eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.9هزار دنبال‌کننده
590 عکس
527 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وپنج روی تخت کنارهم دراز کشیدیم و تاوقتی که چشم هامون
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بالاخره به ساحل رسیدم و شوقی بچگانه توی دلم نشسته بود.. درست مثل بچه ای که برای اولین بار روی تاب نشسته باشه شوق توی دلم نشسته بود.. قدم میزدم و به نقاشی های خدا فکر میکردم.. برعکس بعضی نقاشی هاش که نمونه اش کشیدن زندگی زشت منه، بعضی هاشون اونقدر زیبا بود که بادیدنشون ساعت ها مات ومبهوت بمونی.. مثل اینجا.. مثل برکه ی پشت خونه ی نارگل!! آخ نارگل.. نارگل مهربونم.. چقدر دلم واسش تنگ شده خدایا.. به خودم قول میدم توی اولین فرصت برم وبهش سر بزنم!! همینطور مشغول فکر وخیال پردازی بودم وآروم آروم قدم میزدم که متوجه شدم ازعمارت دور شدم... به پشت سرم نگاه کردم.. تصویر ساختمان خیلی کوچیک شده بود واین نشون میداد زیادی دور شدم و باید برگردم.. همون طور آروم آروم مسیر بازگشت رو قدم زدم وبازهم مشغول ساختن آینده ای شدم که به رویا بودنش مطمئن بودم ومطمئن بودم که هرگز واقعیت پیدا نمیکنه!! دختر بچه ای تقریبا 2ساله باموهای بور وکم پشت رودیدم داشت به طرف دریا خیلی بامزه میدوید که سرعتش بیشترشد، تعادلشو ازدست داد و افتاد زمین! بی اراده به طرفش دویدم وبلندش کردم.. _با این عجله کجامیری آخه کوچولو؟ _خاک به سرم چی شد دخترم؟ به طرف صدا برگشتم.. زنی ریزه میزه خوش قیافه ای که ایرانی صحبت میکرد به طرفمون اومد وبچه رو از بغلم گرفت و به عربی گفت: _خیلی خیلی ممنونم.. یک لحظه غافل شدم از دستم فرار کرد! به ایرانی جواب دادم: _خواهش میکنم کاری نکردم.. ماشاالله انرژی داره! وقتی دید باهاش فارسی حرف میزنم خوشحال شد.. اسم دخترش پناه بود و اسم خودش پگاه... بخاطر موقعیت شغلی همسرش دبی زندگی میکردن.. پناه که انگار ازمن خوشش اومده بود باصداهایی بامزه ونافهموم خودشو انداخت توی بغلم ومنم تا تونستم صورت تپل وسفیدشو بوسه بارون کردم! صدای اشنایی که اسممو صدا میزد باعث شد پناهو به مادرش برگردونم وبا تعجب به مهراد که عصبی داشت به سمتمون میومد نگاه کنم.. اینجا چیکارمیکنه؟ باپگاه خداحافظی کردم وبه طرفش رفتم.. _اینجا چیکارمیکنی؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وشش بالاخره به ساحل رسیدم و شوقی بچگانه توی دلم نشسته ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _اینجا چیکار میکنی؟ این سوالی بود که همزمان از هم پرسیدیم.. _من که به خودم مربوط میشه اما شما اینجا چیکار میکنید جای سوال داره! کلافه یه دستشو به کمرش ودست دیگه روی لب هاش کشید.. میدونستم این حرکاتش از روی عصبانیته.. هرچی باشه این آدمی که روبه روی من ایستاده شوهرمن بوده و با تک تک رفتارهاش آشنا بودم... _یه ملتو علاف خودت کردی اینم جواب دادنته؟ _ملت واسه چی باید اعلاف من باشن؟ دستشو به سمت راه برگرشت دراز کرد وبی حوصله گفت: _بیا برو خودت میفهمی! دلم نمیخواست برم.. دلم میخواست باهاش برای️ مدت کوتاهی هم که شده تنها باشم و به ساختن رویاهام کنار مهراد ادامه بدم! _هروقت از️دریا خسته شدم برمیگردم.. پوزخندی زد وگفت: _مگه توازدریا خسته هم میشی؟ یادش بود.. مردمن هنوزم یادش مونده بود عادت های بچگونه مو!! لب گزیدم تا مانع لبخندی بشم که سرسختانه لب هامو هدف گرفته بود.. لبخندی از سر رضایت! _نه خسته نمیشم.. اما برمیگردم.. شما میتونی بری! اومد جلو.. توی یک قدمیم ایستاد.. چشماشو ریز کرد وپرسید: _چرا با شوهرت نیومدی؟ میخواستم لب باز کنم و حرف هایی رو که روی دلم مونده بود وشبیه غده ای سرطانی سالها بامن زندگی میکرد روبهش بگم.. میخواستم بگم چون شوهرم درست زمانی که فکرمیکردم همه چی خوبه ولم کرد وطلاقم داد.. اما سکوت کردم.. نگاهمو به دریا دوختم وگفتم: _من کنار دریا به آرزوهایی که بهشون نرسیدم فکرمیکنم، ترجیح میدم اینجوری جاهارو تنها برم! جاهای خوب لیاقت یاد آوری خاطرات خوب رو دارن!! تک خنده ای سرد.. شایدم ازسرنفرت کرد وگفت: _دریا اگه خوب بود که اسم زن روش نبود! نفس عمیقی کشیدم.. مثل خودش تک خنده ای تلخ تراز پوزخند زدم وبا تعنه واشاره به کار هاش گفتم: _هزاران زندگی سرهمین زن خراب شد وکسی ککش هم نگزید! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #187 الان همه ی حس ها تو هوس ختم میشن اما الان میبینم که عشق هست
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دلم میخواست بغلش کنم و از حسم بهش بگم دلم میخواست بهش نگاه کنم بگم که چقدر دوستش دارم بهش بگم میخوام تا آخر عمر کنارم باشه این عشق رو تو قلبم پرورش بده اما همه ی این حرفا فقط چهره ی مادرم رو جلوی چشام می‌آورد مادری که تمام امیدش من بودم مادری که قلب شکسته اش وقتی آروم میگیره که قلب عزیز ترین کس اون فرد رو بشکنم مادری که ازم خواسته بود قلب یه دختر معصوم رو بشکنم و انتقامش رو بگیرم اما من دلم رو باخته بودم به اون دختر درگیر حسی شده بودم که تا الان احساسش نکرده بودم این حس من عشق بود.... تو کدوم سرنوشتی نوشته شده که عاشق قلب معشوقش رو بشکنه ؟ رسم عاشقی این نبود رسم عاشقی شکستن قلب یه دختر به خاطر کارهای خانواده اش نبود رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وهفت _اینجا چیکار میکنی؟ این سوالی بود که همزمان از هم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونم چقدر گذشته بود که جفتمون بدون دعوا وبدون پرخاش کنارهم ایستاده بودیم وبه دریا چشم دوخته بودیم.. شاید مهراد هم مثل من به آرزوهایی که بهشون نرسیده بود فکرمیکرد ورویاهای محالش رو روی آب هامیساخت... نگاهشو به پناه که مشغول آب بازی بود دوخت وگفت: _چه دنیای قشنگی داره این بچه.. نگاهی به مهراد که باحسرت به پناه میکرد انداختم وبدون حرف به سمت پناه برگشتم.. دستمو واسش تکون دادم که باذوقی بچگانه بادست های کوچیکش به آب ضربه میزد.. بی اراده لبخند روی لبم نشست وبالذت پلک هامو روی هم گذاشتم.. _میتونست بچه ی خودت باشه.. قلبم به یک باره ریتم گرفت.. بچه ام.. بچه ای که بخاطر کار این مرد لعنتی وخودخواهی های من قربانی شد.. الهی بمیرم واسه قلبی که ضربانشو باخود خواهی ازش گرفتم!! به مهراد نگاه کردم که چشم از پناه برنمیداشت.. دلم میخواست بکوبم توی صورتش وبگم همه چی تقصیر توبود اما سکوت کردم وقبل از اینکه دلم رسوام کنه راه برگشتو پیش گرفتم!! قبل از اینکه قدم دومو بردارم مچ دستم اسیر دست هاش شد.. _کجا؟ عادت داری ازحقیقت فرار کنی؟ میلرزیدم.. سردم شده بود.. دست های همیشه داغ مهراد چرا اینقدر یخ بود؟ باصدایی لرزون که ازشدت بغض وغم بود به دستم نگاه کردم وگفتم: _ولم کن.. بذار برم.. _تاکی میخوای از حقیقت فرار کنی؟ تاکی میخوای سرتو مثل کپک زیر برف کنی و... میون حرفش پریدم وگفتم: _بسه میگم.. بذار برم.. جوابی واسه نامردی هایی که درحقم کردی ندارم.. دستمو محکم کشید که باعث شد تعادلمو ازدست بدم وپرت بشم توی ب.غ.لش.. باچشم های گرد شده وپراز اشک به این حرکتش نگاه کردم وناباور به چشم هاش زل زدم.. _اما باید جواب بدی.. ناباور به کنار شقیقه هاش چند تار موی سفید افتاده بود نگاه کردم.. متوجه شد دارم به چی نگاه میکنم چون گفت: _سفیدی موهام ارزش شنیدن جوابوداره! قطره اشکم چکید.. لبم لرزید وباسختی تونستم کلماتی رو به زبون بیارم.. _ولم کن نامرد! _نامرد؟ پوزخند زد.. من نامردم؟ این همه آزادی و عشقت جدیدت رو از مردونگی من داری اونوقت هنوزم میگی نامرد.. انگار وقتش بود که حرف بزنم.. ازب.غ.لش خودمو بیرون کشیدم و صدامو بالا بردم وگفتم: _آره نامرد.. نامردی چون بابی رحمی بهم حمله کردی و مجبورم کردی باهات زیریک سقف زندگی کنم.. نامردی چون جلوی چشم من جلوی همه نامزد کردی وعشقتو معرفی کردی.. نامردی مهراد چون بهم نارو زدی وجلو چشمم ع.ش... بازی کردی.. نامردی نامردی نامردی.. چون باتموم نامردی هات دوستت داشتم و ولم کردی.. درست زمانی که فکرشو نمیکردم بدترین کادوی عمرمو بهم دادی وطلاقم دادی.. مگه نامرد به کی میگن؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #188 دلم میخواست بغلش کنم و از حسم بهش بگم دلم میخواست بهش نگاه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 خدایا چه کنم با این عشق؟ چه کنم با قلب دلباخته ام؟چه کنم با قلب شکسته ی مادرم؟ سرم رو به طرف پریا چرخوندم خوابیده بود مثل یک فرشته آروم خوابیده بود چهره ی معصومش قلبم رو میلرزوند لبخندی به پهنای قلب بی قرارم زدم ....... دستانم رو ناخودآگاه به طرف صورتش بردم و نوازش گونه روی صورتش کشیدم بوسه ای بر روی موهاش زدم چشام رو بستم و با تموم وجود این حس رو تو تک تک وجودم ثبت کردم همونطوری که چشام رو بسته بودم گوشام رو تیز کردم بودم که اگه جاسوس صمدی رفت متوجه بشم نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که صدای باز و بسته شدن در به گوشم رسید دیگه مطمئن شده بودم که رفته برای همین با خیال راحت نفس آسوده ای کشیدم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_وهشت نمیدونم چقدر گذشته بود که جفتمون بدون دعوا وبدون
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _بدترین کادو؟ میخوای بگی اون من بودم که ازخوشحالی اشک شوق میریختم؟ چی شد تلکیف عشق آقا عمادت؟ چرا الان کنارت نیست؟ چرا مردونه پای عشقش نموند؟ هوم؟ بانفرت وگریه میون دندون های کلید شده ام توی چند سانتی از صورتش گفتم: _تویه بدبخت روانی هستی که هنوزم فکرمیکنی من وعماد باهم بودیم! ترلان خانم توکجاست؟ چی شد عشق افسانه ایتون؟ ارزش خراب کردن زندگیتو داشت؟ اصلا واسه چی داری نبش قبرمیکنی مهراد؟ الان کالبد شکافی گذشته به چه دردی میخوره وقتی جفتمون زندگی های خودمونو داریم؟ بدون حرف به چشم هام که اشک هاش پیاپی گونه هامو خیس میکرد زل زده بود.. دستشو روی گونه ام کشید واشکمو لمس کرد.. _گریه نکن... _مهراد؟ باشنیدن صدای فرشته مثل برق گرفته ها خودمو عقب کشیدم وازمهراد جدا شدم.. اونقدر ضربان قلبم بالا رفت که صداشو توی گلوم می شنیدم! _اینجا چیکارمیکنی؟ تودلم گفتم الانه که با مشت ولگد بیوفته به جونم که کنار شوهرمن چیکار میکنی اما چیزی نگفت و فقط با نفرت نگاهم کرد وبه سمت مهراد رفت... _نگرانت شدم عزیزم.. دلم طاقت نیاورد اومدم دنبالت.. _من خوبم.. بچه که نیستم! بدون حرف از بغلشون رد شدم و قدم هامو هر لحظه تندوتند تر کردم.. حتی برای یک ثانیه هم به پشت سرم نگاه نکردم وتا خود عمارت به نوع نگاه فرشته فکرکردم و به خودم لعنت فرستادم! سمانه بادیدنم کلی حرف های قشنگ بارم کرد ومیثم انگار میدونست کجا بودم وازم دفاع میکرد.. آرشا اما ساکت و بی تفاوت بود وبا تلفنش مشغول بود و انگار پشت اون گوشی هزاران حرف نگفته بود که آرشارو تا این حد گوشه گیرکرده بود @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #189 خدایا چه کنم با این عشق؟ چه کنم با قلب دلباخته ام؟چه کنم با ق
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 و کم کم خوابم برد (پریا)* با نور خورشید که تو چشام افتاده بود از خواب بیدار شدم وقتی چشام رو باز کردم آرشام رو تو چند میلی متری صورتم دیدم چقدر معصومانه خوابیده بود...... انگار اینی که خوابیده آرشام عصبانی و سخت گیر نیست نا خودآگاه لبخند رو لبام نمایان شد نمیخواستم این لحظه تموم بشه ... با تموم وجود میخواستم زمان بایسته ناخودآگاه دستم سمت صورتش رفت آروم آروم صورتش رو نوازش کردم انگار کارام دست خودم نبود یهو آرشام لبخندی زد و چشاش رو باز کرد وقتی دیدم چشاش رو باز کرد و خیره بهم نگاه میکنه ... سریع خواستم دستم رو از روی صورتش بردارم که یهو دستم رو گرفت با لبخندی که رو لباش بود گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ** 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وبیست_ونه _بدترین کادو؟ میخوای بگی اون من بودم که ازخوشحالی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 با اتفاق های اخیر اونقدر حالم خراب شده بود که هرچقدر المیرا و سمانه اصرار کردن برای خرید و گردش همراهیشون نکردم! داشتم میرفتم توی اتاقم که آرشا با اخم های توهم رفته سد راهم شد.. _چیزی شده؟ _صحرا من تورو آوردم اینجا که روحیه ات عوض بشه و آب وهوایی تازه کنی نیومدیم که زانو غم بغل بگیری و دربرابر خنده دار ترین مسئله ها لبخند ملیح بزنی! اونقدرحال وروزت زاره که عذاب وجدان گرفتم وخودمو لعنت میکنم که چرا تورو تا اینجا کشوندم وباعث عذابت شدم! _این حرفا چیه ارشا؟ تو مگه منو مجبور کردی؟ خودم با پای خودم اومدم واسه خودت قصه نساز لطفا.. ضمنا من همیشه همین بودم.. کدوم دفعه حالم خوب بوده که این دفعه دومش باشه؟ _من نمیخوام تواین وضعیت باشی لطفا خوش بگذرون و بذار بقیه باد دیدن خوشحالی تو ناخوش بشن و حسرت بخورن! _چرا دو پهلو حرف میزنی؟ منظورت چیه؟ _منظوری ندارم اما شاد باش.. لطفا به ظاهرهم شده وانمود کن خوشحالی! موشکافانه نگاهش کردم که کلافه چنگی به موهاش زد وادامه داد: _میرم با بردیا یه کم کار دارم توهم به حرفام فکرکن... ورفت! مغزم حوصله ی فکرکردن و دنبال سرنخ گشتن رو نداشت.. باشه ای آروم گفتم و وارد اتاقم شدم.. باهربدبختی که بود 2 روز از اومدنم به دبی میگذشت وتنها سرمی من شده بود بعداز ظهر ها با پناه کنار دریا بازی کنم و غرغرهای سمانه و چشم غره های آرشا رو تحمل کنم! توی این 2روز هرکجا که مهراد بود ازاونجا دوری میکردم وسعی میکردم جلو چشمش آفتابی نشم! فرشته هم باهام سرسنگین شده بود وهرچقدر منتظر شدم که برای موضوع اون روز حرفی بزنه چیزی نگفت واین بیشتر عذابم میداد! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #190 و کم کم خوابم برد (پریا)* با نور خورشید که تو چشام افتاده ب
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _خانم محترم میشه ازتون بپرسم دستتون رو چرا رو صورت من گذاشتین؟ هول شده بودم ..... نمیدونستم چی بگم برای همین سرم روپایین انداختم و با تته پته خواستم چیزی بگم که یهو دستاش رو روی لبم گذشت و با صدای دو رگه ای گفت: _هیس نمیخواد چیزی بگی بزار اول من حرفام رو بزنم بعد تو چشام نگاه کرد مردمک چشماش میلرزیدن با صدایی لرزان که معلوم بود از گفتن حرفش تردید داره شروع به حرف زدن کرد: _نمیدونم چطوری حرفام رو بزنم چون تا حالا این تجربه رو نداشتم یا بهتره بگم تا حالا به این اندازه ترس از دست دادان تو دلم نبوده فقط اینو خوب میدونم اولین بار که دیدمت با خودم گفتم قراره چطوری تحملت کنم همش سعی میکردم خودم رو کنترل کنم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی با اتفاق های اخیر اونقدر حالم خراب شده بود که هرچقدر الم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 دلم نمیخواست فکر اشتباهی بکنه و منو آدم کثیفی تصورکنه! بی حوصله وکلافه از این همه فکر خیال پوف کلافه ای کشیدم و جلوی آینه ایستادم.. امروزم اگه سمانه رو بپیچونم به قول خودش با تبر معروفش تیکه تیکه ام میکنه! کرم پودرو برداشتم و برای پوشوندن چهره ی غمیگنم از هیچ لوازمی نگذشتم وآرایش غلیظی کردم!! البته غلیظ شدن آرایش من توی زیاده روی از ریمل و رژلب خلاصه میشد.. آروم وباحوصله آرایش کردم.. موهامو که الان ریشه های مشکیش دراومده بود سشوار کشیدم همه رو به صورت کج ازشالم بیرون ریختم وبا گل سر قرمزم بستمش.. مانتو خنک مشکی وشلوار برمودای هم رنگش پوشیدم و شال حریر قرمز روی موهام انداختم.. کفش های چرمی لژ دار مشکی رنگمو پوشیدم و پابند طلامو که نگین های قرمز داشت به مچ پای چپم انداختم .. خیلی خوب شده بودم.. آرایش زیاد قیافه ام رو عوض میکرد.. یک بار دیگه رژ لب قرمزمو روی لبم کشیدم و برای اطمینان توی کیفم گذاشتمش که همراهم داشته باشمش! داشتم ادکلن میزدم که دراتاقم باز شد وآرشا وارد اتاق شد! با دیدنم سوتی کشید وگفت: _به به می بینم که دُمی به خُمره زدی بانو؟ چه خبره امشب؟ _توهنوز یاد نگرفتی وقتی وارد اتاقی میشی قبلش باید دربزنی؟ _ای بابا هرچقدرم خوشگل بشی اخلاق زشتت سرجاشه ها! گیرنده دیگه! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #191 _خانم محترم میشه ازتون بپرسم دستتون رو چرا رو صورت من گذاشتین؟
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 اما یکم که گذشت .... سکوت کرد.... تپش قلبم به شدت بالا رفته بود یه جوری که احساس میکردم الان قلبم از جاش میزنه بیرون آرشام با کلافگی از جاش بلند شدو دستاش رو ،رو موهاش کشید چرا ادامه حرفش رو نمیزد؟ منم رو تخت نشستم وقتی رو تخت نشستم به طرفم چرخید و نگاهم کرد یه حس آشنایی تو چشاش موج میزد یه حسی که چند وقتی بود که خودم هم درگیرش بودم اما یه غم عمیق هم تو چشمش بود یه غمی که بیشتر به ترس شباهت داشت با چشمانی سوالی بهش نگاه کردم میخواستم بهش بفهمونم که ادامه حرفش رو بزنه انگار متوجه منظورم شد برای همین دوباره شروع به حرف زدن کرد: _اما یکم که گذشت فهمیدم.... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وسی_ویک دلم نمیخواست فکر اشتباهی بکنه و منو آدم کثیفی تصورکن
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 چشمکی زد وادامه داد: _خبریه امشب؟ مهراد کشون داریم؟ _نه خبری نیست قرارم نیست جلوی چشم اون آقا آفتابی بشم.. دارم با سمانه والمیرا میرم خرید! _ع پس بگو اون 3نفر هم خوشگل کرده بودن قراره برین برین! _کدوم 3نفر؟ _سمانه والمیرا وفرشته دیگه! _فرشته؟ _آره قرارنبوده بیاد؟ عصبی گفتم: _هیچ معلوم هست چی میگی؟ البته که قرارنبوده بیاد با دست پاچگی دست به صورتش کشید و گوشه لبشو خاروند وگفت: _انگار من همیشه گند میزنم.. شاید من اصلا اشتباه میکنم.. اصلا من میرم! بی توجه به آرشا با عصبانیت به گوشیم چنگ زدم وشماره ی سمانه رو گرفتم.. _جونم؟ _نگو که اون فرشته ی از دماغ فیل افتاده هم قراره بامابیاد! _اوهوم.. انگار نمیتونست حرف بزنه.. _همین الان بیا اتاقم.. _اوکی عزیزم... گوشی رو پرت کردم روی کیفم وجیغ خفه ای کشیدم.. دستمو روی سرم که نبض گرفته بود گذاشتم و باحرص طول وعرض اتاقو قدم میزدم که در اتاقم به صدا دراومد.. _بیاتو! سمانه اومد داخل وگفت: _چته تو؟ _اونو واسه چی باخودتون میارین وقتی قراره منم باشم؟ _من دعوت نکردم بخدا.. خودش اومد گفت منم میام.. چی بگم؟ بگم نه نیا صحرا قراره بیاد وازتو خوشش نمیاد؟ _نه خوب کاری کردی سکوت کردی منم حوصله بیرون رفتن نداشتم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥