eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.2هزار دنبال‌کننده
847 عکس
764 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #159 یکم تو اتاق خودم رو مشغول کردم نمیخواستم برم بیرون و چشام
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 سرم رو به اینور و اونور چرخوندم و به طرف کاناپه رفتم گوشیم رو از کیف دستی ام بیرون کشیدم از وقتی اومدم ترکیه یه بار با مامان و بابام حرف زدم دلم برای همشون یه ذره شده بود به خصوص پرهام الان اگه پرهام پیشم بود باهاش حرف میزدم و خودم رو خلاص میکردم از این حس میگفتم مطمئن بودم پرهام کمکم میکرد تا بفهمم این حس لعنتی چیه ؟ از طرف دیگه میترسیدم زنگ بزنم خدایی نکرده شنود بشیم و همه چیز لو بره از وقتی پلیس شدم آرزو داشتم تو خارج از کشور به یه عملیاتی دعوت بشم اما الان از آرزوم پشیمون شدم دوری از خانواده بدترین اتفاق دنیا هست دلم براشون یه ذره شده .... به خصوص الان که تو یه کشور غریب به یه حس ناآشنا گرفتار شدم دلم بدجوری گرفته بود دلم آغوش مادرانه مامانم رو میخواست رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونودوهشت اونقدر عصبی بود که شک نداشتم اگه واسش ممکن بود قیم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خسته وبی جون خودمو روی مبل انداختم وبه ساعت نگاه کردم.. ساعت 11شب بود.. چشمم ازشدت گریه میسوخت.. نمیدونم تا این ساعت تو خیابون چیکار میکردم اما میدونم مرور خاطرات آرومم کرده بود.. ازوقتی مهرادو دیدم انگار یه چیزی توی دلم دیگه برای من نیست.. دلتنگی هام یک دفعه ای ریختن بیرون ودارن نابودم میکنن! شاید دلیل این همه بی تابی بی توجهی مهراد بود.. انگار به عشقش عادت کردم و فکرکردن به اینکه دیگه دوستم نداره داره از پادرم میاره!! باهمین فکرها چایی درست کردم وبه مامان گلرخ زنگ زدم.. تنهابازمانده ی خانواده ام وبرعکس نفرتم نسبت به خانواده ام خیلی دوستش داشتم... _الو؟ _سلام مامانی خوبی؟ _علیک سلام. قادای آلیم (قربونت برم) مثل خودش ترکی حرف زدم میدونستم فارسی حرف زدن واسش سخته _چرانمیای بهم سربزنی مادر؟ _مامانی بخدا سرکار میرم مرخصی ندارم.. اما به زودی میام دلم خیلی برات تنگ شده!! _خوش اومدی قربونت برم منم دلم واست تنگ شده.. اتفاقا دیشب عماد زنگ زد حرف تورومیزدیم.. همه دلتنگت شدن مخصوصا عماد.. بچه ام دربه در دنبالت میگرده.. دخترم اونقدر از خانواده دوری نکن.. تنهایی فقط واسه خدا خوبه! _شما دیگه چرا؟ اونقدر راحت از بخشش حرف میزنی که انگارنه انگار تمام عمربابامو آق کردی.. وهنوزم نبخشیدی! _موضوع من فرق میکنه مادر.. تو جوونی.. تنهایی میخوای چیکارکنی توشهری به اون بزرگی؟ عماد دوستت داره یه فرصت به زندگیت بده... میون حرفش پریدم وگفتم: _مامان گلرخ هیچوقت دیگه این حرفو نزن.. هیچوقت.. من یه زن مطلقه ام.. هیچوقتم به عماد فکرنمیکنم خواهش میکنم دیگه حرفشو نزن خواهش میکنم لیوان چاییمو بلند کردم وبه لبم نزدیک کردم که زنگ خونه رو زدن.. ترسیده به ساعت نگاه کردم.. کی میتونه باشه؟؟ _مامانی من بعدا بهت زنگ میزنم فعلا خداحافظ.. رفتم پشت دروتوی چشمی رو نگاه کردم.. کسی معلوم نبود.. ترسم بیشترشد.. آب دهنمو قورت دادم وآروم پرسیدم: _کیه؟ _منم... مهراد؟؟؟؟؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #160 سرم رو به اینور و اونور چرخوندم و به طرف کاناپه رفتم گوشیم ر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 سرم رو تو آغوشش گم کنم و یه دل سیر گریه کنم دلم دستای با محبت بابام رو میخواست مثل همیشه وقتی ناراحت میشدم موهام رو نوازش بکنه و با حرفاش بهم آرامش بده بر روی پیشانی ام بوسه بزنه و محبت تکیه گاه ابدی ام رو با تمام وجودم لمس کنم دلم نگاه های برادرانه پرهام رو میخواد وقتی غم روی دلم مینشست نگام میکرد وبا خنده میگفت قیافه اش رو نگاه باز چت شده جوجه تیغی داداش با فکر کردن بهشون اشک از چشم هایم سرازیر میشد با حسرت به تلفن نگاه میکردم و اشک میریختم چرا نباید بهشون زنگ بزنم ؟وقتی دلم گرفته چرا باید به خاطر یه عملیات از حرف زدن با عزیز ترین افراد زندگیم دوریم کنم؟ بی صدا اشک میریختم .... که یهو با شنیدن صدای آرشام سریع اشکام رو پاک کردم و به طرفش چرخیدم با چشم هایی اندوهگین نگام کرد و گفت: _چرا گریه میکنی لبخند کمرنگی زدم و گفتم: _هیچی همینطوری رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونودونه خسته وبی جون خودمو روی مبل انداختم وبه ساعت نگاه کر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ضربان قلبم اونقدر بالا بود واسترس گرفتم که فراموش کردم چی تنمه وفقط موهامو پشت گوشم زدم وباکشیدن نفس عمیق در روباز کردم... مهراد با قیافه ای بهم ریخته وچشمای سرخ روبه روم استاده بود.. بدون حرف فقط به هم نگاه کردیم.. _میتونم بیام تو؟ _چرا اومدی؟ _این سوالت سوال من وعلت اومدنمه! همونطور هنگ کرده ازجلوی در کنار کشیدم واونم بدون تعارف اومد داخل... نگاهی به خونه ام انداخت و گفت: _برعکس خونه ی من اینجا پره آرامشه!! _پرسیدم واسه چی اومدی اینجا؟ برگشت سمتم و با جدیت گفت: _تو واسه چی اومدی؟ نتونستم واسه سوالم جوابی پیدا کنم.. اومدم ازخودت بپرسم.. امروز جلوی خونه ی من چیکار میکردی صحرا؟ واسه اینکه صدا بیرون نره در رو بستم وگفتم: _بهت که گفتم... نمیدونم... اگه باور نمیکنی دیگه مشکل خودته! _یعنی چی؟ تاکی میخوای خودتو گول بزنی؟ مگه میشه کسی بدون هدف یا ناخواسته جایی بره؟ _خب نه! نمیشه.. محال بود بذارم بفهمه توی گذشته وخاطرات خوبمون غرق بودم که سراز اونجا درآوردم.. _خب؟ پس جلوی خونه ی من چیکار میکردی؟ _جوابی ندارم بهت بدم! چون جوابی واسه خودمم ندارم! میدونم به چی فکرمیکنی.. نگران نباش قصد فتنگری یاخراب کردن زندگیتونو نداشتم.. حالاهم اگه قانع شدی میتونی بری نمیخوام سوتفاهمی تو همسایه ها پیش بیاد! خیره نگاهم کرد و دست هاشو توی جیب شلوارش کرد وآروم اومد سمتم... اب دهنمو باصدا قورت دادم اما سرجام محکم ایستادم با جدیت نگاهش کردم.. شلوار کتان آبی سمانی که جذب پاهاش بود وتیشرت سفید که بازوهاشو ریخته بود بیرون وجلیقه ی جین کاغذی روشن توی مایه های شلوارش پوشیده بود روی تشیرتش.. مثل همیشه خوش تیپ وخوش لباس بود.. انگارنه انگار این آقا 31 سالشه و باید مردونه تر لباس بپوشه! توی یک قدمیم ایستاد و دستشو بلند کرد وطره ای ازموهامو گرفت وگفت: _همیشه جلوی نامحرم با این پوشش میگردی؟ به خودم اومدم.. به تیپم نگاه کردم.. شلوار جین یخی که ازصبح پام بود و تاپم که حلقه هاش دور گردنم بسته میشد وموهای باز!! خاک توسرم کنن اصلا معلوم نیست با چه رویی خودمو محکم استوار هم نشون میدم!!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #161 سرم رو تو آغوشش گم کنم و یه دل سیر گریه کنم دلم دستای با مح
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 کنارم روی کاناپه نشسته و گفت: _تا حالا ندیدم کسی همینطوری گریه کنه.... پس بگو چی شده چون تا نفهمم بیخیال نمیشم سرم رو پایین انداختم و با چشم هایی لبالب از اشک گفتم: _هیچی فقط دلم برای خانوادم تنگ شده از وقتی اومدم ترکیه یه بار باهاشون حرف زدم چند دقیقه پیش دلم براشون تنگ شده بود خواستم بهشون زنگ بزنم اما یهو یادم افتاد که نمیتونم بهشون زنگ بزنم برای همین دلم گرفت ..... سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم آرشام اخماش توهم بود با تعجب بهش نگاه میکردم یهو چی شد که اخم کرد؟ وقتی متوجه نگاهم شد از جاش بلندشد و به طرف اتاق لباس ها رفت بعد از اینکه رفت با عصبانیت اداش رو در آوردم بیچاره اختلال روانی داره لحظه به لحظه رفتارش عوض میشه الان چی شد که یهو اینطوری اخم کرد و رفت رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد ضربان قلبم اونقدر بالا بود واسترس گرفتم که فراموش کردم چی تن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بادیدن خنگ بازی و گیج بودنم پوزخندی زد وگفت: _اونم باهمین ترفند خام خودت کردی؟ بازم با تعجب نگاهش کردم.. پشت دستشو روی گونه ام کشید که مثل برق گرفته ها تکون خوردم وخودمو عقب کشیدم... _چیکار میکنی؟ _میخوای باورکنم ایمیل دعوت میثم کارتو نبوده؟ باورکنم اتفاقی تا دیروقت توی شرکت موندی؟ بازم میخوای قیافه ی مظلوم به خودت بگیری و.... عصبی میون حرفش پریدم وگفتم: _چی داری میگی تو؟ بازم توهم زدی و خیال پردازی کردی؟ پیشمونم نکن دررو واست باز کردم وبهت اجازه ی حرف زدن دادم.. من چرا باید بهت ایمیل بدم؟ اینارو دیگه ازکجا درآوردی؟ سرشوبه نشونه ی تایید و سکوت تکون داد وگفت: _هیس اوکی... من میرم.. اما بدون بیخیال نمیشم! دستمو به سمت در بلندکردم وگفتم: _به سلامت! نگاهی پرمعنا بهم انداخت وچشمکی زد وگفت: _میبینمت! قلبم مثل گنجشک میزد.. حتی دلم برای شیطونی هاشم تنگ شده بود.. دلم ضعف میرفت واسه یک ثانیه ب.غ.ل کردنش.. کاش می فهمیدم چه احساسی بهم داره.. کاش می فهمیدم ترلان چی شد والان توی زندگی مهراد چه نقشی داره.. یا اصلا کسی توی زندگیش هست یانه!!!! اصلا دوستم داره؟؟؟ خدایا چرا دیگه نمیتونم از نگاهش چیزی رو بخونم! بجای عصبی شدن و پرخاشگری درجواب اون نگاهش بدون حرف فقط نگاهش کردم تا کم کم شماره ی آسانسور به هم کف رسید ورفت... دررو بستم باخودم زمزمه کردم: سراب رد پای تو / کجای جاده پیدا شد؟ کجا دستاتو گم کردم / که پایان من اینجا شد؟ کجای قصه خوابیدی / که من تو گریه بیدارم که هر شب هُرم دستاتو / به آغوشم بدهکارم تانزدیکی های صبح به اومدنش فکرکردم و نفهمیدم کی خوابم برد.. صبح باصدای آلارم گوشیم بیدارشدم و... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #162 کنارم روی کاناپه نشسته و گفت: _تا حالا ندیدم کسی همینطوری گر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بزار بره گم شه بابا این عملیات تموم میشد از دستش خلاص میشدم وقتی اونطوری اخم کرد دلم بیشتر گرفت میخواستم همونجا بشینم و زار بزنم اما غرور لعنتیم رو چیکار کنم؟ همینطوری تو فکر بودم که یهو در اتاق لباسها باز شد و آرشام از اتاق بیرون اومدم یه تلفن همراه که تا حالا ندیده بودمش دستش بود با صدای اندوهگینی گفت: _این تلفن برای استفاده ضروری هست وقتی میخوایم با مافوقمون حرف بزنیم و گزارش کار بهشون بدیم از این استفاده میکنم وقتی به خاطر خانواده ات اینطوری بغض میکنی پس صددرصد زنگ زدن به اونا هم ضروری محسوب میشه به هیچ وجه کسی از این تلفن خبر نداره چون حتی اگه یه نفر درباره ی این تلفن بدونه احتمالش زیاده که شنود بشیم پس به خانواده ات بگو بعد از اینکه صحبت کردین رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ویک بادیدن خنگ بازی و گیج بودنم پوزخندی زد وگفت: _اونم باهمی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 چشم بسته زنگو قطع کردم و اونقدر غرق خواب بودم که بازم خوابم برد و وقتی چشم باز کردم ساعت 3 ظهرشده بود... باچشمای گرد شده به ساعت نگاه میکردم وباورم نمیشد خواب موندم و تا این ساعت خوابیدم!!! سرم درد گرفته بود.. واسم عجیب بود چرا گوشیم تا این ساعت زنگ نخورده!! به گوشیم که خاموش شده بود نگاه کردم و زیر لب زمزمه کردم؛ _که اینطور!!! صبح بجای ساکت کردن گوشی کلا خفه اش کرده بودم... پوف کلافه ای کشیدم وشونه ای بالا انداختم.. توفیق اجباری شد امروزو به خودم وخونه ام برسم.. تصمیم گرفتم اول خونه رو تمیزکنم وبعد حموم کنم.. صبحونه که نه.. واسه ناهار طبق معمول نون پنیر خوردم و باحوصله مشغول نظافت خونه شدم.. عمدا گوشیمو خاموش نگهداشتم که کسی مزاحمم نشه و بتونم یه روزو واسه خودم باشم! ساعت 5ونیم بود که خونه رو برق انداختم و رفتم حموم.. آب داغی که پوستمو نوازش میکرد خستگی رو ازتنم درمی آورد... بعداز یک ساعت دیگه داشتم تو حموم خفه میشدم که راضیت دادم برم بیرون.. دوباره گرسنه ام شده بود و تصمیم گرفتم شام خوش مزه درست کنم.. امروز فقط برای خودم بود... فقط وفقط برای صحرا حتی بدون داشتن چیزی به اسم دل!!! قرمه سبزی درست کردم وموهامو باحوصله سشوار کشیدم.. لباس مرتب که شامل شلوار برمودای سورمه ای وبلوز آستین یک وری زرد که تاروی شومه هام جذب بود و از شونه به پایین آزاد میشد.. خیلی خوشگل وخوش رنگ بود... آرایش کمرنگ کردم و کم کم شام هم آماده شد.. دلم نمیخواست از دنیای بیرون از این خونه باخبربشم اما دلم آروم نگرفت وبالاخره گوشیمو روشن کردم!!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #163 بزار بره گم شه بابا این عملیات تموم میشد از دستش خلاص میشدم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 این شماره رو پاک کنن و دیگه به این شماره زنگ نزنن در تمام مدتی که حرف میزد با ذوق بهش نگاه میکردم چند وقتی هست که اخلاق آرشام خیلی فرق کرده اصلا با آرشام تخس و یه دنده ای که اولین بار دیدمش زمین تا آسمون فرق کرده بود با فکر به اینکه به خاطر گریه من زنگ زدن به خانوادم رو ضروری دونسته ذوقم بیشتر می‌شد .... سربه زیر تلفن رو به طرفم گرفت تمام محبتم رو تو صدام ریختم و با صدای لرزانی گفتم: _واقعا مرسی نمیدونم چطوری باید ازت تشکر کنم تو چشام نگاه کرد ، لبخند کمرنگی زد با صدای دو رگه ای گفت: _تشکر لازم نیست من میرم اتاق تا راحت باهاشون حرف بزنی با مهربانی بهش نگاه کردم .... آرشام بدون هیچ حرفی دوباره به طرف اتاق لباسها رفت با ذوق خواستم گوشی رو باز کنم که دیدم رمز داره رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ودو چشم بسته زنگو قطع کردم و اونقدر غرق خواب بودم که بازم خو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 به محض روشن کردن گوشیم سیل پیام ها وتماس های ازرفته واسم اومد... همشم از سمانه وچندتاشونم آرشا... بین اسمس ها دنبال یه اسم آشنا میگشتم که نبود... سمانه_ ای خدا بگم چیکارت کنه من دارم میام اونجا!! به ساعت اسمس نگاه کردم.. واسه نیم ساعت پیش بود!! دلم نمیخواست کسی خلوتمو به هم بزنه سریع شمارشوگرفتم ومنتظر جواب شدم.. به 2بوق نرسید جواب داد: _توزنده ای و یه ملت رو علاف خودت کردی؟؟؟ _ یه ملت هوادار داشتم وخبر نداشتم؟ _وای صحرا بخدا جلو دستم بودی با موچین دونه به دونه موهاتو میکندم واسه چی سرکار نرفتی وگوشیت خاموش بود؟ نمیگی نگرانت میشیم؟ _خب خداروشکر جلو دستت نیستم.. میخواستم امروزو واسه خودم باشم تنهای تنها! خلاصه یک ربع با سمانه کلنجار رفتم تا تونستم متقاعدش کنم و غیرمستقیم هم ازاومدن منصرفش کردم! بعد به آرشا زنگ زدم و باخبرهایی که داد دلم به شور افتاد... بهزاد میخواست بیاد ورسما منو برای آرشا خواستگاری کنه وبه قول خودشون زن گرفتن آداب ورسوم خودشو داره!! قرار بود نامزد رسمی اما سوری آرشا بشم.. تصمیمم احمقانه اس خوب میدونم.. نمیدونم عاقبتم چی میشه و قراره چی پیش بیاد اما آرزو میکنم با این ریسک بزرگی که با خودم وزندگیم میکنم دست کم بفهمم مهراد چه حسی بهم داره! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
📌گسترده لوتوس افتتاح شد📌 🧲تبلیغات پر جذب لوتوس🧲
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #164 این شماره رو پاک کنن و دیگه به این شماره زنگ نزنن در تمام م
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 از جام بلند شدم و خواستم به طرف اتاق برم که یهو آرشام در رو باز کرد و باخنده گفت : _رمزش رو یادم رفت بهت بگم بعد به طرفم اومد و گوشی رو گرفت و رمزش رو باز کرد گوشی رو دوباره بهم داد .... خواست دوباره به طرف اتاق بره که گفتم: _نیاز نیست بری اتاق ، میتونی همینجا باشی آرشام به طرفم چرخید لبخندی زد و به طرف چای ساز رفت و روشنش کرد با ذوق شماره خونه رو گرفتم ... الان به احتمال زیاد هم مامان و بابا خونه هستن هم پرهام بوق سوم هنوز نخورده بود که صدای پرهام توگوشی پیچید پرهام به جز تو جمع دوستانه و فامیل همیشه جدی بود یعنی وقتی یه غریبه میبینتش شاید فک کنه جدی ترین پسری هست که تا حالا دیده اما اصلا اینطوری نیست وقتی با یکی دوست بشه همش تلاش میکنه اگه جایی برن اونو بخندونه پرهام با جدیت_بله بفرمایید؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀