eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1هزار ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #203 با لحنی که سعی میکردم عصبانیتم رو کنترل کنم گفتم: _بنیتا جون
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 همش بهمون گیر میده از من بهت گفتن اخم کردم و گفتم: _به من چه به درک .... مهران_به خدا بین شما دو تا دیوونه گیر کردم خدا بهم رحم کنه چشم غره ای نثارش کردم ..... و به طرف اتاق صمدی قدم برداشتم مهران هم از پله ها پایین رفتم و شروع به قدم زدن کرد همین که در رو باز کردم .... آرشام و بنیتا رو با فاصله ی کمی دیدم بنیتا با عشوه به طرف آرشام اومد و با صدای چندشی گفت : _آرشام من‌.. آرشام لبخندی زد و گفت: _امشب ساعت ۱۰ بیا رستوران چیچک اونجا باهمدیگه حرف میزنیم با عصبانیت بهشون نگاه میکردم بنیتا سریع آرشام رو بغل کرد و گفت: _حتما پس من برم برای امشب آماده بشم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_وچهار نفس هام بلند شده بود.. ترسیده بودم انگار.... سکوت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خودت ارزش نداری واسم که باور وطرز فکرت واسم مهم باشن.. عماد عشق من نبود واسه فراموش کردن تو بهش پناه برده بودم و فکرمیکردم عشقش واسه جفتمون کافیه.. وقتی ترکت کردم پشیمون شدم.. دلم برات انقدر تنگ بود که حاضر بودم تمام عمرمو کتک بخورم اما کنارت باشم.. برگشتم و به اون دوست احمقت که تنها سر نخم از تو بود التماس کردم جای تورو بهم نشون بده اما چیزی نگفت وبرعکس... یه مشت دروغ و چرت و پرت تحویلم داد که رفتی خارج از کشور و... بافکراینکه واست مهم نبودم و فقط واسه کتک زدن منو میخو‌استی به خواستگاری عماد که همیشه به چشم برادر نگاهش میکردم جواب مثبت دادم.. وقتی همه چی جدی شد برگشتی.. مثل دیونه ها دواردور منو میپاییدی.. بجای حس عشق وعاشقی ازت میترسیدم که توی همین یواشکی هات بلایی سرم نیاری.. که آوردی.. بدترین بلایی که ممکن بود به سر به یه دختر بدبختی مثل من بیاد آوردی.. به روی خودت نیاوردی چه کار زشتی کردی.. حامله شدم وتهدیدم کردی.. خانوادمو ازم گرفتی و تنهاترینم کردی.. ریشه ی نفرتو اونقدر عمیق توی دلم کاشکی که فرصت مادر بودن رو از خودم گرفتم.. سنگ شدی.. تهمت زدی.. وبعدش محبت کردی.. جلو چشمم نامزد کردی.. ودست آخر طلاقم دادی.. تو یه روانی به تمام معنایی که هیچی از عشق حالیش نیست و فقط خودخواهی خودش مهمه وبـــــس!! گور پدر صحرا که خورد میشه.. نابود میشه.. اصلا صحرا کی هست؟ مهم بود واست؟ حالاهم بعداز یک سال سروکله ات پیدا شده با یه زن کنار دستت که چی بشه؟ که بازم عذاب بدی ومثلا به خیالت به من بفهمونی که نگاه کن خوشبختی چه لذتی داره؟؟؟؟ به سمتم برگشته بودو تاباور بهم زل زده بود.. کور خوندی مهراد خان.. وانمود کردن خیلی کار آسونیه.. اونقدر آسون که ازآرشا کمک بخوام که نامزد سوریم باشه وبهت بفهمونم خوشبختی ظاهری فقط یه ظاهره! گریه میکردم وحرف میزدم.. به اینجای حرفم که رسیدم مثل خودش محکم کوبوندم توی سینه اش وبه عقب حولش دادم وگفتم: _ظاهر آدم ها چیزی رو عوض نمیکنه.. مهم دل وباطنه که فکرکنم بدونی با تموم وجودم ازت متنفرم! بی توجه به چشم های ناباورش دویدم سمت عمارت و به اتاقم پناه بردم.. خودمو روی تخت انداختم وشروع کردم به بلند بلند توی بالشم گریه کردن.. باید به آرشا میگفتم همین امشب این بازی رو تموم کنه و بهش بگم که مهراد همه چی رو میدونه! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #204 همش بهمون گیر میده از من بهت گفتن اخم کردم و گفتم: _به من چه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 چشام پر اشک شده بود از شدت عصبانیت دستام میلرزید با احتیاط در رو بستم تا متوجه حضورم نشن بنیتا اگه منو میدید همه چیز بهم میخورد نباید بفهمه از این حرفاشون خبر دارم و چیزی نمیگم به آرامی در رو بستم و با چشم هایی گریون به طرف سرویس بهداشتی رفتم در رو که بستم ناخودآگاه اشک از چشمام سرازیر شد به در تکیه دادم و سر خوردم و رو زمین نشستم من دیوونه گول حرفاش رو خورده بودم فک میکردم راست میگه نگو ِآقا دروغکی اون حرف ها رو میزنه تا گولم بزنه حالا چیکار کنم با این عشق یه طرفه تقصیر خودم بود این همه سال عاشق نشدم حالا دلم رو به یه آدم پستی مثل آرشام باختم از رو زمین برخاستم و به طرف شیر آب رفتم تو آینه نگاهی به خودم کردم چشام از شدت گریه سرخ شده بود شیر آب رو باز کردم و صورتم رو شستم وقتی حالم خوب شد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
❤️😍سلام سلام سورپراز داریم براتون بچه ها وی آی پی راه اندازی شد😍😍 تو وی آی پی ۲۰۰ پارت جلو تر هستیم و روزانه ۵ پارت براتون قرار میدیم تا ۱ ماه آینده هم تو وی آی پی تموم میکنیم رمان رو بدو تا دیر نشده🥹 برای دریافت وی آی پی مبلغ ۴۲ هزار تومن رو به شماره کارت زیر واریز کنید
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده بزنید رو کارت کپی میشه فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_وپنج خودت ارزش نداری واسم که باور وطرز فکرت واسم مهم با
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باحس حرکت چیزی روی دماغم ترسیده از خواب پریدم و بادیدن سمانه که نیشش تا بناگوش باز بود متوجه شدم خانوم بازیش گرفته.. _سلام خوابالو.. _عیک سلام مردم آزار.. اینجا چیکار میکنی سرصبحی؟ _ببخشید که لنگ ظهره.. _چطوری اومدی تو؟ _با پاهام اومدم _خوشمزه شدی؟ منظورم اینه در قفل بود چطوری اومدی تو؟ _آهان از اون نظر؟ در قفل نبود اومدم دیگه!! یاد دیشب افتادم.. آره یادم رفته بود دراتاقو قفل کنم.. اصلا نفهمیدم چطوری خوابم برده! _ساعت چنده؟ _12ظهر باچشمای گرد شده گفتم؛ _مرگ من؟ یه دونه زدم توسرم وادامه دادم: _خاک به سرم آبروم رفت! _پاشو خودتو نزن حالا امشب آخرین شبه ها باید بریم حسابی خوش بگذرونیم.. با بردیا هم قرار داری؟ همونطور به سمت سرویس بهداشتی میرفتم گفتم: _نه بابا سرکارش گذاشتم مرتیکه هیزو! شعور نداره ببینه مثلا نامزدم کنارم نشسته داره دعوت میکنه! حالت جدی به خودش گرفت _صحرا _هوم؟ _دیشب گریه کردی؟ _نه! بالشمو برداشت وتو هوا تکون داد _پس این آرایش منه روی بالش ریخته؟ اوه اوه چه خراب کاری به بار آوردم یادم باشه قبل رفتن تمیزش کنم! سکوتمو که دید ادامه داد: _چرا هرشب باگریه میخوابی؟ اذیتت میکنه؟ بدون حرف وارد سرویس بهداشتی شدم.. توی آینه به خودم نگاه کردم.. آرایشم ریخته بود و رد اشک هام روی صورتم مونده بود.. زیرلب زمزمه کردم: _ازم متنفره! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #205 چشام پر اشک شده بود از شدت عصبانیت دستام میلرزید با احتیاط د
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دوباره تو آینه نگاه کردم و با خودم گفتم: _پریا باید محکم باشی تو دختری نیستی که به این زودی خودت رو ببازی بعد با قدم هایی محکم از سرویس بهداشتی بیرون اومدم تو دلم غوغا بود اما باید ظاهرم رو بی تفاوت نشون میدادم به طرف اتاق صمدی قدم برداشتم آرشام و مهران رو دیدم که جلوی در حرف میزدن با دیدن من آرشام با عصبانیت به طرفم اومد و زیر لب غرید: _کجا بودییی؟ همونطوری مثل خودش گفتم: _به تو ربطی نداره آرشام خواست چیزی بگه که مهران سریعتر گفت: _پریا کجا بودی؟میدونی چقدر ترسیدیم..... بی خبر کجا میزاری میری گفتیم شاید اتفاقی برات افتاده به طرف مهران چرخیدم و با لحن سردی گفتم: _حالا که چیزیم نشده رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_وشش باحس حرکت چیزی روی دماغم ترسیده از خواب پریدم و باد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بعداز ناهار و تحمل کردن نگاه های مشتاق بردیا و نگاه پراز نفرت فرشته و زیرچشمی های مهراد به اتاقم برگشتم و آرایش مفصلی کردم واماده گردش 2نفره با سمانه شدم.. قبلش باید با ارشا که از صبح دمق بود حرف میزدم.. گوشه ی لبش زخم شده بود و انگار حوصله ی هیچی رو نداشت اومدم بهش زنگ بزنم که خوشبختانه خودش اومد تواتاق... _آرشا.. _جونم؟ _گوشه ی لبت پاره شده.. میتونم علتشو بپرسم؟ _آره میتونی! دست رنج آقا مهرادتونه! _چی؟تو.. تو با مهراد دعوات شده؟ _من دعوام نشد ایشون نصف شبی رم کرد خراب شد سرمون! حدس میزدم واسه چی این کارو کرده.. خجالت زده به طرفش رفتم وگفتم: _شرمنده ام.. تقصیر من شد.. نمیدونستم عکس العمل نشون میده.. همین الان میخواستم راجع بهش باهات حرف بزنم! _اشکال نداره.. مهم نیست.. منم جوابشو یه جوری که راضی باشم بهش دادم! باکلافکی گفتم: _خواهش میکنم اینقدر گنگ و دلخور حرف نزن بخدا یه دفعه ای شد! خندید وگفت: _دیونه شدی؟ چه دلخوری؟ مگه ازاولشم قرارمون همین نبود.. قراربود بهش بگیم حالا یه کم زودتر این اتفاق افتاده.. سرمو پایین انداختم وگفتم: _حق با میثم بود.. با حماقت هام باعث شدم وصله هایی که وصله ی تن من نیست بهم بچسبه.. باعث شدم بیشتر ازم متنفربشه! دستشو زیرچونه ام گذاشت وگفت: _سرتو بالا بگیر ببینم.. تو دختر قوی هستی قرار نیست به این زودی جا بزنی.. ضمنا میتونی روی من حساب کنی.. من همه جور ازت حمایت میکنم.. _ممنون.. اما همه چی تموم شد.. برگردیم تهران این بازی رو تموم میکنم.. _میخوای چیکارکنی؟ _شاید چندماهی رو برم پیش مادر بزرگم.. باخنده گفت؛ _برنامه هاتو نگفتم منظورم مهراد بود.. لبخندی زورکی روی لبم نشوندم وگفتم: _هیچی.. اون به خیرومن به سلامت.. _همین جوری ساده؟ _آره.. ساده از این حرفا بهم گفت ازم متنفره! به لبش اشاره کرد وگفت: _کاملا پیداس چقدر ازت متنفره دیشب نزدیک بود تیکه تیکه ام کنه مرتیکه ی وحشی! دیوونه اون داره از شدت دوست داشتنت دیوونه میشه دیشب داشت آدم میکشت بخاطرت! پوزخند زدم.. _بیخیالش.. امشب میخوام بدون فکر کردن به مهراد از اینجا لذت ببرم! _باشه فعلا حرفی نمیزنیم.. چون میخوام خوش بگذرونی اما من یه فکرهایی دارم وقتی برگشتیم عملیش میکنم. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #206 دوباره تو آینه نگاه کردم و با خودم گفتم: _پریا باید محکم باشی
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام باعصبانیت و صدای بلندی گفت: _اما ممکن بود چیزیت بشه با خشم ونفرت جواب دادم: _من بچه نیستم خودم میتونم مراقب خودم باشم و بدون این که اجازه بدم حرفی بزنه رو به مهران چرخیدم و ادامه دادم: _اگه امروز کارتون کنسل شد من برم قبل از مهران آرشام محکم دستم رو گرفت همونطوری که من رو پشت سرش می‌شوند گفت: _نه خیر الان هم دلیل اینکه کارمون دیر شده شما هستی چشم غره ای نثارش کردم و با حرص دستم رو از دستش بیرون کشیدم به طرف چرخید و با کلافگی نگام کرد دستی به ته ریشاش کشید مهران هم با اخم به طرفمون اومد دست آرشام رو کشید و به طرف اتاقی که دوربین ها اونجا بود رفتن من پشت سرشون رفتم و داخل اتاق شدم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_وهفت بعداز ناهار و تحمل کردن نگاه های مشتاق بردیا و نگا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بردیا راننده ی شخصیشو در اختیار منو سمانه گذاشت و ماهم بدون توجه به المیرا و فرشته یاحتی میثم از فرصت استفاده کردیم و تا نزدیکی های صبح خیابونها و جاهای دیدنی شهرو کشتیم و خرید کردیم.. درحالی که داشتم قاشق چوبی روکه قیافه ی بامزه ای داشتو توی بستنیم فرومیکردم گفتم: _حالا که فکرمیکنم این قاشق از اون دختره ی ماست جذابیت بیشتری داره مگه نه؟ سمانه که از حرص خوردن من خنده اش گرفته بود گفت: بستنیتو بخورغیبت مردمو نکن خلاصه طبق قراری که با خودم گذاشته بودم کلی خوش گذروندم والبته اگر فکرنکردن به مهراد رو فاکتور بگیریم.. از گردش خسته شده بودم.. جدیدا ها هیچ چیز جز کنار اون لعنتی بودن لذت نداشت.. روبه سمانه گفتم: _برگردیم دیگه؟ _کجا برگردیم؟ تازه سر شبه به سختی میثمو راضی کردما! بخاطر سمانه سکوت کردم و قرارشد بریم کنار اسکله.. ساعت نزدیکی های 2نصف شب بود که تلفنم زنگ خورد.. بادیدن شماره ی مهراد قلبم بازم ریتم گرفت.. _کیه؟ همونطور باتعجب وهنگ کرده گفتم: _مهراده! _جواب ندیا! خوشم از این کوه یخ نمیاد! _چی میخواد اخه؟ شاید اتفاقی افتاده.. اومدم جواب بدم که سریع گفت: _نه... جواب نده میگم.. یه ذره محکم باش.. به خودت احترام بذار.. اینقدر دم دست نباش اه @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #207 آرشام باعصبانیت و صدای بلندی گفت: _اما ممکن بود چیزیت بشه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 مهران رو نگاه کن مهرانی که مثل برادرم هست بدون اینکه دلیل رفتار هام رو بدونه بهم اخم میکنه هر دو تا شون مشغول قطع کردن دوربین ها شدن همونطوری مشغول بودن که صدای پایی رو شنیدم سریع به طرف در رفتم..... یه پسر با لباس نگاهبانی به طرف اتاق میومد حتما مسئول دوربین هاست از ترس نمیدونستم چیکار کنم..... اگه داخل میومد و ما رو میدید ..... که دوربین ها رو دستکاری میکنیم سریع متوجه میشد به صمدی خبر میداد و اینطوری هممون لو میرفتیم نزدیک در شد سریع یه فکری به ذهنم رسید و از اتاق خارج شدم ودر رو بستم پسره با تعجب گفت: _Burada ne yapıyorsun?(اینجا چیکار میکنید؟) رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_هشت بردیا راننده ی شخصیشو در اختیار منو سمانه گذاشت و م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ناراحت شدم از حرفش.. یعنی چی که دم دست نباش.. من کجا دم دست بودم.. همین دوری ها زندگیمو خراب کرد انوقت این خانم از راه نرسیده اظهار نظر میکنه.. به احترام هیچی نگفتم وگوشیمو خاموش کردم که فکرم درگیر این مرتیکه ی عوضی نشه.. آخ مهراد.. قسم میخورم اشکتو در بیارم.. _ساعت 2ونیم شده بریم دیگه دیره.. _ناراحت شدی؟ بدون رودربایستی گفتم: _البته که ناراحت شدم.. حقم دارم.. ناراحتم چ توچیزی از زندگی من نمیدونی! _دیوونه من منظوری نداشتم.. ببخشید اگه ناراحتت کردم.. میدونی که خوبیتو میخوام! اونقدر عذرخواهی کرد و اظهاد پشیمونی کرد که دلم خود به خود فراموش کرد.. برگشتیم خونه.. ساعت 4 صبح بود.. یواشکی رفتیم توی اتاقامون.. آرشا روی تخت خوابیده بود.. دلم نیومد بیدارش کنم.. بالشمو برداشتم وروی کاناپه ی گوشه ی اتاق انداختم بعداز عوض کردن لباس هام همونجا دراز کشیدم و کم کم چشمم گرم خواب شد.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #208 مهران رو نگاه کن مهرانی که مثل برادرم هست بدون اینکه دلیل رف
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 من به ترکی گفتم: _cep telefonumu nereye koyduğumu bilmiyorum kamerada görmeye geldim En son nereye koymuştum? معنیش:(موبایلم رو گم کردم اومدم تو دوربین ببینم آخرین بار کجا گذاشتم) پسره سری تکون داد و خواست بره که دوباره گفتم؛ _Buna aşina değilim, bana yardım eder misin? (من با اینجا آشنا نیستم میشه راهنماییم کنین؟) پسره سری تکون داد و گفت: _Elbette (حتما) تشکر کردم و به طرف محوطه رفتیم کنار میزی که وسط سالن بود رفتیم پسره حواسش اونطرف بود برای همین سریع از فرصت استفاده کردم و موبایلم رو روی میز گذاشتم و سریع به ترکی گفتم: _burada (اینجاست) پسره لبخندی زد و سری تکون داد من به مهران پیام دادم و موضوع رو براش تعریف کردم و گفتم من حواس پسره رو پرت میکنم شما هم هر وقت کارتون تموم شد بهم بگین بیام رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀