عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #208 مهران رو نگاه کن مهرانی که مثل برادرم هست بدون اینکه دلیل رف
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#209
من به ترکی گفتم:
_cep telefonumu nereye koyduğumu bilmiyorum kamerada görmeye geldim En son nereye koymuştum?
معنیش:(موبایلم رو گم کردم اومدم تو دوربین ببینم آخرین بار کجا گذاشتم)
پسره سری تکون داد و خواست بره که دوباره گفتم؛
_Buna aşina değilim, bana yardım eder misin?
(من با اینجا آشنا نیستم میشه راهنماییم کنین؟)
پسره سری تکون داد و گفت:
_Elbette
(حتما)
تشکر کردم و به طرف محوطه رفتیم
کنار میزی که وسط سالن بود رفتیم پسره حواسش اونطرف بود
برای همین سریع از فرصت استفاده کردم و موبایلم رو روی میز گذاشتم
و سریع به ترکی گفتم:
_burada
(اینجاست)
پسره لبخندی زد و سری تکون داد
من به مهران پیام دادم و موضوع رو براش تعریف کردم
و گفتم من حواس پسره رو پرت میکنم
شما هم هر وقت کارتون تموم شد بهم بگین بیام
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_نه ناراحت شدم از حرفش.. یعنی چی که دم دست نباش.. من کجا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه
داشتم آروم آروم وارد خلسه ی خواب میشدم که دستی روی موهام نشست..
با فکراینکه آرشا باشه خون توی رگ هام یخ بست..
نه نه.. خدایا نذار آرشاهم به عنوان یه دوست ازدست بدم..
دستش آروم آروم روی صورتم نشست و نوازش های آشنایی رو احساس کردم..
با وحشت چشمامو باز کردم واومدم تاجون دارم جیغ بزنم که تیله های مشکی آشنایی به جونم رخنه کرد..
_تواینجا چیکار میکنی؟
_چرا رو زمین خوابیدی؟
اوه اوه تو چه شرایطی هم وارد اتاقمون شده بود!
_به تو چه؟ با آرشا قهر بودم..
درحالی که به چشمم زل زده بود وصورتمو نوازش میکرد باصدایی دورگه و خمار گفت:
_بامنم قهری؟
باحس کردن بوی الکل اخم هامو تو هم کشیدم و دستشو از صورتم جدا کردم ومحکم به عقب حول دادم وگفتم:
_پاشو برو بیرون تا اینجا روی سرت خراب نکردم و آبروتو نبردم..
_تاکی میخوای با تهدید کردن من پیش ببری؟ خب جیغ بزن.. منو از چی میترسونی؟
_شجاع شدی؟ خب تبریک میگم! حالا پاشو برو ور دل زنت بخواب همین روزاست چشمای وزقیش چپ بشه اینقدر چپ چپ نگام کرد.. پاشو برو بیرون..
به جای خالی آرشا نگاه کردم و گفتم؛
_آرشا کجاست؟ چیکارش کردی؟
دستشو توی کمرم انداخت وکشوندم توی کنارش وگفت:
_نگرانشی؟
ترسیده به زور بلندشدم و با حالت زاری گفتم:
_وای توروخدا داری چیکارمیکنی؟ توحال خودت نیستا؟ پاشو برو بیرون تا آبرومو نبردی!!!!
بازم به زور کنار خودش خوابوندم وگفت:
_هیششش... بذار یه کم میمونم بعد میرم..
دیگه داشت گریه ام در میومد.. میدونستم این آقا کسی نیست که توی حالت عادی احساسات ازخودش بیرون بده!
_مهراد برو بیرون.. بابا من آبرو دارم یکی میاد می بینه آبروم میره.. الان فرشته خانمت بیدارمیشه.. پاشو برو جون هرکی که دوست داری..
_فرشته زن من نیست.. میدونه اومدم اینجا...
باچشمای گرد شده بلندشدم و پرتعجب پرسیدم:
_چی؟؟؟ میدونه؟
لباشو گزید و چشماشو توکاسه چرخوند وگفت:
_هوم!
_چی رو میدونه اونوقت؟
_دوستت دادم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #209 من به ترکی گفتم: _cep telefonumu nereye koyduğumu bilmiyoru
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#210
مهران سریع سین زد و گفت
_متوجه شدم
پسره مشغول معرفی کردن محوطه ها کرد
حدود ۱۰ دقیقه دیگه مهران پیام داد:
_ما کارمون تموم شد کنار پله ها منتظریم
رو به پسره کردم و گفتم:
_Teşekkürler
(ممنونم)
پسره سری تکون داد و با دوستاش مشغول حرف زدن شد
به طرف آرشام و مهران رفتم
سریع گفتم:
_پسره متوجه نمیشه دوربین ها دستکاری شدن
آرشام با اخم گفت:
_تو نگران نباش ما کارمون رو خوب بلدیم
چشم غره ای نثارش کردم و گفتم:
_بله میدونم ولی اگه من نبودم لو رفته بودین
مهران با تاسف سری تکون داد و آروم گفت:
_سریع برین اون اتاق رو بررسی کنید الان صمدی میاد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه داشتم آروم آروم وارد خلسه ی خواب میشدم که دستی روی مو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_ویک
آب دهنمو باصدا قورت دادم.. چشمام گرد شد و بهت زده نگاهش کردم.. ازدلم نگم که کارخونه ی قندوشکر به راه افتاده بود..
کیلو کیلو قندتوی دلم آب میشد و قلبم چنان ریتم گرفته بود که شک نداشتم صداشو اتاق بغل دست هم میشنید..
بالکنت گفتم:
_چ.. چ.. چی.. گفتی؟
_همون که شنیدی..
_اما من چیزی جز صدای اعتراف به تنفرت نشنیدم..
پوزخند زد..
دستشو کنار لبم کشید وگفت:
_اون واسه گذشته اس...
_اماتو...
قلب بی قرارم ایستاد!
باروشن شدن برق اتاق ترسیده عقب کشیدم و بابهت به فرشته که بانفرت روی سرمون ایستاده بود نگاه کردم..
_خوش میگذره صحرا خانم؟
_من.. من..
مهراد باصدای عصبی گفت؛
_اینجا چیکارمیکنی فرشته؟
_توایجا چیکارمیکنی مهراد؟ هان؟ ؟
بلندشد.. به عقب هولش داد وگفت:
_این دری وری هاچیه میگی؟
فرشته روبه من کرد ودادزد:
_کثافط کاری هاتو جمع کن برو جای دیگه.. یه دفعه بدبختش کردی دیگه بهت اجازه نمیدم افسارشو به دست بگیری..
خجالت نمیکشی شوهرداری چشمت دنبال بقیه اس؟
پای کثیفتو از زندگی من بکش بیرون وگرنه قلمش میکنم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #210 مهران سریع سین زد و گفت _متوجه شدم پسره مشغول معرفی کردن م
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#211
من اینجا منتظرم حواستون به موبایلتون باشه
اگه اتفاقی افتاد بهتون خبر میدم
سری تکون دادیم و بدون اینکه کسی متوجه بشه به طرف سالن تاریک رفتیم
بعد از اینکه مسیر رو طی کردیم به حیاط پشتی رسیدیم
به اطراف نگاه کردیم و سری به اون اتاق که گوشه حیاط بود رفتیم
کنار در اتاق ایستادیم درش قفل بود
آرشام مشغول باز کردن قفل کرد
بعد از چند دقیقه کوتاه در رو باز کرد.....
داخل اتاق که شبیه انبار بود شدیم .....
همه جا تاریک بود .....
به طرف پریز برق رفتم و خواستم چراغ ها رو روشن کنم که آرشام گفت:
_نه نزن ......
متعجب بهش نگاه کردم وآروم گفتم :
_چرا؟
به کنار چراغ ها اشاره کرد و گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_ویک آب دهنمو باصدا قورت دادم.. چشمام گرد شد و بهت زد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_ودو
باکوبیده شدن سیلی که توسط مهراد توی صورتش خورده بود صداشو بالاتر برد وشروع کرد به بدوبیراه گفتن..
اشک تو چشمم جمع شده بود..
ترسیده بودم..
خجالت میکشیدم..
داشتم خفه میشدم...
تحمل دیدن صحنه های روبه رومو نداشتم..
بلندشدم وقبل ازاینکه همه ی افراد خونه رو توی اتاق جمع کنه ازدر پشتی زدم بیرون..
بی هدف توی تاریکی شب میدویدم و به حرف های فرشته فکرمیکردم وگریه میکردم..
یعنی مهراد با اون.. یعنی ازسرنیازبامن.. نه نه.. مهراد گفت دوستم داره.. خودش گفت..!!
اونقدر دویدم که نفسم بند اومده بود..
دورتادورم درخت بود..
ای خدا.. تو این بیابون بی آب وعلف این درخت های ترسناک ازکجا پیداشون شد..
ترسیده بودم..
به پشت سرم نگاه کردم..
وای خدا.. تاریک بود..
اونقدر ترسیده بودم که شروع کردم بلندبلند گریه کردن..
به درخت نخلی که پشت سرم بود تکیه دادم و زیرلب آیت الکرسی میخوندم..
با دیدن سایه ای که به طرفم میومد باوحشت گفتم:
_کی اونجاست؟
سایه نزدیک ترشد..
دیگه نزدیک بود بمیرم از ترس..
شروع کردم به طرف صاحل دویدن سایه پشت سرم میومد..
هرچه تند تر میرفتم سرعت اونم بیشترمیشد..
به عقب برگشتم که ببینم کیه یه دفعه زیر پام خالی شد وافتادم توی آب..
جیغ کشیدم..
باصدای فریاد بلند مهراد بی اراده اسمشو صدا زدم..
_مهراد...
اومد توآب و آوردم بیرون..
ترسیده بود.. صداش میلرزید.. موهاش روی پیشونیش ریخته بود.. ازشدت ترس شونه هاش میلرزید...
_چرا پریدی تو آب؟ میخواستی چیکارکنی؟ هان؟ میخواستی خ. ودکشی کنی؟
_توبودی پشت سرم میومدی؟
_چی؟
_یکی پشت سرم بود... توبودی؟
_من نبودم.. واسه چی پریدی توآب؟
باگریه گفتم:
_ترسیده بودم..
محکم به خودش چسبوندم.. جفتمون میلرزیدیم
ازکـدام حفره ای در شب !
چنین ویرانی میبارد؟
کدام نجوای خاموش مردابی
حس آغوش ماه را !
از برکه میگیرد ؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #211 من اینجا منتظرم حواستون به موبایلتون باشه اگه اتفاقی افتاد ب
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#212
_نگاه کن کنار چراغ ها یه لامپ ریز قرمز هست
اگه چراغ ها رو روشن کنیم.....
سریع یه خبر هشدار به یه دستگاهی که احیانا دست صمدی هست داده میشه
َآره حق با اون بود چرا من متوجه این موضوع نشده بودم؟
سری تکون دادم و حرفی نزدم .....
آرشام یه چراغ قوه از داخل ساک کوچکی که دستش بود در آورد و روشن کرد
از چیزی که میدیدم تعجب کردم
همه جا پر از بسته های سیاه رنگ بود
با همدیگه قدم برداشتیم
یکم جلوتر یک میز بزرگ بود.....
که روش وسایل هایی شبیه وسایل های آزمایشگاه بود
روی ترازوهای کوچک مقداری مواد بود
با آرشام به طرف میز رفتیم
آرشام یکم از پودر رو برداشت و بو کرد
رو بهش کردم و گفتم:_چیه
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_ودو باکوبیده شدن سیلی که توسط مهراد توی صورتش خورده ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_وسه
باد لعنتی به لباس های خیسم که میخورد روح از تنم پرمیکشید.. اونقدر سردم شده بودکه دندون هام روی هم بند نمیشدن..
کم کم به خودم اومدم وازش جداشدم..
_واسه چی اومدی دنبالم؟
_دروغ میگفت.. باورنکن..
_چی روباور نکنم؟ میخوای بگی پسر پیغمبری و...؟
_باهاش نبودم صحرا باورم کن..
_باورت کنم؟ مگه تو منوباورکردی؟ من به تو اعتماد ندارم وهیچوقت فراموش نمیکنم چه آدمی هستی..
دستشو روی لبم گذاشت ولب هاشو به گوشم نزدیک کرد وگفت:
_هیس.. باشه.. ازاینجا که رفتیم تو برو راه خودت ومن راه خودم... فقط امشبو سکوت کن..
تموم تنم میلرزید.. این دفعه از سرما نبود.. ازسردی جمله های آخر مهراد بود..
یه کم بعد بلند شدیم و به سمت عمارت برگشتیم..
انگار خیلی از عمارت دور شده بودیم چون هیچ اثری از عمارت نبود..
جفتمون ساکت بودیم..
انگار حرفی برای گفتن نداشتیم وفقط به کنار هم بودن نیاز داشتیم..
وسط راه بودیم که مهراد مسیرشو کج کرد وبه سمت جایی که به عمارت نمیرسید رفت..
_کجا میری؟
_نمیخوام برم عمارت...
_یعنی چی؟
_دنبالم بیا..
دوستم داره.. همین کافی بود واسه اعتماد مگه نه؟
باد به شدت به تن ولباس های خیسم میخورد و باتمام وجودم میلرزیدم..
دلم میخواست بغلم کنه اما انگار مهراد توی این دنیانبود..
انتهای کوچه به خونه ای که بین چندتا درخت پوشیده شده بود رسیدیم..
_اینجا کجاست؟
دررو باز کرد و گفت:
_اینجا روچند شب پیش پیدا کردم.. جای آرومیه واسه فکرکردن..
_من نمیام.. برمیگردم عمارت..
_نترس کاریت ندارم..
بدون برگشتن ونگاه کردن به پشت سرش رفت داخل ومنم مثل دورازجونم بز پشت سرش رفتم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #212 _نگاه کن کنار چراغ ها یه لامپ ریز قرمز هست اگه چراغ ها رو روش
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#213
آرشام_نمیدونم ولی هر چی هست این مواد خلاف هست
و نوعی مواد مخدر حساب میشه
سری تکون دادم که دوباره ادامه داد:
_از داخل کیف دوربین رو بردار و از همه قسمت ها عکس بگیر
منم یکم از این مواد برمیدارم میدم به مهران
بده به رئیس آزمایش بگیرن و نتیجه رو بهمون بگن
ولی باید بفهمیم که با این مواد چیکار میکنن
یه دوربین خیلی ریز هم اون گوشه میزارم تا از کارشون سر در بیاریم
سری تکون دادم و دوربین رو برداشتم ریز به ریز از همه جا عکس گرفتم
آرشام هم بعد از اینکه از اون پودر برداشت
شروع به نصب دوربین کرد
حدود ۲۰ دقیقه گذشته بود که کارمون تموم شد
آرشام به طرفم اومد و دوربین رو از دستم گرفتم
همونطوری که دوربین رو تو کیفش میذاشت
یهو پیامی به گوشیش اومد
پیامک رو باز کرد و بعد از خوندن پیام سریع بهم نگاه کرد
با ترس گفتم:_چی شده ؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وسه باد لعنتی به لباس های خیسم که میخورد روح از تنم پ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_وچهار
وارد اتاق شدم.. یه اتاق حدودا 6متری بود جایی شبیه به نگهبانی..
تخت فلزی یک نفره گوشه ی اتاق بود فرش ماکارانی قهوه ای پرده کوچولویی که به پنجره کوچیک وصل شده بود بامزه اش کرده بود..
اتاقک جالبی بود..
با اینکه دروپیکرش باز بود وکسی توش نبود اما حسابی تمیز بود..
تنها بدی که داشت به شدت سرد بود..
شایدم بخاطر لباس های خیسم شدت سرمارو زیادی حس میکردم..
مهراد روی زمین پایین تخت نشست و جیبش فدک وسیگاری درآورد و بانگاهی زیرچشمی به من که همنطور ایستاده بودم سیگارشو روشن کرد ودودشو به سمت من فرستاد..
تودلم گفتم خاک توسرت کنن که هیچوقت عادت های مسخره و توخالیتو ترک نمیکنی!
بادست هام خودمو بغل کردم و بدون حرف کنار در نشستم..
ویییی خدا چقدر سرده آخه.. چه خبره روزا به اون داغی وشبا به این سردی!
یه کم که گذشت دیدم صدا از دیوار بیرون بیاد از مهرادبیرون نمیاد دیگه تحمل سرمارو نداشتم پس گفتم:
_میخوای تاصبح اینجا بشینی؟ من سردمه میخوام برگردم عمارت...
به تخت اشاره کرد وگفت:
_برواینجا بخواب گفتم که نمیخوام کسی رو ببینم..
_توبمون... من باید برم.. تنها که نیومدم تنها تصمیم بگیرم.. الان همه ناراحتم میشن...
سرشو تکون داد وپک عمیقی به سیگار زد وگفت:
_اوکی میتونی بری همین مسیرو مستقیم بری میرسی به عمارت..
چیییی؟؟ این الان گفت؟؟ میخواد تنهایی برگردم؟؟ اونم تواین برهوت.. عجب نامردیه!
باحرص سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم وبلندشدم..
درروباز کردم وبادیدن تاریکی یاد اون سایه که دنبالم بود افتادم..
باترس آب دهنمو قورت دادم وروبه مهراد گفتم:
_تنها برم یعنی؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #213 آرشام_نمیدونم ولی هر چی هست این مواد خلاف هست و نوعی مواد مخ
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#214
آرشام با لحن آرومی گفت:
_مهرانه میگه صمدی اومده این وقتی صمدی رو مشغول میکنه
چند نفر از زیر دست های صمدی میان این طرف
میگه سریع مخفی بشین نبینتتون
با ترس گفتم:
_حالا چیکار کنیم اگه بیان و ما رو ببینن چی میشه
آرشام سریع دستم رو گرفت....
و به یه گوشه ای که به هیچ جا دید نداشت برد
منو به دیوار تکیه داد خودش هم با فاصله کمی ایستاد
به زور نفس میکشیدم .....
تپش قلبم به شدت بالا رفته بود
به نیمرخش خیره شده بودم ......
آرشام هم به طرف در نگاه میکرد ......
تا ببینه کسی میاد یا نه ......
بعد چند دقیقه کوتاه دو نفر در رو باز کردن و وارد انبار شدن
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وچهار وارد اتاق شدم.. یه اتاق حدودا 6متری بود جایی شب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_وپنج
_یعنی تنها برم؟
بانیم نگاهی به من بالش روی تخت رو برداشت، زیرسرش انداخت و دراز کشید..
_ازمن اجازه میخوای؟
_معلومه که نه!
_درم پشت سرت ببند!!
بیشعورررررر نفهممم بی غیرتتت بوووق!!
نمیگه اگه اون سایه بازم بیوفته دنبالم سکته میکنم بی صحرا میشه..
مرتیکه ی... هرچی فکر کردم بهش لقب چی بدم به ذهنم نرسید شونه ای بالا انداختم وتصمیم گرفتم تا خود عمارت مثل اسب بدوم و به هیچی فکر نکنم..
درو محکم به هم کوبیدم و هنوز چند قدم برنداشته بودم که چنان ترسیدم 2پا داشتم 2تا دیگه قرض کردم و مسیر اومده رو برگشتم.. دروبازکردم و وارد اتاقک شدم.. با وحشت وچشمای گرد شده به درتکیه دادم که دیدم مهراد بانیش باز داره نگاهم میکنه..
حالا خوب میتونستم جای خالی رو پرکنم وبهش لقب مرتیکه ی بوفالو بدم..
باحرص نگاهش کردم وگفتم:
_عمدا میکنی آره؟
باچشمای شیطون به تخت اشاره کرد وگفت:
_هنوز یه دونه بالش اضافه داره
روتختی که شک داشتم تمیز باشه بهم چشمک میزد..
فکرخوبی بود اگه خودمو باهاش گرم میکردم..
باحرص خودمو به تخت رسوندم و روتختی رو روی سرم انداختم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥