eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
22.1هزار دنبال‌کننده
147 عکس
102 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #158 شما هم استراحت کنید.... به احتمال زیاد اینا شب باز یه جلسه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 یکم تو اتاق خودم رو مشغول کردم نمیخواستم برم بیرون و چشام به آرشام بیوفته نمیدونم چرا وقتی میبینمش تپش قلب میگیرم برای همین ترجیه میدم ازش فرار کنم نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که از اتاق لباس ها بیرون اومدم که یهو آرشام رو دیدم که با همان لباس های بیرون رو تخت خواب خوابیده بود باز قلبم دیوونه وار شروع به تپیدن کرد دستم رو روی قلبم گذاشتم و با خودم گفتم: _چت شده ؟چرا اینطوری میکنی ؟ تا حالا همچین حس لعنتی نداشتم از یه چیزی خیلی میترسم،میترسم این حس همون چیزی باشه که همه ازش حرف میزنن من از این حس متنفرم ،پریا تو که تا حالا از این حس فرار کردی پس چرا الان خودتو باختی ؟ نه امکان نداره ، نه حتما به خاطر دوری از خانوادته محاله که تو درگیر این حس بشی رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونوددهفت بی توجه به اسرارهای آرشا سراولین تقاطع پیاده شدم و
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 اونقدر عصبی بود که شک نداشتم اگه واسش ممکن بود قیمه قیمه ام میکرد.. اومد نزدیکم وبازومو چنگ زد ومیون دندون های کلید شده اش گفت؛ _اول اینکه من تو محل آبرو دارم الکی ننه من غریبم بازی درنیار وصداتو بالا ثانیا یه ذره چشماتو باز کنی میفهمی اینجا خونه ی منه و من دنبال تونیومدم!!! اون منم که باید بپرسم اینجا چیکار میکنی و منظورت چیه ازاین کارها؟؟؟ باگیجی وچشمای گرد شده به اطرافم نگاه کردم.. خونمون .. یعنی خونه ی سابقمون.. من اینجا چه غلطی میکنم خدایا؟ فشار دست مهراد روی کتفم هرلحظه بیشتر میشد.. دستمو از دستش بیرون کشیدم و به روی خودم نیاوردم که چقدر جای انگشت هاش گزگز میکنه.. بدون حرف به صورت پرازخشمش نگاه کرد وعقب عقب رفتم ودرنهایت راه برگشتو پیشرفتم.. قدم هامو تند تر کردم که هرچه زودتر از اونجا دور بشم که مچ دستم ازپشت کشیده شد و بازهم صدای مهراد... _کجا؟ _ولم کن میخوام برم.. _ععع؟ همینطوری راحت میای ودادوبیداد راه میندازی وبعدشم بری؟؟ یه دفعه باغضب واخم بیشتری توی صورتم بران شد وادامه داد: _تانگی چی توسرت میگذره هیچ جا نمیری! ترسیده خودمو عقب کشیدم وبا بهت گفتم: _چی باید توسرم باشه؟ چی رو توضیح بدم؟ مثلا اگه بگم نمیدونم چطوری سراز اینجا درآوردم باور میکنی؟ _معلومه که نه! _پس بذاربرم وفکرکن واست خراب کردن زندگیتون نقشه کشیدم.. دستمو محکم ازدستش بیرون کشیدم ورفتم... آبروم رفت.. من چطور سراز خونه ی مهراد درآوردم؟؟؟ خدایا حواست به من هست؟ تاکی باید خورد بشم؟ کی میخواد این تلخی ها تموم بشه؟ نگو که شیرینی زندگی من فقط همون 2سال بوده که قلب شکسته ام ازاین همه بی عدالتی آتیش میگیره! خدایا یه راضی رو بگم بین خودمون میمونه؟ من دلم برای مهراد تنگه....... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #159 یکم تو اتاق خودم رو مشغول کردم نمیخواستم برم بیرون و چشام
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 سرم رو به اینور و اونور چرخوندم و به طرف کاناپه رفتم گوشیم رو از کیف دستی ام بیرون کشیدم از وقتی اومدم ترکیه یه بار با مامان و بابام حرف زدم دلم برای همشون یه ذره شده بود به خصوص پرهام الان اگه پرهام پیشم بود باهاش حرف میزدم و خودم رو خلاص میکردم از این حس میگفتم مطمئن بودم پرهام کمکم میکرد تا بفهمم این حس لعنتی چیه ؟ از طرف دیگه میترسیدم زنگ بزنم خدایی نکرده شنود بشیم و همه چیز لو بره از وقتی پلیس شدم آرزو داشتم تو خارج از کشور به یه عملیاتی دعوت بشم اما الان از آرزوم پشیمون شدم دوری از خانواده بدترین اتفاق دنیا هست دلم براشون یه ذره شده .... به خصوص الان که تو یه کشور غریب به یه حس ناآشنا گرفتار شدم دلم بدجوری گرفته بود دلم آغوش مادرانه مامانم رو میخواست رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونودوهشت اونقدر عصبی بود که شک نداشتم اگه واسش ممکن بود قیم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خسته وبی جون خودمو روی مبل انداختم وبه ساعت نگاه کردم.. ساعت 11شب بود.. چشمم ازشدت گریه میسوخت.. نمیدونم تا این ساعت تو خیابون چیکار میکردم اما میدونم مرور خاطرات آرومم کرده بود.. ازوقتی مهرادو دیدم انگار یه چیزی توی دلم دیگه برای من نیست.. دلتنگی هام یک دفعه ای ریختن بیرون ودارن نابودم میکنن! شاید دلیل این همه بی تابی بی توجهی مهراد بود.. انگار به عشقش عادت کردم و فکرکردن به اینکه دیگه دوستم نداره داره از پادرم میاره!! باهمین فکرها چایی درست کردم وبه مامان گلرخ زنگ زدم.. تنهابازمانده ی خانواده ام وبرعکس نفرتم نسبت به خانواده ام خیلی دوستش داشتم... _الو؟ _سلام مامانی خوبی؟ _علیک سلام. قادای آلیم (قربونت برم) مثل خودش ترکی حرف زدم میدونستم فارسی حرف زدن واسش سخته _چرانمیای بهم سربزنی مادر؟ _مامانی بخدا سرکار میرم مرخصی ندارم.. اما به زودی میام دلم خیلی برات تنگ شده!! _خوش اومدی قربونت برم منم دلم واست تنگ شده.. اتفاقا دیشب عماد زنگ زد حرف تورومیزدیم.. همه دلتنگت شدن مخصوصا عماد.. بچه ام دربه در دنبالت میگرده.. دخترم اونقدر از خانواده دوری نکن.. تنهایی فقط واسه خدا خوبه! _شما دیگه چرا؟ اونقدر راحت از بخشش حرف میزنی که انگارنه انگار تمام عمربابامو آق کردی.. وهنوزم نبخشیدی! _موضوع من فرق میکنه مادر.. تو جوونی.. تنهایی میخوای چیکارکنی توشهری به اون بزرگی؟ عماد دوستت داره یه فرصت به زندگیت بده... میون حرفش پریدم وگفتم: _مامان گلرخ هیچوقت دیگه این حرفو نزن.. هیچوقت.. من یه زن مطلقه ام.. هیچوقتم به عماد فکرنمیکنم خواهش میکنم دیگه حرفشو نزن خواهش میکنم لیوان چاییمو بلند کردم وبه لبم نزدیک کردم که زنگ خونه رو زدن.. ترسیده به ساعت نگاه کردم.. کی میتونه باشه؟؟ _مامانی من بعدا بهت زنگ میزنم فعلا خداحافظ.. رفتم پشت دروتوی چشمی رو نگاه کردم.. کسی معلوم نبود.. ترسم بیشترشد.. آب دهنمو قورت دادم وآروم پرسیدم: _کیه؟ _منم... مهراد؟؟؟؟؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #160 سرم رو به اینور و اونور چرخوندم و به طرف کاناپه رفتم گوشیم ر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 سرم رو تو آغوشش گم کنم و یه دل سیر گریه کنم دلم دستای با محبت بابام رو میخواست مثل همیشه وقتی ناراحت میشدم موهام رو نوازش بکنه و با حرفاش بهم آرامش بده بر روی پیشانی ام بوسه بزنه و محبت تکیه گاه ابدی ام رو با تمام وجودم لمس کنم دلم نگاه های برادرانه پرهام رو میخواد وقتی غم روی دلم مینشست نگام میکرد وبا خنده میگفت قیافه اش رو نگاه باز چت شده جوجه تیغی داداش با فکر کردن بهشون اشک از چشم هایم سرازیر میشد با حسرت به تلفن نگاه میکردم و اشک میریختم چرا نباید بهشون زنگ بزنم ؟وقتی دلم گرفته چرا باید به خاطر یه عملیات از حرف زدن با عزیز ترین افراد زندگیم دوریم کنم؟ بی صدا اشک میریختم .... که یهو با شنیدن صدای آرشام سریع اشکام رو پاک کردم و به طرفش چرخیدم با چشم هایی اندوهگین نگام کرد و گفت: _چرا گریه میکنی لبخند کمرنگی زدم و گفتم: _هیچی همینطوری رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونودونه خسته وبی جون خودمو روی مبل انداختم وبه ساعت نگاه کر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ضربان قلبم اونقدر بالا بود واسترس گرفتم که فراموش کردم چی تنمه وفقط موهامو پشت گوشم زدم وباکشیدن نفس عمیق در روباز کردم... مهراد با قیافه ای بهم ریخته وچشمای سرخ روبه روم استاده بود.. بدون حرف فقط به هم نگاه کردیم.. _میتونم بیام تو؟ _چرا اومدی؟ _این سوالت سوال من وعلت اومدنمه! همونطور هنگ کرده ازجلوی در کنار کشیدم واونم بدون تعارف اومد داخل... نگاهی به خونه ام انداخت و گفت: _برعکس خونه ی من اینجا پره آرامشه!! _پرسیدم واسه چی اومدی اینجا؟ برگشت سمتم و با جدیت گفت: _تو واسه چی اومدی؟ نتونستم واسه سوالم جوابی پیدا کنم.. اومدم ازخودت بپرسم.. امروز جلوی خونه ی من چیکار میکردی صحرا؟ واسه اینکه صدا بیرون نره در رو بستم وگفتم: _بهت که گفتم... نمیدونم... اگه باور نمیکنی دیگه مشکل خودته! _یعنی چی؟ تاکی میخوای خودتو گول بزنی؟ مگه میشه کسی بدون هدف یا ناخواسته جایی بره؟ _خب نه! نمیشه.. محال بود بذارم بفهمه توی گذشته وخاطرات خوبمون غرق بودم که سراز اونجا درآوردم.. _خب؟ پس جلوی خونه ی من چیکار میکردی؟ _جوابی ندارم بهت بدم! چون جوابی واسه خودمم ندارم! میدونم به چی فکرمیکنی.. نگران نباش قصد فتنگری یاخراب کردن زندگیتونو نداشتم.. حالاهم اگه قانع شدی میتونی بری نمیخوام سوتفاهمی تو همسایه ها پیش بیاد! خیره نگاهم کرد و دست هاشو توی جیب شلوارش کرد وآروم اومد سمتم... اب دهنمو باصدا قورت دادم اما سرجام محکم ایستادم با جدیت نگاهش کردم.. شلوار کتان آبی سمانی که جذب پاهاش بود وتیشرت سفید که بازوهاشو ریخته بود بیرون وجلیقه ی جین کاغذی روشن توی مایه های شلوارش پوشیده بود روی تشیرتش.. مثل همیشه خوش تیپ وخوش لباس بود.. انگارنه انگار این آقا 31 سالشه و باید مردونه تر لباس بپوشه! توی یک قدمیم ایستاد و دستشو بلند کرد وطره ای ازموهامو گرفت وگفت: _همیشه جلوی نامحرم با این پوشش میگردی؟ به خودم اومدم.. به تیپم نگاه کردم.. شلوار جین یخی که ازصبح پام بود و تاپم که حلقه هاش دور گردنم بسته میشد وموهای باز!! خاک توسرم کنن اصلا معلوم نیست با چه رویی خودمو محکم استوار هم نشون میدم!!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #161 سرم رو تو آغوشش گم کنم و یه دل سیر گریه کنم دلم دستای با مح
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 کنارم روی کاناپه نشسته و گفت: _تا حالا ندیدم کسی همینطوری گریه کنه.... پس بگو چی شده چون تا نفهمم بیخیال نمیشم سرم رو پایین انداختم و با چشم هایی لبالب از اشک گفتم: _هیچی فقط دلم برای خانوادم تنگ شده از وقتی اومدم ترکیه یه بار باهاشون حرف زدم چند دقیقه پیش دلم براشون تنگ شده بود خواستم بهشون زنگ بزنم اما یهو یادم افتاد که نمیتونم بهشون زنگ بزنم برای همین دلم گرفت ..... سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم آرشام اخماش توهم بود با تعجب بهش نگاه میکردم یهو چی شد که اخم کرد؟ وقتی متوجه نگاهم شد از جاش بلندشد و به طرف اتاق لباس ها رفت بعد از اینکه رفت با عصبانیت اداش رو در آوردم بیچاره اختلال روانی داره لحظه به لحظه رفتارش عوض میشه الان چی شد که یهو اینطوری اخم کرد و رفت رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد ضربان قلبم اونقدر بالا بود واسترس گرفتم که فراموش کردم چی تن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بادیدن خنگ بازی و گیج بودنم پوزخندی زد وگفت: _اونم باهمین ترفند خام خودت کردی؟ بازم با تعجب نگاهش کردم.. پشت دستشو روی گونه ام کشید که مثل برق گرفته ها تکون خوردم وخودمو عقب کشیدم... _چیکار میکنی؟ _میخوای باورکنم ایمیل دعوت میثم کارتو نبوده؟ باورکنم اتفاقی تا دیروقت توی شرکت موندی؟ بازم میخوای قیافه ی مظلوم به خودت بگیری و.... عصبی میون حرفش پریدم وگفتم: _چی داری میگی تو؟ بازم توهم زدی و خیال پردازی کردی؟ پیشمونم نکن دررو واست باز کردم وبهت اجازه ی حرف زدن دادم.. من چرا باید بهت ایمیل بدم؟ اینارو دیگه ازکجا درآوردی؟ سرشوبه نشونه ی تایید و سکوت تکون داد وگفت: _هیس اوکی... من میرم.. اما بدون بیخیال نمیشم! دستمو به سمت در بلندکردم وگفتم: _به سلامت! نگاهی پرمعنا بهم انداخت وچشمکی زد وگفت: _میبینمت! قلبم مثل گنجشک میزد.. حتی دلم برای شیطونی هاشم تنگ شده بود.. دلم ضعف میرفت واسه یک ثانیه ب.غ.ل کردنش.. کاش می فهمیدم چه احساسی بهم داره.. کاش می فهمیدم ترلان چی شد والان توی زندگی مهراد چه نقشی داره.. یا اصلا کسی توی زندگیش هست یانه!!!! اصلا دوستم داره؟؟؟ خدایا چرا دیگه نمیتونم از نگاهش چیزی رو بخونم! بجای عصبی شدن و پرخاشگری درجواب اون نگاهش بدون حرف فقط نگاهش کردم تا کم کم شماره ی آسانسور به هم کف رسید ورفت... دررو بستم باخودم زمزمه کردم: سراب رد پای تو / کجای جاده پیدا شد؟ کجا دستاتو گم کردم / که پایان من اینجا شد؟ کجای قصه خوابیدی / که من تو گریه بیدارم که هر شب هُرم دستاتو / به آغوشم بدهکارم تانزدیکی های صبح به اومدنش فکرکردم و نفهمیدم کی خوابم برد.. صبح باصدای آلارم گوشیم بیدارشدم و... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #162 کنارم روی کاناپه نشسته و گفت: _تا حالا ندیدم کسی همینطوری گر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بزار بره گم شه بابا این عملیات تموم میشد از دستش خلاص میشدم وقتی اونطوری اخم کرد دلم بیشتر گرفت میخواستم همونجا بشینم و زار بزنم اما غرور لعنتیم رو چیکار کنم؟ همینطوری تو فکر بودم که یهو در اتاق لباسها باز شد و آرشام از اتاق بیرون اومدم یه تلفن همراه که تا حالا ندیده بودمش دستش بود با صدای اندوهگینی گفت: _این تلفن برای استفاده ضروری هست وقتی میخوایم با مافوقمون حرف بزنیم و گزارش کار بهشون بدیم از این استفاده میکنم وقتی به خاطر خانواده ات اینطوری بغض میکنی پس صددرصد زنگ زدن به اونا هم ضروری محسوب میشه به هیچ وجه کسی از این تلفن خبر نداره چون حتی اگه یه نفر درباره ی این تلفن بدونه احتمالش زیاده که شنود بشیم پس به خانواده ات بگو بعد از اینکه صحبت کردین رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ویک بادیدن خنگ بازی و گیج بودنم پوزخندی زد وگفت: _اونم باهمی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 چشم بسته زنگو قطع کردم و اونقدر غرق خواب بودم که بازم خوابم برد و وقتی چشم باز کردم ساعت 3 ظهرشده بود... باچشمای گرد شده به ساعت نگاه میکردم وباورم نمیشد خواب موندم و تا این ساعت خوابیدم!!! سرم درد گرفته بود.. واسم عجیب بود چرا گوشیم تا این ساعت زنگ نخورده!! به گوشیم که خاموش شده بود نگاه کردم و زیر لب زمزمه کردم؛ _که اینطور!!! صبح بجای ساکت کردن گوشی کلا خفه اش کرده بودم... پوف کلافه ای کشیدم وشونه ای بالا انداختم.. توفیق اجباری شد امروزو به خودم وخونه ام برسم.. تصمیم گرفتم اول خونه رو تمیزکنم وبعد حموم کنم.. صبحونه که نه.. واسه ناهار طبق معمول نون پنیر خوردم و باحوصله مشغول نظافت خونه شدم.. عمدا گوشیمو خاموش نگهداشتم که کسی مزاحمم نشه و بتونم یه روزو واسه خودم باشم! ساعت 5ونیم بود که خونه رو برق انداختم و رفتم حموم.. آب داغی که پوستمو نوازش میکرد خستگی رو ازتنم درمی آورد... بعداز یک ساعت دیگه داشتم تو حموم خفه میشدم که راضیت دادم برم بیرون.. دوباره گرسنه ام شده بود و تصمیم گرفتم شام خوش مزه درست کنم.. امروز فقط برای خودم بود... فقط وفقط برای صحرا حتی بدون داشتن چیزی به اسم دل!!! قرمه سبزی درست کردم وموهامو باحوصله سشوار کشیدم.. لباس مرتب که شامل شلوار برمودای سورمه ای وبلوز آستین یک وری زرد که تاروی شومه هام جذب بود و از شونه به پایین آزاد میشد.. خیلی خوشگل وخوش رنگ بود... آرایش کمرنگ کردم و کم کم شام هم آماده شد.. دلم نمیخواست از دنیای بیرون از این خونه باخبربشم اما دلم آروم نگرفت وبالاخره گوشیمو روشن کردم!!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #163 بزار بره گم شه بابا این عملیات تموم میشد از دستش خلاص میشدم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 این شماره رو پاک کنن و دیگه به این شماره زنگ نزنن در تمام مدتی که حرف میزد با ذوق بهش نگاه میکردم چند وقتی هست که اخلاق آرشام خیلی فرق کرده اصلا با آرشام تخس و یه دنده ای که اولین بار دیدمش زمین تا آسمون فرق کرده بود با فکر به اینکه به خاطر گریه من زنگ زدن به خانوادم رو ضروری دونسته ذوقم بیشتر می‌شد .... سربه زیر تلفن رو به طرفم گرفت تمام محبتم رو تو صدام ریختم و با صدای لرزانی گفتم: _واقعا مرسی نمیدونم چطوری باید ازت تشکر کنم تو چشام نگاه کرد ، لبخند کمرنگی زد با صدای دو رگه ای گفت: _تشکر لازم نیست من میرم اتاق تا راحت باهاشون حرف بزنی با مهربانی بهش نگاه کردم .... آرشام بدون هیچ حرفی دوباره به طرف اتاق لباسها رفت با ذوق خواستم گوشی رو باز کنم که دیدم رمز داره رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ودو چشم بسته زنگو قطع کردم و اونقدر غرق خواب بودم که بازم خو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 به محض روشن کردن گوشیم سیل پیام ها وتماس های ازرفته واسم اومد... همشم از سمانه وچندتاشونم آرشا... بین اسمس ها دنبال یه اسم آشنا میگشتم که نبود... سمانه_ ای خدا بگم چیکارت کنه من دارم میام اونجا!! به ساعت اسمس نگاه کردم.. واسه نیم ساعت پیش بود!! دلم نمیخواست کسی خلوتمو به هم بزنه سریع شمارشوگرفتم ومنتظر جواب شدم.. به 2بوق نرسید جواب داد: _توزنده ای و یه ملت رو علاف خودت کردی؟؟؟ _ یه ملت هوادار داشتم وخبر نداشتم؟ _وای صحرا بخدا جلو دستم بودی با موچین دونه به دونه موهاتو میکندم واسه چی سرکار نرفتی وگوشیت خاموش بود؟ نمیگی نگرانت میشیم؟ _خب خداروشکر جلو دستت نیستم.. میخواستم امروزو واسه خودم باشم تنهای تنها! خلاصه یک ربع با سمانه کلنجار رفتم تا تونستم متقاعدش کنم و غیرمستقیم هم ازاومدن منصرفش کردم! بعد به آرشا زنگ زدم و باخبرهایی که داد دلم به شور افتاد... بهزاد میخواست بیاد ورسما منو برای آرشا خواستگاری کنه وبه قول خودشون زن گرفتن آداب ورسوم خودشو داره!! قرار بود نامزد رسمی اما سوری آرشا بشم.. تصمیمم احمقانه اس خوب میدونم.. نمیدونم عاقبتم چی میشه و قراره چی پیش بیاد اما آرزو میکنم با این ریسک بزرگی که با خودم وزندگیم میکنم دست کم بفهمم مهراد چه حسی بهم داره! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
📌گسترده لوتوس افتتاح شد📌 🧲تبلیغات پر جذب لوتوس🧲
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #164 این شماره رو پاک کنن و دیگه به این شماره زنگ نزنن در تمام م
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 از جام بلند شدم و خواستم به طرف اتاق برم که یهو آرشام در رو باز کرد و باخنده گفت : _رمزش رو یادم رفت بهت بگم بعد به طرفم اومد و گوشی رو گرفت و رمزش رو باز کرد گوشی رو دوباره بهم داد .... خواست دوباره به طرف اتاق بره که گفتم: _نیاز نیست بری اتاق ، میتونی همینجا باشی آرشام به طرفم چرخید لبخندی زد و به طرف چای ساز رفت و روشنش کرد با ذوق شماره خونه رو گرفتم ... الان به احتمال زیاد هم مامان و بابا خونه هستن هم پرهام بوق سوم هنوز نخورده بود که صدای پرهام توگوشی پیچید پرهام به جز تو جمع دوستانه و فامیل همیشه جدی بود یعنی وقتی یه غریبه میبینتش شاید فک کنه جدی ترین پسری هست که تا حالا دیده اما اصلا اینطوری نیست وقتی با یکی دوست بشه همش تلاش میکنه اگه جایی برن اونو بخندونه پرهام با جدیت_بله بفرمایید؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسه به محض روشن کردن گوشیم سیل پیام ها وتماس های ازرفته واسم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 دیگه میلی به ادامه ی روزم نداشتم.. میلی به خوردن غذای مورد علاقه و ادامه دادن به نمایش و وانمود به خوب بودن نداشتم... به زور چند قاشق غذا خوردم و بدون شستن طرف ها رفتم توی اتاقم و بادستمال مرطوب آرایشمو پاک کردم وبا خوردن 2قرص آرام بخش خوابیدم و خودمو به سپردم به سرنوشت... بااسترس فنجان چاییمو روی میز تندتند جابجا میکردم وبه خواستگاری فردا فکر میکردم که در اتاقم باز شد و دختر لاغر اندامی که معلوم بود زیادی عصبیه وارد اتاق شد... با تعجب به حرکت زشتش نگاه کردم و لیوانمو کنار گذاشتم.. _بفرمایید؟ عینکشو از چشمش درآورد اومد نزدیک.. _صحرا تویی؟ _خانم ریاحی هستم بفرمایید؟ باغیض دهنشو کج کرد وگفت: _خانم ریاحی فکر نمیکنی خیلی داره خوشبحالت میشه؟ باعصبانیت دستمو کوبیدم روی میزو بلند شدم؛ _درست حرف بزن ببینم چی میگی؟ توکی هستی؟ این چه طرز ادبیاته؟ _من نامزد آرشاویرم.. همون که قاپشو دزدی گولش زدی.. آرشا میدونه تو یه زن مطلقه ای؟؟؟ حرصم گرفت.. اونقدر زیاد که دلم میخواست از رو میز بپرم روش وتیکه تیکه اش کنم! _هوای دهنتو داشته باش خانم محترم تاقبل ازاینکه از کوره در برم ومثل خودت چشمامو ببندم ودهنمو باز کنم! _بازکن ببینم چی میخوای بگی؟ خراب کردن زندگی بقیه اونقدر واست راحته باز کردن دهنت فکرنکنم کار سختی باشه! اومدم برم موهاشو بکشم و دور اتاق بچرخونم که در اتاق به تندی باز شد وقیافه ی عصبی آرشا توی چهارچوب در نمیان شد.. _اینجا چه خبره؟ تواینجا چه غلطی میکنی؟؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #165 از جام بلند شدم و خواستم به طرف اتاق برم که یهو آرشام در رو ب
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با دلتنگی که تو صدام موج میزد گفتم: _سلام داداش خلم چیکار میکنی؟ پرهام که معلوم بود با شنیدن صدام خوشحال شده گفت: _ وای پریااا مامان پریاستتتتت بعد با خنده ادامه داد: _میبینم آب و هوای ترکیه تاثیری روت نذاشته همون پریای مزه پرون هستی خل خودتی یکم آدم باش شعور هم خوب چیزیه از حرفاش خنده ام گرفته بود: _پرهام فک کنم اشتباه گرفتی اونی که باید آدم بشه تویی نه من پرهام پوف کلافه ای کشید و ادامه داد؛ _کسی بخواد با تو کلکل کنه باید صبح کله پاچه بخوره الان هم که بعد مدت ها زنگ زدی با این حرفا وقت رو تلف نکن سریع بگو چیکار میکنی؟بدون من خوش میگذره؟ کسی رو پیدا کردی که مثل من تو رو بخندونه؟ خندیدم و گفتم: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهار دیگه میلی به ادامه ی روزم نداشتم.. میلی به خوردن غذای
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 تابحال قیافه ی آرشا روبه این شدت عصبانی ندیده بودم خدایی خودمم ترسیدم چه به این دختره ی بی چاک وبست!! _مگه لالی؟ بهت میگم اینجا تو محل کار واتاق نامزد من چه غلطی میکنی؟ بدون حرف درحالی که قفسه سینه اش تند تند بالاو پایین میشد فقط نگاهش میکرد!! باصدای بلند آرشا میثم هم وارد اتاق شد وهنگ کرده باچشم های گرد شده اول به اون دختره که حدس میزدم همون فائزه باشه نگاه کرد وبعدش به من و با تکون دادن سرش پرسید که چه خبرشده!! داشتم مثل بید میلرزیدم وهرلحظه ممکن بود پاهام دیگه تحمل وزنمو نکنن و نقش زمین بشم... لرزش دست هام اونقدر شدید بود که حتی نمیتونستم شال روی سرمو مرتب کنم!! _من.. من اومدم... اومدم که با.. آرشا که از من من کردن فائزه عصبی ترشده بود حرفشو قطع کرد و به سمتش حمله کرد و بازوشو محکم گرفت وگفت؛ _اومدی آبروی منو ببری آره؟ آفرین مرد عمل شدی دیشب گفتی میای... باصدای لرزون وعصبی درحالی که به سختی تونسته بودم صدامو بالا ببرم گفتم: _برید بیرون دعوا کنید... آرشا اومد سمتم وباشرمندگی گفت: _معذرت میخوام صحرا... _گفتم برید بیرووون! میثم که متوجه حال خرابم شده بود آرشا ودختره رو بیرون کرد وخودش موند توی اتاق... دراتاقو بست وبابسته شدن در قطره اشکم چکید وروی صندلیم وا رفتم... _همونی شد که گفتم!! همینو میخواستی؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #166 با دلتنگی که تو صدام موج میزد گفتم: _سلام داداش خلم چیکار میک
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _بابا بزار یکم حرف بزنم از وقتی زنگ زدم بکوب داری حرف میزنی پرهام_باشه حرف بزن درتعجبم چطوری سکته نکردی و تحمل کردی من حرف بزنم _پرهام کاری نکن از این‌ که زنگ زدم پشیمون بشم وقت ندارم یکی یکی سوال هات رو بپرس بگم یه وقت از کنجکاوی نمیری؟ پرهام ایشی گفت وادامه داد: _باشه بابا چیکار میکنی ؟حالت خوبه؟ خندیدم و گفتم: _آره خوبم تو خوبی ؟مامان و بابا چیکار میکنن؟ _ما هم خوبیم مافوقت که اذیتت نمیکنه ؟ _نه پرهام با تمام پررویی گفت: _باشه اگه اذیتت هم کرد حلالش باشه خوب کاری میکنه اخم الکی کردم و گفتم: _واقعا برات متاسفم گوشی رو بده به مامان میشنیدم که از اونور هم مامان اصرار میکنه میگه دخترم رو اذیت نکن گوشی رو بده به من رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنج تابحال قیافه ی آرشا روبه این شدت عصبانی ندیده بودم خدای
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _اون ازکجا میدونه؟ _صحراجان بهزاد قرار خواستگاری رو گذاشته وقراره نامزد کسی بشی که اون دختر عاشقشه توقع داری این موضوع سکرت بمونه؟ بچه بازی وسوری بودنشو ما میدونیم بیرون این در کسی نمیدونه دخترخوب چه انتظاری داری..... میون حرفش پریدم وگفتم: _اون ازکجا میدونه من مطلقه ام ؟ بجز ما 3نفر کی ازاین موضوع خبر داره؟ کی؟؟؟ _چی؟؟؟؟ _اومده بوده تهدیدم کنه که میره وبه همه میگه!! _موشکافانه نگاهم کرد و یه کم بعد بدون حرف اتاقو ترک کرد! همه چی گنگ بود.. هریک دقیقه واسم هزار ساعت بود وبغض لعنتیم هرلحظه بیشتروبیشترمیشد.. آرشا معذرت خواهی کرد واسرار کرد بهش بگم فائزه چی گفته که اینجوری به همم ریخته اما زبونم برای تکرار حرف های فائزه نچرخید.. واما امروز........ به حلقه ی تک نگین دستم خیره بودم و به غم عجیبی این روز ها تموم زندگیمو دربر گرفته بود فکرمیکردم.... خب که چی؟؟ حالا چی شد؟ نامزد آرشا شدم که مهرادو بچزونم.. اما الان مهراد کجاست؟ اصلا میدونه؟ یک ماه گذشته.. اصلا واسش بود ونبودم.. زنده یا مرده بودنم مهمه؟ خدایا من چیکار کردم؟؟؟ بازی با آبرو به چه قیمت؟ بهای سنگین این روزهای کجاست؟؟؟ یک ماهه مهراد کجاست؟؟؟ توهمین فکرها بودم که بهزاد با روی خوش وارد اتاق شد وگفت: _زمونه برعکس شده ها.. بجای عروس من دارم چایی میارم!! لبخندی که بیشتر شبیه به پوزخند بود زدم وگفتم: _یه دفعه چایی دادم واسه هفت پشتم بسه!! خنده از لبش پرکشید وجدی شد.... _آرشا اذیتت میکنه؟ _نه.. داشتم شوخی میکردم.. _اگه اذیتت کرد به خودم بگو گوششو بکشم! بهزاد خبرنداشت آرشا داره میره... خجالت میکشیدم توروی بهزاد نگاه کنم! واسه عوض کردن بحث لبخندی زورکی زدم وگفتم: _فکرنکنم کار به اونجا هابکشه چون قبلش خودم دست به کارشدم!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #167 _بابا بزار یکم حرف بزنم از وقتی زنگ زدم بکوب داری حرف میزنی
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 پرهام خندید و گفت: _بابا یه لحظه صبر کنید چه خبرتونه ؟ هر دوتاتون به من گیر دادین باشه گوشی رو میدم به مامان خدافظ _باشه خدافظ مامان معلوم بود همونطوری که گوشی رو از پرهام میگرفت گفت: _چقدر حرف میزنی خدا به تو عقل میداد من شک میکردم از ته دل داشتم میخندیدم...... تنها دلایل خنده هام الان تو ایران بودن و من کیلومتر ها ازشون دور بودم تو این شرایط تنها کسانی که میتونن منو شاد کنن خانواده ام هستن کاش میشد الان پیششون باشم با شنیدن صدای مامان که پشت گوشی حرف میزد از فکر بیرون اومد: _سلام عزیزدل مامان خوبی؟ _سلام مامان آره خوبم شما چطورین؟ بعد از اینکه با مامان حرف زدم گوشی رو قطع کردم مامانم میگفت که بابام امروز اضافه کار داره رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشش _اون ازکجا میدونه؟ _صحراجان بهزاد قرار خواستگاری رو گذاش
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد: فنجان قهوه ی ترک تلخمو از لبه ی پنجره بلند کردم وبه لبم نزدیک کردم وبه تاریکی کوچه ی خلوت نگاه کردم... _من به نبود اون زن عادت کردم اما تابحال باورش نکرده بودم... ازپشت خودشو بهم چسبوند وناخن های کاشت مانیکور شده شو روی بازوی برهنه ام کشید وگفت: _عشق به این بزرگی واسم قابل حضم نیست.. من اونو ندیدم اما شک ندارم که لیاقت مردی مثل تورو نداشته... کمبود محبت داشتم.. هر تعریفی که ازم میشد انرژی بود وتوی رگ هام تزریق میشد.. پوزخندی گوشه ی لبم نشست و قلپی از قهوه ام نوشیدم... _آره لیاقت نداره.. هیچ زنی لیاقت عشق یه مردو نداره!! _اینجوری نگو مهراد.. همه رو بایک چشم نبین.. به اطرافت نگاه نکرده تصمیم نگیر.. اما تو حق داری.. همون شب که توی خیابون با اون وضع پیدات کردم از هم جنس های خودم متنفر شدم وبهت حق میدم اگه افکارت نسبت به زن عوض بشه اما.... بهت ثابت میکنم که همه ی زن ها مثل هم نیستن و به ندرت مثل اون هست!! نگاهی چپکی به قیافه ی دل فریب وغرق در آرایشش کردم و پوزخند زدم.. این دختر چی فکرکرده؟؟ که بازم گول ظاهر و حرف های قشنگ رو میخورم؟ هه... هرگز!! سکوتمو که دید اومد نزدیک تر وگفت: _حیف این آدم نیست ازش بگذری؟ من که می میرم براش!!! یه شب دیگه ام درکنار فرشته به صبح رسید.... اسمش فرشته اس.. یه فرشته ای واقعی که اگه اون شب... شب نامزدی صحرا به دادم نرسیده بود الان مراسم چهلمم هم گذشته بود و به قول فرشته فدای خوشگذرونی های اون زن شده بودم!!!! صبح با نوازش های دستی که میدونستم فرشته اس بیدارشدم.. زنی که بدون هیچ قید وبندی کنارم بود بازم با لبخند ومهربونی که میدونستم تظاهری بیش نیست به صبحانه ی مفصل مهمونم کرد... داشتم اماده ی رفتن به سر کار میشدم که فرشته گوشیمو آورد و دستم داد.. _کی بود؟ _نمیدونم تا رسیدم قطع شد.. شونه ای بالا انداختم و گوشی رو ازش گرفتم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #168 پرهام خندید و گفت: _بابا یه لحظه صبر کنید چه خبرتونه ؟ هر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 برای همین ظهر نرفته خونه الان دیگه نمیتونم به بابام زنگ بزنم کاش میشد میتونستم با بابام هم حرف بزنم در تمام مدتی که بامامانم حرف میزدم آرشام به شدت اخم کرده بود نمیدونم چرا اینطوری رفتار میکنه این که خودش تلفن همراهش رو به من داد تا زنگ بزنم سر به زیر روی کاناپه نشسته بود و به زمین خیره شده بود با پاش به زمین ضربه میزد به طرفش رفتم وقتی متوجه حضور من شد سرش رو بالا آورد و نگام کرد با مهربانی بهش نگاه کردم ،،،،،، گوشی رو به طرفش گرفتم و با صدای آرومی گفتم: _خیلی ممنون الان تنها چیزی که میتونست آرومم کنه تماس با خانواده ام بود آرشام با بی تفاوت دارین حالت ممکن سری تکون داد و از جاش بلندشد و به طرف اتاق رفت با چشمانی از حدقه بیرون زده پشت سرش نگاه میکردم بیچاره اختلال روانی داره .... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهفت مهراد: فنجان قهوه ی ترک تلخمو از لبه ی پنجره بلند کردم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 شماره ی میثم بود.. ازشراکتم منصرف شده بودم و تمام کارهای مربوط به اون شرکت رو به مصطفی (همکار قابل اعتمادم) سپرده بودم پس میثم چه کاری میتونست بامن داشته باشه! شماره شو گرفتم و منتظر جواب شدم.. _سلام علیکم آقای فراری!!! _سلام میثم جان خوبی؟ _قربانت ازحوال پرسی شما.. تو خوبی؟ بابا یه تحویل بگیر! _اختیار داری یه کم سرم شلوغ بود کوتاهی منو ببخش داداش.. _نوکرتم..صاحب اختیاری.. داداش میتونی یه سر تا شرکت بیای؟ چندتا مسئله ی مهم هست که به دست مصطفی حل نمیشه وفقط خودت باید باشی! _چه مسئله ای؟ مصطفی کارشو خوب بلده بهش اطمینان دارم! _والا مهراد جان انگار با آرشا سر ناسازگاری گذاشتن و آرشا میگه تا خود مهراد نباشه همکاری نمیکنه.. خودت که میدونی مدیر تدارکات اونه.. تقریبا میشه گفت دست راست منه و تمام برنامه ها زیر نظر اونم هست! باشنیدن اسم آرشا اخم هام خود به خود توی هم کشیده شده بودن و دست هام مشت شده بود! _اوکی امروز سعی میکنم تا آخر وقت اداری خودمو برسونم!! _خوش اومدی داداش ناهار رستوران مهمون من! بی حوصله گوشی رو قطع کردم و به کیف لبتابم چنگ زدم و بدون جواب دادن به خداحافظی فرشته خونه رو ترک کردم!! نمیدونم چرا حس میکنم این پسره ی جلف عوضی نقشه ای توی اون کله ی پوکش هست! به مصطفی زنگ زدم.. _جانم مهراد؟ _چه خبرشده با اون یارو لندهور؟ _آرشاویر؟ _خوده خرش! _والا نمیدونم اونقدر لجبازی میکنه ومن کوتاه اومدم انگار جو گیرشده امروز دیگه تو روش دراومدم و آخرسرهم گفت باید خود مهراد باشه وبامن کار نمیکنه! _واسه چی لج میکنه؟ یعنی چی؟ _نمیدونم انگار دنبال بهونه بود تا پاشو توی یک کفش کنه وتورو به کار بگیره! _اوکی یه جوری حالشو میگیرم که توبه کنه از این غلطا نکنه! _باشه داداش من دارم برمیگردم شرکت اونجا می بینمت! بازم بدون خداحافظی قطع کردم وزیر لب زمزمه کردم: _نه به تو ونه اون زنیکه اجازه نمیدم آرامش زندگیمو به هم بریزین! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #169 برای همین ظهر نرفته خونه الان دیگه نمیتونم به بابام زنگ بزنم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 نمیتونم درکش کنم نه به اینکه چند دقیقه پیش انقدر مهربان بود نه به الان که در بی تفاوت ترین حالت ممکن هست چشم غره ای رفتم و خواستم روی کناپه بشینم که آرشام در رو باز کرد و گفت: _آماده شو بریم پایین ببینیم صمدی حرفی از جلسه امروز بهمون میزنه یا نه؟ به تایید از حرفش سری تکون دادم آرشام از اتاق بیرون اومد و من سریع به طرف اتاق رفتم بعد از اینکه آماده شدم و لباس هام رو پوشیدم از اتاق خارج شدم آرشام با دیدن من زود تر در اتاق رو باز کرد و از اتاق بیرون رفت منم ازاتاق خارج شدم کنار در ایستاده بود در رو بستم و خواستم به طرف پله ها برم که یهودستم رو محکم گرفت.... و با بی خیالی به طرف پله ها رفت و منو هم پشت سرش کشوند از پله ها پایین اومدیم که دیدیم بله همه جمعشون جمعه همه ی افراد مهمی که تو مهمونی بودن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهشت شماره ی میثم بود.. ازشراکتم منصرف شده بودم و تمام کارها
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 تاساعت 12ونیم ظهر کارهامو سرسری انجام دادم وبه سمت شرکت میثم حرکت کردم... نیم ساعتی توی ترافیک بودم وساعت 1و5 دقیقه رسیدم.. به طور غیرارادی نگاهمو سمت اتاق اون زن سوق دادم وآه کشیدم... "دل من خسته شدی، آه کشیدن بلدی؟... روی خود پنجه ی کوتاه کشیدن بلدی؟.. مردم اینجا، خبراز عشق ندارند بیا... کوله ی درد، به همراه کشیدن بلدی؟...." تک ضربه ای کوتاه به دراتاق میثم زدم وبدون منتظرشدن جواب در رو باز کردم ووارد اتاق شدم.. کسی توی اتاق نبود.. باحرص شماره شو گرفتم و ازشانس خوبم صدای زنگ موبایل از روی میزش بلندشد... لعنتی زیر لب گفتم و به سمت اتاق صحرا رفتم! نمیدونم چرا بی هوا وبدون در زدن دراتاقشو باز کردم وبادیدن صحنه ی مقابلم نفرتم بیشتر وبیشتر شد.... درحالی که صحرا روی میز نشسته بود واون پسره داشت توت فرنگی توی دهن صحرا میذاشت ومیخندین باتعجب به طرف من برگشتن ولبخند از لب های جفتشون پرکشید.. _به جناب مهرآذر پارسال دوست امسال آشنا.. از روی میز سمتم اومد ودستشو سمتم دراز کرد وگفت: _خوش اومدی! درحالی که نگاهم به صحرا بود دستشو فشوردم وگفتم: _ممنون بامیثم قرار داشتم مثل اینکه نیست! _اطلاعی ندارم تا چند دقیقه پیش تواتاقش بود... _اهان.. پس تواتاقش منتظر میمونم. نگاهمو بانفرت ازصحرا گرفتم وهمراه آرشا ازاتاق زدیم بیرون .. _مثل اینکه با مصطفی به مشکل خوردین؟؟؟؟ _بله.. ایشون سرخود کارهایی رو میکنن که ازنظرمن اشتباه! ایستادم وبهش نگاه کردم.. وبرای هزارمین بار ازخودم پرسیدم: این جوجه فوکولی چی داشت که من نداشتم... یه تای ابرومو بالا انداختم وگفتم: _ازنظرتو؟؟؟ _ ع داداش اومدی؟؟ جفتمون به سمت میثم برگشتیم... اومد سمتم وباهم دست دادیم.. _سلام.. تواتاقت نبودی! _سلام خوش اومدی.. اره کار پیش اومد نگاهی سرزنش بار به آرشا انداخت وادامه داد: _خداروشکر حل شد! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
خواهر شوهرم زن زیبایی بود که بعد از جدایی از همسرش اومد خونه ما بمونه روزای اول همه چی عادی بود افسردگی بعد طلاق و توجه های زیاد همسرم به خواهرش ....اما روز ب روز توجه اش به خواهرش بیشتر می‌شد حتی بعضی شبا بدون من میرفتن بیرون بعد از مدتی همسرم وام گرفت برا خواهرش خونه جدا گرفت اولش خوشحال شدم که رفت ولی همسرم خیلی از شب ها میرفت خونه خواهرش همونجا هم میموند به رفتارهای همسرم شک کردم تصمیم گرفتم سر از رفتارهای عجیبش در بیارم تا اینکه . . . . . تا اینکه 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2570584797C7e6337b881 حتما بخونید خیلی جالبه👌
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #170 نمیتونم درکش کنم نه به اینکه چند دقیقه پیش انقدر مهربان بود
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 تو این کار خلاف با همدیگه همکاری داشتن اومده بودن دخترا و همسراشون هم تو دو تا کاناپه رو به روی هم نشسته بودن و داشتن حرف میزدن وقتی از پله ها پایین اومدیم آقای فخری متوجه ما شد سریع از جاش بلند شدو گفت: _بله اینم از شرکای جدید چرا اینقدر دیر کردین؟ آرشام به طرف مرد ها رفت و باهاشون دست داد و هنگام دست دادن با آقای فخری گفت: _مگه امروز چه خبره؟ آقای فخری با تعجب گفت: _واااا مگه صمدی بهتون نگفته ؟ آرشام خودش رو به اون راه زد و گعت: _نه چی رو باید میگفتن؟ آقای فخری_امروز قراره یکی از مهمترین جلسات گروهمون برگزار بشه آرشام الکی اخم کرد و طوری که انگار از هیچ چیزی خبر نداره گفت: _نه آقای صمدی ما رو لایق نمیدونن و بهمون اطلاع ندادن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونه تاساعت 12ونیم ظهر کارهامو سرسری انجام دادم وبه سمت شرکت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خلاصه ..بعداز بحث طولانی و یک عالمه خود خوری بالاخره راضی شدم ازاین به بعد خودم توی معامله ها شرکت کنم و وارد یه معالمه جدید شرکت پخش دارو های مجاز لاغری بشیم که از نظر میثم معالمه پرسودی بود و سود چشم گیری داشت شدیم!! ارشا_ واسه بستن قرارداد باید یه سفر چند روزه به دبی داشته باشیم واگه اجازه بدید من میخوام نامزدمو باخودم بیارم!! میثم_ من مشکلی ندارم هرچی باشه صحراحساب داره شرکته و مسئولیت بزرگی داره.. اینجوری میتونم سمانه هم بیارم وآب وهوایی عوض کنه نظر توچیه مهراد؟؟؟ داشتم از حسادت میردم وقتی اسم صحرا رو کنار اسم اون عوضی به عنوان نامزد وزنش میشنیدم! دستمو زیر میز مشت کرده بودم وسعی داشتم با فشار دادن ناخن هام توی گوشت دستم ازشدت عصبانیم کم کنم! _مشکلی نیست.. منم نامزدمو میارم.. اینجوری بیشتر کنارهم هستیم و تصمیم های جدی تری درمورد رابطه مون گرفته میشه!! میثم باتعجب و آرشا با اخم نگاهم میکرد.. میثم_ نامزد؟ مبارکا باشه داداش چه بی خبر؟؟؟ _ممنون.. گذاشته بودم تو فرصت مناسب تری بگم که چه فرصتی بهتراز این! _تبریک میگم داداشم خوش بخت بشین انشاالله.. بعدا مفصل حرف دراین مورد حرف بزنیم؟ ازجام بلندشدم و با عصبانیتی که انگار قصد پنهون شدن نداشت گفتم: _حتما.. اگه اجازه بدی من دیگه رفع زحمت کنم... ارشا باهام سرد دست داد وگفت که واسه آخر هفته بلیط هارو رزرو میکنه و خداحافظی کرد واتاقو ترک کرد.. میثم با تعجب وهنگ کرده گفت: _رستوران رزرو کرده بودم.. یه کم حرف بزنیم؟؟ _باشه یه فرصت دیگه.. قرار ناهار باکسی دارم.. معذرت میخوام! هنگ کرده گردنشو کج کرد وگفت: _باشه هرطور صلاح میدونی.. بعدا حرف میزنیم! یه باردیگه دست دادیم باهم خداحافظی کردیم و قبل ازاینکه خفه بشم اون شرکت لعنتی رو ترک کردم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
دوستان حتماً مشاهده کنید 👆 تا میتونید در این روز تاریخی نشر بدید 👆