eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴در سال ۶١ هجری مردم سه دسته تقسیم شدند. 1⃣‌یک دسته اصحاب حضرت علیه‌السلام بودند که در مدار محبت و عشق‌بازی با امام زمانشان چنان جلو رفتند👊 که به مقام فناء رسیدند✔️ تا جایی که در ردیف امام معصوم، مردم تا قیامت بر آنها می فرستند، "وَ عَلَی الاَرواح الَتی حَلَّت بِفِنائک" ⭕️این دسته آنقدر در کسب جلو رفتند که در امام زمانشان حل شدند مثل شکر و آب وقتی در هم حل می شود می گویند: شربت شده، دیگر نه آبی هست نه شکری، شدند، جدا از هم نیستند❌. ♨️با یک 🔅انتخاب 👌 🔅و بر حق 🔅و به این مقام رسیدند. 2⃣دسته دوم شیعیانی بودند که از مدینه تا کربلا قدم به قدم حضرت سیدالشهداء بودند، در خیمه، بعد از فرمایشات حضرت، 😔! 🔅 🔅حب زن و فرزند 🔅و عدم داشتن عزم راسخ 🔅و بی استقامتی آنها را از امام زمانشان جدا کرد😞. ♨️این دسته رفتند و را تسلیم دشمن کردند. (❌نسبت به امام زمانشان بی تفاوت بودند❌.)کاری که ما هم با امام زمانمان می کنیم😔، به یاد امام زمان نیستیم🗯. 👈گاهی انسان به یک وادیی می رسد که باید بین ✓امام زمانش و ✘دنیا، یکی را انتخاب کند✅. 3⃣دسته سوم آنهایی بودند که از اطراف آمده بودند برای جنگ سیدالشهداء (علیه‌السلام). ⚠️خیال نکنید آدمهای کافر و بی دینی بودند یا امام حسین (علیه‌السلام) را نمی شناختند🚫. کسانی بودند که نامه📨 نوشته بودند و حضرت را کرده بودند! ⁉️چه می شود که به جنگ با امام زمانش می رود؟! 🔲استاد حاج آقا زعفری زاده 🔳الّلهُـــمَّ عَجِّــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــرَج الساعه 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چه خوش گفت این شهید بزرگوار که : حرکت در مسیر #مجاهدت چه در جنگ سخت و چه در جنگ نرم #بیداری می خوا
4⃣2⃣5⃣ 🌷 🕊❤️ 🍃🌹قبل از اعزام می‌گفتیم باید از خدا بخواهیم که حرف و عملمان یکی شود و آن‌وقت برویم. 🍃🌹حالا در وقت آن رسیده بود که نشان بدهیم چقدر حرف و عملمان است. انگار باید تأثیر تمام این بیست و چند سالی که زیارت عاشورا خوانده بودیم و کرده بودیم را در چند روز عملا نشان می‌دادیم. 🍃🌹کسی که حرف و عملش یکی است، یک قدم هم به سمت برنمی‌دارد. صبح روز اول در حلب، رفتیم برای گرفتن . آن روز عملیات انجام و درگیری‌ها کم‌تر شد اما پیکر یکی از نیروهای عباس در زمین دشمن مانده بود. 🍃🌹عباس بی‌قرار بود؛ انگار که چیزی کرده باشد. می‌خواست هرطور که شده خودش را به خط درگیری برساند و پیکر نیروی جامانده را بیاورد. آن‌جا بود که با خودم گفتم عباس است. 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
رهبر معظم انقلاب: من کارهای بزرگی را به او محوّل کردم چراکه به همه #اطمینان نمیکردم محول کنم، ایشان
8⃣0⃣6⃣ 🌷 🕊❤️ 🔹خیلی کم پیش می‌آمد که را همراه خود بیاورد. آنروز ظاهرا حاجی جایی رفته بودند و او مجبور شده بود 👦 را همراه خود بیاورد. 🔸از صبح که آمد خودش رفت و محمّد مهدی را پیش ما گذاشت.جلسه که تمام شد مقداری موز🍌 اضافه آمده بود. را به محمّد مهدی دادم تا لااقل از او نیز پذیرایی کرده باشم. 🔹نمی‌دانم چه کاری داشت که مرا کرد.محمّد مهدی هم پشت سر من وارد🚪 دفتر شد. وقتی بچه اش را دید چهره اش بر بر افروخته شد😡 🔸طوری که تا حالا اینقدر او را ندیده بودم.با گفت:کی به شما گفت به او موز بدهید⁉️ 🔹گفتم:حاجی این بچه صبح تا حالا هیچی یه موز که به او بیشتر ندادم🚫 تازه از خودم هم بوده. نگذاشت صحبتم تمام شود. دست در جیبش کرد و هزار تومان💶 به من داد 🔸گفت: همین الان می‌روی و آن موز🍌 را می‌خری و می‌گذاری.البته به جای یک موز . 🌷 شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سخنان #سید_حسن_نصرالله درباره شخصیت #شهید_جهاد_مغنیه: " فرزند حاج عماد جوان بود و هیچکس #مجبورش نکر
✍خواهر شهید: ❣دلم سوخت وقتی دیدمش شبیه #بابا شده بود، خون ها را شسته بودن ولی جای زخم ها و پارگی ها بود جای کبودی ها، خون مردگی ها. ❣ #تصاویر شهادت بابا و جهاد #یکی شده بود و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمیتوانم #تحمل کنم. ❣باز مادر، من و مصطفی را #آرام کرد، صورت جهاد را بوسید و گفت: ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده البته هنوز به تکه تکه شدن علی اکبر حسین(ع )نرسیده. 😭 #شهید_جهاد_مغنیه🌷 #سالگرد_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#برخورد_صحیح 🍃رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس🚎 شدیم. در شروع حرکت راننده ضبط📻 را روشن کرد. آنچه که پخش
#کلام_شهید🌷 💢توی ذهنت باشد که #یکی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم❌ 🔸مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد؛ فردای قیامت جلوی #حضرت_زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم⁉️😔 #شهید_سیدمجتبی_علمدار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (11) 💠ما را هم ببريد.... 🔸شیرین ترین خاطره ام، #جانبازی_ام بود در سال 1370. می
🌷 ☜ (12) 💠ماجراے توسل بچه های تفحص به (سلام الله علیها) 🔰بچه ها روزها خاک هاے منطقه را زیر و رو مے ڪردند و شب ها🌙 از خستگے و با ناراحتے به خاطر پیدا نڪردن ، بدون هیچ حرفے منتظر صبح مے ماندند😔 یڪے از دوستان معمولاً توے خط براے عقده گشایے، نوار ے حضرت زهرا (سلام الله علیها) را مے گذاشت📻 و اشک ها😭 ناخودآگاه سرازیر مے شد 🔰من پیش خودم گفتم: « ! من به عشق مفقودین به این جا آمده ام، اگر ما را قابل مے دانے، ڪه شهدا🌷 به ما نظر ڪنند، اگر نه، ڪه برگردیم تهران😢» 🔰روز بعد خیلے غمناک بود و ابر سیاهے🌫 آسمان را پوشانده بود. بچه ها بار دیگر به حضرت زهرا (سلام الله علیها) شدند، هر ڪس زمزمه اے زیر لب داشت. در همین حال یک «بند انگشت» نظرم را جلب ڪرد😧 خاک را ڪنار زدم، یک تڪه نمایان شد. همراه بچه ها خاک ها را با بیل⛏ برداشتیم و پیڪر ڪه در ڪنار هم👥 صورت به صورت یڪدیگر افتاده بودند، آشڪار شد😀 🔰پس از جستجوے خاک ها هایشان نیز پیدا شد. لحظه اے بعد بچه ها متوجه آب💧 داخل یڪے از قمقمه ها شدند و با فرستادن ، جهت تبرک از آن نوشیدند. وقتے پیڪرها را از زمین بلند ڪردند، در ڪمال تعجب دیدند پشت پیراهن از دو شهید🌷 نوشته شده: ⭕️«مے روم تا بگیرم.»⭕️ 📱منبع: سایت تبیان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (12) 💠ماجراے توسل بچه های تفحص به #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) 🔰بچه ها روزها خ
🌷 ☜ (13) 🔻از کتاب شهید گمنام 💠 🌷«روزهای آخر سال 79 و سال (ع) بود. در منطقه عملیاتی مشغول جستجو بودیم. اما مدتی بود که شهدا خود را نشان نمی‌دادند. 🌷صبح با بچه‌ها مشغول خواندن برای شهدا شدیم.  به یاد (ع) و به یاد مدینه مشغول خواندن شدم. بعد از پایان روضه به‌سوی منطقه حرکت کردیم. 🌷قبل از رفتن به تقویم و مناسبت آن روز نگاه کردم، روز بود. روز آل عبا. روزی که حضرت علی (ع) انگشترش را به سائل داد. 🌷خوشحال بودم. گفتم ما لشگر علی ابن ابی طالب (ع) هستیم. حتما امروز از دست آقا می‌گیریم. اولین شهیدی که پیدا شد نامش 🌹 بود. 🌷دومین شهید نام تمامی شهدای گروهان خودشان در جیبش بود. به همراه امام جواد (ع) که بعد از هجده سال سالم سالم بود! 🌷تا عصر شهید پیدا شد. بچه‌ها می خواستند کار را جمع کنند. گفتم: ادامه دهید. حتما یک شهید دیگر پیدا می‌شود. قرار بود ساعت چهار برگردیم. دقیقه قبل از برگشت شهید دیگری پیدا شد. 🌷تمام خاک را غربال کردیم. اما این شهید آخر بود. هرچه بچه‌ها گشتند اثری از پلاک او نبود. به رفقا گفتم: بیایید تا برویم. بچه‌ها با تعجب به من نگاه می‌کردند. یکی گفت: خواب دیده‌ بودی؟ گفتم: نه! امروز روز بود. ما هم شهید پیدا کردیم. بعد ادامه دادم: هرچه بگردید از این شهید آخر نشانه‌ای نخواهید یافت. چرا که امروز روز آل عبا است. و از پنج تن هنوز هم است.» (ع) شادی روح شهدا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣از #زیارت برمی‌گشتم، دیدم توی #دارالحجه خانمی با قلم #خوشنویسی به نستعلیق می‌نویسد‌. ❣اومدم به مح
پرسید: چی کار کنم #شهید بشم؟ دست زدم روی شانه اش و با خنده گفتم: ان شاءالله #ویژه شهیدشی! گل از گلش شکفت. -خب ،حالا چی کار کنم؟ - به نظرمن، ما خودمون نمی تونیم این راه رو بریم. باید #یکی دستمون رو بگیره. و بعد این شعر را برایش خواندم: گر می روی بی حاصلی گر می برندت #واصلی رفتن کجا؟ بردن کجا؟ #شهید_محسن_حججی 🌷 #کتاب_سربلند 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣4⃣1⃣ به یاد #شهید_حامد_کوچک_زاده 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣5⃣1⃣1⃣ 🌷 🔰شهید مهدی(حامد) کوچک‌زاده متولد ۲۸ شهریور ۱۳۶۱🗓 در شهرستان است که روز دوشنبه ۱۲ بهمن ماه ۹۴ در دفاع از حرم حضرت زینب(س) و جریان آزادسازی شهرهای نبل و الزهرا در استان سوریه بر اثر اصابت ترکش خمپاره💥 به درجه رفیع رسید.  🔰تحصیلاتش📚 کارشناسی علوم سیاسی بود. از ۳ فرزند؛ ۲ و ۶ ساله👥 به یادگار مانده است. و فرزند سومش از شهادتش🌷 به دنیا آمد. 🔰مراسم تشییع پیکر⚰ پاک شهید حامد کوچک زاده صبح شنبه بهمن ماه ۹۴ از مقابل سپاه ناحیه مرکزی رشت با حضور مسئولان، مردم و خانواده‌های معظم شهدا🌷 تشییع و در رشت به خاک سپرده شد. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔰حامد همیشه می گفت: دوست دارم خونه ام باشه. باید نسل شیعه رو زیاد کنیم😍 حتی رفقای خودش رو هم ترغیب میکرد که شوند. وقتی سمیه بادار بود و هنوز جنسیت بچه مشخص نبود❌ یک روز توی خانه با صحبت از دختر یا پسربودن بچه پیش آمد. 🔰حامد گفت: "ما که شانس نداریم بچه‌مون بشه🙁 انگار دوست داشت دختر داشته باشد. بعد که بچه به دنیا آمد و فهمیدند دختر است، به همه دوستانش پیام داد که بابا به دنیا اومد😍 🔰به قدری بود که این خبر را به همه‌ی دوستان دور و نزدیکش داد. ذوق زده بود☺️ برای حاج آقا خردکیش در پیامک زد که📲 دخترم به دنیا اومده، حاج آقا رفتی حرم دعاکن که بشه. 🔰بعد هم برایش نوشت حظ کنند؛ پیامبر(ص) می فرماید: چه خوب فرزندانی هستند دختران👌هرکسی از آنها را داشته باشد خداوند آن را برای وی پوششی از آتـ🔥ـش قرار می‌دهد. 🔰هرخانه ای که درآن دختـ🌸ـر باشد، هر روز دوازده و برکت از آسمان بر او ارزانی میشود. زیارت فرشتگان👼 از آن خانه قطع نمی شود. شاکر باشید و قدر خود را بدانید. 📕مستدرک الوسائل، جلد۱۵٫” آخرش می نوشت: " >حامد ” که توی ریاضی > یعنی کوچکتر؛ کوچیک شما، . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❗️ از 🌎ـا دل💓 ڪند و رفت زیارت حرم🕊 💥رو سنگ نوشتن ... مثل 👤 اسیرِ دنیاست باید بشه سهمش فقط دیدن عکسای مدافع حرم😔🌹 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣رفیق شهیدم چفیه ات را از سر شانه تکانی بدهی دل ما مثل دلت #پاک و #حسینی می شود. ✍ خاطره از مادر ش
❇️ از رفقای هم دروه ای با انتشار این عکس نوشت:🌱 "تقریبا همیشه را در همین حالت می دیدیم.با درحال کار بود و یا در حالت کار.🌱 ❇️اصلا برایش معنا و مفهوم نداشت.بدن ورزیده و آماده ای داشت.درست که همه خسته بودند شوخی های حسین گل می کرد و به همه می داد.👌 ❇️ حسین ماند برای بعد از شهادتش."🌱 🌼🍃 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 8⃣1⃣#قسمت_هجدهم 💢 زندگى بدون ابوالفضل ، میان #تهى است
📚 ⛅️ 9⃣1⃣ 💢 اما در این سعى آخر میان و ، کارى شده است که دل او را یکدله کرده است....سکینه ، سکینه ، سکینه ، اینجا همانجاست که جاده هاى محبت 🌸به هم می رسد. به هم گره مى خورد و مى شود. عشق او به حسین و عشق او به بچه ها در سکینه با هم تلاقى مى کند. 🖤عشق 💕او به حسین و حسین به بچه ها در سکینه به هم مى رسند.اینجا همان جاست که او در مقابل و یکجا زانو مى زند. این سکینه همان طور سینایى است که حضور حسین در آن به تجلى مى نشیند. این مرز مشترك میان حسین و بچه هاست. و ندارد که سکینه به عباس ، حرفى زده باشد.... لزومى ندارد که سکینه از عباس آب💧 خواسته باشد. 💢 چه بسا که او را از به دنبال آب منع کرده باشد... لزومى ندارد که نگاهش را به نگاه عباس دوخته باشد تا عباس ، خواستن را از او بخواند. همینقدر که او پیش روى عباس ایستاده باشد،... مژگان سیاهش را حایل چشمهایش کرده باشد و نگاهش را به دوخته باشد. همین براى عباس کافیست تا زمین و زمان را به هم بریزد و جهان را آب کند. 🖤اگر سکینه بگوید آب، عباس آب مى شود پیش پاى سکینه.... نه ، سکینه لب به گفتن آب ، تر نکرده است... فقط... شاید گفته باشد: عمو!... یا نگفته باشد.چه گذشته است میان سکینه و عباس که عباس ، عباس ، عباس ، عباس ، پیش روى امام ایستاده است و گفته است: 💢آقا! تابم تمام شده است. و آقا داده است. خب اگر آقا رخصت داده است پس چرا نمى روى عباس ! اینجا، و حوش خیمه 🏕زینب چه مى کنى ؟ عمر من ! عباس ! تو را به این جان نیم سوخته چه کار؟ آمده اى که مرا تازه کنى ؟ آمده اى که دلم را بسوزانى ⁉️ جانم را به آتش🔥 بکشى ؟ تو خود جان منى عباس ؟ برو و احتضار مرا اینقدر طولانى نکن. 🖤 چه مى عباس ! تو کجا دیده اى که من نه بالاى حرف ، که همطراز حسین ، حرفى گفته باشم ؟ تو کجا دیده اى که دلم 💗غیر از حسین به امام دیگرى اقتدا کند؟تو کجا دیده اى که من به سجاده اى غیر خاك پاى حسین نماز بگذارم.آمده اى که را به تجلى بنشینى ؟ ادب را کمال ببخشى ؟ عشق 💜را به برترین نقطه برسانى ؟چه نیازى عباس من ؟! 💢نشان ادب تو از به یاد من مانده است.... وقتى که مادر ، پیش پاى ما نشست و زار زار 😭کرد و گفت : _مرا مادر خطاب نکنید.❌ مادر شما بوده است ، این کلام ، از دهان شما فقط مقام زهراست . من شمایم . شمایم. 🖤عباس من ! تو شیر از سینه این مادر خورده اى . وقتى پدر او را به برگزید، او ایستاده بود پشت در و به خانه در نمى آمد تا ، دختر بزرگ خانه بگیرد، و تا من به او نرفتم ، او قدم به داخل خانه نگذاشت. عباس من ! تو خود معلم عشقى ! امتحان چه را پس مى دهى ؟ 💢 جانم فداى ادبت عباس ! عرفان ، شاگرد معرفت توست و عشق ، در کلاس تو درس پس مى دهد. بارها گفته ام که اگر از همه عالم و آدم ، همین را مى آفرید، به مدال فتبارك االله احسن الخالقین✨ ش میبالید.اگر آمده اى براى سخن گفتن ، پس چیزى بگو... ..... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh