eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
1_79570730.mp3
10.04M
۲۲ 🌸عرضشو داشته باش؛ وقتی خـــدا؛ تصمیمی مخالف تصمیم خودت برات میگیره 🍃پذیرا و تسلیمِ تصمیمِ خدا باشی! خـــدا رو در تمــام کارهات وکیل بگیر! تا از حرص و جوش تدبیر کردن راحت بشی... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌲🌾🌲🌾🌲 💞وقتی عقل، #عاشــ🌷ــق میشود؛ عشــق، عاقـــل میشـــــود؛ آنگـــاه شهـــ🥀ـــــید مـــی‌شوی....❗
🌸🥀🌸 🌸 ⚜‌نمازهایت را عاشقانه💞 بـــــخوان ... حتی اگر ای یا حوصله نداری ؛ فکر کن چرا داری و با چه کسی قرار داری ... ‌ ♨️آن وقت کم کم میبری از ڪه در تمام عـــــمر داری تکرارشان می کنی ... 📎اگر شب نخوانیم ، می‌شویم ⚜وسط شب که برای نماز شب 🌟بیدار می‌شد، طاقت نمی‌آورد، می‌گفت: بس است دیگر، کن خسته شدی. و مصطفی جواب می‌داد: ♨️تاجر اگر از اش خرج کند بالاخره ورشکست می‌شود، باید سود دربیاورد که بگذرد ما اگر قرار باشد نمازشب🌙 نخوانیم ورشکست می‌شویم ⚜اما همسرش که خیلی از گریه‌های 😭مصطفی بیدار می‌شد کوتاه نمی‌آمد، می‌گفت: اگر اینها که این قدر از شما بفهمند این طور گریه می‌کنید، مگر شما چه دارید⁉️ چه گناه کردید؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند شدید یک توفیق است. ♨️آن وقت گریه هق هق😢 می‌شد می‌گفت: آیا به خاطر این توفیق که داده او را شکر نکن... ‌ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 3⃣3⃣#قسمت_سی_وسوم 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت
❣﷽❣ 📚 💥 4⃣3⃣ 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمی‌خواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه می‌زدم و او زیر لب (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد. 💢هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. 💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه‌اش می‌لرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد که با اشک چشمانم التماسش می‌کردم و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد. 💢 می‌دیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و می‌دانست موبایلش دست عدنان مانده که خون در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده‌ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!» 💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل (علیه‌السلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امانت سپردی؟ به‌خدا فقط یه قدم مونده بود...» 💢 از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم می‌کرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داشتن فرار می‌کردن و نمی‌خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!» 💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم‌تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست (علیه‌السلام) بودی و می‌دونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!» 💢 و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفات‌شون شناسایی نشه!» 💠 و من می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که نجوا کردم :«عباس برامون یه اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمی‌ذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!» 💢 می‌دیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله‌های را در نگاهش می‌دیدم و فرصت عاشقانه‌مان فراخ نبود که یکی از رزمنده‌ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. 💠 رزمنده با تعجب به من نگاه می‌کرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از بودند که همه با عجله به سمت‌شان می‌رفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. 💢با پشت دستم اشک‌هایم را پاک می‌کردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش می‌رفت و دیدم یکی از فرمانده‌ها را در آغوش کشید. 💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم می‌داد که نقش غم از قلبم رفت. 💢 پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه‌ای دور گردنش و بی‌دریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و می‌بوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. 💠 ظاهراً دریای این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!» 💢ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرمانده‌ای سینه سپر کرد :« بود!» 💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم در همه روزهای را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده‌ها مثل پروانه دورش می‌چرخند و او با همان حالت دلربایش می‌خندد... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
4_6021491196340208449.mp3
13.42M
🔹به نام 🌷 🔸دل ها♥️ پر امید 🍁ما تا رو داریم 🍁به زندگی امیدواریم 🎤حاج 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🔺بـا "شهــادت" زیبا شود.. ✨عاشقی💘 با معنــا شود.. 🔺حال، آنها و ما مانده ایم.. ✨از "شهادت" ، ما همه جا ایم.. 🔺تـا داریم تا که زنده ایم.. ✨"ای از شما ایـم" 🔺تا ابد ایم پای ولی .. ✨اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فى سبیلک.. 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ او حاضرو ما پنهانیم😔 هرچند که از غیبت خود با این همه ای 💫 جاویدان تا فجر 🌤فرج منتظرت می 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌦🌧🥀🌦🥀🌧🌥 دارم مـ✨ــــن هم کنار قبر تــــ🌹ــو باشد سراسیمه عـشـق فقط عـــ💓ـشــق تــــــو باشد ✨ـــو با جان و دلــــ❤️ـم چه کرده ای حاج قاسم که دلم جوار و تــــ🌸ــــو باشد 🌷 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - یک عهد - حجت الاسلام عالی.mp3
5.38M
♨️یک عهد 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺ای عاشقان اباعبدالله(ع) ✳️بایستی #شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از شوقش سرخ شود☺️ و ضربان
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔴 حقوقش را از کارگزینی قرارگاه سپاه می‌گرفت. یکبار که قرارگاه در کرمانشاه مستقر بود، رفت که را بگیرد. مسئول کارگزینی گفته بود: «آقای باکری باید خدمت بیاوری». 🔵‏فرمانده، سرش را پایین و رفت از محسن رضایی گواهی گرفت و آمد و چهارصد تومان حقوقش را گرفت. یک‌وقتی چیزی از این آدم (سوای باقی چیزها) برای من جالب شده بود؛ اینکه هیچ چیز نداشت. تتمه هم که مانده بود به نام خانواده‌ش کرد قبل از . ⚫️ نه خانه‌ای نه نه ماشینی...🚘 هیچ چیز به اسمش نبود. کاظم می‌گفت: «راستی یک موتور شریکی داشتیم، که اون رو هم دزد برد». حالا من غالبا سعی کرده‌ام که ازین قسم روایت‌ها از نکنم؛ 🔴شاید چون فکر می‌کنم قواره‌اش ازین ماجراها بوده. ‏اما همه‌ی اینها برای این بوده که نمی‌خواست از او در این دنیا جا بماند، به احمد کاظمی گفته بود: ‏«دعا کن من هم بروم، مثل ِ، بی‌نشانِ بی‌نشان»⚡️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📌 💥 به خـیال ∝∝ لحظه های باهاش می گذرونے!! اما همش توهمـه❗️ فقط عذاب وجدانہ نامشروع ⇩ ⇦دشمنے با حرفِ ⇨ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page303.mp3
809.4K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه کهف✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌱• 🕊✨دل‌ گیر #نباش! دلت‌کہ‌ 💞گیرباشد #رهانمےشوی..❌ . . 🕊✨یادت باشد،#خدا بندگانش را با آنچه بد
6⃣1⃣3⃣1⃣ 🌷‍ 🔱این روزها قلم گره خورده به مریدانِ (سلام الله علیها) اینبار پرستویی دیگر، اینبار ستاره ای از آسمانِ_عشق💓 💠دلداده بود. از همان روزهایی که در با تمامِ جان در مقابل دشمن می‌ایستاد...تمام روزهایی که جان بر کف ، جبهه شد. از بود و دلداده❣ به حضرت. به قول خودش" ایشان بود که نمی‌شد"❌ 🔱چه می‌شود که روزی آنقدر مقرب می‌شوی که هم رضایت به رفتنت نمی‌دهند⁉️ پرواز🕊 تلاطم قلبش را بیشتر کرد و مصطفی بود که در پی یافتن راهی برای رسیدن به او، چندین بار در هفته مسیر به تهران و بالعکس را می‌پیمود...تا شاید موانعِ سفرش برطرف شود. 💠مسعود را دوست 🥀داشت، خیلی زیاد...جوانِ بود و حالا او را تقدیم ساحتِ کرده بودند. مرد بود و دلسوخته از جاماندن و به قول پسرش# میثم، "اینها هستند.مرد در خانه🏡 نشستن نیستند و وقتی ببینند و در خطر است، حتما رزم‌آوری خودشان را نشان می‌دهند." 🔱در آخرین شیفت خادمی‌اش، وقتی از حرم خارج می‌شد،🙂 درخشانش اولین چیزی بود که نگاه را خیره می‌کرد. به گفت " اینبار که بروم،حتما می‌شوم" 💠از خانم خواسته بود او را به عمه جانشان ببخشند. اورا به امانت دهند تا در آنجا عشق🌸‌بازی کند و حضرت کریمه...اصلا مگر می‌شود از کریم چیزی بخواهی و دست خالی بازگردی⁉️ 🔱المیادین، او و رفقایی شد که بالِ پروازشان🕊 بر فرازِ آسمانها باز بود و مصطفی با رسیدن به آنها آرام گرفت. به راستی که تولدِ حقیقی است... 🍁سالروزِ زمینی‌شدنتان مبارک 🍁🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
⭐️ 📖 👈هدیه‌ به روح پدر بزرگوار مدیر کانال 📅 زمان: تا آخر هفته 📝لطفا جزءهای انتخابیتون رو به آیدی زیر اعلام بفرمایید↙️ 🆔 @Khademe_shohada226 بسم الله... ─═इई ◾️◾️◾️ईइ═─ 🔻لیست ختم جزء1= 🖤🖤🖤🖤 جزء2= 🖤🖤🖤🖤 جزء3= 🖤🖤🖤🖤 جزء4= 🖤🖤🖤 جزء5= 🖤🖤🖤 جزء6= 🖤🖤🖤 جزء7= 🖤🖤🖤🖤 جزء8= 🖤🖤🖤🖤 جزء9= 🖤🖤🖤 جزء10=🖤🖤🖤 جزء11=🖤🖤🖤 جزء12=🖤🖤🖤 جزء13=🖤🖤🖤🖤 جزء14=🖤🖤🖤 جزء15= 🖤🖤🖤 جزء16= 🖤🖤🖤 جزء17=🖤🖤🖤 جزء18= 🖤🖤🖤 جزء19= 🖤🖤🖤 جزء20= 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 جزء21=🖤🖤🖤🖤 جزء22=🖤🖤🖤 جزء23=🖤🖤🖤 جزء24=🖤🖤🖤 جزء25=🖤🖤🖤🖤 جزء26=🖤🖤🖤🖤🖤 جزء27=🖤🖤🖤🖤 جزء28=🖤🖤🖤 جزء29=🖤🖤🖤 جزء30=🖤🖤🖤🖤🖤🖤 برای شادی روحشون 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خـادم_نوشت "انالله و انا الیه راجعون" #مدیر_محترم_کانال شهید نظرزاده و شاهد استیکر در کمال تأسف
◾اِنّا للّه و اِنّا اِلَيهِ راجِعون◾ بدینوسله درگذشت پدر دوست عزیزمان ومدیر کانال شهیدنظرزاده آقای علیرضا خادم رابه ایشان وخانواده محترم تسلیت عرض می نماییم ✅ شادی روحش صلوات و فاتحه درضمن امشب شب اول قبر مرحوم می باشد کسانی که مایلند نماز لیله الدفن را اقامه کنند. محمود خادم فرزند ابراهیم 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 هیئت محبان جوادالائمه(ع) هیئت پیروان ولایت پایگاه مقاومت بسیج روح الله 🍃🌷🍃🌷 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت
⭕️چند تا از 👥کنار آب جمع شده بودند. یکی­شون برای تفریح به آب تیراندازی ☄می‌کرد! 🍃مهدی سر رسید و گفت: "این تیرها بیت الماله؛ نکنین." طرف جواب داد: "به شما چه⁉️" و با هلش داد! 🍂 مهدی که رفت، اومد و پرسید چی شده؟ بعد گفت: "می‌دونی کي هل دادی اخوی؟" 🍃دویده بود برای غذر خواهی که مهدی جواب داد: "مهم نیست. من فقط امر به کردم، گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته." 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خـادم_نوشت "انالله و انا الیه راجعون" #مدیر_محترم_کانال شهید نظرزاده و شاهد استیکر در کمال تأسف
عرض سلام و ادب ضمن تشکر از ابراز همدردی شما عزیزان و همراهان کانال شهید نظرزاده و شاهد استیکر به خاطر فوت پدر عزیزم و همچنین تشکر ویژه از عزیزانی که در به نیت پدر مرحومم شرکت کردن از همه شما همراهان محترم کانال درخواست دارم که در صورت استطاعت و تمایل با قرائت نماز روح آن مرحوم را شاد فرمایید. 🔹کیفیت نماز لیله الدفن در عکس بیان شده است ان شاءالله خداوند روح همه رفتگان رو غریق رحمتش بگرداند التماس دعا از همه شما عزیزان🙏 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
♥️♠️♥️ 💞 ✍نوشت: سال پیش محرم، 🏴حلب بودم؛ کارم نگه داری از بچه های مدافعان حرم بود ترفیع گرفتم کارم شده نگه داری از بچه مدافع حرم 🌾پ .ن:محمد حسن تازه رسیده بعد چندماه از 🕊پدر به دنیا امد.💥 همسر 🌷 ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 8⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻 #دلهای_در_غلاف🔻 ⛔️بعضی‌ها هستند، هر جا که دستوراتِ دینی، مخالفِ مِیل
❣﷽❣ 9⃣ ✨ 🔻 🔻 ✍ نام چهل و پنجمین سوره قرآن، «جٰاثِیَةً» است. ⁉️ میدونی یعنی چی؟!🤔 «جٰاثِیَةً»👈 به معنای نشستن روی زانو است. حالا این نشستن روی زانو، یا به هنگام ترس و وحشت هست، و یا از روی فروتنی و تسلیم. این نام، از روی آیه بیست و هشتم این سوره انتخاب شده:👇 ۞ وَ تَرَیٰ کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً، کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَیٰ إِلَیٰ کِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (جاثیه/۲۸) 💢 در آن روز هر امّتی را می بینی که از شدّت ترس و وحشت، به زانو درآمده است. 💢 هر امّتی به سوی کتابش خوانده می‌شود.. 💢 و به آنها گفته می‌شود: امروز جزای آنچه را انجام می‌دادید، به شما داده می‌شود. 👌 «کُلَّ أُمَّةٍ جٰاثِیَةً»👈 هول و هراس همه را زمین‌گیر می‌کنه.😱 یه خورده به خودمون بیایم و برای این روزِ سخت و سنگین، توشه برداریم. انقدر بار آخرتمون رو سنگین نکنیم.😔 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
1_79931423.mp3
7.5M
۲۳ 🌸به مقام رضــا نخواهی رسید! اگر.... نعمت های عظیـــم اخروی و معنوی خدا رو نبینی و فقط به دنبال خواسته های حیوانی باشی! 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh