هام باعث شدم وصله هایی که وصله ی تن من نیست بهم بچسبه.. باعث شدم بیشتر ازم متنفربشه!
دستشو زیرچونه ام گذاشت وگفت:
_سرتو بالا بگیر ببینم.. تو دختر قوی هستی قرار نیست به این زودی جا بزنی.. ضمنا میتونی روی من حساب کنی.. من همه جور ازت حمایت میکنم..
_ممنون.. اما همه چی تموم شد.. برگردیم تهران این بازی رو تموم میکنم..
_میخوای چیکارکنی؟
_شاید چندماهی رو برم پیش مادر بزرگم..
باخنده گفت؛
_برنامه هاتو نگفتم منظورم مهراد بود..
لبخندی زورکی روی لبم نشوندم وگفتم:
_هیچی.. اون به خیرومن به سلامت..
_همین جوری ساده؟
_آره.. ساده از این حرفا بهم گفت ازم متنفره!
به لبش اشاره کرد وگفت:
_کاملا پیداس چقدر ازت متنفره دیشب نزدیک بود تیکه تیکه ام کنه مرتیکه ی وحشی! دیوونه اون داره از شدت دوست داشتنت دیوونه میشه دیشب داشت آدم میکشت بخاطرت!
پوزخند زدم..
_بیخیالش.. امشب میخوام بدون فکر کردن به مهراد از اینجا لذت ببرم!
_باشه فعلا حرفی نمیزنیم.. چون میخوام خوش بگذرونی اما من یه فکرهایی دارم وقتی برگشتیم عملیش میکنم.
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #206 دوباره تو آینه نگاه کردم و با خودم گفتم: _پریا باید محکم باشی
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#207
آرشام باعصبانیت و صدای بلندی گفت:
_اما ممکن بود چیزیت بشه
با خشم ونفرت جواب دادم:
_من بچه نیستم خودم میتونم مراقب خودم باشم
و بدون این که اجازه بدم حرفی بزنه رو به مهران چرخیدم و ادامه دادم:
_اگه امروز کارتون کنسل شد من برم
قبل از مهران آرشام محکم دستم رو گرفت
همونطوری که من رو پشت سرش میشوند گفت:
_نه خیر الان هم دلیل اینکه کارمون دیر شده شما هستی
چشم غره ای نثارش کردم و با حرص دستم رو از دستش بیرون کشیدم
به طرف چرخید و با کلافگی نگام کرد
دستی به ته ریشاش کشید
مهران هم با اخم به طرفمون اومد
دست آرشام رو کشید و به طرف اتاقی که دوربین ها اونجا بود رفتن
من پشت سرشون رفتم و داخل اتاق شدم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_وهفت بعداز ناهار و تحمل کردن نگاه های مشتاق بردیا و نگا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_هشت
بردیا راننده ی شخصیشو در اختیار منو سمانه گذاشت و ماهم بدون توجه به المیرا و فرشته یاحتی میثم از فرصت استفاده کردیم و تا نزدیکی های صبح خیابونها و جاهای دیدنی شهرو کشتیم و خرید کردیم..
درحالی که داشتم قاشق چوبی روکه قیافه ی بامزه ای داشتو توی بستنیم فرومیکردم گفتم:
_حالا که فکرمیکنم این قاشق از اون دختره ی ماست جذابیت بیشتری داره مگه نه؟
سمانه که از حرص خوردن من خنده اش گرفته بود گفت:
بستنیتو بخورغیبت مردمو نکن
خلاصه طبق قراری که با خودم گذاشته بودم کلی خوش گذروندم والبته اگر فکرنکردن به مهراد رو فاکتور بگیریم..
از گردش خسته شده بودم.. جدیدا ها هیچ چیز جز کنار اون لعنتی بودن لذت نداشت..
روبه سمانه گفتم:
_برگردیم دیگه؟
_کجا برگردیم؟ تازه سر شبه به سختی میثمو راضی کردما!
بخاطر سمانه سکوت کردم و قرارشد بریم کنار اسکله..
ساعت نزدیکی های 2نصف شب بود که تلفنم زنگ خورد..
بادیدن شماره ی مهراد قلبم بازم ریتم گرفت..
_کیه؟
همونطور باتعجب وهنگ کرده گفتم:
_مهراده!
_جواب ندیا! خوشم از این کوه یخ نمیاد!
_چی میخواد اخه؟ شاید اتفاقی افتاده.. اومدم جواب بدم که سریع گفت:
_نه... جواب نده میگم.. یه ذره محکم باش.. به خودت احترام بذار.. اینقدر دم دست نباش اه
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #207 آرشام باعصبانیت و صدای بلندی گفت: _اما ممکن بود چیزیت بشه
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#208
مهران رو نگاه کن مهرانی که مثل برادرم هست
بدون اینکه دلیل رفتار هام رو بدونه بهم اخم میکنه
هر دو تا شون مشغول قطع کردن دوربین ها شدن
همونطوری مشغول بودن که صدای پایی رو شنیدم
سریع به طرف در رفتم.....
یه پسر با لباس نگاهبانی به طرف اتاق میومد
حتما مسئول دوربین هاست
از ترس نمیدونستم چیکار کنم.....
اگه داخل میومد و ما رو میدید .....
که دوربین ها رو دستکاری میکنیم سریع متوجه میشد
به صمدی خبر میداد و اینطوری هممون لو میرفتیم
نزدیک در شد سریع یه فکری به ذهنم رسید
و از اتاق خارج شدم ودر رو بستم
پسره با تعجب گفت:
_Burada ne yapıyorsun?(اینجا چیکار میکنید؟)
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_هشت بردیا راننده ی شخصیشو در اختیار منو سمانه گذاشت و م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_نه
ناراحت شدم از حرفش.. یعنی چی که دم دست نباش.. من کجا دم دست بودم.. همین دوری ها زندگیمو خراب کرد انوقت این خانم از راه نرسیده اظهار نظر میکنه..
به احترام هیچی نگفتم وگوشیمو خاموش کردم که فکرم درگیر این مرتیکه ی عوضی نشه..
آخ مهراد.. قسم میخورم اشکتو در بیارم..
_ساعت 2ونیم شده بریم دیگه دیره..
_ناراحت شدی؟
بدون رودربایستی گفتم:
_البته که ناراحت شدم.. حقم دارم.. ناراحتم چ توچیزی از زندگی من نمیدونی!
_دیوونه من منظوری نداشتم.. ببخشید اگه ناراحتت کردم.. میدونی که خوبیتو میخوام!
اونقدر عذرخواهی کرد و اظهاد پشیمونی کرد که دلم خود به خود فراموش کرد..
برگشتیم خونه.. ساعت 4 صبح بود..
یواشکی رفتیم توی اتاقامون.. آرشا روی تخت خوابیده بود.. دلم نیومد بیدارش کنم.. بالشمو برداشتم وروی کاناپه ی گوشه ی اتاق انداختم بعداز عوض کردن لباس هام همونجا دراز کشیدم و کم کم چشمم گرم خواب شد..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #208 مهران رو نگاه کن مهرانی که مثل برادرم هست بدون اینکه دلیل رف
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#209
من به ترکی گفتم:
_cep telefonumu nereye koyduğumu bilmiyorum kamerada görmeye geldim En son nereye koymuştum?
معنیش:(موبایلم رو گم کردم اومدم تو دوربین ببینم آخرین بار کجا گذاشتم)
پسره سری تکون داد و خواست بره که دوباره گفتم؛
_Buna aşina değilim, bana yardım eder misin?
(من با اینجا آشنا نیستم میشه راهنماییم کنین؟)
پسره سری تکون داد و گفت:
_Elbette
(حتما)
تشکر کردم و به طرف محوطه رفتیم
کنار میزی که وسط سالن بود رفتیم پسره حواسش اونطرف بود
برای همین سریع از فرصت استفاده کردم و موبایلم رو روی میز گذاشتم
و سریع به ترکی گفتم:
_burada
(اینجاست)
پسره لبخندی زد و سری تکون داد
من به مهران پیام دادم و موضوع رو براش تعریف کردم
و گفتم من حواس پسره رو پرت میکنم
شما هم هر وقت کارتون تموم شد بهم بگین بیام
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_نه ناراحت شدم از حرفش.. یعنی چی که دم دست نباش.. من کجا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه
داشتم آروم آروم وارد خلسه ی خواب میشدم که دستی روی موهام نشست..
با فکراینکه آرشا باشه خون توی رگ هام یخ بست..
نه نه.. خدایا نذار آرشاهم به عنوان یه دوست ازدست بدم..
دستش آروم آروم روی صورتم نشست و نوازش های آشنایی رو احساس کردم..
با وحشت چشمامو باز کردم واومدم تاجون دارم جیغ بزنم که تیله های مشکی آشنایی به جونم رخنه کرد..
_تواینجا چیکار میکنی؟
_چرا رو زمین خوابیدی؟
اوه اوه تو چه شرایطی هم وارد اتاقمون شده بود!
_به تو چه؟ با آرشا قهر بودم..
درحالی که به چشمم زل زده بود وصورتمو نوازش میکرد باصدایی دورگه و خمار گفت:
_بامنم قهری؟
باحس کردن بوی الکل اخم هامو تو هم کشیدم و دستشو از صورتم جدا کردم ومحکم به عقب حول دادم وگفتم:
_پاشو برو بیرون تا اینجا روی سرت خراب نکردم و آبروتو نبردم..
_تاکی میخوای با تهدید کردن من پیش ببری؟ خب جیغ بزن.. منو از چی میترسونی؟
_شجاع شدی؟ خب تبریک میگم! حالا پاشو برو ور دل زنت بخواب همین روزاست چشمای وزقیش چپ بشه اینقدر چپ چپ نگام کرد.. پاشو برو بیرون..
به جای خالی آرشا نگاه کردم و گفتم؛
_آرشا کجاست؟ چیکارش کردی؟
دستشو توی کمرم انداخت وکشوندم توی کنارش وگفت:
_نگرانشی؟
ترسیده به زور بلندشدم و با حالت زاری گفتم:
_وای توروخدا داری چیکارمیکنی؟ توحال خودت نیستا؟ پاشو برو بیرون تا آبرومو نبردی!!!!
بازم به زور کنار خودش خوابوندم وگفت:
_هیششش... بذار یه کم میمونم بعد میرم..
دیگه داشت گریه ام در میومد.. میدونستم این آقا کسی نیست که توی حالت عادی احساسات ازخودش بیرون بده!
_مهراد برو بیرون.. بابا من آبرو دارم یکی میاد می بینه آبروم میره.. الان فرشته خانمت بیدارمیشه.. پاشو برو جون هرکی که دوست داری..
_فرشته زن من نیست.. میدونه اومدم اینجا...
باچشمای گرد شده بلندشدم و پرتعجب پرسیدم:
_چی؟؟؟ میدونه؟
لباشو گزید و چشماشو توکاسه چرخوند وگفت:
_هوم!
_چی رو میدونه اونوقت؟
_دوستت دادم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #209 من به ترکی گفتم: _cep telefonumu nereye koyduğumu bilmiyoru
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#210
مهران سریع سین زد و گفت
_متوجه شدم
پسره مشغول معرفی کردن محوطه ها کرد
حدود ۱۰ دقیقه دیگه مهران پیام داد:
_ما کارمون تموم شد کنار پله ها منتظریم
رو به پسره کردم و گفتم:
_Teşekkürler
(ممنونم)
پسره سری تکون داد و با دوستاش مشغول حرف زدن شد
به طرف آرشام و مهران رفتم
سریع گفتم:
_پسره متوجه نمیشه دوربین ها دستکاری شدن
آرشام با اخم گفت:
_تو نگران نباش ما کارمون رو خوب بلدیم
چشم غره ای نثارش کردم و گفتم:
_بله میدونم ولی اگه من نبودم لو رفته بودین
مهران با تاسف سری تکون داد و آروم گفت:
_سریع برین اون اتاق رو بررسی کنید الان صمدی میاد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀