eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.4هزار دنبال‌کننده
753 عکس
678 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #67 مهران و آرشام نگاهی بهم کردن مهران به طرفم اومد و گفت: _سلام
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 به جای حرف زدن لااقل یه قهوه درست میکردین میخوردیم آرشام با تاسف سری تکون داد .... و بدون هیچ حرفی بالشت و ملافه اش رو برداشت و به طرف اتاق خواب رفت مهران سریع به طرفم چرخید و گفت : _پریا ما صبحانه خوردیم ،منتظرت موندیم بیدار نشدی برای همین سفره رو جمع کردیم تو هم سریع صبحانه بخور برو آماده شو که ساعت ۱۱ با صمدی رئیس باند خلافکار قرار داریم از سوتی که داده بودم حرصم گرفته بود حالا آرشام میگه خودش تنبله فک میکنه ما هم تنبلیم آخه من که گناه ندارم کلا از پسرا بعیده که صبح به این زودی صبحانه بخورن و خودشون همه چیز رو مرتب جمع کنن سریع صبحانه آماده کردم و خوردم میز غذاخوری رو جمع کردم که آرشام با کت وشلوار سیاه رنگ و موهای مرتب و شونه کشیده شده.... از اتاق بیرون اومد.... خیره بهش نگاه میکردم یا خدا این چقدر مرتبه رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونود جلوی آینه ایستادم و باحسرت به صورت غرق در آرایشم نگاه کرد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 .. بعداز یک ساعت راننده توی کوچه ی تقریبا شلوغ جلوی یه دربزرگ ایستاد وبوق زد.. منتظر شد که درو واسش باز کنن وچند ثانیه بعد دربازشد و وارد حیاط بزرگی که شبیه باغ بود شدیم.. میون ماشین هاپارک کرد وگفت: _خانم مهرآذر میتونید پیاده شید.. به روبه روبه که حدس میزدم سالن پذیرایی اصلی باشه، اشاره کرد وادامه: _بفرمایید داخل سالن! _مچکرم! ازماشین پیاده شدم و بی توجه به باد سردی که توی تنم نشست بااون کفش های پاشنه بلند بااعتماد به نفس به سمت سالن حرکت کردم.. بادیدن اون همه تجملات دهنم باز موند.. اینجا چه خبره بود؟ یه کم چشم گردوندم تایه آشنا پیدا کنم وبادیدن مادرجون به سمتش حرکت کردم... دستمو روی شونه اش گذاشتم وصداش زدم.. _مادرجون؟ برگشت سمتم وبا خوشحالی گفت: _جانم عزیزم؟ اومدی قربونت برم؟ _سلام! خدانکنه.. خوبی؟ مادرجون_ سلام به روی ماهت.. توخوبی عزیزم؟ چقدر دیرکردین.. پس مهراد کجاس؟ _گفت یه کم دیرترمیاد.. شما میدونی اینجا چه خبره؟ خندیدم وادامه دادم: من که نمیدونم بخاطرچی اینجام.. مادرجون_ والا منم نمیدونم به اسرار مهراد اومدم.. گفت یه مهمونی کاریه! باهمون لبخندی که به لب داشتم گفتم: _شبیه سوپرایز میمونه! مهناز(خاله مهراد) اومد کنارمون و سلام واحوال پرسی کرد.. اونقدر سرد سلام کرد که حس کردم توی این مهمونی من اضافیم! این اینجا چیکارمیکنه؟ اینجا چه خبر بود که مهراد خاله و فک وفامیل هاشو دعوت کرده بود.. بافکری مشغول بامادرجون رفتم وپانچوی بافتمو درآوردم و بازهم به سالن برگشتیم.. به جز چند نفرکه دوست های مهراد بودن کسی رو نمیشناختم.. روی صندلی هایی که به بهترین شکل تزیین شده بودن نشستیم و پدرجون هم به جمعمون اضافه شد.. توی نگاهش یه نگرانی بود که آرامشو بهم میزد.. کاش مهراد زود بیاد.. توی همین فکرها بودم که بادیدن صحنه ی روبه روم لبخند مصنوعی که روی لبم بود پرکشید ودست هام به سرعت یخ زد @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #68 به جای حرف زدن لااقل یه قهوه درست میکردین میخوردیم آرشام
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دخترا این سلیقه رو ندارن که این داره انگار من پسرم این دختر ناخودآگاه به فکر خودم خندیدم که از چشم آرشام دور نموند و با اخم گفت: _به چی میخندی؟؟ سریع لبخندم رو جمع کردم و خواستم فرار کنم و به اتاق برم که مهران گفت: _پریا تو کمد لباس و کفش و کیف گذاشتم اونا رو بپوش کلاه گیس هم گذاشتم سرت کن سری تکون دادم و وارد اتاق شدم به طرف کمد رفتم و لباس هایی که مهران گفته بود رو برداشتم کت و شلوار زنانه به رنگ سیاه بود که کتش نه کوتاه بود نه خیلی بلند کفش سیاه رنگ ۵ سانتی با پاشنه پهن هم بود یه کیف سیاه رنگ هم کنارش گذاشته بود خداروشکر پاشنه کفش بلند و میخی نبود وگرنه من اصلا نمیتونم با کفش های اون مدلی راه برم لباس ها رو پوشیدم ، موهام رو بالای سرم جمع کردم و کلاه گیس سیاه رنگ رو هم طوری که موهام مشخص نباشه سرم کردم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودویک.. بعداز یک ساعت راننده توی کوچه ی تقریبا شلوغ جلوی یه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بی اراده ازجام بلند شدم وباحیرت وناباوری به مهراد که دست های ترلان توی دستش بود نگاه کردم.. مادرجون_ اینجا چه خبره؟ پدرجون_ میدونستم اینجوری میشه.. ناباور به مادرجون نگاه کردم.. تار میدیدمش.. این اشک های لعنتی چی ازجونم میخواستن؟ چرا نمیذاشتن دررناک ترین صحنه ی زندگیمو ببینم.. ترلان با پوزخند ومهراد بانفرت نگاهم کرد.. همه دست میزدن.. امشب چه خبربود؟ نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که مهمونا ساکت بودن وصدای مردونه ی مردم پشت میکروفن قلبمو به درد آورد.. مهراد_ همگی خوش اومدید.. علت اصلی این مهمونی شراکتم با آقای افخمی عزیز هست.. همه دست زدن و مردی کنار مهراد قرار گرفت و باهم دست دادن.. مهراد_ اما یه دلیل مهم ترهست.. بازم همه ساکت شدن.. دستشو دور شونه های ترلان انداخت وگفت: _دلیل مهم دیگه معرفی کردن رسمی نامزدعزیزم ترلان خانم.. میخواستم در حضور جمع بگم که افتخار میکنم عاشق زن زیبا و شاسته ای مثل ترلان هستم و به زودی باهم ازدواج میکنیم.. صدای دست زدن ها بالا گرفت.. شدت ریزش اشک هام بیشتر شد! مادرجون باعصبانیت وصدای بالا رفته روبه مهناز گفت: _اینجا چه خبره؟ این دیگه چه مسخره بازیه؟ تو ازاین موضوع خبر داشتی؟ مهناز_ خواهر جان مهراد میخواست سوپرایز کنه ومنم به احترام.. میون حرفش پرید وبه من اشاره کرد وگفت: _شماها خجالت نمیکشین؟ زنش اینجا نشسته وتو با وقاحت تمام دخترتو به پسرم انداختی؟ مگه قرار نبود این مسئله واسه همیشه بسته بشه... نتونستم تحمل کنم.. به سرعت به طرف در خروجی حرکت کردم وگریه کردم.. بااون لباسم توخیابون راه افتادم و ازشدت گریه چند دفعه بالا آوردم.. صدای بوق ماشین پشت سرم روی اعصابم بود.. بلندشدم که فرار کنم که صدای آقاجون مانعم شد.. _صحرا دخترم؟ بیا سوار شو.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #69 دخترا این سلیقه رو ندارن که این داره انگار من پسرم این دختر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرایش ملیحی هم کردم .... بعد نگاهی تو آینه به خودم کردم و لبخند رضایتمندانه ای زدم بدون هیچ حرفی جلوتر از ما در رو باز کرد و به طرف آسانسور رفت ما هم پشت سرش رفتیم..... نمیدونم چرا از صبح هیچ حرفی با من نزده دلیل این رفتار هاش رو نمیدونم وقتی به طبقه پایین هتل رسیدیم مهران نگاهی به ساعتش کرد و گفت: هنوز ساعت ۹.۳۰ هست شما یکم این اطراف بگردین من زودتر از شما میرم باید یه طوری وادار کنیم که من ، شما رو همون لحظه به همراه صمدی میبینم و من و شما از دیروز همدیگه رو ندیدیم راس ساعت ۱۱ اونجا باشین نه خیلی زود نه خیلی دیر ...... چون صمدی خیلی به خوش قولی و وقت اهمیت میده راستی یادتون نره ها باید نقش زن و شوهر ها رو به خوبی ایفا کنید فهمیدید؟ هر دوتامون زیر لب آره ای گفتیم و مهران خدافظی کرد و رفت بعد از اینکه مهران رفت آرشام همونطوری که به طرف انتهای خیابان میرفت گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودودو بی اراده ازجام بلند شدم وباحیرت وناباوری به مهراد که د
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 درحالی که به پهنای صورت اشک میریختم به حرف های آقا جون هم گوش میدادم! آقاجون_ پدرشو درمیارم.. اززندگی کردن سیرش میکنم.. عاقش میکنم.. گریه نکن.. من می شناسم پسرمو.. میدونم داره لج بازی میکنه.. میدونم واست می میره و به روی خودش نمیاره! _آقاجون؟ آقاجون_ جانم عزیزدلم؟ _میشه من باشما زندگی کنم؟ میشه یه کاری کنین دیگه مهرادو نبینم؟ آقاجون_ دیگه نمیذارم تورو ببینه.. میبرمت یه جایی که دستش بهت نرسه.. باید تنبیهش کنم.. باید به پات بیوفته.. بهت قول میدم.. دست های پرمهرشو روی صورتم کشید واشک هامو پاک کرد.. آقاجون_ گریه نکن.. تو دختر قوی هستی.. باید محکم باشی ونذاری کسی چادر بی شرفیشو روی خونه ات بنا کنه.. شدت گریه هام بیشتر شد.. یاد بابام افتادم.. وقتی کوچیک بودم نمره های مدرسه ام کم شده بود اومد وبهم گفت تو دختر قوی هستی.. کاش میدونستن صحرا هیچوقت قوی نبوده ونیست! گوشیش زنگ خورد.. نگاهی به گوشیش انداخت وتماسو ریجکت کرد.. آقاجون_ مهراده.. ازهمین الان اون دیگه پسرمن نیست! باحسرت به خیابون نگاه کردم وگفتم: _بخاطرمن ازپسرتون... میون حرفم پرید وگفت: _من پسری ندارم.. ماشینو حرکت داد وگفت: امشب میبرمت خونه اما فردا میبرمت یه جایی که دست مهراد بهت نرسه.. تا اون پسره ی خیره سرو آدم نکنم آروم نمی شینم! گوشیم زنگ خورد.. مهراد بود.. آقا جون گفت ردتماس بزن اما جواب دادم.. مهراد_ الو صحرا؟ _خیلی نامردی.. مهراد_کجایی؟ _خوش بخت بشی گوشی رو قطع کردم واز ته دلم ضجه زدم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #70 آرایش ملیحی هم کردم .... بعد نگاهی تو آینه به خودم کردم و لب
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _یکم اونطرف تر یه پارک هست میرم اونجا قدم بزنم اگه خواستی بیا با عصبانیت بهش نگاه کردم این بشر چرا اینطوریه خشک و بی روح حالا که اینطوری گفت منم لجبازی میکنم و باهاش نمیرم به دیوار تکیه دادم و به خیابان چشم دوختم اما زیرچشمی به آرشام نگاه میکردم که بدون توجه به من به راهش ادامه می‌داد حوصله نداشتم برم داخل هتل منتظرش باشم از طرف دیگه غرورم هم اجازه نمی‌داد باهاش برم برای همین خلاف جهت آرشام به طرف دیگه خیابون قدم برداشتم چند قدمی رفته بودم که یهو دیدم سه تا پسر جوان از اون طرف دارن میان نه راه پس داشتم نه راه پیش برای همین تصمیم گرفتم بی توجه به اون سه تا پسر به راهم ادامه بدم اما..... اما یکی از اونا به ترکی گفت: _اوه گوزلیم تانیشاک؟؟(اوه خوشگلم آشنا بشیم) بی توجه بهشون سرم رو به طرف مخالف چرخوندم که دوستش بهش گفت: _او بیرادان دِقیل(اون اهل اینجا نیست) رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوچهار درحالی که به پهنای صورت اشک میریختم به حرف های آقا ج
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باعصبانیت گوشیمو کوبیدم زمین و همه ی محتویاتش ازهم بازشد وبیرون ریخت.. نارگل_ خانم جان چی شده؟ میخوای واست آب قند بیارم؟ دست لرزونمو روی صورتم کشید و روبه نارگل گفتم: _فقط یه دونه مسکن واسم بیار! نارگل_ چشم خانم جان.. الان میارم.. فقط توروخدا آروم باش! چندثانیه بعد بایه دونه ژلوفن و لیوان آب برگشت وسینی رو جلوی دستم گرفت.. باغم به لیوان آب نگاه کردم و قطره اشکم چکید.. بی اراده شروع به حرف زدن کردم.. _واسه من ادای برادری میکنه.. آدم شده و دم ازغیرت میزنه.. نارگل گیج نگاهم میکرد که ادامه دادم: _برادرمو میگم.. بعداز یک سال سروکله اش پیدا شده.. ادعا میکنه غیرت داره.. بعداز یک سال سراغمو میگیره.. باغم نگاهم کرد.. قطره های اشکم پیاپی هم راهشونو روی گونه هام پیدا کرده بودن.. _یکی نیست بگه وقتی ازخونه بیرونش میکردی غیرتت کجا رفته بود.. یکی نیست بگه آخه تواگه غیرت سرت میشد که لباس های خواهرتو از پنجره پرت نمیکردی پایین.. _آدم شده واسه من.. تهدید میکنه.. میدونم کار مهراده.. رفته دست به دامن اون داداش لندهورم شده که مثلا با تهدید های پوچ وتو خالیشون منو پیدا کنن! _پیدام کنه که چی؟ گریه ام شدت گرفت.. که جلوی چشمم عشقشو معرفی کنه؟ ؟ نارگل_ خانم جان گریه نکن دوباره حالتون بدمیشه.. این چندروز اونقدر بیمارستان رفتی خون توی صورتت نمونده.. رنگت شبیه گچ دیوار شده! دیگه جوابشونو نده.. بذار اونقدر پیِت بگردن تابلانسبت جونشون درآد! باهمون گریه گفتم: _فردا ازاینجا میرم.. انگار یه چیزهایی فهمیدن وهمونطور که شمارمو پیدا کردن آدرس هم پیدا میکنن و برم میگردونن به همون خراب شده ای که ازش اومدم.. نارگل_ نه نه اصلا.. مگراینکه بخوای از روی جنازه ی من رد بشی.. علی آقا شمارو امانت به دست من سپرده.. این کوره دهاتو کی میخواد پیدا کنه که بخوان پیدات کنن؟ خیالت راحت باشه اینجا اونقدر نقطه کور هست که حتی با رد یاب هم نتونن پیدات کنن.. _نمیخوام آقا جون بخاطر من تودردسر بیوفته.. دستشو روی دستم گذاشت وبا آرامش گفت: _علی آقا پسرشو خوب میشناسه.. لابد این تنبیه لایق پسرش بوده.. قرصتو بخور وبرو استراحت کن.. شب میخوام ببرمت یه جایی که توعمرت جای به اون زیبایی ندیده باشی.. به قرص قرمز توی سینی فلزی براق نگاه کردم.. چند تای این قرص ها به زندگیم پایان میداد؟ دلم میخواست بدبختی هام تموم بشه.. قرصمو برداشتم وآبو یک نفس سرکشیدم وازجام بلندشدم.. _آقا جون زنگ زد بیدارم نکن.. دلم نیمخواد باکسی حرف بزنم.. حتی آقاجون @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #71 _یکم اونطرف تر یه پارک هست میرم اونجا قدم بزنم اگه خواستی بیا
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 پسره با چندش نزدیک ترم شد.... وقتی حرف میزد بوی شراب به شدت اذیتم میکرد بدتر از اون به شراب حساسیت داشتم اینو تو یکی از عملیات ها متوجه شده بودم حتی وقتی بوش به بینیم میخورد سردرد میگرفتم همونطوری که می خواست دستش رو روی موهای مصنوعیم بکشه گفت: _دوگری دِی؟ نرلیسن ؟(راست میگه؟اهل کجایی؟) با خشم بهشون نگاه میکردم ...... فقط میخواستم دست هاش به موهام بخوره که همونجا ضربه فنیش کنم همین که دستش به موهای مصنوعیم خورد خواستم مچ دستش رو بگیرم و فن های رزمی که یاد گرفته بودم رو استفاده کنم که دستش توسط یه فرد دیگه با خشم گرفته شد سریع چرخیدم که ببینم کیه که با دیدن آرشام، چشام از حدقه بیرون زد با اخم رو به گفت: _آرکاداش ایی دورومدا دِییل هیزلی کِیبول گوزیمین قاباغین نان(داداش حالت خوب نیست سریع از جلوی چشمم گمشو) پسر خنده ی مستانه ای سر داد و گفت: _سَن کیمسین؟ (تو کی هستی) رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوپنج باعصبانیت گوشیمو کوبیدم زمین و همه ی محتویاتش ازهم با
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خودمو زیرلحاف دست دوزی شده که نارگل واسه جهاز دختری که نداشت آماده کرده بود جا دادم.. شاید تنها کسی که اینقدر به من ارزش میداد همین نارگل بود.. ۳ماهه که بانارگل آشنا شدم.. امروز دقیقا ۳ماه میشه که ازشب نامزدی مهراد با ترلان میگذره و فردای همون شب آقا جون منو آورد یکی ازروستاهای شهر گیلان.. جایی که مهراد حتی دستش به سایه امم نمیرسه.. به گفته ی آقا جون مهراد داره دیوونه میشه وهرشب توخیابونا دنبالم میگرده.. خوب میدونم واسه دلداری میگه و چینین چیزی واقعیت نداره.. اون شب مادرجون حالش بد شده و ۲هفته بیمارستان بستری میشه.. به گفته ی آقا جون اسم مهراد میاد داد وهوار راه میندازه که اون دیگه پسر من نیست... تا اون شب فکرمیکردم بدترینی واسه من وجود نداره واعتقاد داشتم بدتر این بلایی که مهراد به سرم آورده وجود نداره.. اما اون شب.. باکاری اون کرد فهمیدم همیشه یه بدترینی هست.. ازاون شب بعد هرروز وریشه ی نفرتش توی دلم محکم تر وقوی ترمیشه.. وقتی فکرمیکنم اولین تجربه هام همیشه با اون لعنتی بوده داغون میشم.. اولین عشق.. اولین ب.وس.ه.. اولین دوستت دارم.. اولین سیلی.... اولین نفرت.. کورشدن.... وحالاهم تنها شدن و آخر قصه....!!! دستمو زیر تشک تخت چوبی زهوار دررفته ام بردم و عکسشو بیرون کشیدم.. روزآخر قبل از رفتنم ازتوی اتاق سابقش عکسشو که کنار پاتختیش بود برداشته بودم.. آقاجون متوجه نبود عکس شد و به روی خودش نیاورد.. به تصویرتوی عکس نگاه کردم وآروم زمزمه کردم.. _تک تک سلول های بدنم ازت متنفرن.. اونقدر متنفرکه... قطره اشکم روی عکس چکید.. دستمو روی شیشه ی عکس کشیدم وآروم تر یه جوری که حتی خودمم نشنومم ادامه دادم: _اونقدر متنفرکه.. دلم واست یه ذره شده! نامرد @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #72 پسره با چندش نزدیک ترم شد.... وقتی حرف میزد بوی شراب به شدت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام_اونین کوجیسی(شوهرش) پسره هول شد و سریع رفت عقب چون مست بود کم بود زمین بیوفته و با شرمندگی گفت: _اوزگینیم کارداش(ببخشید داداش) و سریع با دوستاش ازمون دور شدن آرشام با اخم به طرفم چرخید وعصبانی گفت: _وقتی با من نمیای دلیل نمیشه که سرخود... تو خیابون های ترکیه راه بیوفتی بری اینور و اونور پدرت تو رو به من سپرده ...... پس تا وقتی که تو عملیات هستی حق نداری سرخود عمل کنی فهمیدی؟؟ از طرز حرف زدنش عصبانی شدم و گفتم: و از اتاق بیرون رفتم مهران نگام کرد و گفتم : _اوه خانم زیبا شما از کجا نازل شدین؟؟ چشم غره ای نثارش کردم و سریع به آرشام نگاه کردم که دیدم سریع نگاهش رو ازم گرفت... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوشش خودمو زیرلحاف دست دوزی شده که نارگل واسه جهاز دختری ک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باصدای مهربون نارگل ازخواب بیدارشدم.. نارگل_ صحراجان.. خانمم.. دخترقشنگم... چقدر قشنگ اسممو صدا میزد.. چقدر دل نشین وبامحبت ازخواب بیدارم میکنه.. یادمادرم افتادم.. چون بچه ی ناخواسته بودم هیچوقت بامحبت باهام رفتار نکردن.. چون توسن بالای ۴۰ سال باردار شده بود وجود منو ننگ وباعث آبرو ریزی میدونستن.. پوففف بهتره که به اونا فکرنکنم.. یاد تماس سبحان میفتم حالم بدمیشه.. کثافت عوضی بعدازیک سال زنگ زده میگه کجایی!! د آخه بی وجود اگه جای من واست مهم بود که الان من اینجا نبودم!! میگه ما آبرو داریم آبروی مارو بردی بس نبود میخوای آبروی مهرادم ببری!!! آخ خدایا.. کمکم کن به اون عوضی ها فکرنکنم.. اصلا من کی خوابم برد...!!! این روزها دیگه عادت کرده بودم با گریه خوابم ببره.. نارگل با لهجه ی بامزه ی شمالیش رشته ی افکارمو پاره کرد؛ _خانم جان.. علی آقا از سرظهر تاحالا داره زنگ میزنه.. دل نگرانته مادر.. پاشو ببین چی میخواد.. _من که گفتم نمیخوام باکسی حرف بزنم! نارگل_ گلکم.. نازارکم.. منم حرف ترو تکرار کردم اما ایشون خیال میکنن شما خدایی نکرده اینجا نیستی و رفتی.. پوف کلافه ای کشیدم و گفتم: _باشه الان میام.. گوشی نوکیا ساده ورنگ ورو رفته شو جلوم گرفت وگفت: _بیا بهش زنگ بزن.. منتظرته! باشه ی آرومی گفتم وشماره ی آقا جونو گرفتم.. آقاجون_ الو نارگل خانم؟ _منم آقاجون سلام! آقاجون_ علیک سلام خانوم بی خیال.. نمیگی من ازنگرانی سکته میکنم؟ چرا گوشیت خاموشه! _خدانکنه.. دور ازجونتون.. اقاجون نمیدونم ازکجا وچطوری اما سبحان بهم زنگ زد وسراغمو گرفت.. آقاجون_ داداشت؟ شماره ی تورو ازکجا پیدا کرده؟ باغم گفتم: نمیدونم.. اما میدونم کار مهراده.. چون یه اسمس (سلام) از یه شماره ی ناشناس داشتم.. حس میکنم میخواسته ازطریق ناشناس پیدام کنه.. آقاجون_ نترس هزارتا زنگم بزنن دستش بهت نمیرسه.. اون شماره هم میدونم چطوری پیدا کرده ۲روزپیش که صفحه گوشیم روشن بود باید حدس میزدم شماره رو برداشته باشه! بااسترس گفتم: _نمیخوام ببینمش.. آقاجون_ عروس جان یادت نره داریم ادبش میکنیم نه اینکه پسرمو ول کنی به امون خدا.. _آقاجون توروخدا.. حداقل تازمانی که.. حرفمو قطع کرد وگفت: _زمانشو وقتی صلاح دونستم من مشخص میکنم.. باشه ی آرومی گفتم که گفت: _شب زنگ میزنم مهری میخواد باهات حرف بزنه! _من دارم بانارگل میرم بیرون.. میخواد یه جای قشنگ دیگه رو نشونم بده.. اگه در دسترس نبودیم بدون بازم تو کوه ویا جنگل یا بیابونیم.. آقاجون خندید وباخاطره ای که دفعه ی قبل توجنگل گم شده بودم خودمم زدم زیر خنده.. آقاجون_ حواست باشه شبه این دفعه گم بشی پیدا شدنت باخداس... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥