عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وپنج _یعنی تنها برم؟ بانیم نگاهی به من بالش روی تخت ر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_وشش
نمیدونم بخاطر سرما بود یاهیجان کنار مهراد بودن وبوی عطر لباس نم خورده اش که دندون هام روی هم بند نمیشدن و هرچقدر هم مثل جنین توخودم جمع میشد فایده ای نداشت..
دلم بی قراری میکرد انگار.. زیراون پتو آرام وقرار نداشتم.. دلم میخواست یه دل سیربهش نگاه کنم.. دلم نوازش ومحبت هاشو میخواست..
بالاخره بعداز کلی کلنجار پتورو کنار کشیدم و به مهراد نگاه کردم..
دستاشو زیر سرش گذاشته بود وبه سقف خیره شده بود..
باعجز اسمشو صدا زدم..
_مهراد؟
دلم آغوششو میخواست.. گور بابای دنیا و غرور های مسخره وبی رحمی که این همه ازهم دورمون میکردن.. به قول مهراد یه امشبو بیخیال همه چی میشم!
بدون حرف نگاهم کردو منتظر ادامه ی حرفم شد..
ای خدابگم این غرور گوربه گور شدتو چیکار کنه ازبس غد ویک دنده ای..
اما نه.. الان وقت این حرف هانیست.. خودمو لوس کردم و بانگاهی مظلوم گفتم:
_سردمه..
انگار متوجه منظورم شد.. خودشو یه کم کنار کشید ودستشو باز کرد وگفت:
_بیا...
ازخداخواسته مثل موجودی که اسمشو نمیگم بهش تیتاب نشون داده باشن رفتم وخودمو کنارش جاکردم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #215 یکی رو به اون یکی گفت: _چرا در اینجا بازه؟ مگه آخرین بار در
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#216
انگار توان پس زدنش رو نداشتم ....
همونطوری بی حرکت بهش نگاه میکردم
فاصله اش با هام خیلی کم بود
خیره به لبام بود .....
که یهو اتفاقات های چند دقیقه پیش یادم افتاد
وای من چیکار میکردم ....
این مرتیکه بیشعور رو چند لحظه پیش داشت با یه دختر دیگه رو هم میریخت
اونم در حالی که بهم اعتراف کرده بود
گفته بود که دیوونه وار دوستم داره....
یهو خشم تو چشام هجوم برد....
با عصبانیت دستم رو روی سینه اش گذاشتم
هلش دادم .....
آرشام متعجب بهم نگاه میکرد ....
انگار ذهنش هنوز اتفاقات رو هضم نکرده بود
بعد چند دقیقه انگار متوجه شد و اخم کرد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
❤️😍سلام سلام سورپراز داریم براتون بچه ها
وی آی پی #امواج_عشق راه اندازی شد😍😍
تو وی آی پی ۲۰۰ پارت جلو تر هستیم
و روزانه ۵ پارت براتون قرار میدیم
تا ۱ ماه آینده هم تو وی آی پی تموم میکنیم رمان رو
بدو تا دیر نشده🥹
برای دریافت وی آی پی مبلغ ۴۲ هزار تومن رو به شماره کارت زیر واریز کنید
6063731160771326مهدی محمد علی زاده بزنید رو کارت کپی میشه فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وشش نمیدونم بخاطر سرما بود یاهیجان کنار مهراد بودن وب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_وهفت
همین که کنارش رفتم قلبم آروم گرفت..
آخ خدا...
چه لذتی داره گرمای وجود عشقت تو اوج سرما..
پتورو کشید روم ..
چند دقیقه نکشید که کم کم از اون حالت لرزیدن بیرون اومدم و گرم شدم..
نه اینکه کاملا گرمم بشه نه.. اما اونقدر از درون داغ شده بودم که دیگه سرما رو فراموش کنم..
چه گرمایی لذت بخش تراز هرم نفس های عشقت؟
به چشماش نگاه کردم.. دلم ریخت.. مگه از این تیله ها خوش رنگ ترهم بود؟ بخدا که برای من هیچ رنگی قشنگ تراز رنگ چشم هاش نبود..
باچشمامون جزبه جز صورت همو نگاه میکردیم .. نفس هاش تند شده بود و...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #216 انگار توان پس زدنش رو نداشتم .... همونطوری بی حرکت بهش نگاه م
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#217
بعد بدون هیچ حرفی به طرف در رفت
ساکش دستش بود .....
همه چیز لازم رو برداشته بودیم و عکس برداری کرده بودیم
آرشام دستاش رو به طرف دستگیره برد
هر چقدر تلاش کرد در باز نشد
دیگه نا امید شد و با کلافگی گفت:
_خدا لعنتشون کنه در رو قفل کردن
با ترس و لرز به طرف در رفتم و خر کاری کردم در باز نشد
اشک تو چشمام جمع شده بود...
حالا چیکار کنم ....
آرشام با تعجب به حرکاتم نگاه میکرد
احساس میکردم نفسم بالا نمیاد
به سختی نفس میکشیدم
دستام رو روی قفسه سینه ام گذاشتم و سعی کردم نفس بکشم
اشکام بی اراده از چشام سرازیر میشدن
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وهفت همین که کنارش رفتم قلبم آروم گرفت.. آخ خدا... چه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_وهشت
باتابش مستقیم نور خورشید به چشمم چشمامو باز کردم...
به ساعتم نگاه کردم وبادیدن عقربه ها که 8ونیم صبح رو نشون میداد باصدای بلند گفتم؛
_وای خاک به سرم شد خواب موندیم..
باشنیدن صدای بلندم ترسیده چشماشو به سختی باز کرد وگفت؛
_چی شده؟
_از پرواز جا موندیم.. حتما الان همه رو نگران وعصبی کردیم..
با آرامش درحالی که چشماشو می مالید گفت:
_نترس جا نموندیم..
_چی چی رو جانموندیم؟ بلیطمون ساعت 8 بوده!
دستمو کشید و به زور کشیدم و بازهم باهمون آرامش گفت:
_بلیط هارو من گرفتم ساعتشم 2بعدازظهره حالا میذاری بخوابیم یانه؟
وای خدایا شکرت..نفس عمیقی کشیدم.. اما دیگه اصلا روم نمیشد یک ثانیه دیگه هم کنارش بمونم..
باخجالت بلندشدم وگفتم:
_من برمیگردم عمارت..
بدون حرف فقط نگاهم کرد..
چشمامو ازش دزدیدم وسریع آماده شدم..
_میری؟
درحالی که به زمین نگاه میکردم گفتم:
_بهتره جدا جدا بریم نمیخوام....
میون حرفم پرید وگفت:
_اوکی میتونی بری..
بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم راه عمارت رو درپیش گرفتم و باقدم های بلند از اونجا دورشدم..
اما تمام حواسم توی اون اتاقک جامونده بود..
بافکرکردن ویادآوری دیشب قندتودلم آب میشد وهیجان به سراغم میومد..
قدم هامو تند تر کردم وشروع کردم به دویدن..
خدایا شکرت..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #217 بعد بدون هیچ حرفی به طرف در رفت ساکش دستش بود ..... همه چی
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#218
به دیوار تکیه دادم....
اراده کارهام دست خودم نبود
آرشام با ترس به طرفم دوید ،
بازوم رو گرفت و با چشمانی نگران گفت:
_پریا چت شد؟چرا اینطوری میکنی ؟
همونطوری که سعی میکردم نفس بکشم گفتم:
_فوبیای..فضای..بسته دارم...
اگه بفهمم در جایی بسته است ....
نمیتونم نفس بکشم... باید حواسم پرت بشه
گلوم رو چنگ میزدم تا بتونم نفس بکشم
آرشام موهام رو نوازش میکرد و سعی میکرد آرومم کنه
اما من وضعیتم بدتر میشد....
آرشام یهو لب هاش رو ،روی لبم گذاشت
بی حرکت ایستادم.......
نمیدونستم چیکار کنم......
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وهشت باتابش مستقیم نور خورشید به چشمم چشمامو باز کردم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_ونه
نمیدونم چقدر دیگه دویدم که خودمو جلوی در عمارت دیدم..
اما باید از در پشتی که به حیاط خلوت راه داشت وارد خونه میشدم..
اومدم برم سمت در پشتی که صدای عصبی آرشا باعث شد سرجام میخکوب بشم..
_هیچ معلوم هست کجا غیبت زده؟؟
باچشمای گرد شده به سمتش برگشتم وبا من من سلام کردم..
_سلام.. من.. من همین دورو برا..
اومد نزدیکم..
اخم کرده بود.. انگار خیلی عصبی بود..
_اصلا معلومه داری چیکار میکنی؟ میدونی آقا میثم ازدیشب خون منو توی شیشه ریخته که دختر مردم امانت بود وفلان بود؟؟؟؟؟
_معذرت میخوام..
_بامعذرت خواهی جنابعالی چیزی درست نمیشه از کنار من تکون نمیخوری تا برگردیم تهران اونوقت هرکاری خواستی بکن!
میدونستم میثم چه اخلاق تند و تلخی داره.. خجالت زده دنبالش راه افتادم..
سمانه با دیدنم با خوشحالی اومد وبغلم کرد..
_کجایی آخه تو؟ نمیگی من سکته میکنم؟
باچشم دنبال فرشته میگشتم اما با برج زهرماری به نام آقا میثم روبرو شدم!
_چطوری صحرا خانم؟ خوش میگذره؟
باتعنه حرف میزد..
سرمو پایین انداختم وسلام کردم!
اومدم توضیح بدم که بردیا و کاظمی و چندمرد دیگه به سمتمون اومدن..
میثم گفت:
_حرف هامون بمونه واسه بعد.. تابرمیگردم آماده باشید ورفت..
بردیا با دیدنم لبخند زد وصبح بخیرگفت..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #218 به دیوار تکیه دادم.... اراده کارهام دست خودم نبود آرشام با
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#219
ناخودآگاه چشم هام رو بستم .....
حواسم پرت شده بود و میتونستم نفس بکشم
نمیدونستم چیکار کنم.....
آرشام لبام رو میبوسید
وقتی نفس کم اورد پیشونیش رو ،روی پیشونیم گذاشت.......
و ناخودآگاه لبخند زد
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم
من چقدر دیوونه بودم......
پسره هوس باز رو اجازه دادم ازم سو استفاده کنه
دوباره اشک تو چشام حلقه زد
اشکام بی وقفه از چشام سرازیر میشدن
آرشام ازم دور شد هول نگام کرد....
دستاش رو روی صورتم گذاشت
اینکارش تلنگری بود که به خودم بیام
با دستای لرزان هولش دادم ......
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_ونه نمیدونم چقدر دیگه دویدم که خودمو جلوی در عمارت دی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وشصت
_صبح شماهم بخیر..
_حتی بدون آرایش هم زیبایی خیره کننده ای دارید بانو!
اومدم جواب بدم که آرشا بجای من جواب داد؛
_نظر لطف شماست بردیا جان..
سمانه دستمو گرفت وگفت:
_اگه اجازه بدید من وصحرا میریم واسه ظهر آماده بشیم!
بی حوصله دنبالش راه افتادم و قبل از رفتن بی توجه به اخم های آرشا لبخندی دندون نما بهش زدم وگفتم:
_اخم نکن دیگه مهربون..
چشم غره ای بهم رفت که سریع نگاهمو دزدیدم وبا سمانه رفتم..
_میدونستم بامهرادی اما به کسی لو ندادم..
_فرشته کجاست؟
_بااون قشرقی که دیشب به پا کرد قرص خواب انداختیم توحلقش که خفه خون بگیره الانم مثل خرس خوابیده!
_دیشب چی شد؟
درحالی که ابروهاشو بالا وپایین مینداخت گفت؛
_اینو من باید ازتو بپرسم!
_سمانه لطفا.. بهم بگو دیشب بعداز رفتن من چه اتفاقی افتاد..
_هیچی بابا.. قبل ازاینکه عفریته خانم آبرومونو ببره میثم خفه اش کرد اونقدر عصبی بود که منم ازش حساب بردم!
_حالا چطور توچشماش نگاه کنم..
_اون باید خجالت بکشه نه تو! یادت نره مهراد شوهرت بوده!
حالا بگو دیشب چی شد که اون مقلطه رو به پاکرد؟
_منو مهرادو باهم دید!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #219 ناخودآگاه چشم هام رو بستم ..... حواسم پرت شده بود و میتونستم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#220
اما از جاش تکون نخورد و با ناراحتی گفت:
_چی شد؟ پریا اگه بهم حسی نداری من معذرت میخوام
فک میکردم دوستم داری......
وقتی گفتی باید حواست پرت بشه چیزی به ذهنم نرسید
عصبانیت تو چشام موج میزد .......
با مشت به سینه اش ضربه زدم و با گریه میگفتم :
_تو یه لاشی بی همه چیز هستی ،
این حرفا رو هر روز به یکی میزنی
چه جوری به خودت اجازه میدی از من سواستفاده کنی؟
منی که تا حالا به هیچ پسری فک نکردم
چه برسه به این لاشی بازی ها
آشغال تر ازتو بازم خودتی
همونطوری به قفسه سینه اش ضربه میزدم
چشای آرشام هم پر اشک بود
با صدای اندوهگین گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت _صبح شماهم بخیر.. _حتی بدون آرایش هم زیبایی خیره کننده
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وشصت_ویک
باصدای بلند گفت:
_چــــــــــی؟؟؟ الکی؟؟؟
_هیس .. واقعی!
_منو بگو فکرمیکردم دعواتون شده باز! شبم باهم بودین؟
نباید که همه چی رو عمومی میکردم..
_نه بعداز دیشب ندیدمش!
_وا؟؟؟ پس مهراد کجاست؟ وقتی اومدیم مهراد ازخونه زد بیرون!
_اما پیش من نبوده..
_خاک به سرم.. نکنه خودکشی کرده پسرمردم!
_فکرنکنم..
چشماشو ریز کرد وچپ چپ نگاهم کرد...
واسه عوض کردن بحث رفتم سراغ چمدونم و گفتم:
_باید قبل رفتن دوش بگیرم توهم میخوای حموم بری؟ لباس هاتو جمع کردی؟؟
_بله لباس هامو جمع کردم اصلانم متوجه نشدم بحثو عوض کردی! راحت باش!
خندیدم وبا برداشتن حوله ام وارد حموم شدم وگفتم:
_زود برمیگردم!
چون عجله داشتم وان رو پر نکردم و ازش دوش استفاده کردم..
ده دقیقه ای دوش گرفتم واومدم بیرون..
سمانه نبود.. انگار رفته بود توی اتاقش..
لباس های مرتب پوشیدم و موهامو سشوار کشیدم..
ساعت 10 شده بود ومهراد هنوز نیومده بود.. شایدم اومده..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥